سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

عیادت از خانم بازیگر


عیادت از خانم بازیگر

حال کتایون امیرابراهیمی چطور است

کتایون امیرابراهیمی از بازیگران پیشکسوتی است که خیلی از ما با کارهایش خاطره داریم؛ از حضورش در فیلم به یاد ماندنی «حسن کچل» گرفته تا مجموعه‌های تلویزیونی «بدون شرح»، «کوچه اقاقیا»، «من یک مستاجرم» و فیلم «ورود آقایان ممنوع!»

متاسفانه باخبر شدیم که این بانوی هنرمند کشورمان این روزها حال خوبی ندارد و مانند گذشته سرحال نیست. امیرابراهیمی در گفت‌وگوی صمیمانه‌اش با «سلامت» از حال و هوای این روزهایش برایمان گفته است.

▪ از حال و هوای این روزهایتان بگویید.

حال خوبی ندارم. دل‌شکسته‌ام. در این مدت که دچار سرطان شده‌ام، تازه همه متوجه من شده‌اند و پیگیر حالم می‌شوند در حالی که تا قبل از شروع این بیماری، کمتر کسی احوالم را می‌پرسید.

▪ چرا چنین حسی دارید؟

متاسفانه در کشور ما به هنرمندان تا زمانی که زنده هستند، آنقدر که باید بها داده نمی‌شود و همین که یکی از آنها فوت کرد، مردم و مسوولان تازه متوجه می‌شوند فلان بازیگر یا هنرمند هم وجود داشته است. برای همین به مرده‌پرستی معروف هستیم.

▪ درباره مشکل‌تان بگویید. مشکل از کجا شروع شد؟

چند وقت پیش مثل همیشه در خانه تنها بودم که یک‌دفعه احساس کردم حالم بد است، جوری که حتی دیگر نمی‌توانستم راه بروم. برای همین سریع با برادرم تماس گرفتم و گفتم که بیا و من را به بیمارستان ببر. پزشکان متوجه شدند که من سرطان دارم و بر اثر شیمی‌درمانی‌های زیادی که در طول این مدت روی من انجام شد، ۴۰ درصد از استخوان‌هایم از بین رفت و پوک شد.

▪ خودتان فکر می‌کنید بیماری چطور سراغتان آمد؟

یک بار با یکی از تهیه‌کننده‌ها سر موضوعی بحثم شد و آنقدر عصبانی شدم که بعد از گفت‌وگوی تلفنی‌ای که با او داشتم، سرم گیج رفت و افتادم زمین. فکر می‌کنم سرم با میز هم برخورد کرد و همین عصبانیت تمام سیستم بدنی من را به هم ریخت. واقعا اینکه می‌گویند منشاء بیشتر بیماری‌ها، ناراحتی‌های اعصاب است حقیقت دارد. باور کنید جدلی که با آن تهیه‌کننده داشتم، تمام روان و جسم من را به هم ریخت.

▪ گویا به خون نیاز داشتید و در این زمینه مشکلی برایتان پیش آمده بود. درست است؟

بله، وقتی برادرم من را به بیمارستان رساند، به خون نیاز داشتم. چون هموگلوبین خونم به ۴ رسیده بود اما با کمال تعجب، مسوولان بیمارستان گفتند فعلا خون نداریم که به شما بزنیم!

▪ مگر گروه خونتان چه بود؟

O+، اتفاقا گروه خونی من کم نیست. به هر حال آنقدر خواهش و تمنا کردم که بالاخره بعد از کلی معطلی، به من یک واحد خون تزریق کردند و پس از آن با پیگیری یکی از دوستانم، توانستم دوباره خون بگیرم. رسیدگی به بیماران در بیشتر بیمارستان‌ها چندان خوب نیست و اگر حتی مریضی رو به موت هم باشد، انگار برای بعضی‌ها فرقی نمی‌کند.

▪ چند وقت یکبار باید خون بگیرید؟

۶ ماه یکبار. البته اگر عصبی نشوم و دچار استرس نباشم، شاید بیشتر هم بتوانم طاقت بیاورم.

▪ آیا در این مدت مسوولان ارشاد یا مراکز دیگر پیگیر حالتان بوده‌اند؟

نه چندان، اما پس از اینکه شبکه‌های آن‌ور‌آب و سایت‌های خودمان در مورد وخامت حالم گفتند و نوشتند، از سازمان انتقال خون و ارشاد با من تماس گرفتند و جویای حالم شدند اما این توجه‌های تشریفاتی دیگر برای من مهم نیست. من تا به حال چند جراحی بزرگ و سخت انجام داده‌ام اما هیچ‌کس حالم را نپرسید و در بیمارستان تنها بودم.

▪ هزینه‌های درمانتان هم احتمالا بالاست. درست است؟

بله، اما خوشبختانه از طرف پدرم بیمه هستم وگرنه الان باید هر چه داشتم و نداشتم می‌فروختم و خرج بیماری‌ام می‌کردم.

▪ مگر بیمه وزارت ارشاد نیستید؟

نه، فکر هم نمی‌کنم امثال من برای این وزارتخانه مهم باشیم.

▪ بیمه کفاف خرج‌های سنگین درمانی امروز را می‌دهد؟

قطعا نه. الان ویزیت ۱۰ هزار تومانی شده ۴۰ هزار تومان. واقعا افراد بی‌بضاعت جامعه چه باید بکنند؟ چرا در ایران هم نباید مثل بیشتر کشورها هزینه درمان رایگان باشد؟ کسی که یک عمر کار کرده و حالا سنی از او گذشته، چرا باید هرچه دارد و ندارد خرج درمانش کند؟ این اصلا انصاف نیست! ممکن است در آینده‌ من هم به خاطر درمانم ناچار شوم حتی خانه‌ام را بفروشم چون چاره دیگری نخواهم داشت.

▪ بهتر است کمی هم درباره زندگی شخصی‌تان صحبت کنیم. شما در چند سالگی ازدواج کردید؟

۱۷ ساله بودم که به عقد یکی از اقواممان درآمدم. البته در آن زمان مثل امروز نبود که دخترها دستشان در انتخاب همسر باز باشد.

▪ چند فرزند دارید؟

۲ دختر به نام‌های «ناز» و «نیلوفر» دارم. ناز در فرانسه زندگی می‌کند و نیلوفر در آمریکا. ۳ تا هم نوه دارم که یکی از آنها یک سالش هم نشده است.

▪ چند برادر و خواهر دارید؟

۲ خواهر و ۳ برادر دارم. البته یکی از برادرهایم چند سال پیش فوت کرد. الان یک خواهر و یک برادرم در لندن زندگی می‌کنند و فقط یک برادرم در ایران است.

▪ از تهران قدیم چه چیزهایی را به خاطر دارید؟

خیلی از تهران قدیم چیزی یادم نمی‌آید چون کودکی‌ام را در رشت گذراندم. فقط توپخانه و شاه‌آباد سابق را به خاطر دارم.

▪ چگونه وارد دنیای بازیگری شدید؟

من از کودکی عاشق بازیگری بودم. البته خانواده‌ام هم با هنر بیگانه نبودند. شوهر عمه‌ام کارگردان تئاتر بود و من از طریق او با بازیگران زیادی آشنا شدم. البته ما نسبت دوری هم با خانم شهلا ریاحی و بهمن فرمان‌آرا داریم.

▪ شما هنوز که هنوز است پوست صاف و روشنی دارید. چگونه از پوستتان محافظت کردید؟

هیچ‌وقت سیگار و قلیان نکشیدم و سعی کرده‌ام همیشه میوه و سبزی‌ها را در برنامه غذایی‌ام بگنجانم.

▪ آیا از کرم خاصی هم استفاده می‌کنید؟

نه، هیچ‌وقت کرم‌های گران‌قیمت و آن‌چنانی نزده‌ام و همیشه از کرم‌های ایرانی استفاده می‌کنم.

▪ شما قبل از مصاحبه به نکته جالبی اشاره کردید؛ گفتید همیشه و در همه کارهایتان خودتان، خودتان را گریم می‌کردید. در این مورد توضیح دهید؟

بله، این حقیقت دارد. هیچ‌وقت زیر دست گریمور ننشسته‌ام. آنقدر خودم به گریم علاقه‌مند بودم که با تمرین مداوم توانستم این کار را یاد بگیرم و خودم، خودم را گریم کنم. حتی گریم «چهل‌گیس» در فیلم «حسن کچل» که بسیار هم گریم سنگینی بود را خودم انجام دادم.

▪ اصلا چطور آن نقش به شما رسید؟

قبل از حضورم در این فیلم آشنایی چندانی با مرحوم «علی حاتمی» نداشتم و فقط از طریق همسرم، تهیه‌کننده فیلم را می‌شناختم. یک روز آقای حاتمی من را در دفتر ایشان دیدند و از من خواستند این نقش را بازی کنم اما همان موقع گفتند این فیلم موزیکال است و معلوم نیست که اصلا بفروشد یا نه. با این حال قبول کردم این نقش را بازی کنم و جالب اینجاست که فیلم «حسن کچل» در زمان خودش یعنی سال ۱۳۴۹، چیزی حدود ۹ میلیون تومان فروخت و من هم برای بازی در این فیلم ۱۰ هزار تومان گرفتم.

▪ اگر بخواهید از کسی که بیشترین تاثیر را در زندگی‌تان گذاشته یاد کنید، این شخص چه کسی است؟

خیلی‌ها به من کمک کرده‌اند و راه را به من نشان داده‌اند اما مادرم همیشه حامی من بود و برای بازیگر شدن تشویقم می‌کرد.

▪ ارتباطتان با کارهای خانه چگونه است؟

خیلی خوب. کار خانه را دوست دارم و هیچ‌وقت هم دوست نداشتم کارهایم را دیگران انجام دهند.

▪ از تنهایی هراسی ندارید؟

نه، اتفاقا تنهایی را خیلی دوست دارم و خودم را با کتاب خواندن و گلکاری مشغول می‌کنم.

محبوبه ریاستی