دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

نوری الجراح


نوری الجراح

نوری الجراح در میان شعرای سوریه علی الخصوص و در بین شاعران عرب به طور اعم, صدایی پراهمیت و درخشانی است

نوری الجراح در میان شعرای سوریه علی‌الخصوص و در بین شاعران عرب به‌طور اعم، صدایی پراهمیت و درخشانی‌است. اگرچه او متعلق به فرهنگ بشری است و در کارهایش موطن اصلی، همان جهان است. امّا اگر بخواهیم به جایگاه او تنها در میان شعرای سوریه نگاه کنیم می‌بینیم که وی شعری متفاوت دارد. یعنی با آنچه در شعر حسان عطوان، جمال العلوش، محمّد ولید المصری، فیصل خلیل، محمّد ابراهیم عیاش و دیگران وجود دارد متفاوت است و این شاعران البتّه از اعلام شعر امروز سوریه‌اند. تفاوت وی با این شاعران در این است که می‌کوشد بی‌نیاز از تاریخ خود لحظه تاریخی را بسازد. یعنی این‌که او بی‌ریشه می‌نویسد. این بی‌ریشگی خود گونه‌ای ریشه‌مندی است و می‌کوشد که تا تک برود و از خود آب و نیرو بگیرد.

وی در سال ۱۹۵۶ در دمشق زاده شد. در آغاز دهه هشتاد میلادی در تأسیس بسیاری از مجلات ادبی از جمله "فکر بیروت"، "الناقد" و "الکاتبـ۶۵۳۳۹;" درلندن شرکت داشت. در سال ۱۹۸۳ مرکز تحقیقات و پژوهش‌های ادبی را تاسیس کرد که به انتشار سفرنامه‌های کلاسیک و دیگر کارهای فرهنگی می‌پردازد.

نوجوان ۱۹۸۲، سرود یک صدا ۱۹۹۰، کودکی مرگ ۱۹۹۲، جام سیاه ۱۹۹۳، قصیده و قصیده در آینه ۱۹۹۳، برشدن آوریل ۱۹۹۵، راه دمشق ۱۹۹۷، باغ ایرانی ۲۰۰۱، نامه‌های اودیسه ۲۰۰۴. کتاب بالش (مجموعه پانزده داستان برای کودکان) که این اخیر جایزه بهترین کتاب کودک را دریافت کرد از جمله کارهایی است که تاکنون از وی منتشر شده است. علاوه بر این دو کتاب شعر دیگر نیز دارد که هنوز منتشر نشده‌اند. شعر آیتی سیاه از کتاب باغ‌های هملت و دیگر شعر‌ها از مجموعه جام سیاه انتخاب شده‌اند.

● نصیحت‌هایی به یک شخص

در صندلی بخند

با بستر خوش‌خلق باش.

پرده را بپای، اتاق‌اش را ستایش کن

به در بیندیش چراکه او نیز به تو می‌اندیشد

او نیز اندوه‌گین است

که خوشی و هیاهویش را از دست داد

به او بیندیش و به گام‌های پشت سرش.

نگران نباش اگر دیدار

کلمات کفرآگین‌اش را نگفت.

هرکسی را عقیده‌ای است!

پنجره را گشوده بگذار

چراکه جان‌ات اکنون

آمادة اوج گرفتن است.

متشکرم.

● نوار روز

چه کسی دست‌اش را

بر حریر روز گذر داد

و گفت اینجا نخلستان است.

آن‌جا کودکانی سایه‌نشین‌اند

و یک کرجی را می‌بینند که از اینجا

دور می‌شود

بر این کرانة گوژ هم‌چو خنجر

در زیر خورشیدی آتش‌ناک.

آن‌جا که مردمانی خاطره‌های خود را

پاک می‌گردانند

و عصر می‌شکند

چون سبویی کهن.

● راهنما

چاقو لرزکرد

بر نخ روشنایی بر مرمر

و خون فواره زد

و آن خود، خون مهمان‌گاه بود.

در کوشکی یله و طولانی

جان‌اش

و دست اشاره‌گرش پایین آمد

و گذاشت تا به پس

سر بچرخاند.

به سمت در رفت

و به سوی روشنایی لهوگری

بیرون شد.

یگانه چیزی که روز را تمییز می‌دهد

آن نخ سرخ‌ناک بر بازوی تندیس بود.

● شکایت بال‌ها

کودکان در منزل پرواز می‌کنند

وندر آشپز‌خانه تا باغ متروک

با زخمه‌ها

دور می‌شوند

برخورد می‌کنند

هوا را می‌شکنند

و شکایت می‌کنند

و بر آستانة درهای گذران، دردها را برمی‌شمارند.

شاخه‌ها

بسترهایی بهر ایشان برش دادند

و تنها سایه‌ها با آنها خوش رفتارند.

● سیب باران

سیب روز تابشی در باران است

اشک‌های درختی که مرغانش می‌شکّرند

و تابستانی که بی‌خیال می‌گذرد.

سیب باران ـ

درخت‌اش تکیه‌گاه شخصی در نیم‌روزان است

مرکز چرخش منزل.

آسمان هدیه‌هایش را به منزل

گسیل می‌دهد

و در جاپای کشیده بر سیه‌خاک تازه

راه پیمودن پوچ کرم ابریشم است.

● قطار

کالسکه‌ها راه را

به تاراج می‌برند

و چاپاداران از نهان‌جای‌ها

بیرون می‌شوند

قربان گشتة صبح‌گاهان.

چه کسی آگاه می‌کند مسافرین را

به جرم قطار

و به مشکوک بودن بی‌گناهی‌اش.

او آنان را به چرتی گوارنده تسلیم کرد

که تنها درختان بر آن شهادت می‌دهند

و یغماگرانه متواری می‌شوند

درختان بی‌زبان.

ازمنزلی باز گشتم

گامی یله کردم بر پله‌کان

دستم فرا رسید

و آماده شدم

روشنایی را جذب کردم

که گره چفت بود.

در را جذب کردم

رودی پله‌کان را فرومی‌برد

می‌بردم

و روشنایی با من خاموش می‌شد در پگاه

و آنگهی در.

پله‌کانی برآمده از روشنایی

تازه‌زاد از پیری منزل.

● از پنجرهٔ هواپیما

این شکار وحشی خوی یکی ابر است

در گستره‌ای هیاهوگر

و کوریِ آبی‌هایی بی‌شکاف.

این طواف خونین گام‌هاست

در تهیناهایی ژرف

و لغزش‌هایی که در آن‌ها

اطراف، صدای خود را قسمت می‌کنند

و پژواک‌شان را می‌مکد فرودست

آن تک‌دار هاویه‌مند.

این شکاری بی‌گنه است و شناگرانی

که در جیب‌های خود

تله‌های کوچکی هست

و آسمان از آنان رو برتافت

و با خونابه و آه برکشیدن‌هاشان

رها کرد بر بسترهای تابستان.

حمزه کوتی