دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
سحر دولتشاهی عشق هرگز نمی میرد

سحر دولتشاهی، در نقش سلین، به همراه امین زندگانی تا ۲۳ آذر تئاتری را اجرا میکند که بازسازی دو فیلم معروف «پیش از طلوع» و «پیش از غروب» است که اتفاقا هر دو در ایران بسیار دیده شدهاند. فیلمی متکی بر گفتوگوی تمامنشدنی دو بازیگر که در سراسر فیلم از علایق و احساسشان نسبت به همدیگر صحبت میکنند. فیلمی در حاشیه عشق و نه خودش. فیلمی که سؤال ایجاد میکند تا بیننده خود به آن پاسخ بدهد. این کاری است که محمد چرمچی نیز در اقتباس ادبیاش انجام داده و رضا گوران آن را کارگردانی کرده که البته به بازیگرانش مدیون است. با سحر دولتشاهی درباره سلین، تئاتر «جاده طولانی مارپیچ» و نگاه شخصی او به زندگی و روابط انسانی صحبت کردیم. اگر نمایشنامه یا فیلم را دیده باشید این مصاحبه برایتان جالبتر خواهد بود.
نمایش «جاده طولانی مارپیچ» تئاتری یک ساعته است که صحنه محدودی دارد و داستان آن از طریق دیالوگ بین دو نفر پیش میرود. اولین سؤال این است که آیا کلمات شما ۲ نفر آنقدر گیرا بود که بتواند تماشاچی را درگیر خودش کند.
این تئاتر برای من پر از آرامش است. نمایشنامه بر اساس«پیش از طلوع» و «پیش از غروب» نوشته شده است. فیلمهایی که به شدت به آنها علاقه دارم. ماجرای فیلم درباره دو نفر است که عطش و ولع حرف زدن دارند و دریک فرصت کوتاه درباره خواستههای خود از زندگی و مسائلی که دوست دارند صحبت میکنند. ما در نمایش خیلی به این معاشرت بها دادیم. ایدهآل ما نمایش یک گپ و گفت گرم و صمیمی بود. اما شاید حق با شما باشد که بخشهایی از دیالوگها کمی شعاری است. البته وقتی تو وقت کوتاهی داری که میخواهی خودت را ثابت کنی باید شعار هم بدهی. اما لحظههای دوستداشتنی نمایش برای خود من لحظههای کمحرفتر آن است. اما نباید فراموش کنیم که در فیلم ۱۸۰ دقیقه وقت بوده برای تعریف یک رابطه و البته با محدودیتهای کمتر. اما در نمایش ما در مدت زمان ۵۰ دقیقه باید همه این بالا و پایینها در آن صحنه محدود روایت شود.
● یک ماه و ۱۰ روز تمرین برای رسیدن به سلین
چقدر برای این نقش کار کردید و وقت گذاشتید؟
من همیشه جنس نگاه رضا گوران را به مقوله بازیگری دوست داشتهام و دلم میخواست با او کار کنم. در مردادماه یک نمایشنامه خیلی درخشان را به من دادکه جایزه پلاستر و همه جایزههای سال ۲۰۰۹ رادریافت کرده بود. قرار بود آن تئاتر را کار کنیم اما متاسفانه مجوز نگرفت. بنابراین ایشان روی متن جاده طولانی مارپیچ کار کردند و نقش سلین را به من پیشنهاد دادند و روی هم رفته حدود یک ماه و ۱۰ روز برای این نمایش تمرین کردیم.به خاطر بعضی شباهتها نقش را خیلی دوست داشتم و به نظرم این نمایش طوری است که هر قدر هم با عقاید این دو نفر موافق نباشی حتما لحظههایی را پیدا خواهی کرد که آن را تجربه کردهای یا حداقل در یک دورهای به آن اعتقاد داشتهای. برای من هم اینطور بود. مثلا در جایی سلین میگوید من راجع به همه چیز نظر میدهم اما خیلی به چیزی نزدیک نمیشوم. برای اینکه میترسم نگاهم از واقعیت فاصله بگیرد. او آدمی است که در پرسپکتیو به همه چیز نگاه میکند. من به این نگاه سلین نزدیک بودم وعشقی که از آن حذر میکند ... سعی کردم او را بفهمم.
● دوست دارم سلین در قرارش حاضر شود
چرا رابطه این دو نفر و حرفهایشان در طول نمایشنامه جالب میشود در حالی که یک داستان معمول و خطی ندارد؟
به نظرم تمام چیزی که رابطه بین جسی و سلین را دوست داشتنی میکند این است که وارد روزمرگی نمیشود. ما به نزدیکترین کسانمان کمترین حرفهایمان را میزنیم. اما با این همه پرحرفی بین این دو شاید کیفیت معاشرت آنها از رابطه ۲۰سالهای که آدمها کنار هم دارند بالاتر بوده باشد.
بعد از پارت دوم نمایشنامه، بعداز آنکه متوجه میشویم سلین، جسی را در قرار «وین» جا گذاشته، برایمان جالب است که میبینیم سلین چقدر دوست داشته در آن قرار حاضر شود و باز هم داوطلب قرار دوم است. اما یک سؤال هم هست. اینکه آیا درنهایت سلین سر قرار حاضر میشود؟
این هم از آن سؤالهاست. سلین وقتی راجع به عشق حرف میزند نگاه خیلی ایدهآلی به آن دارد. به نظر من شاید اگر تصمیمگیری به عهده سلین بود اصلا نمیخواست از هم جدا شوند که ۶ ماه بعد بخواهند قرار بگذارند ولی وقتی آن انتخاب به او تحمیل میشود و فکر میکند که خب ما نمیتوانیم کنار هم بمانیم نسبت به قرار بعدی نامطمئن میشود. اما اولین سؤالی که سلین در ملاقات دوم (که بعد از ۱۰ سال اتفاق افتاده) میپرسد این است که تو خودت آن روز سر قرار آمدی؟! من دوست دارم که سلین سر قرار میرفت اما نمیدانم در نهایت چه تصمیمی گرفته.
● ازقطار پیاده می شویم
در رابطهای که بین سلین و جسی شکل میگیرد سلین در بعضی موقعیتها تابع احساسات است و گاهی منطقی میشود.انتخاب تو کدام مسیر است؟
هر دو ... به نظرم این فاصله زمانی ۱۰ساله که بین این دو پیش آمده رفتار هر دوی آنها را منطقیتر کرده. در یک سنی تو میخواهی جهان را عوض کنی و نسبت به ماجراهای اطرافت پر شر و شوری، بعدها کمکم آرامتر میشوی. به نظرم این شر و شور و هیجان بین ۲۳ تا ۳۳سالگی وجود دارد. ولی آدمها بعد از آن پذیراترند.
ممکن است یک جایی مهمترین تصمیم زندگی آدم از قطار پیاده شدن باشد. تصمیمی که یک قسمت مهم از نمایش هم هست. به نظر تو آیا آدمها باید از قطار پیاده شوند؟
اعتقاد دارم به اینکه راه، خودش را به آدم نشان میدهد. یعنی معتقدم آدم نمیتواند مقابل همه اتفاقات تصمیم درست بگیرد، بلکه گاهی باید اجازه بدهد اتفاقها پیش بیایند. خود من در زندگیام خیلی ریسکپذیر نبودهام اما به نظرم این نوع زندگی که در یک لحظه تصمیم بگیری از قطار پیاده شوی زندگی هیجان انگیزتری است.
● تازگی عشق را حس کنید
اما این از قطار پیاده شدن در واقع تمثیلی است از یک تصمیم مهم که ممکن هم هست به شکست منتهی شود.
فقط میتوانم بگویم تجربه از قطار پیاده شدن یک تجربه یکتاست. اینکه آدم یک تصمیمهای خاص برای زندگیاش میگیرد شاید لزوما تصمیمات خارج از عرفی نباشد و حتی اگر باشد شاید کسب آن تجربه برای او لازم باشد.
خیلیها میگویند عشق یک آتشفشان است. یک آتشفشان که بعد از ۲ سال خاموش میشود. ولی در نهایت تئاتر شما علیه این نظریه است و جسی با رد این نظریه حرفهایش را تمام میکند.
البته نمایشنامه مانیفستی صادر نمیکند ولی تماشاچی را به فکر کردن در این زمینه وادار میکند. من هم به این نظریه رابطه دوساله اصلا عقیده ندارم ولی رابطه را باید مراقبت کرد.تازه به نظر من این روزمرگی بین دو نفر هم نکات جالب و البته تازگیهای خودش را دارد. سلین هم در یکجایی از نمایش میگوید «اگر تازگی عشق حفظ شود هیچوقت از بین نمیرود.»
● پیش از طلوع
درباره این فیلمها چه میتوان گفت وقتی با یک بار دیدن طرفدارش میشوید که دو شخصیت آن دیگر هیچ وقت رهایتان نمیکنند. با شروع فیلم به همراه جسی(ایتن هاک) و سلین(جولی دلپی) به قطار وین پا میگذارید، آنها اتفاقی سر صحبت را با هم باز میکنند و بعد بدون حتی لحظهای تفکر تصمیم میگیرند تنها یک نصف روز یعنی تا پیش از طلوع در خیابانهای وین قدم بزنند. آنها در این مسیر از همه چیز حرف میزنند؛ از ایمان و روابط انسانی گرفته تا هنر و سیاست. اما این تمام ماجرا نیست، شما نیز به همراه آنها در تکتک خیابانهای وین راه میروید و به دیالوگهای فوقالعاده فیلم گوش میدهید و مفهوم زمان برایتان دگرگون میشود. وقتی آن دو پیش از طلوع از هم جدا میشوند هیچ آدرس یا تلفنی از هم نمیگیرند و تنها به قراری اکتفا میکنند. فیلم موضوع سادهای داشت اما نه تنها توانست تحسین منتقدان بسیاری را بهدست آورد بلکه کارگردانش را با توجه به استقبال فراوان وسوسه کرد که سراغ قسمت دوم برود.
● پیش از غروب
ریچارد لینکلیتر قسمت دوم این فیلم را با نام پیش از غروب در سال ۲۰۰۴ ساخت که ماجرایش مربوط میشود به ۹سال بعد. آنها در این مدت از هم بیخبر بودهاند و جسی آن جوان پرشور دیروز و مرد پخته امروز ماجرای آن شب را تبدیل به کتاب کرده است و حالا برای رونمایی کتابش به پاریس آمده تا شاید بتواند دوباره آن دختر فرانسوی رؤیایی را ملاقات کند و ناامید هم نمیشود. دیدار دوباره آنها مساوی میشود با قدم زدن در خیابانهای پاریس و صحبت از امیدهای دیروز و زندگی امروز و حسرتهایش. سلین میگوید «من حالم خوب بود تا اینکه کتاب لعنتی تو رو خوندم. اون یادم انداخت که چقدر رمانتیک بودم، که چقدر به همه چیز امیدوار بودم ولی الان مثل این که به هر چیزی که به عشق مربوط میشه اعتقادی ندارم» و ...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست