جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
تاوان جاه طلبی امپراتوری
میخواهم مقاله را با یک واکنش پل استر آغاز کنم. واکنشش به عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر و اعتراضش به اینکه چرا باید یک شهر، یعنی نیویورک، بهای جاهطلبیهای یک امپراتوری، یعنی ایالتهای متحد امریکا را بپردازد.
چرا این واکنش استر برایم اینقدر مهم است؟ به این دلیل ساده که چهبسا توضیح چند وجه از کار اوست.
پل استر، متولد ۱۹۴۷ نیوآرک، در ۱۲ کیلومتری منهتن است و همانجا نیز بزرگ شده است.
در سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷ دانشجوی ادبیات فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی دانشگاه کلمبیاست و در ابتدا کارش را با ترجمه شاعران فرانسوی به انگلیسی آغاز میکند: ژاک دوپن و آندره دو بوشه که اتفاقاً هر دو از دوستان و نزدیکان رنه شار یعنی مهمترین شاعر فرانسوی مکتب مالارمه است که اتفاقاً استر او را نیز به انگلیسی ترجمه خواهد کرد. در ۱۹۶۷ از اعزام به جنگ ویتنام نجات مییابد و به پاریس میرود تا در IDHEC سینما بخواند، اما در کنکور ورودی شکست میخورد و ۱۰ سالی را بهسختی با فیلمنامهنویسی برای سینمای صامت، مقالهنویسی در نشریههای مختلف و ترجمه میگذراند. همزمان هم شعر میگوید و هم نمایشهای تکپردهای مینویسد.
در ۱۹۷۹ با فوت پدر ارثیهای به او میرسد که از فقر روزمره نجاتش میدهد و نگارش اختراع انزوا را به یاد پدر در پی دارد.
اشتهار او از ۱۹۸۶ و انتشار بخش نخست از سهگانه نیویورک، یعنی شهر شیشهای آغاز میشود و تا ۱۹۹۴ و انتشار مستر ورتیگو چندین رمان بزرگ مانند مون پالاس، موسیقی شانس، کشور آخرینها و لویاتان مینویسد. تا ۱۹۹۹ و انتشار تیمبوکتو، بهمدت پنج سال، رمان دیگری نمینویسد و سرگرم کار سینماست (با وین وانگ دو فیلم دود و بروکلین بوجی را کار میکند و در ۱۹۹۷ راساً دست به کار فیلم لولو و پل میشود که نه باب طبع منتقدان میافتد و نه مخاطبان. درست مثل فیلم زندگی درونی مارتین فراست که در ۲۰۰۷ فیلمنامهنویس و تهیهکننده آن میشود.
پس از تیمبوکتو در ۲۰۰۲ کتاب اوهام، در ۲۰۰۴ شب پیشگویی، در ۲۰۰۵ دیوانگیهای بروکلین، در ۲۰۰۷ پرواز در اتاق تحریر، در ۲۰۰۹ مردی در تاریکی و در ۲۰۱۰ ناپیدا و سانست پارک را مینویسد.
تا جایی که میدانم یکی از رمانهای استر که هنوز به فارسی برگردانده نشده، نخستین رمان اوست؛ رمانی پلیسی به اسم Squeeze Play که در ۱۹۸۲ با نام مستعار پل بنجامین منتشر میکند و برای دوستانی که دود را دیدهاند، پل بنجامین ضمناً نام نویسندهای است که در این فیلم زنش تصادفاً به قتل رسیده و برای مجله نیویورکتایمز، «قصه کریسمس اوگی ورن» را مینویسد.
Squeeze Play اصطلاحی است مربوط به بیسبال و تصور نمیکنم معادل فارسی داشته باشد. اما بیسبال نیز یکی از مضمونهای بازگشتکننده آثار استر است.
در Squeeze Play که شاید بشود آن را «توپ خطا» ترجمه کرد، ماکس کلاینِ حقوقدان با آگاهی یافتن از فاصلهای که میان قانون و عدالت واقعی وجود دارد، استعفا میدهد و کارآگاه خصوصی میشود. چپمن که سابقاً و تا یک تصادف فجیع رانندگی قهرمان بیسبال بوده و اینک میخواهد وارد مبارزه انتخاباتی شده و سناتور شود، نامهای بیامضا دریافت کرده که از او میخواهد به قراردادی که از آن خبر ندارد، عمل کند. چپمن از کلاین کمک میخواهد و خودش کشته میشود. کلاین بیمحابا و بهرغم تهدیدها و حتی چند بار کتک خوردن به تحقیق خود ادامه میدهد.
لجاجت کلاین بیشباهت به لجاجت کوین در شهر شیشهای نیست با این تفاوت که کلاین، کارآگاهی خصوصی است زاده تخیل پلیسینویسی به نام پل بنجامین که واقعیت بیرونی ندارد چون اسمی جعلی است. حال آنکه کوین پلیسینویسی است زاده تخیل رماننویسی به نام پل استر که واقعیت بیرونی دارد اما هویت کارآگاهی او جعلی است چون بهاشتباه با کارآگاهی به نام پل استر اشتباه گرفته شده است و باید درباره تندرویی مذهبی به نام پیتر استیلمن تحقیق کند که پس از آزادی از زندان، اینک سودای اختراع زبانی جدید را برای نجات بشریت از عدم درک حاکم دارد.
و جالب اینکه وقتی کوین به دیدار استر میرود، این یک که در واقعیت داستانی کارآگاه خصوصی است با او بیشتر درباره دن کیشوت حرف میزند که هم نخستین قهرمان رمان در معنای مدرن آن است و هم قهرمانی است وهمزده.
در بخش دوم سهگانه نیویورکی، یعنی ارواح، شخصی مجهولالهویه که سفید معرفی میشود، از کارآگاهی مجهولالهویه که آبی نامیده میشود، میخواهد شخص مجهولالهویهای را که سیاه نامیده میشود و روزهایش را به بطالت میگذراند، تعقیب کند و سر آخر معلوم میشود که سیاه همان سفید است، انگار تنها سودای سیاه یا سفید از توسلشان به رنگ سوم، تماشای تصویر خودش از دریچه چشم دیگری است، اما تصویری که ضمناً قرار است کاملاً خصوصی گزارش شود جالب است که سوفی کال، پرفورمنسکار فرانسوی که الگوی ماریای کتاب اوهام است نیز یکی از نمایشگاههایش عکسهایی است که کارآگاهان خصوصی که مخفیانه برای تعقیب خودش استخدام کرده، از او گرفتهاند.
در بخش سوم سهگانه، اتاق دربسته، نویسندهای گمنام به نام فانشاو مفقود میشود و دستنوشتها و زن و پسرش (به نامهای سوفی و بن) را به راوی میسپارد. راوی دستنوشتها را نشر میدهد، فانشاو مشهور میشود، راوی با سوفی ازدواج میکند تا سر آخر دریابد که فانشاو زنده است و از امریکا به نایتکلابهای پاریس پناه برد.
جالب است بدانیم که فانشاو ضمناً اسم نخستین رمان ناثانیل هاثورن است؛ رمانی که در ۱۸۲۸ منتشر شده و نام مولف ندارد.
آنچه در سهگانه مهمتر مینماید جستوجوی هویت است و آزادی.
در فاصله سهگانه نیویورکی و مونپالاس، استر کشور آخرینها را مینویسد که نامهای است از آنا بلوم به یک دوست دوران کودکی درباره کشوری که به جستوجوی برادر گمشده به آن آمده و زندگی روزمره در آن جنگ بقاست.
مون پالاس داستان سرگشتگی مارکو استنلی فاگ است که نامش پیشاپیش از سرگشتگی خبر میدهد چون مارکو را از مارکو پولو گرفته، استنلی را از هنری مورتون استنلی گرفته روزنامهنگاری که به جستوجوی دکتر دیوید لیوینگستون، پدر معنوی استعمار انگلستان، به آفریقا میرود و فاگ را از فیلئاس فاگ گرفته که قهرمان دور دنیا در هشتاد روز ژول ورن است.
در مون پالاس حضور کتابت نامستقیم است و باطلنما: مارکو دانشجوی فقیری است که از فروش کتابهایی که داییاش برایش به ارث گذاشته، زندگی میکند تا فروش آخرین کتاب و فرورفتن در بیکاری مطلق. بیخانه، به سنترال پارک پناه میبرد و مهیای مرگ است که دوستش دیوید زیمر همان دیوید زیمری که ۱۲ سال دیرتر، در ۲۰۰۲، در کتاب اوهام خواهیم یافت و دانشجوی دختر جوانی به نام کیتی وو به کمکش میآیند و کاری نزد پیرمردی علیل به نام تامس افینگ مییابد بیخبر از اینکه این پیرمرد کسی بهجز پدربزرگ خودش نیست. با آگاهی از این موضوع، مارکو سرگشتگی را از سر میگیرد، اما این بار نه در نیویورک که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام.
با مون پالاس مفهوم دیگری بهجز هویت و آزادی، حضور برجستهتری در مضمون شناخت جهان داستانی استر مییابد: رابطه انسانها با پول.
پس از مون پالاس استر بهسراغ رمان موسیقی شانس میرود که اگرچه در ۱۹۹۱ نوشته شده است، فقط سه سال پیش به فارسی ترجمه شد و جایزه بهترین رمان خارجی روزی روزگاری را برد.
در پس موسیقی شانس، معماری روایی بسیار پیچیدهای نهفته است برساخته قصه در قصههایی اغراقآمیز اما همگی سنجیده و بجا: سرگذشت نش، قهرمان موسیقی شانس، بیشباهت به سرگذشت مارکوی مون پالاس نیست؛ نش آتشنشان نیز از پدرش بیخبر است تا اینکه روزی میراثی از پدر به او میرسد. کار را رها میکند، اتومبیلی میخرد و بیهدف در ایالتهای متحد امریکا سفر میکند - همچون خود پل استر که با مرگ پدر و ارثی که به او میرسد میتواند، بیدغدغه مالی، با سفر به دنیای داستان، به دنبال بخت خود بگردد. سفر نش، برخلاف سفر مارکو، نه پایان که آغاز داستان اوست و دیدار تصادفی جک پوزی، پوکرباز قهاری که موقتاً ورشکست شده و دنبال شریکی میگردد تا دست قرن را با دو میلیاردر بازی کند. نش با او شریک میشود و بازی را میبازند و به اسارت دو میلیاردر درمیآیند. رمان با مرگ جک در هنگام گریز و مرگ نش، درست در آستانه رهایی، اتفاق میافتد. گفتنی است فیلیپ هاس در ۱۹۹۳ از این رمان فیلمی به همین نام ساخته است.
این نیز ناگفته نماند که شخصاً بر این باورم که ترجمه عنوان به موسیقی شانس چندان درست نیست و «شانس» مورد نظر در اینجا بیشتر «دهر» یا همان «تصادف» است که هم میتواند خوب باشد و هم بد، در حالیکه «شانس» همواره خوب است و فقط «بدشانسی» است که بد است.
بعد از موسیقی شانس، نوبت به رمانی میرسد که بهنظرم مهمترین رمان سیاسی استر و ترجمان دقیق جملهای است که در آغاز حرفهایم از او نقل کردم: لویاتان که آن را به فارسی هیولا (خجسته کیهان، نشر افق، با حفظ عنوان اصلی لویاتان) و هیولای دریایی (ماندانا مشایخی، نشر ماهی) ترجمه کردهاند. هم عنوان کتاب اشاره به لویاتان توماس هابز دارد به معنای دولت و هم صدرنوشت رمان که جملهای است از رالف امرسون به این مضمون که: هر دولتی فاسد است و رالف امرسون از معدود دوستان ناثانیل هاثورن (همان فانشاو کتاب اوهام) و ضمناً مراد معنوی همسر اوست. در ریشه کلمه باید گفت این واژه برای نخستین بار در سفر ایوب از اسفار عهد عتیق ظاهر میشود که هیولایی دریایی با دهان همواره گشوده است و در کتاب هابز (۱۶۵۱)، لویاتان دولت است؛ دولت مستبد و قدرت مطلق. این نیز ناگفته نماند که نیچه نیز از دولت بهمثابه «هیولای سرد» یاد میکرد.
راوی رمان پیتر آیرون نام دارد که حروف اختصاری اسمش همچون پل استر P.A است و عاشق زنی میشود به نام Iris؛ اسمی که آناگرام یا حروفنگاشت اسم زن پل استر، یعنی Siri است، یعنی از همان چهار حرف این اسم ساخته شده.
پیتر در روزنامه میخواند که دوستش بنجامین زاخس هنگام ساختن بمب تصادفاً کشته شده است. در انتظار سررسیدن ماموران اف بی آی، راوی قصه زاخس و چگونگی بدل شدن او به یک تروریست را تعریف میکند و قصه را با تاکید بر این نکته آغاز میکند که با روی کار آمدن رونالد ریگان دوران یأس و سرخوردگی برای چپ در امریکا آغاز شده است. زاخس متولد شش آگوست ۱۹۴۵، یعنی روز انفجار بمب اتمی در هیروشیماست، و خودش را بچه بمب میداند. هر دو نویسندهاند، اما بنجامین فقط یک رمان نوشته است که در آن کوشیده همه سبکها را تقلید کند. مشغول رمان دوم خود به نام لویاتان است که از مضمون آن هیچ گفته نمیشود که با مردی درگیر میشود و برای دفاع از خودش او را میکشد. اتومبیل مرد پر از مواد منفجره و پول است. بعد از ماجراهای بسیار زاخس به تروریستی بدل میشود که فقط از مجسمه آزادی و در واقع از بدلهای کوچک که در صدها شهر ایالتهای متحد امریکا هست، انتقام میگیرد.
لویاتان تصادف در تصادف در تصادف است. اگر نمیبود آن برنامه ادبی که در آخرین لحظه کنسل شد و آیرون و زاخس را پشت یک میز نشاند، اگر میبود آن برنامه ادبی اما در آخرین لحظه کنسل نمیشد و به آیرون و زاخس فرصت نمیداد پشت یک میز بنشینند و دوستیشان آغاز شود، اگر نمیبود ماریا و شیرینکاری زاخس که باعث سقوط او شد، اگر نمیبود تصادف با مرد غریبه و دسترسی اینقدر ناگهانی به آنهمه پول و مواد منفجره، اگر... اگر هریک از این اگرها نمیبود، اگر هریک از این قصههای فرعی نمیبود، رمان لویاتان رمان نمیشد و این مضمون شناخت اصلی آثار پل استر است: تصادف.
پیتر آیرون نویسندهای موفق است که به ارزش آفرینش ادبی اعتقاد دارد، اما اگرچه راوی رمان است، نقشش در رمان فرعی است و این نقش را هم تصادفی صاحب شده. بنجامین زاخس نویسندهای شکستخورده یا دستکم اینکه نویسندهای است که دیگر اعتقادی به آفرینش ادبی ندارد و دست به عمل میزند اما عملی مسخره: انفجار بدلهای نماد امریکا، یعنی مجسمه آزادی. همچنانکه دیدیم، پیتر آیرون میتواند خود پل استر باشد، اما بنجامین زاخس کیست؟ همان کلاین Squeeze Play که ناگهان به فاصله بعید میان قانون و عدالت حقیقی پی میبرد و اینک تروریستی لجباز شده است که تا رسیدن به حقیقت یعنی مرگ - از مبارزه دست برنخواهد داشت؟ همان کوین شهر شیشهای؟ پلیسینویس گمنامی که با فروش اندک آثارش زندگی بخور و نمیری دارد، زندگی ادبیاش او را قانع نمیکند و همیشه دلش میخواهد برای یک بار هم که شده کسی را در ایستگاه قطار ببیند که مشغول خواندن یکی از کتابهای اوست، پس سرآخر نقشی را که تصادف در اختیارش گذاشته میپذیرد؟ اما برخلاف کوین کارآگاه که سرانجام میفهمد افراطگرای شکنجهگر و پلیدی که میخواسته به دام اندازد، فقط دیوانهای است بیخطر و در جستوجوی یافتن یک زبان جهانی، زاخس تروریست حتی به این حقیقت هم نمیرسد و هنگام ساختن بمب، تصادفاً کشته میشود. نکند زاخس همان آبی است که سفید برای جاسوسی سیاه، یعنی خودش استخدام کرده: مگر نه آنکه دهها نماد بدل نابود میشوند، اما نماد اصلی خود مجسمه آزادی در آخر رمان همچنان پابرجاست؟
یک سال بعد از لویاتان، استر در ۱۹۹۴، مستر ورتیگو را منتشر میکند که سفری است به قعر رویای امریکایی. داستان از سال ۱۹۲۷ آغاز میشود و تا ۱۹۹۳-۱۹۹۲ ادامه مییابد: والت بچه یتیمی است که نزد عمو یا دایی بدطینت و همسر سنگدل او زندگی میکند و در ۹سالگی به مردی به نام استاد یهودی فروخته میشود و استاد یهودی به او پرواز در هوا را یاد میدهد. اما والت نیز دچار همان مشکلی است که دو پروازکننده خلف او داشتهاند: با رسیدن به بلوغ جنسی، حاصل هر ثانیه پرواز، ساعتهای ممتد سردرد و سرگیجه است. یک راه این است که به عمل جراحی تن دهد، اخته شود، از سردرد و سرگیجه رهایی یابد و همچنان «والت معجزهگر» بماند.
راه دوم آنکه با شهرتی که یافته، به هالیوود برود و بختش را در هنرپیشگی سینما بیازماید. راه دوم انتخاب میشود، اما هنوز به کالیفرنیا نرسیدهاند که عدهای راهزن که در بینشان دایی یا عموی والت هم هست، به آنها حمله میکنند، اندوخته سالیانشان را میدزدند و استاد یهودی را مجروح میکنند. استاد یهودی از والت میخواهد او را خلاص کند و چون والت نمیتواند، خودکشی میکند. اینک والت فقط سودای انتقام دارد و سه سال بعد موفق به یافتن دایی یا عموی خود شده، او را به قتل میرساند. اما بینگو والش گانگستر او را حین ارتکاب قتل دیده و دوران جدید زندگی والت به عنوان گانگستر آغاز میشود و نایتکلابی به نام ورتیگو باز میکند و با دیزی دین قهرمان بیسبال دوست میشود. اما دیزی قهرمانی رو به افول است و والت که در او افول خود را میبیند، به او پیشنهاد خودکشی میدهد و چون دیزی مجنونش میپندارد، میخواهد او را بکشد.
پیشنهادی که دیزی طبعاً نمیپذیرد و فقط سبب میشود والت نایتکلاب ورتیگو را از دست بدهد و باز بگریزد. پس از اشتغال به حرفههای کوچک به عنوان کارگر ساختمانی و بارمن، سرانجام دوران سوم زندگی خود را در ۱۹۵۰، در نیوآرک، بهعنوان کارگر یک نانوایی صنعتی آغاز میکند و با زنی به نام مولی کوین ازدواج میکند. ۲۳ سال با هم زندگی میکنند، اما بهرغم عشق شدیدی که به بچهها دارند، نمیتوانند بچهدار شوند کابوس ترس از اختگی به واقعیت نشسته است. وقتی مولی سرطان میگیرد و میمیرد، والت پس از مدت طولانی افسردگی به کانزاس برمیگردد، یعنی به جایی که استاد یهودی به او پرواز را آموخته بود و ۱۱ سال بعد را در خانه خانم ویترزپورن، زنی که بزرگش کرده، با او زندگی میکند. با مرگ خانم ویترزپون، والت برای او تشییع جنازه بسیار باشکوهی برگزار میکند انگار شکوه میتواند جانشین بیحاصلی زندگی شود - و تصمیم به نوشتن داستان زندگی خود میگیرد.
پس از مستر ورتیگو، استر پنج سال رمان نمینویسد و کار سینما میکند. با تیمبوکتو به رماننویسی برمیگردد که تماشای زندگی امریکایی از دریچه چشم سگی است به نام مستر بورنز که شاهد مرگ صاحب خود، شاعر کوری به نام ویلی جیو کریسمس است که یکی از استادان پیشین خود را میجوید تا شعرهای خود را به او نشان دهد.
پس از تیمبوکتو، استر در ۲۰۰۲، کتاب اوهام را منتشر میکند که بهنظر بسیاری از منتقدان شاهکار اوست. در کتاب اوهام، دیوید زیمر مون پالاس را بازمییابیم که همچنان دانشگاهی است و در دانشگاه ورمونت، ادبیات تدریس میکند. ۱۱ سال پیش از شروع ماجرا، دیوید زیمر، زن و دو فرزندش را در یک سانحه هوایی از دست داده و دچار افسردگی شدید است. ناگفته نماند که صدرنوشت رمان جملهای از شاتو بریان است به این مضمون که بدبختی انسان در این است که یک زندگی ندارد و چندین زندگی سوار بر هم دارد و اتفاقاً دیوید زیمر نیز مشغول ترجمه خاطرات ماوراء قبر شاتوبریان است.
اگر در لویاتان، چهره ماریا برگرفته از چهره سوفی کال، پرفورمنسکار فرانسوی است، کتاب اوهام را میتوان ضمناً نوعی اتوبیوگرافی ادبی و هنری خود استر نیز دانست به این معنا که هم فیلمهای صامتی که هکتور مان ساخته و هرگز به نمایش درنیاورده، در حقیقت همان فیلمهاییاند که استر در جوانی و وقتی در پاریس میزیسته، فیلمنامهشان را برای امرار معاش نوشته است و هم مهمتر آنکه تلویحاً به همه نویسندگانی ارجاع میدهد که جهان داستانی او را ساختهاند: قطعاً شاتوبریان که همچون هکتور مان نمیخواست خاطراتش مادام که زنده است نشر یابد، اما ضمناً به دستکم دو نویسنده دیگر:
۱) طبعاً ناثانیل هاثورن که در اتاق دربسته، حضور سربسته، در لویاتان، حضور نامستقیم، و اینک حضور آشکار دارد چون زخم آلما اشارهای دقیق به قصه نشان مادرزادی (۱۸۴۳) اوست؛ داستان زنی که قربانی جهل دیگری خواهد شد، اگرچه جهل عاشقانه است.
۲) هرمان ملویل و داستان بارتلبی محرر او چون تنها فیلم هکتور مان که دیوید زیمر فرصت تماشای آن را مییابد اتفاقاً فیلم زندگی درونی مارتین فراست و درباره نویسندهای است که رمان دوم خود به نام سفر در اتاق کتابت یا تحریر را تازه تمام کرده و برای استراحت به خانه زوجی از دوستانش میرود و در آنجا با زن رازانگیزی به نام کار آشنا میشود که نام این رمان خیالی، نام یکی از رمانهای بعدی پل استر است.
این نیز ناگفته نماند که رمان مشهور ملویل، رمان مشهور خود، موبی دیک را به هاثورن تقدیم کرده است.
آنچه تاکنون در جهان داستانی استر برجستهتر مینماید نقش تصادف در ساخته شدن زندگی و به قولی که از شاتوبریان نقل شد، زندگیهای سوار برهم یا همان سردرگمی است.
شب پیشگویی (۲۰۰۴) رجعت دوباره استر به دنیای آغازین اوست. با نویسندهای روبهروییم به نام سیدنی اُر که به توصیه نویسندهای دیگر به نام جان تروز که ناگفته نماند نام خانوادگیاش حروفنگاشت نام خود استر است، داستانی مینویسد درباره شخصی به نام نیک باون که ناشری نیویورکی است و در سفری ناگهانی به کانزاس (همانجایی که سرنوشت پروازکنندگی والت رقم خورده است)، در هواپیما دستنوشت رمانی را میخواند به نام شب پیشگویی که نوشته نوه یک نویسنده دیگر است. و جالبتر از همه پانوشتهای مطول این کتاب است که انگار بخواهند صحه دیگری بر اختلاف میان سیدنی و جان تروز درباره رابطه میان تخیل و واقعیت باشد، نوعی فاصلهگذاری را ایجاد میکنند و ضمن خدمت به حقیقتمانندی متن، به شکلی باطلنما از تخیلی بودن آن نیز خبر میدهند.
نمیدانم به چه دلیل از انتشار دیوانگیهای بروکلین (۲۰۰۵) بیخبر ماندم و آن را نخواندم. دو رمان آخر استر، یعنی ناپیدا و سانست پارک را نیز که هر دو در ۲۰۱۰ نشر یافتهاند هنوز فرصت نکردهام بخوانم.
رمان کوتاه پرواز در اتاق تحریر که جالب است بدانیم پیش از انتشار در امریکا، در ۲۰۰۷، نخست در دانمارک و صربستان، در ۲۰۰۶، درآمد، باز داستان نوشتن است و جالب اینکه اشارههای فراوان به قهرمانان رمانهای پیشین استر دارد: نامش را از رمانی گرفته که همچنانکه دیدیم در کتاب اوهام به آن اشاره شده است، بسیاری از پرسوناژهایش در سهگانه نیویورکی، مون پالاس و کشور آخرینها حضور دارند و از همه مهمتر اینکه یکی از پرسوناژهای اصلیاش باز همان جان تروز شب پیشگویی است، اما این بار بهخاطر لاطائلاتی که نوشته مستحق مرگ شناخته میشود.
تصور میکنم تا اینجا و پیش از پرداختن به مردی در تاریکی، میتوان یک نتیجه اول گرفت و آن هم اینکه سنت رماننویسی پل استر به شدت در سده ۱۹ ریشه دارد، قطعاً ادبیات امریکایی، اما با همان اندازه قطعیت در سنت اروپایی و خصوصاً فرانسوی: حضور مرئی سروانتس و شاتوبریان را دیدیم، اما حضور آدمهای یک رمان در یک یا حتی چند رمان دیگر و تداخل سرنوشتهایشان، ضمناً از این میگوید که پل استر جهانی را بازمیآفریند که بیشباهت به کمدی انسانی بالزاک نیست.در ۲۰۰۹ با مردی در تاریکی هم رابطه میان واقعیت و تخیل شکلی پیچیدهتری از آن چیزی را مییابد که در بحثهای اُو و تروز در شب پیشگویی بود و هم شرح تنهایی انسان: اوگوست بریل منتقد ادبی ۷۲ساله که زنش را از دست داده، در خانه دخترش زندگی میکند که از شوهر جدا شده و ساکن سوم خانه نیز دختر دخترش است که دوستپسر او نیز در جنگ عراق کشته شده؛ همنشینی سه نسل. تنها راه رهایی ظاهراً داستانسازی درباره امریکایی است که درگیر جنگ داخلی و حتی انفصال است و ۱۱ سپتامبر در آن اتفاق نیفتاده. جنگ داخلی یک معنا بیشتر ندارد و آن هم فروپاشی امپراتوری است؛ نکتهای که برمان میگرداند به جملهای که در آغاز حرفهایم از پل استر نقل کردم: تا کی یک شهر حاضر خواهد بود بهای جاهطلبیهای یک امپراتوری را بپردازد؟
مدیا کاشیگر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست