پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فلوطین و رهیافت عرفانی در فلسفه


فلوطین و رهیافت عرفانی در فلسفه

کنکاشی در تاملات فلسفی فلوطین فیلسوف ذهن گرای باستان

‏"فلوطین" از اولین "ذهن گرایان" تاریخ فلسفه و پایه گذاران رهیافت های عارفانه می باشد که در سال ۲۰۴ میلادی در شهر "اسکندریه" به دنیا آمد. در این دوران امپراتوری روم در حال اضمحلال و از هم پاشیدگی بود. از یک سو جنگ‌های خانمانسوز مردم را تحت فشار سنگینی قرار داده بود و از سویی دیگر بیماری، ناآرامی و مالیات های سنگینی که برای تجهیز ارتش از مردم ستانده می گشت، اوضاع را وخیم تر می نمود. ‏

امّا در این بین فلوطین در تلاش بود تا این وقایع ناگوار و مشقّت بار در رهیافت های فکری و فلسفی وی تأثیری برجای نگذارد. به عبارتی فلوطین به دنبال واقعیتی بود تا نیازهای عقلانی انسان را بیش از توان عقلی و منطقی او ارضا نموده و در مسیری رمزگونه و عارفانه به سوی پیوند با منشأ هستی سوق دهد.

از این رو وی با تأسی از اندیشه های افلاطون، ارسطو، فیلون و مکتب رواقی به بنیان فلسفه لطیف و عارفانه خویش مبادرت ورزید وی بر این پندار بود که استفاده از تعابیر لطیف و نغز و مفاهیم زیبا می توانست ترمیمی بر روح و جان انسان ها باشد که از زشتی و تلخی روزگار در الم و دردی جانکاه بودند. ‏

فلوطین همانند فیلون جهان هستی را به طبقات و لایه های متعددی تقسیم بندی نمود. به زعم فلوطین بالاترین این مرتبه و طبقه به حقیقت محض و نابی اختصاص داشت که یک حقیقت واحد و تفکیک ناپذیر تلقی می گشت وی اذعان می داشت که از نامگذاری بر این حقیقت کل، کراهت دارد. چرا که وی نامگذاری امور را مستلزم محدود نمودن آن حقیقت می دانست. ‏

وی در این راستا اذعان می دارد: "وقتی ما چیزی را نامگذاری می نماییم، در حقیقت آن را از بقیه امور جدا می کنیم و برای آن تعدادی ویژگی قائل می شویم که در امور دیگر وجود ندارد، یا در امور دیگر خواصی می بینیم که در آن موجود نیست. به عبارت دیگر هر تعریف و نامگذاری مستلزم نوعی محدودیت است و تا زمانی که ما از امور متفاوت سخن می گوییم، نمی توانیم به واقعیت و بطن حقیقت نایل گردیم".‏

وی لایه و طبقه زیرین وجود محض را "عقل کل" یا "ذهن" قلمداد می نماید وی این عقل کل را تجلی خداوند برمی شمارد که به مفاهیم متفاوت عقلی تقسیم شده است. در این طبقه، وحدت طبقه پیشین از میان می رود و مفاهیم به صورت مستقل و روحانی مانند عدالت، زیبایی، حقیقت و شجاعت در آن تجلی می یابند. "لاند" در این باب اظهار می نماید: "این طبقه همان جهان مُثُل افلاطون است که فلوطین این گونه آن را در

جهان شناسی خود جای داده است".

طبقه بعدی، روح است که میان ذهن و ماده قرار دارد. به دیگر سخن، روح ایده هایی را که از ذهن گرفته به درون دنیای مادی سوق می دهد. با این تعبیر فلوطین به مفهوم "هبوط" انسان اعتقادمند است وی بر این باور است که روحی که در قالب جسم است از جایگاه اصلی خود خارج شده و هدف آن بازگشت به جایگاه اصلی خود است.‏

وی همچنین به اصل وحدت وجود اعتقاد داشت و موجودات عالم و مادیات را جلوه های متغیر و ناقصی از ذات خداوند قلمداد می نمود. فلوطین خلقت را ناشی از لطف و خیر خداوند به موجودات هستی تلقی می کند. وی بر این اعتقاد است که انسان جهت رسیدن به زندگی متعالی و نیل به جایگاه های رفیع معنوی می بایست خود را به ریاضت کشی عادت دهد و با دل کندن از تعلقات دنیوی راه به سوی بارگاه معنوی بپیماید. ‏

وی همانند افلاطون به وجود جهان مُثُل و فرم‌ها یا ایده های افلاطونی و عالم معقولات اعتقاد داشت. امّا در یک جنبه، دیدگاه وی را نمی پذیرفت. افلاطون اعتقاد داشت که عالم معقولات یا جهان مُثُل در خارج از ذهن انسان و به صورتی مستقل در عالم بیرون، وجود دارند. امّا فلوطین معتقد بود که عالم معقولات در درون ذهن انسان و عقل آدمی قرار دارد. لذا عالم معقولات دارای وجودی مستقل و خارجی نمی باشند. از این رو فلوطین به

ذهن گرایی معروف گردیده است. ‏

وی همچنین شناخت را به دو قسم تقسیم می نماید:

۱) شناخت شهودی.

۲) شناخت استدلالی.

در شناخت شهودی به فرایندهای استدلال، تجربه و مشاهده ضرورتی نیست. یعنی این شناخت توسط "بداهت" امور دریافت می شود. امّا در شناخت استدلالی ماهیت امور و حقایق را نمی توان از رهگذر بداهت آنها ادراک نمود، بلکه به استدلال و استنتاج نیاز مبرمی وجود دارد وی شناخت شهودی را زیربنای شناخت استدلالی قلمداد نموده و به عنوان "فرزند ذهن" از آن یاد می نماید.‏

فلوطین تفسیری متمایز از سعادتمندی را ارائه می دهد که متأثر از جهان بینی عارفانه وی است. از منظر وی انسان سعادتمند شخصی است که به تزکیه نفس و تهذیب روح نایل گردد. از این رو انسانی که به معنویات چنگ زده و با جهان متعالی در ارتباط می باشد را سعادتمند تلقی می نماید، هرچند اگر در محبس و زندان و یا دور از وطن در شکنجه ای مستمر و عذابی مکرر باشد.

وی همچنین انسان را موجودی شریر و بد ذات تلقی می نمود. از این رو وی برای رهایی از این بدذاتی و پیوند با زندگی معنوی و اخلاقی انسان را از توجه بیشتر و غور در امیال و خواسته های نفسانی برحذر می دارد. فلوطین نه تنها ارزشی برای شناسایی ماده قائل نبود، بلکه آن را منبع شرارت تلقی می نمود. این دیدگاه وی را می توان پایه های فلسفه اخلاق وی دانست. ‏

از نظر فلوطین بزرگترین خطری که روح را تهدید می نماید این است که خود را در خواست های جسم و یا بدن غرق کند و لذا ارتباطش را با روح کل و ذهن و از طریق آن با خداوند فراموش نماید. ‏

با این وجود وی بر این باور است که وجود شر در جهان لازم است. چرا که در زعم وی خوبی در این جهان مادی اجتناب از شر تلقی می گردد وی در این راستا اظهار می دارد: "بدن به ما فرصتی برای انجام شر اعطا می نماید. از این رو لازم است که با فضایل خو بگیریم و به گونه ای تربیت شویم که وابستگی به بدن را قطع نماییم".‏

۱) باید اذعان داشت برخی منتقدان این ایراد را بر رهیافت های فلوطین وارد دانسته اند که وی بر جدایی روح از بدن و عدم اعتنا بر تمایلات جسمی تأکید افراطی داشته است. ‏

۲) منتقدان‏ همچنین بر این اعتقادند که مباحث و نقطه نظرات فلوطین دارای وحدت کلمه، هماهنگی و انسجام درونی نمی باشد. به عنوان نمونه فلوطین در برخی موارد به اختیار کامل انسان اعتقاد دارد و حتی از دیدگاه رواقیون که انسان را موجودی مجبور و فاقد اختیار قلمداد می نمایند، به شدت انتقاد می نماید.

امّا با این وجود وی در خلال مباحثی که به شرور بودن ذات انسان و ماده می پردازد، نوعی دیدگاه جبرگرایانه را اتخاذ می نماید. ‏

۳) انتقاد و ایراد مهم دیگری که بر اندیشه های فلوطین وارد است آن است که وی حتی در ضمن نقطه نظرات خویش مدعی می گردد که شر برای خیر و خوبی لازم است و در حقیقت افراد شریر نقشی دارند که باید ایفا کنند تا ارزش خوبی و خیر معلوم و آشکار گردد. در اینجا این پرسش مطرح می گردد که اگر شر انسان های شرور و بدذات برای شناسایی خیر لازم است، چگونه می توان آن را شر دانست؟ در واقع این رویکرد وی دارای تناقض آشکار بوده و ضمن اینکه مخدوش می باشد، دارای تالی فاسد و باطل نیز خواهد بود.‏

۴) همچنین در مورد اندیشه های وی این سئوال مطرح است که همان گونه که فلوطین اعتقاد دارد که جهان هستی نتیجه خیر خداوند می باشد، پس چگونه انسان و دنیا می تواند منبع شرارت و پلیدی قرار بگیرد؟ منتقدان معتقدند که فلوطین برای سئوال های بی شمار دیگری از این دست، پاسخی قانع کننده و موجه ارائه نداده است و استدلال وی در این زمینه ناکافی می باشد. ‏

۵) همچنین انتقاد دیگری که بر مباحث وی وارد نموده اند آن است که اگر به زنجیره استدلال وی برای رسیدن به شناخت شهودی تأمل نماییم، درمی یابیم که پایه آن در شناخت استدلالی می باشد که مبتنی بر این جهان و بنابراین مادی است. یعنی برای درک و کشف واقعیت شهودی می بایست به مفاهیمی تمسک بجوییم که خود فلوطین آن را مردود شمرده است. ‏

۶) فلوطین‏ همچنین بر عنصر ریاضت جسمی بیش از حد تأکید داشته است. عدم توجه به نیازهای جسمانی در واقع اعتدال و تعادل میان روح و جسم را دچار مخاطره کرده و به نوعی انسان را از زندگی طبیعی و اجتماعی باز می دارد. ‏

۷) تفکیک قاطعی که فلوطین میان جسم و روح قائل می شود، باعث گردیده است برخی از منتقدین معاصر این پرسش را مطرح نمایند که اگر آن گونه که فلوطین اذعان دارد؛ فاصله میان روح و جسم زیاد است به طوری که می بایست از خوشی های جسم کاملاً اجتناب نمود و نسبت به آن بی تفاوت گردید، پس چرا نگذاریم بدن آن گونه که مایل است رفتار کند و چرا رفتار بدن این قدر بر روی روح تأثیر گذار می باشد؟!‏

امیر محمد پورنصیر

منابع:

سرگذشت فلسفه، برایان مگی، مترجم: حسن کامشاد، تهران: نشر نی.

سیر اندیشه فلسفی در غرب، فاطمه زیبا کلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۵.

تاریخ فلسفه به زبان ساده، ملیحه صابری نجف آبادی، تهران: سمت، ۱۳۸۹.

تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، مترجم: نجف دریابندری، تهران: پرواز، ۱۳۶۵.