شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ما را به خویش می خواند این صدا


ما را به خویش می خواند این صدا

حدود چهل سال پیش وقتی ورود به رادیو و تلویزیون و موسیقی آن حساب و کتاب سامان داری داشت, آزمونی برگزار شد و یک گروه کم تعداد از خوانندگان جوان و هنرمند این امکان را یافتند تا صدا و تصویر آنان پخش شود و بر صفحه تلویزیون بیاید از مردان عقیلی, گلچین, منتشری و شجریان از همین گروه بودند

شجریان وقتی خواندن آغاز کرد هم اقبال سحرانگیز می خواند، هم تاج بزرگ زنده بود و هم بنان دوست داشتنی برقرار. هم فاخته ای بود و هم محمود خوانساری. ایرج و گلپا هم البته بودند. دیگران هم حاضر بودند؛ بهاری، عبادی، خالدی، یاحقی، تجویدی، معروفی و.... مثلاً پایور و کسایی و جلیل شهناز که هنوز هم - سپاس خدای را- هستند؛ گرچه بیرون صحنه. آواز ایرانی به اندازه عمر آدمی کار می برد؛ تازه اگر آدم استعداد داشته باشد.

کار نواختن یک ساز نیست که آدم چند سالی زحمت بکشد و بعد بشود نوازنده. حنجره آدمی پیچیده ترین و در عین حال تواناترین ساز طبیعی است. این ساز را که همیشه دوست دارد از کوک خارج شود، آماده نگه داشتن کاری است کارستان؛ خواندن پیشکش، من عقیده دارم شنیدن موسیقی ایرانی و بخصوص آواز ایرانی، دل و ذهن تربیت شده می طلبد. شنونده باید ظرافت ها و ظرفیت های زبان و شعر فارسی را به خوبی بشناسد.

باید با فرهنگ این سرزمین بار آمده باشد، باید به ریزه کاری های دلبستگی ها و تاریخ و اعتقادات ایرانی مسلط باشد و... در یک کلام ایرانی کامل باشد تا زیبایی های یک قطعه آواز ایرانی را درک کند. آواز ایرانی را در لالایی مادر، در مثنوی خوانی پدر، روضه خوانی محرم، شادخوانی جشن ها، مرثیه درگذشت، صدای انگورفروش سر خیابان، علی علی گفتن درویش کشکول به دوش و... خواندن شاگرد بنایی که دیواری را گچ می کشد، می شود سراغ کرد. غیر از شاخه ای از موسیقی علمی غربی و سنت خواندن در آسیای جنوب شرقی در هیچ کجای عالم خواندن، چنین سخت، بهنجار و پیچیده نیست که در آواز ایرانی هست.

دشواری این هنر وفادار ماندن در چارچوب دستگاه ها، گوشه ها و پرده های موسیقی ایرانی و آنگاه رنگ آمیزی موسیقایی همان گوشه ها با بهره گیری از قابلیت های مهارتی صداگیری از حنجره است. حدود چهل سال پیش وقتی ورود به رادیو و تلویزیون و موسیقی آن حساب و کتاب سامان داری داشت، آزمونی برگزار شد و یک گروه کم تعداد از خوانندگان جوان و هنرمند این امکان را یافتند تا صدا و تصویر آنان پخش شود و بر صفحه تلویزیون بیاید. از مردان عقیلی، گلچین، منتشری و شجریان از همین گروه بودند.

تصور می کنم این ورود بسامان و گروهی در سال ۱۳۴۶ اتفاق افتاد. می شد به همین افتخار گزینش و ورود بسنده کرد که صد البته کم هم نبود. شجریان نمی خواست در همان حد بماند. طی چند دهه - حتی امروز- هرجا از آواز ایرانی نمونه ای سراغ کرد که قابل دقیق شدن بود، سفر آغاز کرد تا خود شنونده دست اول آن نمونه باشد.

تعارف هم نمی کرد. می نشست، گوش می سپرد، می پرسید و می پذیرفت. تعزیه خوانی در قزوین، مداحی در گلپایگان، روضه خوانی در نطنز یا محلی خوانی در تربت. می رفت، گوش می داد، صدا را ضبط می کرد و به تجزیه و تحلیل آن حنجره می پرداخت. اصلاً سنت موسیقی ایرانی همین است؛ در حضور نشستن و به ارادت به هنر دیگران دل سپردن.

دلم رضا نمی دهد که این واقعیت تلخ را به یاد آورم. اما هرچه به واقعیت های اطراف می نگرم نمونه ای نمی توانم سراغ کنم که کسی دل رفتن به این راه پرهول و طولانی را داشته باشد. امروز نسلی را پرورده ایم که می خواهد به افتخار و شهرت برسد اما زود. نام آور شود اما بدون زحمت. شجریان شود؛ اما بدون معطلی. ممکن است شجریان و برخی از دوستداران او با این نظر من موافق نباشند. اما این واقعیت دارد که صدای محمدرضا شجریان با معیارهای تکنیکی، صدای ممتازی به حساب نمی آید.

صدای او نه قدرت اجرای تاج را دارد و نه گستردگی صدای اقبال آذر را، نه گیرایی اجرایی رضا قلی خان را و نه نرمی و انعطاف خواندن بنان را. اما آرامش و متانتی در این صدا موج می زند که بر دل اهل ذوق می نشیند و طبع هنروران را می نوازد. صدای شجریان هویت هنری این دهه ها است. مردم ما در هیچ دوره ای از حیات دیرین سال خود، چون این دو دهه اخیر نیازمند پر و خالی شدن از غم روزگار نبوده اند و برای چنین فراز و فرودی چه عاملی پذیرفتنی تر از صدای شجریان که دلمشغولی های دیرین ما را فریاد کند.

ما مردم هنوز حق هنرمندی چنین مردمی را نپرداخته ایم. سهل است؛ نمی توانیم پرداخت. چرا که در این روزگار کمتر هنرمندی چنین با مردم همدلی کرده است. شجریان اگر فقط آن دعای افطار ماندگار را خوانده بود، اگر فقط آن آلبوم سه گانه ۱۳۵۴ را بیرون داده بود، حتی اگر از آن مجموعه فقط «پر کن پیاله را» به اهل هنر عرضه کرده بود، اگر فقط تصنیف و آواز «بت چین» را اجرا کرده بود و حتی به نظر من اگر آن دوبیت شعر را هنگام خاکسپاری استاد خود روانشاد نورعلی برومند سر داده بود که؛ بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران... و اگر تنها آن تصنیف مشهدی را خوانده بود، حق او بر ما، بر موسیقی ملی ما و بر هنر معاصر ما مسلم شده بود. اما کار شجریان بس ماندگارتر از این معیارهاست. افراط پیشین در باستانی گرایی و توجه به مفاخر روزگاران پیش، به تفریط گسستن از گذشته و قطع رابطه با گذشتگان منجر شد.

ترتیبی دادند تا بچه های ما نسل بعد از نسل با تاریخ بیگانه باشند. اهمیت هم ندادیم که بدون شناخت گذشته، مشکل می شود آینده را ساخت. هنر اما مطمئن ترین پل برای آشتی دادن دیروز با امروز است. کار شجریان در موسیقی ملی، از این دیدگاه اهمیت می یابد.

نسل امروزین با صدای شجریان ارزش هنری گذشتگان را بازیافت و با آن زندگی کرد.من هیچ هنرمندی را در عرصه موسیقی چون شجریان نمی شناسم که آثار او با این گستردگی در جامعه انتشار یافته باشد. این گستردگی البته به دلیل فناوری های تازه ضبط و پخش است. دلیل دیگر عمر طولانی هنری شجریان است؛ از دهه ۴۰ تا نیمه دهه ۸۰، این همه دلایل محبوبیت شجریان نیست. عامل مهم تری هم وجود دارد که باید درسی برای همه کسانی باشد که نام و آوازه ای دست و پا می کنند؛ همراهی و همدلی با مردم.

انقلاب که پیروز شد، من امریکا بودم. جزء اولین کارهایی که پس از پیروزی انقلاب به دستم رسید، کاست شجریان بود با تصنیفی مناسب حال و هوای ذهنی آن روز مردم جامعه ما. در بم که زلزله آمد، شجریان هنر خود را در خدمت کمک به آسیب دیدگان قرار داد.

مبلغی به دست آمد - گو اینکه کم اهمیت نبود - چون بوی همدلی و همراهی با مردم داشت، ارجمند است. شجریان اما یک ویژگی تحسین انگیز دیگر هم دارد؛ هرگز خود را - به هر انگیزه ای- زیر دست و پا نینداخت. با دقت و وسواس کوشید خود را و هنر خود را بازیچه میل، خواست و هوس این و آن نکند. تردید نکنیم که او مثل هر هنرمند سلیقه و تمایل سیاسی خاص دارد. اما شجریان با همه توان خود را از این بازیگری ها به دور نگاه داشت.

از این رو این هنرمند درخور تکریم بسیار است. می توانست زینت مجالس آن چنانی باشد و دستمزد باورنکردنی بگیرد، می شد از این یا آن چهره سیاسی حمایت کند و ثروت اندوزد، از خدا می خواستند که او با برگزاری برخی محفل ها موافقت کند تا به پورسانت های خیره کننده برسد یا مثلاً تصویر او به رونق فروش کالایی کمک کند.

شجریان چنین ثروت هایی را نپذیرفت و این سنت دیرپای هنر اصیل در سرزمین ماست، هنرمندان این سرزمین با چنین پرهیزهایی زیسته اند تا دامن هنر اصیل را آلوده نکنند. این دیگر ربطی به درجه بندی تکنیکی صدای شجریان ندارد.

بسیاری بیش از غلامرضا تختی مدال المپیک جهانی دارند. اما آنچه تختی را تختی کرد، کمیت و کیفیت آن مدال ها نبود؛ روحیه پهلوانی او بود. پاس این همدلی شجریان را باید نگه داشت و این پاسداشت باید درخور این همه باشد. این پاسداشت کار دولت هم نیست که از فضای چنین حرمتی میدانی برای تفاخر حزبی و جناحی بسازد.

این وظیفه مردم است، مردمی که با شنیدن صدای او در خلوت و جمع فرصت یافته اند تا خود را و جهان پیرامون خود را بازشناسند. شجریان امروز نماد هنر ایرانی است. حرمت گذاری بر این نماد ارجمند که توانست ارزش های هنری عارف، درویش خان، شیدا و دیگران را دوباره جان بخشی کند، وظیفه همه اهل این روزگار است.

علی اکبر قاضی زاده



همچنین مشاهده کنید