سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

نمایش انسان های کمتر دیده شده


نمایش انسان های کمتر دیده شده

نگاهی روانشناسانه به فیلم «حوض نقاشی»

نمایش فیلم «حوض نقاشی» ساخته مازیار میری در زمانه‌ای که تشت رسوایی فیلم‌های مبتذل داخلی از بام افتاده، قابل تامل و پردازش است.

شاید بتوان گفت نخستین نکته قابل تحسین این فیلم پرداختن به زندگی داخلی گروهی از بیماران است که در هر جای دنیا هستند و با پیشرفت‌های علم‌اندوزی می‌توانند به زندگی مستقل‌تری دست یابند. همچنین فیلم با کلیشه‌ها و پیش‌داوری‌های اجتماعی نسبت به این طیف از بیماران مواجه می‌شود و ضمن بیان مشکلات روزمره زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی نشان می‌دهد که آنها از جهت جنبه‌های عاطفی، احساسی و هیجانی مانند دیگران هستند، هرچند که بحران‌هایی را تجربه می‌کنند. قهرمانان فیلم هر دو به فلج مغزی (cp) با شدت و نوع متفاوت دچارند. فلج مغزی را می‌توان سندرومی در نظر گرفت که شامل ناهنجاری‌های حرکتی، روانی، تشنج و اختلال‌های رفتاری ناشی از آسیب مغزی است. هر آسیب مغزی در دوران جنینی، تولد و نوزادی امکان دارد به چنین شکلی فرد را دچار کند. افراد مبتلا به فلج مغزی گاهی از نظر هوشی متوسط، متوسط بالا یا حتی سرآمد هستند اما در کل حد متوسط هوش مبتلایان به فلج معمول پایین‌تر از افراد معمولی است.

یکی از پرسش‌هایی که ممکن است ذهن مخاطب فیلم را درگیر کند این است که مسایلی که زن و شوهر در روابط بین فردی و بحران‌های ارتباطی انسان تجربه می‌کنند ریشه در بیماری و جنبه عصب‌شناختی دارد که باید گفت خیر، این مسایل تک‌بعدی نیستند. محدودیت‌هایی که بیماری برای فرد ایجاد می‌کند می‌تواند به صورت ثانویه اثرگذار باشد، اما در کل این بحران‌ها نظیر آنچه در قهرمانان فیلم دیده می‌شود جنبه روانشناختی پر‌رنگ دارد. آنان با کار و تلاش می‌خواهند در زندگی مسوولیت شغلی، همسرانه و والدین داشته باشند اما محدودیت‌های جسمانی، شناختی و اجتماعی موجب بحران‌هایی می‌شود که از جهت عاطفی- هیجانی نظام روانی آنان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. فیلم در مورد رابطه دوگانه زوج که تعامل هیجانی روانی آنهاست، توانسته مسیر درستی را در پیش بگیرد.

قهرهای مرد و سخن گفتنش با کبوترها، اختلاف نظر و دعوای آنها به دلیل تربیت فرزند، نگرانی مرد از رابطه وقتی از همسرش می‌خواهد که بخندد یا زمانی که کارش را از دست می‌دهد و به‌دنبال شغل است و پختن پیتزا را به‌عنوان کانون جذبی برای خانواده می‌داند و ... همه سکانس‌های به یادمانی از فیلم، پژواک رابطه‌ای عاشقانه است که به تعبیر فروغ فرخزاد بهانه‌های ساده خوشبختی را می‌نمایاند که در کانون ارتباطی با همه نا‌ملایملات‌های فردی و اجتماعی تجلی می‌یابد.از جهت روانشناسی کودک، مسایل روانی- رفتاری کودک تا حدودی قابل توجه در فیلم انعکاس یافته است. یکی از مسایلی که به‌خوبی پرداخته شده اینکه کودکان این‌گونه خانواده‌ها می‌توانند در برهه‌هایی احساس شرم و خجالت زیادی را تجربه کنند. از منظر روانشناسی رشد و تحول به‌ویژه با رویکرد روانکاوانه، نگاه کودک در آغاز به والدین نگاهی آرامانگرا و مطلق‌ساز است زیرا کودک درمانده بی‌مدد آنان، توان استمرار حیاتی را از دست می‌دهد اما به مرور که در مسیر رشد و تحول از جهت‌های مختلف می‌تواند توانمند‌تر شود، کاستی‌های والدین را می‌تواند ببیند، آنها را نسبی کند و سرمایه‌گذاری‌های روانی آرمان‌گرایانه‌اش را به آموزگارانش انتقال دهد. در چنین خانواده‌هایی کودکان زود‌هنگام با ضعف و کاستی والدین مواجه می‌شوند و احساس تکیه‌گاه بودن و حمایتگری آنها برایشان زیر سوال می‌رود و جهان روانی‌شان نا‌امن می‌شود.

از سویی، با تجریه دیگری مواجه می‌شوند و آن اینکه در مواردی باید یاریگر والدین باشند گاهی این مساله موجب سلطه‌گری نیز می‌تواند باشد زیرا کودک والدین را نیازمند خود می‌بیند. در فیلم شاهد آن هستیم که کودک در می‌یابد که مسایل ریاضی‌اش را همکار پدرش حل می‌کند یا اینکه مادر او در عبور از خیابان مشکل دارد و مانند والدین سایر بچه‌ها در شهربازی نمی‌تواند وی را همراهی کند. دیدن فیلم و استفاده از دستگاه پخش با مدیریت کودک صورت می‌گیرد، این کودک هر روز غذای یکنواخت به مدرسه می‌برد، مشکلات مدرسه را از مادر پنهان می‌کند و هنگامی که مادر اتفاقی در می‌یابد که باید به مدرسه برود کودک از مواجه معلمان با مادری که ناتوانی دارد دچار تجربه شرم‌آور و دردناکی می‌شود. هویت خانوادگی پاره‌ای از هویت اوست.

در کودکان به‌ویژه مباهات و افتخار به والدین، والدین آرمانی ذهن‌ساخته خود دیده می‌شود. اما پدر و مادر دچار نقص، گویا برای کودک هضم شده نیستند و با این مساله کنار نیامده است؛ از‌این‌رو شرمسار می‌شود و به دنبال جانشین‌سازی می‌رود و در دسترس‌ترین حمایت‌گر آرمانی، معلم است. فرآیند این جانشین‌سازی باید بیشتر در فیلم مورد واکاوی قرار می‌گرفت که چگونه کودک در مقام دانش‌آموز می‌خواهد این خلأ را پر کند. در هر صورت کودک به منزل معلم می‌رود و می‌خواهد در آنجا بماند، هر چند که از والدین خشمگین است اما تجربه فقدان نیز مطرح است ولی جز در مورد غذا (اشاره به کتلت در فیلم) که کودک از مادر خود یاد می‌کند، نشانه دیگری نمی‌بینیم. در آخر هم نگرانی کودک برای مادر است که گویا او را باز می‌گرداند ولی فیلم به ما نمی‌گوید چه اتفاق روانی محیطی این روند را تسهیل کرده و میل به بازگشت را در کودک برانگیخته است.

سیدحسین مجتهدی

روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی