سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

آینه‌های روبه‌رو


آینه‌های روبه‌رو

۲ شعر از لیلا کردبچه
● خاله سوسکه
سی ساله‌ام
و اگر دوباره قدم را
با زنگ خانه کسی اندازه بگیرم
دیگر دری به رویم باز نخواهد شد
سی ساله‌ام
و اگر دوباره بود و نبود کسی را بهانه بگیرم
سکوت …

۲ شعر از لیلا کردبچه

خاله سوسکه

سی ساله‌ام

و اگر دوباره قدم را

با زنگ خانه کسی اندازه بگیرم

دیگر دری به رویم باز نخواهد شد

سی ساله‌ام

و اگر دوباره بود و نبود کسی را بهانه بگیرم

سکوت کلاغی

آسمان تمام قصه‌ها را جریحه‌دار خواهد کرد

سی ساله‌ام

و این یک جمله خبری غمگین است

غمگین

برای دری که باز اگر نشود

غمگین

برای قصه‌ای که آغاز اگر نشود

غمگین

برای صدای سیاهی که بعد از این باید

سکوت شب‌های خانه‌ام را...

آی، سوسک سیاه همخانه‌ام!

من یکی نبود تمام شب‌هایم را

با فکر تو خوابیده‌ام

خاله قزی چادر یزی کفش قرمزی کودکی‌ام،

که هر بار نوار قصه جمع می‌شد

پدر تکه‌ای از داستانت را کوتاه‌تر می‌کرد

دیگر از تو چیزی نمانده است، طفلک بیچاره!

چادر سیاه کوچک آواره!

که سی سال آزگار

دنبال موش قصب پوش قصه به هر دری زده‌ای

قصه‌ها گاهی

با کودکی‌ها تمام می‌شوند

و بچه‌ها برای فهمیدن این حرف‌ها

هنوز بچه‌اند

چمدان

چمدانی

هر صبح از خانه بیرونم می‌برد

چمدانی

هرشب برم می‌گرداند

و بندهای باز کفش‌هایم می‌دانند

آن که میان زمین و هوا معلق مانده است

جایی نرفته است

پدرم پیش از آن که بمیرد نگفت

برای رفتن از این دنیا

نیازی به بستن بندهای کفشم نیست

و پایی که از پاگرد خانه آن طرف‌تر نمی‌رود

چه می‌داند؟

حرف خیابان‌هایی که به جایی نمی‌رسد

حرف نیست

چیزی نگفت

چون از بندهای بسته دلش پر بود

چون تمام زنانی که دوست می‌داشت را

برای آخرین بار با چمدان دیده بود

و باور نمی‌کرد

بغضی که در گلوی خانه گیر می‌کند

راه پیش و پس ندارد

و دهانی که هرصبح با چمدانی بسته می‌شود

شب

تنها برای گفتن شب بخیر باز می‌شود