پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

میشل فوکو


میشل فوکو

کتابی که استدلال می کند که انسان تابعی است از آرایش خاص و تاریخی سخن و سه سال بعد به دیرینه شناسی دانش انجامید که کوششی است برای توصیف زیر بنای نظری این روش ضدمبنایی

نوشته های فوکو در نخستین نیمه دوران نویسند گی اش به طور عمده به توصیف دگرگونیهای ماهوی سخنی سوژه مربوط می شد. سوژه ای که به گونه ای اساسی شناخت شناسانه است. همین خط پژوهش بود که به سال ۱۹۶۶ به کتاب واژگان و چیزها منجر شد. کتابی که استدلال می کند که انسان تابعی است از آرایش خاص و تاریخی سخن. و سه سال بعد به دیرینه شناسی دانش انجامید که کوششی است برای توصیف زیر بنای نظری این روش ضدمبنایی. اما در این ایام فعالیت سیاسی در فرانسه با آشوب ها و شورشهای دانشجویی (به ویژه شورشهای مه ۱۹۶۸) اوج گرفته بود و بدین ترتیب توجه فوکو دوباره به سوی قدرت سیاسی مستقیم دانش برگشت. فوکو در بررسی سخن ‏‏ًَ‏‏‎ٍٍْ‚ همچون یک نظام خود انداز و خود برانداز‚ تمامی آن متعلقات و امکاناتی را که دانش می تواند برای اعمال قدرت نهادی و مادی – ونه قدرت کاملا سخنی – فراهم آورد ‚ نادیده گرفته بود.هنگامی که فوکو در آغاز دهه ی ۱۹۷۰ در کتاب مراقبت و مجازات متوجه این مسأله شد یک بار دیگر به تصویر شاه بازگشت. اما این بار این تصویر می بایست توجیهی برای کاربرد اجتماعی و کارکرد نظامهای مجازات ‚ با تمام تغییراتشان در دویست و پنجاه سال گذشته به دست دهد. اگر دهه ی ۱۹۶۰ برای فوکو دهه ی سخن بود‚ دهه ی ۱۹۷۰ برایش دهه ی قدرت بود.

فضای این پژوهش نسبت به آثار پیشین او کمتر غلنبه پردازی فلسفی دارد و بیشتر متوجه داد و ستدهای دانش‚ سخن و قدرت است. در این کتاب هم مسأله فوکو هنوز سخن است‚ اما این بار آن سخن هایی مدنظر او هستند که همگام با ساختارهای مادی برنامه های هر روزه و سخت گرفتن های جسمانی در شیوه های کیفری و جزایی مدرن ‚ به نحوی ظریف جسم انسا ن را در تارهای محکم فشارها ‚ جبرها و قیود گرفتار می کنند.

این جا قید اصلی که فوکو بدان توجه دارد ‚ در نگاه نخست چیز تازه ای است : شیوه ساخته شدن مفهوم مدرن فردیت روانشناسانه( روح انسان ‚ روح مدرن) از راه سخن‚ و نضج آن به شکلی اجتماعی همچون یک هدف سیاسی در اوایل سده نوزدهم از طریق یک شبکه ی کاربست های جزایی ‚ حقوقی ‚ علمی و فرهنگی ‚ آ ن چه فوکو الگوی انضباطی در روشهای جزایی و کیفری می خواند ‚ شکلی است از قدرت و قید و بند که تا روزگار ما به زندانی کردن جسم ادامه داده است . اگر فوکو پیش از این علاقمند بود که ابعاد سخنی واژه را نسبت به ابژه در شناخت انسان از خود بسنجد‚ در مراقبت و زندان تلاش کرد تا رابطه ی جسم و روح را بشناسد و نیز درک کند که چگونه روح – این ساخته راستین سخن در حقوق کیفری مدرن – این امکان را فراهم آورد که قدرت بتواند از درون ( و بنابراین مخفیانه و رذیلانه ) بر فرد و پیکر اجتماعی اعمال شود و اعمال آ ن تداوم یابد.

فوکو پژوهش خود را با کنار هم نهادن دو چیز که ساده ‚ دهشت بار و تکان دهنده است آغاز می کند : شکنجه و اعدام علنی و در ملأ عام متهمی که در پاریس در ۱۷۵۷ به جان شاه سو قصد کرده بود ‚ و برنامه دقیق و تفصیلی یک روز از زندگی محکومین هشتاد سال پس از آن . هر یک از این دو مثال ‚ یک روش ویژه کیفری‚ شیوه ای یگانه از اعمال قدرت قضایی ‚ سیاسی و حقوقی جامعه را بر جسم فرد نشان می دهند . موضوع جالب برای فوکو ‚ ترسیم آن دگرگونی فرهنگی است که در دورانی نسبتا کوتاه رخ داد و برنامه ی زمان بندی شده ی زندان را جانشین اعدام در ملأ عام کرد.

تا میانه ی سده هجدهم ‚ شکنجه و اعدام آیینی در ملأ عام ‚ منظره ای عمومی در اروپا بود. در این نمایش ها ‚ شکل های بسیار متنوع و درجه بندی شده ای از شکنجه و به درد آوردن جسم انسان محکوم به کار می رفت که در نهایت به مرگ او ختم می شد. فوگو می گوید که این نمایش و تأ تر درد ‚ « شکنجه ی کیفری در ملأ عام ‚ آیینی سازمان یافته برای داغ کردن قربانیان و بیان قدرتی بود که مجازات می کند ... در افراط شکنجه اقتصاد تام قدرت نهفته است. »

این اقتصاد قدرت از یک جنبه آیینی قضایی بود: از راه شکنجه آیینی که حقیقت را تولید می کرد ( محکوم چندان شکنجه می شد تا اعتراف کند) بالاتر از آیینی که تحمیل کننده مجازات بود قرار می گرفت.

اما در عین حال سرمایه گذاری سیاسی و بخشی از حق شاه برای حفظ قدرت مطلقش برزندگی و مرگ نیز بود. این قدرت اضافی خاص شاه که در نهایت آن را دارای منشأ الهی می دانستند همان بود که محکومان سده ی هجدهم بدان بی احترامی کرده بودند و شکنجه های هفراطی و مفصل در ملأ عام راهی بود برای تأکید دوباره بر ماهیت بی چون و چرا و مطلق قدرت. شکنجه ی کیفری « بدن محکوم را مکانی می ساخت که انتقام حاکم بر آن اعمال می شد ‚ فرصتی برای نشان دادن قدرت بود ‚ مجالی بود تا عدم توازن قدرت های موثر در جامعه اثبات شود. »

فوکو میان این شکل قدیمی شکنجه در ملأ عام که وحشیگری پذیرفته شده ای بود و شکل مجازات و مکافاتی که خصلت نمای روزگار ماست( فوکو آ‎ن را از دیدگاه اخلاقی بارها بدتر میداند ) یک فرجه بینابینی کوتاه مدت در تاریخ مجازات یافت . این طراحی ایدلوژیک بود که اصلاح طلبان قضایی در نیمه دوم سده هجدهم بنیاد نهادند. هدف از این طرح به وجود آوردن آن چیزی بود که فوکو « روش نشانه ای مجازات » خوانده است.

این برنامه که هرگز به گونه ای کامل به اجرا در نیا مد ‚ به این قصد طراحی شده بود که همچون شیوه ای برای بیان رابطه ی میان جنایت با مجازات برای ملت در کل باشد. آن هم از راه تبدیل بدن جنایت کار به نشانه ای از جنایتی که مرتکب شده بود. این برنامه دگرگونی مهمی را در اقتصاد مجازات نشان می داد و در برگیرنده نوعی انسانی کردن مجازات بود ‚ اما آنچه برای فهم فوکو مهمتر بود ‚ این بود که این برنامه در برگیرنده ی نوعی استاندارد سازی مجازات های جنایی برای آگاهی ملت بود . موضوع بلافصل این نوع از قدرت کیفری غیر پادشاهی طبقه متوسط و نیز هدف اصلی کاربرد آن « دیگر جسم با نشان دادن آیینی دردهای جسمانی افراطی و داغ کردن های تماشایی در جریان اعدام در ملأ عام نبود بلکه هدف اصلی روح بود یا بهتر بگوییم نشان دادن نمودها و نشانه هایی بود که مخفیانه و پنهانی اما ضرورتا در همه روح جریان دارد . دیگر نه جسم بلکه روح شکنجه می دید » سخن ‚ قانون و اعمال کیفری با هم به ساختن این روح جدید آغاز کردند، یا تقریبأساختن آن را شروع کردند.

برای ظهور شکل جدید مجازات ، مجموعه پیچیده ای از ایدولوژیها ، نظامهای سخن ، ضرورتهای سیاسی–اقتصادی، شکل های معماری و اعمال پزشکی و حقوقی باید پدید میآمد و این در پایان سده هجدهم و آغاز سده نوزدهم رخ داد. آنچه این اعمال فرهنگی به نحوی موثر ساختند، شکل های مدرن سوبژکتیو به آن صورتی بود که ما امروز می شناسیم و فوکو از ما میخواهد ببینیم که از طریق این ساخته هاست که قدرت در جامعه ی مدرن عمدتا اعمال میشود. از این نظر مراقبت و مجازات ، بخشی است از کار بزرگتر فوکو.

آن سان که خود در سخنرانیایبه سال ۱۹۷۶ ئاکید کرده ، « برای درک فرمانبرداری در شکل مادی آن به صورت ساختن افراد فرمانبردار».بنابراین نیمه دوم مراقبت و مجازات ، راهی را ترسیم میکند که مجموعه بسیار پیچیده شیوه های انضباطی، مفاهیم هنجارین فردیت و شکل جدیدی از «پانوپتیک» در گستره دانش و نظارت رفتار انسانی در سده ی نوزدهم به هم می پیوندند تا بهره برداری سیاسی جدیدی از جسم ممکن شود. این بهره برداری دیگر به گونه ای آشکار بر تنی استوار نیست که باید زجر بکشد بلکه متکی به روحی است که باید اصلاح شود، باز آموزی و به سوی طبیعی بودن کشیده شود . در نظام زندان ها ، سربازخانه ها ، مدرسه ها ، بیمارستانها، در «پانوپتیکون» جرم یبنتام ، طرحی در معماری که جایگاهی است برای دیدن از هر جانب و زاویه ای. برای نظارت بر زندانیان از یک دیدگاه « پانوپتیک »مرکزی که خود دیده نمی شود ودر ظهور عقاید پزشکی درباره ی«طبیعی بودن» ، فوکو طرحی کلی میدید از ظهور یک استراتژی منظم مجازات که حاصل آن (اگر نگوییم هدف و غرض آن) دستیابی به درون فرد است ، تا « روح» او را اصلاح کند؛ نوعی زیر سازی روانی برای هر فرد که فوکو معتقد است آفریده همان سخنی است که ادعای تادیب روح را دارد. نکته ی مهم در این نظام ، نظارت و مجازات ( یا دست کم نتیجه آن ) تولید « آدم های مطیع » است؛ افرادی ازجامعه ی که خود به خویشتن نظم میدهند و آن نفس و روانی که سخن می سازد درونی میکنند. افراد ،وقتی که به نحوی اورتوپدیک خود را با روح خویش همنوا میکنند ، به گونه ای ارادی تن به قدرت ماهرانه و بینهایت تفصیلی دانش میدهند که بر آنها اعمال میشود. فوکو استدلال میکند که به این ترتیب ،افراد خود را هر دم بیشتر در اختیار امور هر روزه ی سرمایه داری و فرهنگ مدرن قرار میدهند.

فوکو دستگاه جزای ی جدید را گرفتار « میکروفیزیک قدرت » وصف میکند که در آن سوبژکتیویته فردی، سخن های« علمی» اجتماعی و ترتیبات سیاسی قدرت با هم تلاقی میکنند و به شکلی ظریف همدیگر را می سازند و تقویت میکنند:

" بدین سان تاریخ این « میکرو فیزیک » قدرت جزایی و تنبیهی، تبار شناسی« روح » مدرن است . اکنون به جای این که این روح را همچون بازمانده ی باز فعال شده ی یک ایدولوژی مسیحی بدانیم ، میتوانیم آن را همبسته ی موجود یک تکنولوژی خاص قدرت مسلط بر بدن بدانیم . نادرست خواهد بود که بگوییم : روح یک پندار است ... بر عکس ، روح وجود دارد ، واقعیت دارد ، به گونه ای مداوم در درون جسم ساخته میشود ، از راه کارکرد قدرت ساخته میشود ، قدرتیکه بر مجازاتیان اعمال میشود و به طریقی کلیتر بر آنانیکه تحت نظارت قرار دارند ، آموزش می بینند و اصلاح میشوند ، بر دیوانگان ، کودکان در خانه و دبستان ، استعمارشدگان و تمام کسانیکه به ماشینی وصل شده اند و تا پایان زندگیشان تحت نظارت قراردارند. این ، واقعیت تاریخی این روح است که بر خلاف روحیکه الهیات مسیحی معرفی میکند در گناه زاده نمی شود ودر معرض مجازات نیست ، بلکه از خود روش های مجازات ، نظارت و قید و بند زاده میشود... اما بگذارید که جای هیچ بد فهمی باقی نمامد : چنین نیست که انسان واقعی، ابژه ی دانش ، تعمق های فلسفی یا دخا لت های فنی، جانشین روح شده است ، روحی که پندار متألهان است . آن انسانیکه برای ما تعریف و توصیف شده ، کسیکه از ما میخواهند آزادش کنیم ، به نقد ، در خود نتیجه ییک فرمانبرداری است ، انقیادی بارها ژرف تر از خویشتن خود او. « روح» در او منزل کرده است و او را به سوی هستی پیش میراند و هستی، خود یکیاز عوامل آن سالاریاست که قدرت بر جسم اعمال میکند. "

فوکو نتیجه میگیرد که « روح ، نتیجه و نیز ابزار کالبد شناسی سیاسی است ، روح زندانی جسم است.در ارایه این تبارشناسی روح مدرن و در ثبت فصول مشترک قدرت و دانش که سوبژکتیویته یانسانیرا شکل میدهد و در مقابل ، سوبژکتیویته یانسانی نیز این قدرت و دانش را در بر دارد و بیان میکند، فوکو مجموعه ای تازه از قواعد را برای شناخت آرایش جدید قدرت طرح کرد. نخست ، او در پی آن بر آمد تا مجازات مدرن را همچون یک عمل سامان بخش و تولید یببیند و نه چون حکمی سرکوبگر و محدودکننده.

قدرت از نظر فوکو ، کارکرد ی اجتماعی متعلق به گروه است که قالب میریزد ، شکل میدهد و توانایی می بخشد، بیش از آنکه سرکوب ، محدود یا مقید کند. دوم، او در پی آن برآمد تا روش های کیفری و تنبیهی را همچون مجموعه ای از فنون و اعمال دارای قدرت سرکوبگر خاص خود ببیند و نه همچون بازتاب ها یا نتایج نیروهای دیگر از قلبیل قانون گذاری یا ساختار های اجتماعی.سوم ،او در بیآن برآمد تا قلمرو گسترده ای را که در کتابش تحلیلل کرده (قانون جزایی از یکسو و علوم انسانی از سوی دیگر )همچون گستره های جداگانه نشناسد که از قضا در زندان مدرن بر هم منطلبق شده اند. بر عکس ،او می خواست تا از «تکنولوژی قدرت ،اصلی هم برای انسانی کردن نظام جزائی و هم برای دانش انشان بسازد.