دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
ترافیک و امید رهایی نداشتن
اکنون به یقین دریافتهام که ترافیک، یکی از اصلیترین حوادث سرنوشت ساز زیست من بوده است. حادثهای فجیع که تمامی خصایص حسانی و انسانیام را، جز خشم و خفقان، بیوقفه و هر روزه نابود میکند. من اعتراف میکنم که در برابر این قدرت ویرانگر که همچون برنامه روزانه شیمیدرمانی، درست در ساعتهایی معین از لابهلای تمامی رگ و خون و گوشت و استخوانم با درد میگذرد، به زانو در آمدهام و از یافتن هر نوع راهی برای خلاصی از آن به طور کامل ناامید شدهام. در ترافیک، حجم زمان و احتمالا مجذورش در پوست و گوشت و استخوان صدها برابر میشود: هر یک دم، هزارسال سیاه. تردید ندارم که سویه هیولاوش ترافیک، حتی زندگی پرمعنا و شکیل و مملو از مثبتاندیشی گروههای انسانیای را که پیش از این درباره آنها نوشتهام در خود نیز بلعیده است.
به هرحال، برای حضور در کلاسهای «تفکر مثبت» و «قورت دادن قورباغه» یا رفتن به گالری و افتتاحیه نمایشگاه نقاشی گروهی و پرفورمنس و مسابقه داربی (یا دربی یا هر تلفظ دیگر) و قرار مصاحبه و جلسه رونمایی از محصول جدید شرکت و پاسکردن چک و رسیدن به خانه برای دیدن مسابقه خوانندگی و حضور زودتر از دیگر کارمندان در محل کار و بر انگیختن تحسین مدیر مافوق و... نیز ناچارا دستکم به لحاظ ابژکتیو باید با شنیعترین و طویلترین صف تاریخ درگیر شد. حال بماند که این جنس تقلاهای روزمره برای معنادار کردن زندگی در وضع موجود، خود بر شنیعترشدن فاجعه ترافیک افزوده است.
بیشک نویسنده از فرط احساس خفقان و خشم از ترافیک، حتی قادر به غرزدنهایی از جنس رانندگان آژانس که عموما فهرستی بلند بالا از دلایل به وجودآمدن ترافیک را در زمان «کافی» رسیدن تا مقصد، با مسافر در میان میگذارند، نیست: از انتقاد نسبت به سیاست تعدیل اقتصادی در دهه ۷۰ که به گسترش صنعت مونتاژ خودروهای بیکیفیت منجر شد و سپس با تسهیل شرایط خرید در قالب لیزینگ و وام و... بهجای تبدیل کردن این فرآیند به امکانی صادراتی، همه تولیدات را به مصرف داخل رساند، تا خوبی و بدی دوربرگردانها، پوسیدگی ناوگان حمل و نقل عمومی، از بینرفتن زندگی شبانه از طریق وادار کردن مغازهها و رستورانها و باشگاهها و داروخانهها و بقالیها و... به تعطیلی قبل از ساعت۱۲ شب، بیخاصیت بودن افتتاح انتخاباتی اتوبانهای پرت، ازبین رفتن بافت اسفنجی شهر، مهاجرت و رشد حاشیهنشینی و بیکاری و سیاست غلط خصوصیسازی صدور گواهینامه و... شکنجه روزانه حضور در طویلترین صف تاریخ معمولا علاوه بر اجبار به سر تکان دادن در تایید این اظهارات «کارشناسانه» از زبان رانندگان تاکسی و میهمانان میزگردهای رادیویی، با شنیدن این جمله تکراری و مشمئزکننده که «شنوندگان عزیز! برای شما ساعاتی مملو از آرامش آرزو میکنیم! در این ساعت با حجم بالای خودروها در اتوبان... مسیر غرب به شرق مواجهیم...» که همواره در صدای بیروح زنی میانسال و بیشک نگونتقدیر پیچیده است، به اوج خود میرسد. در وضع موجود، دیگر حتی کار از مطالعات فرهنگی و آسیبشناسی روانکاوانه فرویدی از دلایل گرایش شهروندان به تملک خودروهای شخصی که به واسطه شرایط اضطرابی زیستن در کلانشهرها در ناخود آگاه فرد تداعیگر احساس امنیت «دوران رحمی» مادر-فرزندی است، یا با ایجاد مرزکشی بین خود و دیگری آنهم به میانجی خودرو، به تولید نوعی پرستیژ و هویت و البته احساس بیشکافی و ترک نخوردگی سوبژکتیویته منجر میشود، گذشته است.
من اعتراف میکنم که در این شرایط، یگانه حقیقتی که قدرت تاییدش را دارم، همان حجم انباشته شده احساس خشم و خفقان از ترافیکی است که مرا به مرتبه «بقایای یک بدن انسانی پوستکنده شده» فروکاسته است. برای من هر نوع ارتباط با «دیگری»، هر نوع پیوند عاطفی با انسانها، هر نوع وفاداری به اخلاق و دیسیپلین، هر نوع تعهد در روابط اجتماعی و هر کنش برآمده از اگزیستانس یا هر قسمی از سوژگی، از آن حیث که با تحمل و تن دادن به ترافیک در آمیخته، چیزی جز شکنجهای دردآلود نیست.
در فاجعه ترافیک، حتی ماتمزدگی یا شادکامیهای حسانی رو به زوال گذاشتهاند. فردی ماتمزده را در نظر بگیرید. به وضعیت استثنایی او با شنیدن خبر مرگ بیندیشید. اشکها، چرکآبه در نای و گلو، منخرین خون افتاده، دستهای لرزان؛ و همه این حجم ماتم زدگی که تا رسیدن بر سر پیکر متوفی، در ترافیک تباه میشود. فرد ماتمزده برای رسیدن به «مقصد»ی که بتواند در آن با بازماندگان احساس دردمندی مشترک کند، آنقدر در ترافیک باقی میماند که تمام ظرفیت عاطفی و احساسیاش از بین میرود. ترافیک به مثابه توفانی مهیب از زمان و واماندگی، حتی ماتمزدگان را در مسیر رسیدن به محل عزا از هر نوع شور عزاداری تهی میکند. ماتم زده آنقدر در ترافیک مانده است که حتی ممکن است به موضوع ماتماش به جای ابراز دلتنگی، فحش دهد.
ترافیک به مثابه غیردموکراتیکترین پدیده شهری که با انبوهی از خودخواهیها، حقکشیها، ریاکاریها، قانونگریزیها، خودشیفتگیها، فردیت زدگیها و... در آمیخته، اگرچه که به یک معنا بر رو شدن دست ما و برملا شدن امر واقع غیرقابل بیان (The real) زیست ما در روزگار فقدان سیاست دلالت دارد، اما نویسنده اعتراف میکند که برای پیوند زدن این واقعیت سیاست زدوده برملاشده، با آن واقعیت موجود در خاطره جمعی گذشتهای نهچندان دور وامانده است. دورانی که اگرچه تنگنای خیابان و صدای بوق و فریاد با شدت تمام جاری بود، اما این انبوه بدنهای پیادگان و عابران بود که به وضعیت موجود دلالتی دموکراتیک میبخشید: روزگاری که «مردم با یکدیگر مهربانتر شده بودند».
نادر فتورهچی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست