سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

شب همه«ایگوانا»های دنیای معاصر


شب همه«ایگوانا»های دنیای معاصر

«تنسی ویلیامز» پرسوناژهای نمایشنامه اش را یكی پس از دیگری و هر كدام را به بهانه ای در ه ُتلی كنار جاده ای و دورافتاده جمع می كند این هتل در حقیقت ایستگاهی برای قطع سفر و بازنگری زندگی آدمهای نمایشنامه است كه می توان آن را مكانی برای شكل گیری وضعیت نمایشی اثر به حساب آورد

«تنسی ویلیامز» پرسوناژهای نمایشنامه‌اش را یكی پس از دیگری و هر كدام را به بهانه‌ای در ه‍ُتلی كنار جاده‌ای و دورافتاده جمع می‌كند. این هتل در حقیقت ایستگاهی برای قطع سفر و بازنگری زندگی آدمهای نمایشنامه است كه می‌توان آن را مكانی برای شكل‌گیری وضعیت نمایشی اثر به حساب آورد. جابه‌جایی آدمها در وضعیت بی‌ثبات جنگ جهانی دوم روی می‌دهد و حتی پرسوناژهای آلمانی (نازی) هم در این هتل كه در حوالی مكزیك است، سكونت گزیده‌اند. این موضوع تأكیدی ضمنی بر جهان‌طلبی نازیستهای آلمانی به شمار می‌رود. آقای «فارنكوف» یك كارخانه تانك‌سازی در آلمان دارد و گویا نقشی را كه در ساختن تانكها و برافروختن آتش جنگ جهانی دوم داشته به خوبی ایفا كرده است و اكنون به این نقطه پرت و فراموش‌شده دنیا آمده تا خودش، همسرش، دختر و دامادش از مضار جنگ به دور باشند و به تفریح و خوشگذرانی بپردازند. او هم‌زمان اخبار جنگ را از طریق رادیو، دنبال می‌كند. در همان هتل، سایرین كه ملیتهای مختلفی دارند حتی لحظه‌ای هم به فكر چنین جنگ خانمان‌سوزی نیستند و همواره در نوعی روزمرگی با اغوای هوی و هوسهای شخصی و كسب درآمدی ناچیز برای سیر كردن شكم‌شان عمر می‌گذرانند. این زمانی اتفاق می‌افتد كه آلمانیهای نازی انگلستان را بمباران می‌كنند و در حال تجاوز و پیش‌روی هستند.

این آدمها هر كدام به شكل فرآورده نامناسب و از پیش تلف شده‌ای وارد چرخه زندگی شده‌اند و بدون آنكه كوششی برای تعامل و رسیدن به هم داشته باشند، قصد سوءاستفاده و بهره‌گیری از یكدیگر را دارند. این تجاوز حتی از حیطه مادی‍ّات هم، فراتر می‌رود و تقاضاهای غریزی و نیازهای عاطفی آنها را هم شامل می‌شود. «ویلیامز» از آن دسته نمایشنامه‌نویسانی است كه همانند آرتور میلر و یوجین اونیل رویكردی واقع‌‌گرایانه به نابسامانیهای اجتماعی دارد. او به انسانهای رانده‌شده به حاشیه زندگی كه در اصل تلف شده‌اند و ناهنجاریهای زیادی در آنها نهادینه شده، می‌پردازد و موقعیت دشوار و تأسف‌برانگیزشان را كه تقویم به سرآمده‌های بخش قابل توجهی از جامعه انسانی است، به ما می‌نمایاند. آنچه كه كار او را متمایز می‌كند، دراماتیزه كردن درونی‍ّات پرسوناژهاست كه به صورت عارضه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی یك دوران تاریخی، با تعمق روشنگرانه‌ای تعریف و تحلیل می‌شوند. در نمایشنامه «شب ایگوانا» حتی آلمانیها كه ظاهراً پیروزی نویدبخشی را پیش روی خود می‌بینند و در نقطه‌ای از جهان همچون بخشی از مایملك ارضی خویش مسكن گزیده‌اند، به عل‍ّت ذهنیتها و توجیهات خاص و انحصاریشان به گونه‌ای تنها و جدا افتاده هستند. بقیه آدمها از تنهایی و طردشدگی خود رنج می‌برند و حتی به تنگ آمده‌اند، اما برای رهایی از زندان حز‌ن‌انگیز و رقت‌بار درونشان، راهی نمی‌شناسند و حتی تقلایی نمی‌كنند. آنها برای جبران تنهاییشان اغلب به وجه فیزیكی هم، متوسل می‌شوند و گاهی هم به همدیگر پیله می‌كنند. زندگی، چنان آنها را در تنگنا گذاشته كه حتی آدمهای آب از سر گذشته‌ای مثل «شانن» و «ماكسین» از تنهایی وحشت دارند. این هراس به حدی است كه برای تصاحب دیگران به زور و ترفندهای فریبكارانه روی می‌آورند، بنابراین عشق با تعاریف انسانی آن، برایشان معنایی ندارد. آدمها همانند حیوانات به صورت موجودات بیولوژیكی صرف، درآمده‌اند كه فقط دنبال غذا و ارضای غرایز بی‌حد و مرزشان هستند، انسانهای كمال‌طلب و آرمان‌گرایی مثل «هانا» و پدر‌بزرگش «نونو» هم به ترتیب یا در انتظار نوبت تنهایی خویش به سر می‌برند و یا فرصتی برایشان نمانده و واپسین روزهای قبل از مرگ را با آخرین علائم حیات جسمی و معنوی خویش، روشن می‌كنند و بعد به سفر دائمی مرگ می‌روند. ما از همان آغاز نمایشنامه با این سهل‌الوصول بودن مرگ، روبه‌رو هستیم؛ «فرد» شوهر ظاهری و مصلحتی «ماكسین» دستش را با قل‍ّاب ماهی‌گیری می‌بر‌ّد و بعداً بر اثر عفونت زخم می‌میرد (صفحه ۸). «شانن» و «ماكسین» با جمودی ذهنی به زندگی ادامه می‌دهند و نمی‌دانند كه در یك وضعیت نابسامان به سر می‌برند كه ناشی از همان هنجار دررفتگی وضعیت جهان در سالهای ۱۹۴۰ و بعد از آن است. «شانن» یك‌بار و وقتی در مورد خودش حرف می‌زند به طور غریزی و جرقه‌وار احساس خطر می‌كند، می‌ترسد و می‌گوید كه دو وضعیت نابسامان می‌تواند دنیا را به آتش بكشد (صفحه ۵۷). این برون‌ریزی و اقرار غریزی و ناخودآگاهانه در اصل یادآور جنگ تجاوزگرانه نازیها با دنیا و نیز اشاره‌ای غیر مستقیم هم به تجاوز خود «شانن» به دختر نوجوان و بی‌‌گناه (شارلوت) است (صفحه ۵۷). باید گفت كه همین تجاوز جنسی به دختری كم سن و سال، می‌تواند قرینه‌ای هم برای تجاوز آلمان به انگلستان باشد كه هم‌زمان با حوادث نمایشنامه روی می‌دهد و ادامه دارد. همسان با آن، «شانن» هم دائم اغوای ارتكاب تجاوز جنسی به دیگران را در سر می‌پروراند. برای هر كدام از آدمهای نمایشنامه اتفاقی افتاده است: «ماكسین» شوهر مصلحتی‌اش را از دست داده (صفحه ۸)، «شانن» مرتكب تجاوز جنسی شده (صفحه ۱۵)، «نونو»ی پیر با شنیدن سقوط یك اتوبوس پر از مسافر به در‌ّه، تا حدی شوكه شده و با عارضه پیری هم روبه‌روست (صفحه ۷۸)، والدین «هانا» در یك تصادف اتومبیل از بین رفته‌اند (صفحه ۸۱)، آقای «فارنكوف» آلمانی نیز صاحب كارخانه تانك‌سازی است و در مخوف‌ترین حادثه قرن، یعنی برافروختن جنگ جهانی دوم سهیم است (صفحه ۱۳). «ماكسین» برای لذت‌جویی و گریز از تنهایی، همواره خود را بر «شانن» تحمیل می‌كند. در پایان نمایشنامه، این تحمیل شدن شكلی دوسویه به خود می‌گیرد كه برای «ماكسین» قابل درك نیست. «شانن» او را دوست ندارد، اما این تحمیل شدن دوسویه جزو سرنوشت و بخش جدایی‌ناپذیری از زندگی آدمهای نمایش است. «شانن» در همان حال كه به «ماكسین» روی خوش نشان می‌دهد و تقاضایش را می‌پذیرد، مرگ او را پیش‌بینی و آرزو می‌كند:

پس همین‌جا می‌مانم، حساب شده! و تا پایان عمرم خارج از نفوذ بانوی هتل زندگی می‌كنم. خوب، او آن‌قدر پیر است كه قبل از من بمیرد. اوایل كار می‌تواند اینجا را اداره كند. اما فكر می‌كنم بعد از یكی دو سال كه رضایتش را جلب كردم، احتمالاً باید خودم را برای شوك ناشی از فوتش آماده كنم (صفحه ۱۴۵).

«شانن» و «ماكسین» تجسم خواسته‌های غریزی و حیوانی بشر و «نونو» و «هانا» در حقیقت آخرین بازماندگان نسل انسانهای آرمانخواه و حقیقت‌جو هستند. «نونو»ی پیر در تلاش است تا آخرین شعر زیبا و‌ آرمانی‌اش را بسراید و آن گاه بمیرد. او این مرگ را نوعی رسیدن به دریای آرزو و آرامش بی‌كران تلقی می‌كند (صفحه ۷۸). نوه‌اش «هانا»، تصویرگر چهره دیگران است و از این طریق امرار معاش می‌كند. او به گونه‌ای نمادین، فردیت خاموش افراد را احیاء و به آن جان می‌بخشد. «ویلیامز» این دو هنرمند را به عنوان دو تصویر عالی و زیبا در تقابل با «شانن» و «ماكسین» قرار می‌دهد تا خواننده یا تماشاگر با قیاسی ذهنی آنها را ارزیابی و تحلیل كند. «هانا» رویكردی روشنگرانه دارد و در اصل همان نقشی را به عهده دارد كه «جیم» در نمایشنامه دیگر «ویلیامز»، یعنی «باغ‌وحش شیشه‌ای» ایفا می‌كند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.