سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

خداحافظ مدرسه


خداحافظ مدرسه

از سایه خودم که روی دیوار افتاده می ترسم منم و سایه روی دیوار مدرسه که مرا ازهمکلاسی هایم جدا کرده است

فضای کوچه از لبخند دانش آموزان گلباران است.

پشت در نیمه باز خاکستری مدرسه ایستاده ام. چهره خسته مدیر در قاب پنجره دفترش نقش بسته است. نگاه کنجکاوم از در مدرسه داخل حیاط را جست وجو می کند.

زنگ مدرسه که به صدا در آمد، سرتاسر وجودم پر از غم شد. کنار درخت کاج پیر و دیوار کوتاه مدرسه خاطره های کلاس چهارم را به خاطر می آورم.

دلم برای کلاس درس و نیمکت سه نفره مان پر می کشد.

زمان در حرکت است و من تنها و استوار ایستاده ام.

با شنیدن صدای هر زنگ یاد زنگ مدرسه می افتم.

از سایه خودم که روی دیوار افتاده می ترسم. منم و سایه روی دیوار مدرسه که مرا ازهمکلاسی هایم جدا کرده است.

کوچه باغ مدرسه خالی از دانش آموز است. دلم می خواهد پائیز تسلیم من شود.

نمی دانم پشت در نیمه باز مدرسه چه می خواهم اماتا نفس دارم، اینجا می مانم.

زیر درخت کاج همه داشته ها و نداشته هایم را مرور می کنم...

پارسال درسهایم طوری بود که به من جایزه دادند. مادر پشت در مدرسه منتظرم می ماند و به محض تعطیلی دستانم را بوسه باران می کرد.

مادر نگاهی مهربان داشت اما غم چشمانش از بخت پریشان او سخن می گفت.

انگار زندگی مادر هیچ وقت بهاری نداشته و در هرنگاهش هزار آرزو فریاد می زد.

پدر تن به کار نمی داد و عضو ثابت خانه بود. با بی قیدی و تن پروری صبح را به شب می رساند و تصور آن که حاصل کارش در اختیار زن و بچه قرار بگیرد، برایش فاجعه بود. او مادرم رافقط در فقر و سختی شریک خود می دانست نه در راحتی. پدر با اجاره خانه پدری اش امورات خودش را می گذراند. مادر اما برای تهیه هزینه تحصیل و زندگی ام به آب و آتش می زد.

پدر وقتی به خانه بر می گشت، لباس هایش بوی کباب می داد و من می فهمیدم باز هم خودش را سیر کرده است.

هر وقت هم چند روز بی خبر می رفت، می دانستیم مشغول تفریح بوده است.

آخرین روز بهار که از خواب بلند شدم، مادر را ندیدم. به کجا رفته بود، نمی دانم. اما از آن روز به بعد دیگر او را ندیدم. انگار که خوابی دلنشین بود.

بعد از آن من ماندم و سفره بی نان و بی میهمان. من ماندم و عشق مادر که روی پر دردترین زخم دلم جا گرفته است.

روز های پر هیجان و اضطرابی که مادر کنارم بود، جای خود را به عزلت و غربت دادند. کاش می شد این قفس سربی گشوده شود.

چشمان خسته ام پشت پنجره به راه مانده اند. دلم برای مادرم تنگ شده. او گفته بود هر کودکی برای آینده ای روشن باید به مدرسه برود.

کاش مادر بود و می دید به جای نشستن پشت میز مدرسه در کوچه پس کوچه ها رها شده ام.

در تیرگی شب و در اتاق سردم آرزو می کنم مادر برگردد و ببیند با دردهای نهفته در قلبم سر بر روی بالش می گذارم. اگر مادر به رویم بخندد، او را با خود تا اتاق سرد و خاموشم خواهم برد تا ببیند چگونه بی سامانی ام را پایان می دهد تا بداند در تیرگی شب، ظلمت موهای بافته اش را آرزو می کنم.

در دلم آرزوی ماندنش را دارم. می خواهم با آرامش سر به دامانش بگذارم و بخوابم. کاش مادر برگردد و ببیند دست من خالی نیست و من سبد سبد محبت با خود دارم. کاش برگردد و ببیند با رفتنش دیگر در آسمان زندگی پسرکش ماه و خورشید نیست و این نابسامانی همه توانم را از بین برده است.

دیشب ماه، مادرم را تا لب پنجره آورد. همان گمشده ام را. دست پر مهر مادر مرا از کوچه و خیابان نجات داد. از تمام نفرت ها، چهار راه ها، خیابان ها و چراغ قرمز ها.

اما دریغ...

صبح که چشم باز کردم دست های پاکم راتنها دیدم.

مدرسه ها باز شد و دلم برای رنگ سبز روشن تخته سیاه تنگ شده است.

دلم کیف و کفش تمیز می خواهد. بازی فوتبال و گل کوچک در زنگ ورزش چه حال و هوایی داشت، از همه بهتر تغذیه ای که مادر با سلیقه خاصی در کیفم می گذاشت. یادم آمد راستی چقدر ناخن هایم بلند شده و موهای نامرتبم حتماً به راحتی از بلندی انگشتان آقا ناظم بیرون می زند.

نمی دانم چرا با آن که می دانستم پدر مرا در سال تحصیلی جدید ثبت نام نکرده اما صبح ناخودآگاه خودم را برای مدرسه رفتن آماده کردم.

نمی خواهم غصه هایم را با کسی تقسیم کنم. اما من کجایم؟ هویتم چیست؟ چرا پشت دیوار مدرسه صدای تحقیرم پیچیده و قلبم به درد آمده است؟

چرا در کوچه ها دوستی ندارم و کسی با من بازی نمی کند. چرا همه مادرها دست در دست بچه ها به مدرسه می روند. یادم آمد با صادق روی یک نیمکت می نشستیم، کنار هم و پشت به پنجره اما حالا مجبورم نگاهم را از زیر سنگینی نگاه مادر او بیرون بکشم.

تنها مانده ام و گوشه خرابه ای آنطرف تر از مدرسه هم سگی تنها سر گردان است...

خسته از تنهایی، از بازی با سگ های ولگرد کوچه ها به خانه می آیم.

حالا گل سیاهی رو به آفتاب زندگی ام روییده و آرزوهایم به باد رفته است.

نمی دانم در تاریخ هیچ وقت سرگذشت نابسامانی های افرادی مثل مرا نوشته اند یا نه؟ پسرکی که با آجر آجر دیوار مدرسه پیوند پنهانی دارد اما پدر اندوه بزرگش را نمی خواند.

باد در کوچه مدرسه پیچیده است. انگار از بیابان تشنه ای می آید و بوی هیچ گلی با او نیست. نه امیدی، نه چراغی..

نمی دانم درد درونم را باکه بگویم. زبانم در دهان باز، بسته است. غبار اندوه روی گلبرگ لبانم نشسته و به شمع خاموشی می مانم که یکی باید روشنم کند.

دوست دارم روزی وکیل شوم تا بچه ای مثل من در حسرت رفتن به مدرسه نماند.

دوست دارم قاضی شوم تا همه مواد قانونی را بدانم و در بسته مدرسه را به روی بچه های بی سامان باز کنم.

کاش قانونی باشد تا مرا به مدرسه بخواند... من سفیر مهربانی ام!

روزی از معلم مدرسه شنیدم «هرگاه پدر یا مادر یا سرپرست قانونی کودک و نوجوان کمتر از ۱۸ سال با داشتن امکانات مالی از تهیه وسایل و امکانات تحصیلی فرزند خود در محلی که از طرف آموزش و پرورش موجبات تحصیل فراهم شده، امتناع و یا از تحصیل او جلوگیری کنند، با حکم قاضی دادگاه که خارج از نوبت رسیدگی می کند به جزای نقدی و انجام تکالیف نسبت به فرزند خود محکوم خواهد شد واگر پس از اجرای حکم بار دیگر کودک خود را از تحصیل باز دارند، به حبس از یک تا ۳ سال و تأمین هزینه فرزند محکوم خواهد شد و این جریمه برای تکمیل کتابخانه مدارس همان منطقه در اختیار آموزش و پرورش قرار خواهد گرفت.» اما ...

صدای زنگ مدرسه و فریاد شاد همکلاسی هایم مرا به خود آورد. سردی قصه ام همه وجودم را می سوزاند. نمی دانم پدر از خواب بیدار شده یا هنوز در نخواستن ها و نبودن های خود غلت می زند. من اما آینده ام به خاطر ندانم کاری های پدر فنا شده و نگفته های زیادی دارم که پشت در مدرسه جا می گذارم...

● اظهار نظر کارشناس

عارفه مدنی

در حقوق ما تکالیف پدر و مادر در برابر فرزندان خود در مواردی از قانون مدنی تعیین شده است و برای ترک این تکالیف ضمانت اجرایی نیز در قوانین کیفری تعیین و مقدر شده است.

یکی از تکالیف پدر و مادر بویژه پدر که براساس قانون سمت ولایت بر فرزند خود را دارد، تربیت فرزند و هدایت او در امور معنوی مانند تحصیل است. بنابراین باید دانست که ولایت تنها به اداره کردن مسائل مالی فرزند صغیر اختصاص ندارد. بلکه ترکیبی از اداره کردن دارایی و تربیت فرزند است. چنانچه ماده ۱۱۷۸ قانون مدنی در این باره مقرر می دارد که «ابوین مکلف هستند در حد توانایی خود به تربیت اطفال خویش اقدام کنند و نباید آنها را مهمل بگذارند»، مؤید این مطلب است. و این عقیده که سلطه پدر و مادر بر فرزند منحصراً حق آنان است و مانند هر حقی که شخص بر دیگری دارد و هدف از آن تأمین اقتدار صاحب حق است را رد می کند. سابقه تاریخی قانون مدنی و مفاد بسیاری از مواد آن هم نشان می دهد که از تنظیم روابط پدر، مادر و فرزندان مصالح اجتماعی قوانین را اداره می کند. همه چیز رنگ تکلیف دارد و اگر از حق صحبت می شود منظور از توانایی است که قانون برای اجرای تکلیف خویش به پدر و مادر در برابر دیگران اعطا کرده است. پس در تعبیر ماده ۱۱۶۸ قانون مدنی که اعلام می کند «نگاهداری اطفال هم حق و هم تکلیف ابوین است» این معنی استفاده می شود که نگهداری از کودک در زمره تکالیف پدر و مادر است. اما چون اجرای هر تکلیف مستلزم داشتن اختیار است، پدر و مادر حق دارند تا آنچه را برعهده دارند انجام دهند و از کودک و سایرین بخواهند تا مانع اجرای وظیفه آنان نشوند. بنابراین پدر و مادر مکلف به تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال ونوجوانان خود می باشند و چنانچه از تهیه وسایل و موجبات تحصیل کودک یا نوجوان واجد شرایط تحصیلی امتناع کنند یا به نحوی از تحصیل او جلوگیری کنند، عمل آنها جرم تلقی شده و مشمول مقررات کیفری است. به همین دلیل قانونگذار برای این ترک فصل، مجازات جزای نقدی تعیین و والدین را به انجام تکلیف یعنی الزام به تحصیل کودک محکوم می نماید. و در صورت تکرار این عمل یعنی خودداری از اجرای حکم دادگاه مبنی بر تحصیل کودک عمل ننماید یا کودک و نوجوان را مجدداً از تحصیل باز دارد به ۶ ماه تا ۳ سال حبس محکوم خواهد کرد.

ایران واشقانی فراهانی