دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

اخلاقی زیستن و اجتماعی عمل كردن


اخلاقی زیستن و اجتماعی عمل كردن

موضوع بحث «اخلاقی زیستن و اجتماعی عمل كردن» است به تعبیری دیگر, توجه دادن به پشت صحنه عمل اجتماعی و التفات دادن به این نكته كه عمل اجتماعی همیشه در زمینه است كه معنا دارد و قابل استمرار است

سخنان خود را با یك بحثی روانشناسی از «كركگور»، فیلسوف وعارف دانماركی كه در زمینه اخلاق ورابطه آن با زیست فردی وجمعی بیان كرده، آغاز می كنم. چون این مقدمه كاملاً مورد قبول من است، شاید مبنای خوبی برای استنتاجات بعدی باشد. كركگور در چند كتاب مهم خود از جمله در كتابی تحت عنوان «خلوص قلب» مطلبی را بدین مضمون مطرح كرده است كه هر انسان در یكی از سه مرحله در حال زیست است: ۱- زیباشناختی ۲- اخلاقی ۳- دینی.

اگر انسانها با دقت كامل به زندگی خود نگاه كنند خود را در حال زیست در یكی از این حالات می بینند. آنچه مهم است این است كه ما انسانها بفهمیم كه در كدام یك از این حالات زندگی می كنیم و مهمتر آنكه، آرزوی انتقال از مرحله ای به مرحله دیگر در ما پدیده آمده و زنده بماند.

۱- مرحله زیباشناختی

مرحله اول را با تعبیرات مختلفی چون، مرحله زیباشناختی، علم الجمال، استحسانی و یا ذوقی از آن نام می برند.می توان گفت، متأسفانه بیشتر انسانها تا آخر عمر در همین مرحله اول می مانند و وارد مراحل دوم و سوم نمی شوند. در مرحله اول، اصل حاكم بر زندگی انسان، اصل لذت است. البته این سخن بدان معنا نیست كه لذت چیز بدی است. كركگور نیز در باب لذت داوری منفی نكرده است هدف اصلی او این است كه نشان دهد اگر اصل حاكم بر زندگی انسان، اصل لذت باشد چه پیش خواهد آمد. در واقع او به ما نشان می دهد كه كسانی كه اصل حاكم بر زندگیشان اصل لذت است به چه صورتی زندگی خواهند كرد و به چه نتایجی خواهند رسید و چه ناكامی هایی خواهند داشت. وقتی فردی درمرحله زیباشناختی به سر می برد همه هم و غم او متوجه این امر است كه در زندگی هرچه بیشتر كسب لذت كند. این لذت ها می توانند كاملاً متنوع باشند. مراد از لذت فقط خوردن، آشامیدن، استراحت، خوابیدن، غریزه جنسی، تفریح و مسافرت نیست. بلكه لذتهایی كه در نظر انسان عادی كوچه و بازار متعالی به حساب می آید، آنها هم جزو این مرحله قرار می گیرند. لذتهایی مانند: علم طلبی، كنجكاوی ،شركت در فعالیت های اجتماعی و آرمان جویی اجتماعی. اینها هم لذت محسوب می شوند چرا كه انسان را نوعی سیری می بخشند. انسانی كه در مرحله زیباشناختی زندگی می كند دلش می خواهد در حد توان و با توجه به تمام محدودیتهایی كه محیط و وراثت بر او تحمیل كرده است لذت بیشتری را دروجود خود انبار كند.در واقع مثل این است كه وجود خودرا مخزنی می داند كه باید هرچه بیشتر از لذت پر شود و كمتر از درد و رنج و الم. از این رو است كه این انسان در هر اوضاع و احوالی كه در آن قرار می گیرد، از این زاویه بدان می نگرد كه، آن وضعیت به چه میزان برای او لذتبخش است وبه چه میزان او را از الم دور نگه می دارد. اینچنین انسانی در هر وضع و حالی، درست مانند تاجری زندگی می كند كه توجهش به نوسان قیمت ها در بازار و تحولات اقتصادی است تا بتواند در وضعیت جدید بهتر مانور دهد. چنین تاجری فقط درصدد این است كه كمتر ببازد و بیشتر ببرد.بنابراین هرگونه چرخش، تغییر مسیر و تغییر موضعی فقط بر این اساس قابل توجیه است كه سود بیشتر و زیان كمتری در بر داشته باشد.انسان لذت جو نیز دقیقاً همین گونه عمل می كند. یعنی فقط و فقط لذت بر او حكم می كند كه چه عملی را انجام دهد و چه عملی را انجام ندهد؛ چه جایی سخنی بگوید، چه جایی سكوت كند. كجا به فلان عمل دست بزند و كجا از فلان عمل دست بردارد و... در تمام شؤون زندگی اعم از فردی و جمعی، اعم از اقتصادی یا سیاسی و... فقط امر سود و زیان مد نظر اوست.از نظر كركگور یك مسأله مهم در این مرحله وجود دارد و آن اینكه كسانی كه درمرحله زیبایی شناختی زندگی می كنند همواره در وضعیت اندوه و حسرت به سر می برند. زیرا وعده ای كه به ایشان داده می شود وفا نخواهد شد. یعنی نوعی استمتاع و كامیابی از آنها دریغ خواهد شد. مثال ساده ای كه كركگور می گوید این است: فرض كنید زنبور عسلی روی یك گل خاص می نشیند. اگر این زنبور عسل هیچ گل دیگری نمی دید و از وجود هیچ گل دیگری خبر نداشت، تنها بر این گل استقرار پیدا می كرد و تا آنجا كه از این گل شهد قابل استخراج بود، استفاده می كرد، یعنی تمام لذتی را كه می توانست از این گل ببرد، می برد. اما مشكل زنبور عسل این است كه به محض اینكه روی گلی كه از بویش، مزه اش، رنگش و یا از هرچیز دیگری كه ما از آن چندان خبر دار نیستیم خوشش می آید و می نشیند و احساس لذت می كند، ناگهان گل دیگر به چشمش خوش می آید. لذت انگیزی گل دیگر باعث می شود كه زنبور عسل یا بلافاصله از روی گل اول بلند شود و بر روی گل دوم بنشیند و یا اگر هم بر گل اول بنشیند، لذتی كه از این گل می برد به كامش تلخ آید. چون می داند كه این لذت را به قیمت محروم شدن از دیگرلذتها دارد. وقتی انسان احساس كند، چیزی كه به دست می آورد به قیمت از دست دادن چیز یا چیزهای دیگر است، آنگاه از آن چیزی كه در دسترسش است آنچنان كه باید و شاید، لذت نمی برد.حال فرض كنید زنبور از روی گل اول برخاسته و بر روی گل دوم می نشیند. وقتی روی گل دوم می نشیند مشكلش دو تا می شود.یكی اینكه گل سوم پیش چشمش می آید و دیگر اینكه هنوز خاطره گل اول از ذهن او محو نشده است و به همین دلیل از گل دوم هم لذت نمی برد. زیرا زنبور تا آخر عمر در یك سرگردانی است و به تعبیر خود كركگور در نوعی «ندانم چه كاری» می ماند و هیچ گلی چنانكه باید و شاید اورا كامیاب نمی كند.در اینجا مثال دیگری می زنم. «استنیسلاووه» یكی از متفكران اروپای شرقی، در مقدمه یكی از رمانهای خود، مطلب خیلی عمیقی را مطرح كرده كه اتفاقاً به طور كامل با موضوعی كه در اینجا مطرح شد مرتبط است. از نظر ایشان رشد تكنولوژی در واقع رشد محرومیت است. تكنولوژی امكانات افراد را در هر لحظه افزایش می دهد و این خود باعث می شود كه هر وقت به یكی از امكانات مشغول می شوید تلخ كام بمانید. اما آن زمانی كه تكنولوژی رشد نكرده بود انسانها تعداد كارهایی را كه در هر لحظه می توانستند انجام دهند یا یك كار بوده و یا كارهای بسیار معدود دیگر. طبعاً اگر به آن كار واحد و یا یكی از آن چند كار مشغول می شدید متناسب با آن احساس لذت می كردید. اما امروز كه تكنولوژی رشد كرده، به ما می گوید: شما می توانید اكنون با در اختیار داشتن تكنولوژی در آن واحد پنجاه یا صد و ... حق گزینش داشته باشید. هر چه تعداد گزینه ها بیشتر شود، آن گزینه ای كه انتخاب خواهد شد در مقام عمل لذت كمتری در برخواهد داشت.

بدین معنی، رشد تكنولوژی استمتاع بیشتر نیست بلكه رشد محرومیت بیشتر است. این سخن كاملاً با مذاق فردی مانند كركگور سازگار است. وی می گوید: كسانی كه در مقام زیبایی شناسی عمل می كنند و اصل حاكم بر زندگیشان اصل لذت است، بیشتر دچار اندوه و حسرت می شوند. زیرا لذتهایی كه انسان می تواند در زندگی در اختیار داشته باشد خیلی فراوان است ولی در هر لحظه چاره ای جز این نیست كه فقط از یكی از این لذتها می تواند بهره مند گردد.

مشكل دومی كه از نظر كركگور برای انسان لذت گرا به وجود می آید این است كه لذتها پایان ندارد و انسان هیچگاه از لذت سیراب نمی شود. این است كه به گفته كركگور كسانی كه در این مرحله زندگی می كنند بالمآل تلخ كامند. این مرحله وعده اش لذت بود اما نتیجه اش جز رنج نخواهد بود. در این مرحله وعده ای عمل نشده وجود دارد. به همین دلیل كسانی كه تا آخر عمرشان در این مرحله زندگی می كنند هر چه بیشتر به پایان عمر نزدیكتر می شوند تلخ كام تر هستند چون احساس می كنند در نهایت بازنده شده اند و آن چیزی را كه گمان می كردند می برند، نبرده اند و به خاطر بردن بساكارها كه كرده بودند و بسا كارها كه نكرده بودند.

۲- مرحله اخلاقی

كركگور معتقد است كه راه دومی هم وجود دارد و آن این كه ما از مرحله زیباشناختی به مرحله اخلاقی وارد شویم. البته شكی نیست كه وارد شدن به مرحله اخلاقی، عملی نیست كه با یك تصمیم گیری ساده بتوان انجام داد. این مرحله، مرحله ای است كه مبادی و مقدمات خیلی فراوانی لازم دارد و البته من هم در اینجا در مقام احصای آنها نیستم. در مرحله اخلاقی، لذت اصل برانسان نیست. بلكه یك سلسله اصول و مبانی بر زندگی انسان حاكم است. یعنی كسی كه در مرحله اخلاقی زندگی می كند، كسی است كه می گوید: من در زندگی فردی، در زندگی جمعی، در خلوت، در جلوت، در غم، در شادی، اصلاً به این فكر نیستم كه لذتی عایدم شود یا الم و رنجی از من دور. این انسان اصلاً در فكر لذت و الم نیست. فقط در این اندیشه است كه یك سلسله اصول را به هیچ قیمتی از دست ندهد. اگر این اصول در لذت است، لذت را از دست ندهد و اگر در الم است، الم را از دست ندهد. یعنی اگر من در آن مرحله باشم می خواهم چنان زندگی كنم كه یك سلسله مبانی و اصول عملاً در زیر پای من لگدمال نشود. وقتی این اصول در نظر من محفوظ می مانند، دیگر هر چه پیش آید، گو پیش آید، هر چه هست، گو باشد. آنها مهم نیست و مرا از آنها باكی نیست. فقط مسأله بر سر این است كه اصول من از بین نروند. برای كسانی كه در مرحله اخلاقی به سر می برند، این اصول، اصولی واحد نیستند. ممكن است من اصولی برای خود مقرر كرده باشم و شما اصولی دیگر را برای خود. ممكن است من یك اصل برای زندگی خود مقرر كنم و شما دو اصل. حتی این نكته نیز موردبحث نیست كه این اصول را از كجا می آوریم. ممكن است من این اصول را از بینش خود وضع كنم یا از كسی كه نهایت اطمینان را به او دارم. البته از نظر كركگور آنچه كه ارزشمند است این است كه من این اصول را خود برای خود وضع می كنم.درواقع منظور این است كه من در وضع این اصول فعال باشم نه منفعل، و كنش پذیری و تقلید ازدیگران نداشته باشم. اما به هرحال اینها موردبحث نیست. بلكه مهم این است كه من یك سلسله اصول را زیرپا بگذارم. ما با این بحث كه بهتر است چه اصلی بر زندگی یك انسان اخلاقی حاكم باشد فعلاً كاری نداریم. بحث اصلی این است كه اخلاقی زیستن، متعالی تر از زیست زیباشناسانه است. هنگامی كه به این صورت زندگی كنیم، زندگی ما از یك صورت متفاوتی برخوردار خواهدبود و مثالی كه به نظر می آید برای این بحث نافع باشد این است كه فرض كنید كه من پنج كیلو پیاز خریده و درحال رفتن به سوی خانه هستم. درراه، یك سلسله حوادث برای من پیش می آید و من در این حوادث به گونه ای واكنش نشان می دهم كه متوجه هستم چیزی كه در دست دارم پیاز است. مثلاً اگر كسی در بین راه به من اهانت كرد، از واكنشهای خشمگینانه نشان دادن باكی ندارم. اگر كسی به من تنه زد، ممكن است برگردم و نسبت به او پرخاش كنم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.