چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ماهیت بحران های جدید سیاسی جهان


ماهیت بحران های جدید سیاسی جهان

جنگ کره, ویتنام, اعراب و اسرائیل, افغانستان و بحران انقلاب الجزایر, منازعه موشکی کوبا و جنگ های داخلی در اقصی نقاط جهان همگی بحران هایی بوده اند که نتایج نهایی آنها متاثر از رقابت بین دو بلوک رقیب کنترل و هدایت شده اند

جهان در شرایط کنونی بسیار ناامن است، بسیار بیش از آنچه گفته می شد و در قالب دوران جنگ سرد به تصویر درمی آمد. در اینجا مهم اندازه بحران ها و میدان های جنگ نیست بلکه ماهیت و ذات این مساله است که در مقایسه با گذشته پارامترهای منفی تری را از خود بروز می دهد. در دوران جنگ سرد دو بلوک رقیب (شرق و غرب) تحت رهبری هدایتگرانه و مسوولیت پذیر موجودیت داشتند که بر اساس سیاست حفظ موازنه یا همان موازنه منفی در بدترین شرایط، بحران های بین المللی را در همان محدوده موردنظر کنترل می کردند.

جنگ کره، ویتنام، اعراب و اسرائیل، افغانستان و بحران انقلاب الجزایر، منازعه موشکی کوبا و جنگ های داخلی در اقصی نقاط جهان همگی بحران هایی بوده اند که نتایج نهایی آنها متاثر از رقابت بین دو بلوک رقیب کنترل و هدایت شده اند. این هدایتگری در قبال بحران ها همیشه موجب می شد تا نظم بین المللی دستخوش اخلال خارج از کنترل قرار نگرفته و پارادوکس بر معادلات جهانی حاکم نشود. در آن شرایط همگان برای حل بحران و کاهش تنش ها یک آدرس مشخص در اختیار داشتند چنانچه در حادترین وضعیت و تعمیق بحران، دیدار و مصالحه بین رهبران اضلاع قدرت بین المللی پایان دهنده هرگونه بن بست تلقی می شد.

دوران جنگ سرد یک خصوصیت منحصر به فرد دیگر هم داشت که امروزه به میزان زیادی مخدوش شده و آن اینکه رقابت بین دو بلوک در قالب مدرنیته و الزامات جامعه مدرن تعریف و بروز می یافت. همه بازیگران سیاسی در آن دوران قواعد و مناسبات مدرن را در چارچوب بحران (جنگ و دیپلماسی) رعایت می کردند و تقابل در محدوده منافع و برداشت لیبرالیستی یا سوسیالیستی از چنین مناسباتی بود.

در مجموع می توان گفت که در آن شرایط بازی یا رقابت در منفی ترین شکل در قالب هنجارهای مدرن و سازوکارهای خاص آن دوران تاریخی انجام می گرفت. بنابراین این دو ویژگی، تحت کنترل بودن و ریشه در مدرنیته داشتن، خصوصیات بارز و مثبتی است که هم اینک معادلات بین المللی و بحران های سال های اخیر مطلقاً فاقد آن بوده است.

دهه اول پس از جنگ سرد به واسطه تغییرات ساختاری در کشورهای شرق اروپا و تعیین جایگاه تازه یی از موقعیت در عرصه ساختار نوین بین المللی توسط آنان و به موازات ظهور هژمونی بلامنازع ایالات متحده در جهان را می توان مرحله تثبیت و انتخاب راه به حساب آورد. اما نقطه عطف و استارت اجرایی شدن مناسبات جدید در جهان معاصر را باید بعد از وقوع حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر دانست که به نوعی تمامی معادلات قبلی را یک باره به هم ریخت. از یک طرف جنبش تروریستی بنیادگرا به عنوان بزرگترین نماد چالشگری در نظم نوین بین المللی ظهور آلترناتیوی خود را جشن گرفت.

از طرف دیگر نظام هژمونی بلامنازع قدرت برای تثبیت کامل خود و سلطه بر منافع و ژئوپولتیک جهانی و منطقه یی از این مساله به عنوان بهانه یی جهت اعمال مشت آهنین، بیشترین استفاده را برد.

در ابتدا حمله به افغانستان که تحت رهبری بنیادگرایان طالبان بود و جنبش تروریستی القاعده نیز در آنجا حضوری آشکار داشت با توافق و اجماع نظر جامعه بین المللی انجام شد. ائتلاف جهانی ضدتروریستی به واسطه مبانی قابل توجیه و الزامات مشروعی که طی شکل گیری آن انجام گرفت با نقش انقباضی خود جهان را همبسته تر از همیشه کرد. در این مرحله ساختار فیزیکی بنیادگرایی و تروریسم ضربات سختی را متحمل شد و ابعاد نظری و ایدئولوژیک این جنبش ارتجاعی نیز به جهت عدم مشروعیت و توان توجیه سازی، جایگاه خویش را از دست داده و در حالت کما قرار گرفت.

هر چند در جریان جنگ افغانستان اشتباهات موردی توسط نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا انجام می گرفت اما این مشکل در حدی نبود که توجیه گر یک جنبش مبارزه جو و مقاومت مشروع را فراهم کند. در این مقطع مخالفت ها و انتقادها در قالب رعایت حقوق بشر و کنوانسیون های بین المللی از سوی مجامع مدنی و جنبش های صلح طلب، طرح و مشروعیت می یافت. متاسفانه اراده مصمم بین المللی برای مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی دیری نپایید و با شروع بحران عراق که خارج از هنجارهای بین المللی توسط امریکا تعمیق پیدا می کرد جرقه های شکاف و افتراق جهانی در نظم سیاسی - اجتماعی زده شد.

این عدم مشروعیت موجب شد تا جنبش در حال احتضار تروریسم فضای تنفسی، توجیهات عینی و مشروعیت کاذب نظری در جوامع اسلامی و منطقه خاورمیانه برای خود مهیا کرده و از سطح گروه های محدود تروریستی به سطح یک جنبش فراگیر اجتماعی در عمق لایه های توده یی ارتقا یابد. تا اینجای قضیه نیز فاجعه شکل کنونی خود را پیدا نکرده بود اما با اشتباه بزرگی که ایالات متحده و هم پیمانان آن در یک کاسه کردن تروریسم، بنیادگرایی، رادیکالیسم و ناسیونالیسم انجام دادند، خواسته یا ناخواسته بنیان یک جنبش فراگیر و همبسته یی از تلفیق و اتحاد اجتناب ناپذیر چنین جریاناتی را موجب شدند.

چنین ائتلافی از تجمیع نیروها و لایه های مبارزه جو در محیط مستعد برای تعمیق این شرایط توانست آلترناتیو قدرتمندی جهت بدیل سازی در جهان معاصر به خصوص در تقابل غرب با جوامع اسلامی ایجاد کند. این موضوع تا آنجا مسلم تلقی می شود که هم اکنون دولتمردان ارشد امریکایی و فرماندهان میدانی ارتش های ائتلافی در عراق به صراحت اعتراف می کنند که این کشور کانون تربیت و آموزش تروریسم شده است.

آنان که در عراق می جنگند یا در جهان اسلام هم اینک در مقابل غرب و نظام نوین بین المللی صف آرایی کرده اند، هر یک به فراخور تلقی و منافع خویش از هجوم نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی غرب بهانه های لازم را برای اقدامات خود کسب می کنند. تروریست ها طبق آموزه های خشونت گرایانه خویش مصاف با دشمن را در ترور و جنگ می خواهند که با توجه به بروز جنگ های سریالی و یک طرفه غرب در شرق بهترین بستر مساعد برای بقا و یارگیری را کسب کرده اند. بنیادگراهای اسلامی بعد از حوادث یازدهم سپتامبر و جنگ های متعاقب آن که در ابتدا با اشتباه غرب که از آن به عنوان یک نبرد صلیبی تازه یاد کرد و سپس یک شبه دموکراسی لیبرال را در تقابل با سنت های منطقه یی قرار داد، این روند را توطئه یی برای هجوم و نابودی باورهای مذهبی خویش پنداشتند.

رادیکال های منطقه یی در خاورمیانه جزء لایه های ریشه دار اجتماعی بوده اند که مخصوصاً تحت تاثیر مناقشه فلسطین در طول چند دهه گذشته موجودیت عینی خود را تثبیت کرده اند. این جریان در گذشته متاثر از آموزه ها و سنت های چپ مبارزاتی بود که به جهت فروپاشی شرق و افول موقت سوسیالیسم با یک خلاء نظری و میدانی مواجه شدند اما طی سال های اخیر به خاطر ظهور بستر منازعه در منطقه خود را با هویت دوگانه، سکولاریسم نظری و محیط سلفی گرایانه میدان نبرد وفق دادند.

طیف چهارم این «بحران ترکیبی» ناسیونالیست ها به خصوص قومگرایان عرب هستند که تحولات جدید از جمله جنگ عراق را تهدید آشکاری برای تضعیف هویت نژادی خود در مقابل مهاجمان غربی می دانند.

این گروه ها و لایه های سیاسی - اجتماعی ناسیونالیست در منطقه عربی با یک سیاست دوسویه تهدیدآمیز از سوی غرب مواجه بوده اند، از یک طرف در کلان مساله غرب در توزیع قدرت بین المللی وزن آنان را رعایت نمی کند و از طرف دیگر در میدان های منازعه ملی همچون عراق دشمنانشان اتوریته قومیت های دیگر از جمله کردها را بر آنان تثبیت کرده اند. این نمایه یی از وجود یک بحران است که تا به امروز برای همه بازیگران آن نقش آفرینی در یک معادله در قالب حاصل جمع صفر بوده است که به همین دلیل فاقد هر گونه تعامل و مصالحه یی است. در چنین معادله یی که برد یک طرف معادل باخت طرف دیگر است هیچ گونه مذاکره و معامله یی قابل فهم و پذیرش قرار نمی گیرد که به تبع همین مساله سیستم فرماندهی نیروهای مبارزه جو اصل بقای خود را در پراکندگی و عدم تمرکز می دانند.

همین نبود تمرکز رهبری و زیرزمینی بودن مطلق مبارزه در ابعاد کلان و میدانی، سطح منازعات را گسترش داده و آدرس مشخص یا نقش رهبری تصمیم گیر در این لایه ها را نقض می کند. چنانچه هم اکنون تروریست ها که معمولاً در قالب جنبش القاعده و گروه های متحد آن تعریف می شوند بعد از حمله به افغانستان از حالت متمرکز قبلی خارج شده و موجودیت خود را در پراکندگی سازمانی و استقلال تصمیم گیری در چارچوب سیستم جدید می بینند.

این خصوصیت برای تروریسم از آن جهت مهم است که سازمان های امنیتی ملی و بین المللی به میزان زیادی کارایی خویش را برای تعقیب و سرکوب آنان از دست می دهند و حذف فیزیکی رهبران شناخته شده قبلی نیز این مجموعه را به طور اصولی از حرکت بازنمی دارد. بنیادگرایی مذهبی امروزه دستخوش تغییرات اساسی شده است و نسل رهبران سنتی و مصلحت گرا جای خود را به رهبران جوان و ماجراجو سپرده است.

اردشیر زارعی قنواتی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید