چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

بودن یا نبودن فلسفه مسیحی مساله این است


بودن یا نبودن فلسفه مسیحی مساله این است

یکی از دلایل اصلی علاقه مند شدن بنده به ژیلسون این بود که با فلسفه ای آشنا شده بودم که هم دینی است و هم جایگاهی برای عقل قائل است این فلسفه به نوعی به فلسفه صدرایی در ایران بسیار نزدیک است

شهر کتاب مرکزی جلسه نقد کتاب «تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی» را برگزار کرد. این کتاب که توسط «اتین ژیلسون» نوشته شده، توسط دکتر رضا گندمی‌نصرآبادی ترجمه شده است. در اینجا سخنان دکتر‌شهرام پازوکی درباره این کتاب و نویسنده آن آورده شده است.

● ظهور جریان فلسفه دینی

یکی از دلایل اصلی علاقه‌مند شدن بنده به ژیلسون این بود که با فلسفه‌ای آشنا شده بودم که هم دینی است و هم جایگاهی برای عقل قائل است. این فلسفه به نوعی به فلسفه صدرایی در ایران بسیار نزدیک است.

نکته مهم این است که چطور در قرن بیستم یک تفکر می‌تواند هم به عقل ارسطویی (نه دکارتی) پایبند باشد و هم بر تفکری دینی مبتنی باشد. ژیلسون در اقتدا به توماس آکوینی در پی این تفکر تلاش می‌کرده است. بیش از ۱۰۰ سال قبل، پاپ لئو سیزدهم که یکی از رهبران انقلابی کاتولیک‌ها بوده است، دست به تعیین شورایی برای بررسی عالم مدرن زده بود که قرار بود درباره وضعیت عالم مدرن و نسبت آن با کلیسا به تحقیق بپردازند. کاتولیک‌ها بسیار دیر عالم مدرن را پذیرفتند و پس از شروع این کار جدی علمی، فعالیتشان به طرح یک‌سری مباحث دقیق درباره وضعیت مسیحیت در عالم مدرن انجامید. این فعالیت نشان می‌داد که چه چیزهایی مسیحیت را تهدید می‌کند و چه کارهایی باید انجام شود. یکی از نتایج این بحث‌ها این بود که گفته شد باید به فلسفه‌ای بازگشت که بتواند حق دین و عقل را ادا کند. این فلسفه نیز فلسفه تومایی دانسته شد و توماس آکوینی به عنوان کسی که هم می‌تواند حق دین را ادا کند و هم حق عقل را، معرفی شد. این‌گونه بود که پس از پاپ لئو جریانی فلسفی تحت عنوان «فلسفه نو تومایی» شکل گرفت که در پی احیای فلسفه مدرسی بود. از سردمداران و بزرگان این جریان ۲ نفر هستند که در تاریخ فلسفه فرانسه اهمیت دارند: ژاک مارتین و اتین ژیلسون.

● اصرار بر وجود فلسفه مسیحی

بنابراین مساله برای ژیلسون دارای ۲ جهت است؛ یکی این‌که درصدد بنا نهادن و بر ساختن جریانی فلسفی است که بتواند وضعیت بحرانی تفکر دینی را در عالم مدرن جبران کند و دیگر این‌که در دهه ۱۹۳۰ او بر آن بود تا نشان دهد که در قرون وسطی فلسفه مسیحی وجود دارد. کسانی نیز در این دوره معتقد بودند چیزی در قرون وسطی به عنوان فلسفه رخ نداده و قرون وسطی ادامه مسیر فلسفه یونان است. این بحث را امیل بریه که همکار ژیلسون در دانشگاه سوربن است، آغاز کرد و چند سخنرانی در بلژیک انجام داد که موضوع سخنرانی او «نسبت میان مسیحیت و آنچه فلسفه مسیحی گفته می‌شود» بوده است. او می‌پرسد که آیا فلسفه مسیحی دارای هویت است و ماهیت و وجود آن کدام است؟ بریه به ۲ دلیل نمی‌تواند فلسفه مسیحی را بپذیرد. نخست این‌که او راسیونالیست (= عقل‌گرا) است و هیچ راسیونالیستی نمی‌تواند وجود فلسفه دینی را بپذیرد.

دیگر این‌که او یک جهت تاریخی بسیار قوی دارد و معمولا مورخان کمتر می‌توانند برای یک دوره تاریخی، هویت فلسفی قائل باشند، زیرا بیش از آن‌که به کل بنگرند، به اجزا توجه دارند. اما ژیلسون در مقام دفاع بر می‌آید. هم به دلیل جریان نوتومیستی که ایجاد شده است و هم می‌خواهد نشان دهد در قرون وسطی و نیز بیرون آن، فلسفه دیگری وجود دارد که نه فلسفه یونانی و نه فلسفه مدرن، بلکه فلسفه مسیحی است. به این دلیل او اقدام به نوشتن چند کتاب می‌کند که یکی روح فلسفه قرون وسطی است که به فارسی نیز ترجمه شده است. دیگری همین کتاب فلسفه مسیحی در قرن وسطی بوده و کتاب دیگرش مبانی فلسفه مسیحی است، اما به همین نیز اکتفا نمی‌کند و ۲ کتاب دیگر به نام فلسفه مسیحی اگوستین و فلسفه مسیحی توماس آکوینی را نیز با اصرار بر ذکر فلسفه مسیحی در عنوان به رشته تحریر در می‌آورد. او به فلسفه‌ای مسیحی قائل است که اوج ظهور آن در قرون وسطی است و استمرار پیدا کرده و هم‌اکنون نیز وجود دارد. اگر به عنوان کتاب تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی دقت کنید، نشان می‌دهد فلسفه‌های دیگری نیز احتمالا در قرون وسطی وجود داشته‌اند، اما ژیلسون به فلسفه مسیحی پرداخته است.

● چیستی فلسفه مسیحی

او درباره هویت فلسفه مسیحی در کتاب روح قرون وسطی بحث می‌کند و به این پاسخ می‌دهد که فلسفه مسیحی چیست؟ باید توجه داشت که شبیه این مباحث را نیز می‌توان درباره فلسفه اسلامی ‌مطرح کرد. کتاب اخیر دکتر داوری نیز تقریبا همین مسیر را پیموده و به این پرداخته که وقتی از فلسفه اسلامی‌ نام برده می‌شود، منظور چیست. دیگر این‌که آیا چیزی به نام فلسفه اسلامی‌ وجود دارد یا این‌که هر چه هست، کلام اسلامی ‌است. در مورد فلسفه مسیحی، بیشتر می‌توان گفت کلام مسیحی، زیرا در مسیحیت «کلام» قدرت بسیاری دارد؛ در صورتی که در اسلام این‌گونه نیست، بنابراین در مسیحیت بیشتر می‌توان گفت که توماس آکوینی متکلم بوده است، اما ژیلسون بر آن است که او فیلسوف است.

او در بیان دلیل گفته است که باید پذیرفت که فلسفه یونان در دوره‌ای متحول شده و مفاهیمی‌ در این فلسفه همچون «خلق از عدم» و «مفهوم خدای واحد خالق» و «علیت» تحت تأثیر مسیحیت وارد شده که پیش از این در آن نبوده است. همین نشان می‌دهد که مسیحیت این استعداد را داشته است که باعث ظهور مفاهیم جدید فلسفی شود. او این فلسفه را فلسفه مسیحی می‌داند که البته می‌توان به او خرده گرفت که در قرون وسطی، فلسفه اسلامی‌ یا یهودی نیز وجود داشته است. اما ژیلسون، ابن‌سینا و ابن‌رشد را در ذیل فلسفه یونانی می‌داند که در قرون وسطی ادامه یافته است و در آن دست به تفسیر دینی زده‌اند. او به این دلیل برای فلسفه اسلامی،‌ هویت مستقل قائل نیست چون برای اسلام به عنوان دین هویتی قائل نیست و این از عقاید کاتولیکی او بر می‌خیزد. اگر او ابن‌سینا را فیلسوف اسلامی‌ بداند، باید تفکر او را برخاسته از اسلام بداند. در صورتی که او به اسلام باور ندارد. همان‌گونه که او فلسفه مسیحی را تنها زاده تفکر فیلسوفان مسیحی ندانسته و آن را برخاسته از ذات مسیحیت بر می‌شمرد، اما از نظر بریه، کتاب مقدس حاوی تعالیم مربوط به زندگی و سعادت اخروی است و مباحث نظری از آن به وجود نمی‌آید.