شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مجله ویستا

مشاوره در قرآن و نهج البلاغه


مشاوره در قرآن و نهج البلاغه

یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران, بازگشت به مفاهیم اصیل اسلامی و بهره گیری از فرهنگ غنی و پویای اسلام است

یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران، بازگشت به مفاهیم اصیل اسلامی و بهره‏گیری از فرهنگ غنی و پویای اسلام است.

از جمله مسائلی که در فرهنگ اسلامی به آن اهمیت فراوانی داده شده و در کتاب خدا و نهج البلاغه و احادیث اسلامی، پیرامون آن بحث و گفتگو به عمل آمده، مساله «مشاوره» و «اصطکاک افکار» و «تبادل نظرها» است، که همه افراد جامعه، از شخصیت‏های بزرگ و معصوم گرفته تا آخرین فرد، مامور به اجرای آن می‏باشند. هر چند انگیزه «مشاوره» در افراد معصوم، با انگیزه آن در دیگر افراد، متفاوت است، و این حقیقت در طی تشریح آیات و سخنان «امام علی» (علیه السلام) روشن خواهد شد.

این رساله، مشروح سخنرانی نگارنده، در «دومین کنگره جهانی نهج البلاغه» است که در ایام میلاد امیر مؤمنان در ماه رجب به سال ۱۴۰۲ ه. ق برابر هفدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ ه. ش برگزار گردید و شخصیت‏های بزرگ و ارزنده‏ای از کشورهای اسلامی نیز در آن شرکت داشتند، و هر کدام پیرامون موضوعی از موضوعات «نهج البلاغه» سخن گفتند. هر چند موضوع سخن این جانب در آن کنگره «مشاوره» از دیدگاه «امام علی» (علیه السلام) در «نهج البلاغه» بود، اما برای تکمیل مطلب، آیات مربوطه به «مشاوره» را نیز مورد بررسی قرار دادیم، تا از این طریق بهره بیشتری به خوانندگان گرامی برسانیم ولی برای رعایت اختصار از طرح‏احادیث مربوطه به «مشاوره» خواه از «امام علی» (علیه السلام) در غیر نهج البلاغه، و خواهاز سائر پیشوایان معصوم برای فشرده گوئی، خودداری نمودیم.

فهرست اجمالی مطالب، به قرار زیر است:

الف) «مشاوره» در «قرآن»

۱) توضیح واژه‏های «مشاوره» و «امر»

۲) نظر «شوری» برای «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) الزام آور نیست.

۳) مورد «مشاوره» کجاست ۴- «شوری» در امور مربوط به مردم است، نه امور الهی.

ب) «مشاوره» در «نهج البلاغه»

۱) ارزش «مشاوره» و نظر خواهی.

۲) شرایط مستشار

۳) موقعیت امام در برابر نظر خواهی.

● مشاوره در قرآن

۱) قرآن کریم می‏فرماید: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. در پرتو رحمت خدا، به آنان نرم خو شده‏ای هر گاه تند و سخت دل بودی، از دور تو پراکنده می‏شدند، آنان را ببخش و برای آنان آمرزش بخواه، در کارها با آنان مشورت بنما و هر موقع تصمیم گرفتی به خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد.» ۲. و نیز می‏فرماید: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی‏ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ. وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری‏ بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ.

«آنچه به شما داده شده است، کالای زندگی این دنیاست و آنچه نزد خدا است، برای کسانی که ایمان دارند و بر خدای خود توکل می‏کنند، بهتر و پایدارتر است.

کسانی که از گناهان بزرگ و عمل ناپسند دوری می‏جویند و موقع خشم می‏بخشند. کسانی که ندای خدای را اجابت نموده و نماز را بپا می‏دارند و کارهای آنان میان خود بر اساس مشورت است و از آنچه روزیشان کرده‏ایم انفاق می‏کنند.

کسانی که وقتی ستم دیدند، انتقام می‏گیرند.» ۳. خداوند می‏فرماید: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ، فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‏دهند (این) برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند، و بر آن کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را بطور شایسته (در مدت شیر دادن بپردازد حتی اگر طلاق گرفته باشد)، هیچ کس موظف به بیش از مقدار توانائی خود نیست، نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک دارد و نه پدر، و بر وارث او نیز لازم است که این کار را انجام دهد (هزینه مادر را در دوران شیرخوارگی تأمین نماید) و اگر آن دو با رضایت یکدیگر و پس از مشورت بخواهند کودک را (زودتر) از شیر باز گیرند، گناهی بر آنها نیست و اگر خواستید دایه‏ای بر فرزندان خود بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط این که حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید و از خدا بپرهیزید و بدانید خدا به آنچه انجام می‏دهید، بینا است».

الف) توضیح و بررسی واژه‏های «مشورت» و «امر»:

۱) «مشاوره» در لغت عرب، «نظر خواهی از افراد طرف مشورت است».

«راغب» در «مفردات» می‏گوید: «التّشاور و المشاورة، استخراج بمراجعة البعض الی البعض.» «الفاظ سه گانه، تشاور، مشاوره و مشوره کسب نظر از طریق مراجعه برخی بر برخی دیگر است.» لفظ «شوری» که در آیه دوم وارد شده است، اسم است به معنی «مشاوره» و احیانا به معنی «اشاره کردن» و یا موضوعی که پیرامون آن به مشاوره می‏نشینند، به کار می‏رود. واژه «امر» در لغت عرب پنج ریشه دارد. و اگر به مناسبت‏هائی به یک رشته معانی دیگر منطبق گردیده همگی به خاطر یکی از این پنج معنی است، و در حقیقت این معانی به یکی از آنها بازگشت می‏کند. بزرگ ریشه شناس فرهنگ عرب، «ابن فارس»، در فرهنگ خود که برای شناختن ریشه معانی الفاظ نوشته است، چنین می‏گوید: «امر» له اصول خمسة: الأمر من الأمور، و الأمر ضدّ النّهی و الامر النّماء و البرکة، و المعلّم، و العجب.» امر پنج ریشه دارد:

۱) امر چیز

۲) امر مقابل نهی

۳) امر رشد و برکت‏

۴) امر علامت

۵) امر شگفتی این ریشه شناس بزرگ پس از نقل این جمله، به موارد استعمال این لفظ پرداخته است و در باره معنی دوم می‏گوید: «و من هذا الباب الإمرة و الإمارة، و صاحبها امیر، و مومر، قال ابن الأعرابی: امّرت فلانا ای جعله امیرا.» و از این قبیل است «امرة» و «امارة» یعنی حکومت و بدین سبب حاکم را امیر می‏گویند ابن اعرابی می‏گوید: «امّرت فلانا» یعنی او را به امیری برگزیدم.

بنا بر این، معنی مستقیم «امر» حکومت نیست، و اگر هم احیانا در معانی قریب به حکومت به کار رود، به خاطر این است که دادن فرمان، با حکومت ملازم است، از این جهت قاموس می‏گوید: «امر مصدر «امر علینا» اذا ولیّ و الاسم الإمرة بالکسرة.» «امر مصدر است به معنی فرمانروائی، می‏گویند: «امر علینا»، وقتی فرمانروا شد، «امره» (به کسره) اسم است.» مقصود از «امر» در آیه، مطلق امور فردی و کارهای اجتماعی است. یعنی همان معنی نخستین است که «مقابیس» آن را یادآور شده، و اگر در اولین آیه مورد بحث آن را به خاطر قراینی تنها به «امور اجتماعی» تفسیر کنیم، جهت ندارد که آیه دوم را به آن معنی اختصاص دهیم، بلکه مقصود یک معنی وسیع است که هر دو معنی در آن داخل می‏باشند. عجیب است آنکه می‏گوید: آیه وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا ناظر به امر «حکومت و سلطنت» است. چنانکه اکثر کلمه «امر» وارده در آیات قرآن ناظر به همین معنی است مانند کلمات یا أَیُّهَا،... لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ...، قالَتْ یا أَیُّهَا، الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی...، قالُوا نَحْنُ أُولُوا...، إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ... یُدَبِّرُ الْأَمْرَ...، وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ...، وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ،... بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و امثال آن. زیرا اگر در این آیات بپذیریم که «امر» ناظر به «حکومت» است، به خاطر قراینی است که لفظ را به آن سوق می‏دهد مانند آیه ۵۹، سوره نساء: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ. «از خدا اطاعت کنید، و از پیامبر و فرمانروایان (صاحبان امر و نهی) خود، پیروی کنید.» که تکرار لفظ «اطیعوا» دلیل بر این است که مقصود از آن صاحبان امر و نهی است. و همچنین است آیه: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. ولی هرگز در آیات دیگر لفظ امر به معنی حکومت نیست اینک بیان برخی از این آیات: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ مقصود از «امر» یکی از چهار سرنوشتی است که در کمین مجرمان قریش قرار داشت و در طی دو آیه بر آن اشاره شده است:

۱) لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ دلهای آنها را بسوزاند و نومید سازد.

۲) لَیْسَ لَکَ عذاب کند.

۳) لَیْسَ لَکَ مِنَ ببخشد و بیامرزد

در این زمینه می‏فرماید: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ»، «اختیار هیچیک از اینها در دست تو (پیامبر) نیست.» این آیه چه ارتباطی به حکومت و سلطنت دارد اگر شخصی به کسی بگوید: «این کار ارتباطی به تو ندارد» می‏توان گفت: «کار»، به معنی حکومت و سلطنت است روشنتر از آن، آیه قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ. آیه مضمون گفتار ملکه سبا است. وی وقتی نامه سلیمان به او رسید، بزرگان کشور را جمع کرد و گفت: «افتونی فی امری» «مقصود از «امر»، همان حادثه و جریانی است که برای او پیش آمده بود. و لذا در ذیل آیه می‏گوید: قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ، «من در هیچ کاری بدون حضور و نظر شما تصمیم نمی‏گیرم.» آری «مشورت کننده» در این مورد «حاکم» است، ولی این دلیل نمی‏شود که امر به معنی «حکومت» است، زیرا اگر همین «ملکه سبا» در ازدواج خود، با اشراف کشور مشورت کرده بود، باز همان جمله را می‏گفت.

روشن‏تر از همه آیه یُدَبِّرُ الْأَمْرَ است که مقصود، «تدبیر امور آفرینش است.» به گواه این که ما قبل آیه در باره خلقت زمین و آسمان بحث نموده است و این جمله در سوره‏های متعددی وارد شده است. از این بیان مفاد آیه‏های دیگر نیز روشن می‏شود- و از مراجعه به آیات قرآن که همین لفظ در آنها وارد شده است- استفاده می‏شود که لفظ «امر» غالبا در همان معنی حادثه و جریان، به کار می‏رود و اگر در مواردی از آن فرمان و دستور فهمیده می‏شود به خاطر قرینه‏ای است مانند: «اطیعوا» و غیره.

ب) نظر شوری برای پیامبر الزام آور نیست

تا این جا، با مفردات آیه آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که در مفاد آیه وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ دقت کنیم. در این آیه باید به نکات زیر توجه نمود:

۱) آیه خطاب به پیامبر است به گواهی الفاظ: «اعف»، «استغفر»، «شاور»، «عزمت»، «فتوکّل».

۲) هرگز پیامبر ملزم نیست از نظر شوری پیروی کند، بلکه پس از استماع سخنان آنان آنچه را مفید و سودمند تشخیص داد، به آن عمل خواهد کرد. شوری فقط می‏تواند نظر دهد، ولی «تصمیم» و قاطعیت» و «انتخاب نظر» مربوط به خود پیامبر است. ممکن است پیامبر نظر یکی از دو جناح اقلیت و اکثریت، و یارای ثالثی را انتخاب کند که با رای هیچ کدام تطبیق نمی‏کند، به گواه این که پس از جمله: «و شاورهم فی الأمر» می‏فرماید: «فإذا عزمت فتوکّل علی اللّه»، یعنی «هر موقع تصمیم گرفتی بر خدا تکیه کن». این جمله می‏رساند که تصمیم نهایی و قاطع با خود پیامبر است.

در «تفسیر جلالین» می‏نویسد: «جمله- فتوکّل علی اللّه- می‏رساند که پیامبر باید بر خدا تکیه کنند نه بر شوری.» حالا این سخن «جلالین» صحیح باشد یا نه، سرانجام تصمیم نهائی با پیامبر است نه با نظر دهندگان.

در این جا، این سؤال پیش می‏آید: «اگر نظر شوری اعتبار قطعی ندارد، پس هدف از تشکیل آن چیست» پاسخ این سؤال از مراجعه به متن آیه روشن می‏گردد زیرا لفظ: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ حاکی است که گروهی از «صحابه»، خاطر پیامبر را آزرده ساخته، و مایه ناراحتی او را فراهم آورده بودند. از این جهت خداوند به پیامبر دستور می‏دهد که از آنان درگذرد، نه تنها درگذرد، بلکه در باره آنان طلب آمرزش کند. پس به پیامبر دستور می‏دهد که در باره امور با آنان به مشاوره‏بنشیند، با در نظر گرفتن آزار و ایجاد ناراحتی آنان، جهتی جز «احیاء شخصیت» آنها ندارد، تا از طریق مداخله دادن ایشان در امور از «ایذاء» آنان بکاهد، زیرا وقتی در جریان اوضاع قرار گرفتند و در پاره‏ای از موارد «روی تشخیص پیامبر»، نظرات آنان محترم شمرده شده، طبعا مایه سکوت و آرامش خاطر آنان فراهم می‏گردد.

علاوه بر این، مشاوره پیامبر یک نوع درس و سرمشق عملی است که زمامداران و افراد واقع بین در تصمیم‏ها و قراردادها و دیگر امور فردی و اجتماعی از مشاوره غفلت نکنند، زیرا باید بدانند که اصطکاک دو فکر، بسان اصطکاک دو سیم مثبت و منفی برق است، که از آن نور و روشنی می‏جهد، همچنان که از پیوند و تلاقی افکار، افق کار، نورانی و روشن می‏گردد.

سخنانی از بزرگان تفسیر و سیره: نویسندگان اسلامی در تفسیر این آیه سخنانی دارند که یادآور می‏شویم:

۱) «ابن هشام» در «سیره» خود می‏گوید: «مشاوره به خاطر ایجاد الفت میان پیامبر و یاران او بود.»

۲) «طبری» در «تفسیر» خود می‏گوید: «مشاوره پیامبر یک درس عملی بود، تا دیگران نیز از او پیروی کنند.»

۳) «شیخ مفید» در بحث گسترده‏ای که پیرامون «مشاوره پیامبر» انجام داده است، چنین می‏گوید: «هدف از مشاوره تالیف قلوب آنان است، گذشته از این، می‏خواهد به آنان برساند که در زندگی، پیش از تصمیم باید مشورت کرد».

دیگر این که در موقع مشاوره، دوست و دشمن، مستشار ناصح از مغرض، از هم شناخته می‏شوند و پیامبر در موقع مشاوره می‏تواند منافقان و مغرضان وبدخواهان خود را به خوبی بشناسد، چنانکه قرآن مجید می‏فرماید: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ. اگر می‏خواستیم چهره‏های آنان را به تو نشان می‏دادیم و در شیوه سخن، آنان را خواهید شناخت.» و لذا وقتی پیامبر پس از جنگ بدر پیرامون اسیران قریش با آنان سخن گفت، آنان نظریه مغرضانه‏ای مطرح کردند و قرآن به عنوان انتقاد از نظر آنان چنین می‏فرماید: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری‏ حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. «هرگز شایسته نیست که پیامبر اسیر بگیرد، مادامی که قدرتمند نشده است، شما خواهان کالای دنیا هستید، خداوند خواهان آخرت می‏باشد و خداوند قدرتمند و داناست.». ۴- «زمخشری» می‏گوید: اگر کسی کاری بدون مشورت سران عرب انجام می‏داد، این کار بر آنان سنگین و دشوار بود، از این جهت پیامبر خدا مأمور به مشاوره با آنان گردید.» ۵- «طبرسی» در «مجمع البیان» مجموع این وجوه را به اضافه این که: «پیامبر مأمور بود که در مورد جنگ با دشمن و آشنائی با فنون رزمی، مشورت کند.» از مجموع سخنان بزرگان، که پیرامون آیه بحث کرده‏اند، روشن می‏گردد که الزام پیامبر به مشاوره به جهت یاد شده در زیر بوده است:

۱) احیاء شخصیت صحابه و جلب محبت و تالیف قلوب آنان.

۲) ترسیم خط زندگی و این که امت در این مورد از وی پیروی کنند.

۳) شناخت منافقان و مغرضان.

۴) انجام کار مهمی بدون مشورت با سران عرب مایه ناراحتی آنان بود و پیامبر را به استبداد متهم می‏کردند.

۵) مورد مشاوره مسائل مربوط به فنون رزمی است.

ج) مورد مشورت کجا است

طبیعت مشورت ایجاب می‏کند که هاله‏ای از ابهام دور موضوع را گرفته باشد، و فرد «مشورت گر» می‏خواهد که در پرتو اصطکاک افکار، حجاب جهل را پاره کند تا سیمای حقیقت را مشاهده نماید.

حالا اگر در باره موضوعی از نظر عقل و یا شرع کوچکترین ابهامی وجود نداشته باشد، و فرد به صورت قاطع نظر خود را بیان کند، و یا حکم موضوع مشورت از نظر «کتاب» و «سنت» روشن باشد، دیگر برای مراجعه به شوری و افکار عمومی، موضوعی باقی نمی‏ماند.

به عبارت دیگر: «مراجعه به شوری در جائی است که در آن مورد، حکم روشنی از نص قرآنی و یا تنصیص نبوی نباشد ولی با وجود چنین نص، دیگر نوبت به شور نمی‏رسد.» قرآن مجید، حدود مشورت را به روشن‏ترین وجه بیان می‏کند و می‏فرماید: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ... مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً. «هرگز برای مرد و زن با ایمان، چنین اختیاری نیست که در موردی که خداوند و یا پیامبر نظر داده‏اند مخالفت کنند، هر کس با خدا و پیامبر او مخالفت کند، آشکارا گمراه شده است».

پیامبر اسلام، برای کوبیدن سنتهای غلط از جانب خدا مأمور شد که دختر عمه خود، «زینب بنت جحش» را به عقد غلام و پسر خوانده خود در آورده، هنگامی که پسر خوانده وی همسر خویش را طلاق داد، باز پیامبر مأمور شد که او را بگیرد، تا یکی دیگر از سنتهای دوران جاهلیت را بکوبد.

در چنین مساله‏ای که خدا و پیامبر نظر قاطع دادند، جای مشورت و شورائی نیست و هرگز بر پیامبر و یا بر افراد امت صحیح نیست که تنصیص الهی را کنار بگذارند، و دانش و بینش خود را روی هم بریزند و برای موضوع چاره جوئی کنند، زیرا پیش از آنان، خداوند آگاه و پیامبر واجب الاطاعه وی، در این باره نظر داده‏اند وظیفه مسلمانان این است که اختلافات خود را به حضور پیامبر آورده و از او نظر خواهی کنند و نظر او را قاطع و نافذ تلقی کنند، زیرا به حکم آیه: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ داوری او، خطا ناپذیر است. قرآن در آیه زیر به چنین وظیفه‏ای تصریح می‏کند: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً. «نه به خدا سوگند، به حقیقت مؤمن نخواهند بود، مگر این که تو را در اختلافات خود برای داوری برگزینند و از آنچه تو حکم می‏کنی دلتنگ نشوند و در برابر داوری تو تسلیم شوند.» پیامبری که نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است، چنانکه می‏فرماید.

«النَّبیُّ اوْلی‏ بِالْمُؤمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ.» قطعا نظر وی بر نظر آنان مقدم خواهد بود.

در یکی از نبردها، فرماندهان سپاه، نقطه‏ای را برای ستاد فرماندهی انتخاب نمودند. در این موقع یکی از یاران پیامبر بنام «حباب» به رسول خدا گفت: «یا رسول اللّه ارأیت هذا المنزل، امنزلا انزلکه اللّه لیس لنا ان نتقدّمه و لا نتأخّر عنه، ام هو الحرب و الرّای و المکیدة قال: بل هو الرّأی و الحرب و الرّای و المکیدة.

فقال: یا رسول اللّه فإنّ هذا لیس بمنزل فانهض بالنّاس حتّی نأتی ادنی ماء من القوم.» «ای پیامبر خدا آیا به فرمان خدا در این نقطه فرود آمدید که دیگر برای ما حق اظهار نظر نباشد، یا این که این نقطه را برای نبرد با دشمنان صلاح دیدید پیامبر فرمود: موضوع قابل رای و اظهار نظر است. وی گفت: به نظر من بهتر است که سپاه را حرکت دهید که در کنار آب فرود آییم.» از این بیان به خوبی استفاده می‏شود که مسلمانان دستورات پیامبر را بر دو نوع تلقی می‏کردند:

۱) دستوری که نمی‏توان آن را تغییر داد، در اینجا باید تسلیم شوند.

۲) دستوری که می‏توان آنرا در شوری قرار داد.

«واقدی» در «مغازی» خود چنین می‏نویسد: «حبّاب بن منذر»، به «پیامبر اکرم»- صلی اللّه علیه و آله- چنین گفت: «فإن کان عن امر، سلّمنا و ان کان عن الرّأی فالتّأخیر عن حصنهم.» «هر گاه در این مورد امر الهی و دستوری خاص است، ما سخنی نداریم و اگر از موارد اظهار نظر است که می‏توان آنجا نظر داد، بنظر ما صلاح این است که ستاد را از حدود قلعه دشمن عقب ببریم.»

د) شوری در امور مردمی است، نه الهی

قرآن مجید به روشنی می‏فرماید: وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ. «امور مربوط به آنان بر اساس شوری است.» برای آگاهی از مفاد آیه دوم از بحث، نکته‏ای را یادآور می‏شویم: دقت در عبارت وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ که لفظ «امر» در آن به سوی «ضمیر متصل» که به مؤمنان بر می‏گردد، اضافه شده است. و معنای آن چنین است که در امور مربوط به خودشان مشورت می‏کنند. ما را به مطالبی که محققان علم کلام، در بحثهای خود یادآور شده‏اند، متذکر می‏سازد. آنان می‏گویند در جامعه مسلمانان، اموری است «توقیفی» که مربوط به خدا است، و غیر او حتی «رسول» او نیز در باره آن حق اظهار نظر ندارد، و به اصطلاح خود رسول گرامی، «امر الهی» است، و تکلیف آن را باید خود خدا تعیین نماید.

برای نمونه، دو مورد را یادآور می‏شویم:

۱) «مسأله رسالت» و این که چه کسی باید عهده‏دار این مقام شامخ باشد، تعیین متصدی این مقام مربوط به خداست، و جز خدا هیچ کس نمی‏تواند «نبی و پیامبر» او را تعیین نماید. قرآن مجید می‏فرماید: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا. «خدا می‏داند رسالت از جانب خویش را بر عهده چه کسی بگذارد».

یعنی به هیچ وجه نمی‏توان، خواه از طریق شوری، و خواه از راه دیگر، «رسول خدا» را معین نمود.

۲) «تشریع احکام» و «تحلیل حلال» و «تحریم حرام»، همگی مربوط به خداست، و پیامبران گرامی، گیرندگانی هستند که احکام الهی را از منبع وحی اخذ نموده و در اختیار مردم می‏گذارند و هیچ گاه حق ندارند حکمی را تشریع کنند و یا تکلیفی را دگرگون سازند.

قرآن در این زمینه می‏فرماید: وَ إِذا تُتْلی‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ. گروهی که به روز رستاخیز ایمان ندارند، می‏گویند قرآنی غیر این بیاور (یا احکام) آن را دگرگون ساز، بگو برای من چنین حقی نیست که آن را از جانب خود دگرگون سازم».

از این جهت، «شارع واقعی» نزد مسلمانان همان خدا است و پیامبران و امامان، بیانگران احکامی هستند که از جانب خدا به آنان رسیده است. و اگر در برخی از اخبار وارد شده که در نمازهای چهارگانه، دو رکعت نخست «فرض اللّه» و دو رکعت اخیر «فرض النّبیّ» است، معنی آن این نیست که او از پیش خود چنین کاری را انجام داده است بلکه مقصود اینست که او درخواست دو رکعت نموده و خداوند با درخواست او موافقت فرموده است همچنین در چند مورد دیگر نیز در احادیث وارد شده است. در برابر این قسم از امور، موضوعاتی داریم که مربوط به جامعه اسلامی است و گره آن باید به دست خود افراد مسلمان گشوده شود، خواه از امور فردی باشد مانند: انتخاب همسر و یا شوهر. خواه از امور اجتماعی باشد، مانند جنگ و صلح با دشمن، تعیین شیوه جنگ، قطع روابط دیپلماسی با کشورهای متخاصم یا تحدید آن و... مانند آنها که همگی نیاز به شورهای سیاسی نظامی دارد و هر اقدام عجولانه و بدون تبادل نظر سودمند نخواهد بود.

این رشته از امور و مانند آنها دربست در اختیار جامعه با ایمان است، که باید با تشکیل شوراهای نظامی و سیاسی گره کار را بگشایند، خود پیامبر گرامی در دوران زمامداری خود در چنین مواردی شوراهائی تشکیل داده و عملا مسلمانان را به اصل شوری و حدود آن آشنا ساخته است.

حالا اگر بدانیم که موردی مربوط به خدا است و با اصطلاح، «امر الهی» است، نمی‏توانیم به اصل وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ تمسک نموده و در آن مورد اظهار نظر کنیم، زیرا فرض این است که مورد مشورت در جمله «و امرهم» داخل نیست، بلکه از موارد «امر الهی» است و اگر به طور یقین بدانیم مورد از مصادیق امرهم یعنی مربوط به خود مسلمانان است، مانند برقراری روابط دیپلماسی با کشورهائی که در گذشته با مسلمانان در حال تخاصم بودند، و با تزویج همسری برای فرزند خویش، در این صورت بدون شک با تشکیل شوراهای خانوادگی و سیاسی باید مطالب را یکسره کرد.

و اگر در مواردی که ندانیم که آیا این مورد مربوط به خدا است، و یا مربوط به مسلمانان است، و جدا مردد باشیم که آیا باید منتظر دستور الهی باشیم، یا این که خدا تصمیم در این مورد را به خود مسلمانان سپرده است، باز در این حالت نمی‏توانیم به اصل یاد شده تمسک کنیم و نتیجه گیری نمائیم، زیرا تمسک به اصل، فرع احراز موضوع آن است، و تا موضوع قاعده‏ای احراز نگردد، و تا قطعی نشود که مورد بحث از مصادیق «امرهم» هست یا نیست، تمسک به قانون شوری بی معنی خواهد بود. برای روشن شدن مطلب به مثال زیر توجه فرمائید: «در آئین مقدس اسلام، «سرکه» حلال و «شراب» حرام است، اگر روشن شود که «مایعی سرکه» است و یا «شراب» حکم آن مورد را به خاطر احراز موضوع، می‏توانیم از قانون زیر استنباط کنیم: «الخلّ حلال، و الخمر حرام.» «سرکه حلال و شراب حرام است.» حالا اگر مایعی میان این دو مورد مردد شد، در چنین موقعیتی نمی‏توان به یکی‏از دو اصل استدلال نمود و حکم آنرا روشن ساخت، بلکه باید در چنین مواردی سراغ دلیل دیگری برویم که پیرامون شک در موضوع مورد نظر وارد شده است.

این بحث اجمالی پیرامون «مشورت» در قرآن است اکنون به دومین بخش توجه فرمائید:

جعفر سبحانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.