چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

مقدمه كتاب «درباب امر سیاسی» نوشته شانتال موفه


مقدمه كتاب «درباب امر سیاسی» نوشته شانتال موفه

كتاب «درباب امر سیاسی» ۲۰۰۵ جزء مجموعه «تفكر در عمل» است كه تا كنون چندین مجلد از آن, در زمینه های نظری عملی گوناگون, با نظارت سایمون كریچلی و ریچارد كرنی توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است

یادداشت مترجم: كتاب «درباب امر سیاسی» (۲۰۰۵) جزء مجموعه «تفكر در عمل» است كه تا كنون چندین مجلد از آن، در زمینه های نظری/عملی گوناگون، با نظارت سایمون كریچلی و ریچارد كرنی توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است. نوشته زیر ترجمه مقدمه این كتاب است كه به شرح ایده های اصلی و استراتژی مؤلف می پردازد. مضمون اصلی این كتاب ارائه تعریفی از ماهیت امر سیاسی و سیاست دموكراتیك است كه اساساً درتقابل با تلقی پست مدرنیستی از سیاست یا همان «پساسیاست» (post-politics) قرار دارد. این تلقی در حال حاضر طیف گسترده ای را دربرمی گیرد، از ایده «پایان تاریخ» گرفته تا نظریه های «فراسوی چپ و راست» و «ورای هژمونی»، «جامعه مدنی جهانی»، «دموكراسی جهان وطنی»، «دموكراسی گفت وگویی» و غیره. وجه اشتراك این گفتارها اغلب جوهرزدایی از سیاست و فروكاستن آن یا به اقتصاد و یا به فرهنگ است، و حاصل كار نیز چیزی نیست مگر غیر سیاسی شدن فزاینده مردم و لاجرم پذیرش دربست وضع موجود. شانتال موفه در سایه دیگر نظریه پردازانی ایستاده است كه مبشر بازگشت به سیاست، تلقی سیاست به منزله حوزه ای مستقل و خودآیین، و ضرورت «جانبداری» سیاسی اند. موفه در این كتاب نقصان های رهیافت پساسیاسی را نشان می دهد، رهیافتی كه معتقد است الگوی سیاست پیكارگر منسوخ شده است و اكنون زمان آن فرارسیده كه فراسوی چپ و راست بیندیشیم. اما به واقع هواداران این تلقی از سیاست، با تقدیس كوركورانه «گفت وگو» و «اجماع»، عملاً ستیز یا آنتاگونیسم نهفته در امراجتماعی/سیاسی را پنهان می سازند. به زعم موفه، باید تصدیق كرد كه تمایز چپ/راست هنوز وجود دارد و كاركرد بنیادین سیاست را رقم می زند. ازقضا همچون دیگر نظریه پردازان مخالفِ «پساسیاست»، راهبر موفه نیز در این كتاب كسی نیست مگر كارل اشمیت، فیلسوف و حقوق دان آلمانی، متفكر محافظه كار و اقتدارگرایی كه بهتر از هر لیبرال دیگری توانسته است تناقضات و ضعف های لیبرال دموكراسی را نشان دهد. و البته استمداد بسیاری متفكران «سیاسی»/چپ معاصر از وی نیز صرفاً تا همین جاست، یعنی تا تعریف بی رحمانه، رئالیستی و روشنگر اشمیت از مفهوم امر سیاسی، تعریفی كه صریحاً بر آنتاگونیسم ذاتیِ امر سیاسی تأكید می گذارد. اما چون همیشه باید این نكته را گوشزد كرد كه نقد لیبرال دموكراسی به هیچ رو معادل پسرفت به سیاست های ارتجاعی و اقتدارگرا نیست، بلكه تلاش منتقدان راستین لیبرالیسم بسط امكانات درونی خود مدرنیته است و نه نقد محافظه كارانه و بعضاً فاشیستی آن. شانتال موفه استاد نظریه سیاسی در مركز مطالعات دموكراسی در دانشگاه وست مینیستر است. مشهورترین اثر وی، به همراه ارنستو لاكالائو، «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی: به سوی یك سیاست دموكراتیك رادیكال» نام دارد. در این كتاب قصد دارم سروقتِ دیدگاهی بروم كه «عقل سلیم» را در اكثر كشورهای غربی تحت نفوذ خود قرار داده است: این تصور كه آن مرحله ای از رشد اقتصادی و سیاسی كه ما اكنون بدان رسیده ایم، معادل پیشرفتی بزرگ در سیر تكامل نوع بشر است و بنابراین ما باید امكاناتی را كه این پیشرفت فراهم آورده است، ارج نهیم. جامعه شناسان مدعی اند ما قدم به یك «مدرنیته ثانوی» گذارده ایم كه در آن، یكایك افرادِ رهاگشته از قید و بندهای جمعی اینك می توانند توان خویش را صرف پروراندن كثرتی از سبك های زندگی كنند، بی آن كه وابستگی های منسوخ سد راه شان گردد. «جهان آزاد» بر كمونیسم پیروز شده است و اینك، همپای تضعیف هویت های جمعی، تحقق یك جهانِ «بدون دشمن» ممكن گشته است. دوره كشمكش های حزبی به سر رسیده است و اكنون ازطریق گفت وگو می توان به اجماع دست یافت. به لطف جهانی شدن، و كلی و همگانی شدنِ دموكراسی لیبرال، می توانیم چشم انتظار آینده ای جهان وطن باشیم كه صلح و بهروزی به ارمغان خواهد آورد و حقوق بشر را در اقصی نقاط جهان تحقق خواهد بخشید.قصد دارم این تصور «پساسیاسی» (post-political) را زیر سؤال ببرم. هدف نقد من آن دسته از افراد در اردوگاه مترقی خواهد بود كه این تلقی خوش بینانه از جهانی شدن را پذیرفته اند و به وكیل مدافعانِ نوعی دموكراسی مبتنی بر اجماع بدل گشته اند. با بررسی دقیقِ برخی از نظریه های رایج و مرسوم كه شالوده «روح زمانه» پساسیاسی را در مجموعه ای از حوزه ها- جامعه شناسی، نظریه سیاست و روابط بین الملل- تشكیل می دهند، می خواهم استدلال كنم كه چنین رهیافتی عمیقاً برخطاست و، به عوض آن كه سهمی در «دموكراتیزه كردن دموكراسی» داشته باشد، خود منشاء بسیاری از آن مشكلاتی است كه در حال حاضر گریبان نهادهای دموكراتیك را گرفته است. مفاهیمی نظیر «دموكراسی غیرحزبی»، «دموكراسی گفت وگویی»، «دموكراسی جهان وطن»، «حكومت نیك»، «جامعه مدنی جهانی»، «دموكراسی مطلق»، به عنوان مشتی از خروارها مفهوم مد و رایج، جملگی ریشه در نوعی تصور همگانیِ ضدسیاسی دارند كه از تصدیق بعد آنتاگونیستی یا ستیزنده ای كه برسازنده «امر سیاسی» است سر بازمی زنند. هدف از آنها چیزی نیست مگر استقرار جهانی «فراسوی چپ و راست»، «فراسوی هژمونی»، «فراسوی حاكمیت» و «فراسوی آنتاگونیسم». تمنایی از این دست مبین فقدان كاملِ درك از آن چیزی است كه محل نزاع و مسئله اصلی در یك سیاست دموكراتیك است، نیز فقدان درك از پویش نهفته در روند برساختن هویت های سیاسی. اما این تمنا به همان اندازه در تشدیدِ توان یا پتانسیل آنتاگونیستی نهفته در جامعه نیز نقش دارد.بخش مهمی از استدلال من عبارت خواهد بود از بررسی پیامدهای نفیِ آنتاگونیسم در چندین حوزه مختلف، چه در عرصه نظریه و چه سیاست.به اعتقاد من، این تصور كه می توان هدف سیاست را برحسب مفاهیمی نظیر اجماع و آشتی جویی تعیین كرد، نه تنها به لحاظ مفهومی خطاست، بلكه همچنین مملو از خطرات سیاسی است.اشتیاق به جهانی كه در آن بر تمایز ما/آنها غلبه شده است، اشتیاقی است مبتنی بر پیش فرض های غلط، و آنهایی كه در چنین تصور و خیالی سهیم اند به ناچار از رسالت واقعی ای كه سیاست دموكراتیك با آن مواجه است، چشم می پوشند.

بی شك این فقدان بصیرت نسبت به آنتاگونیسم، امر جدیدی نیست.نظریه دموكراسی دیرزمانی تحت تأثیر این باور بوده است كه خیر درونی و معصومیت آغازینِ افراد بشر درحكم شرطی ضروری برای تصدیقِ كارآمدی و مقبولیت دموكراسی است. آنچه عموماً شالوده نظریه سیاسی/دموكراتیك مدرن را ریخته است، نوعی دیدگاه آرمانی شده از همبستگی اجتماعی است، كه محرك آن اساساً همان همدلی و عمل متقابل است. بر این اساس، خشونت و خصومت را به عنوان پدیده هایی باستانی [و منسوخ] درنظر می آورند، پدیده هایی كه می توان آنها را به لطف پیشرفت مبادله و استقرار روابطی شفاف میان مشاركت كنندگان عقلانی، آن هم از طریق نوعی قرارداد اجتماعی، از میان برداشت. آنانی كه این دیدگاه خوش بینانه را به پرسش می كشند، خود به خود به دیده دشمنان دموكراسی نگریسته می شود. برای تدقیق پروژه دموكراسی برمبنای نوعی انسان شناسی كه سرشت مبهم و دوپهلوی اجتماع پذیریِ بشری را تصدیق می كند و این واقعیت را نیز به رسمیت می شناسد كه عمل متقابل و خصومت را نمی توان از یكدیگر تفكیك كرد، به واقع تلاش های ناچیزی صورت گرفته است. و امروزه به رغم آنچه ما به یاری رشته های مختلف آموخته ایم، انسان شناسی خوش بینانه هنوز كه هنوز است غلبه دارد. به طور مثال، بیش از نیم قرن پس از مرگ فروید، مقاومت دربرابر روانكاوی در نظریه سیاسی همچنان به قوت خود باقی است و درس های آن درباره محوناشدنی بودنِ آنتاگونیسم هنوز هضم و جذب نشده است. من بر این عقیده ام كه امكان تحقق نوعی اجماع عقلانیِ كلی و جهان شمول، تفكر دموكراتیك را در مسیر غلطی قرار داده است. به عوض تلاش برای طراحی نهاد هایی كه قرار است، به یاری رویه های ظاهراً «غیرجانبدارانه»، تمامی منافع و ارزش های متعارض و متخاصم را آشتی دهند، رسالت نظریه پردازان و سیاست مداران دموكراتیك باید تصور ایجاد نوعی حوزه عمومیِ «پیكارگرِ» (agonistic) پرتحرك و سرزنده باشد كه در آن انواع پروژه های سیاسیِ هژمونیك بتوانند به مصاف یكدیگر روند. به نظر من، این امر همان شرط لازم برای تمرین یا كنش دموكراتیك مؤثر است. امروزه سخن از «گفت وگو» و «مشورت» بسیار است، اما اگر هیچ انتخاب واقعی ای در دست نباشد و مشاركت كنندگانِ در بحث قادر نباشند میان بدیل های آشكارا تمایزیافته دست به قضاوت زنند، آن گاه این قبیل كلمات در حوزه سیاسی دیگر چه معنایی خواهند داشت؟


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.