یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پاییزِ قبیلهِ یاغی ها


پاییزِ قبیلهِ یاغی ها

چرا دیگر در فیلم های ایرانی قهرمان وجود ندارد

«قهرمان کسی است که زندگی خود را نثار چیزی بیش از خودش کرده است.» جوزف کمبل

سینمای ایران مدت‌هاست که الگوهای قدیمی فیلمسازی‌اش را کنار گذاشته و با توجه به شرایط اجتماعی روز، تابعی از موقعیت متزلزل افراد شده است. دیگر از آدم‌های بزرگ که دست به کار‌های بزرگ بزنند خبری نیست و تنها «شک» است که در لحظه‌لحظه فیلم‌ها دیده می‌شود. تردیدی که ناشی از ورود جامعه به ساحتی تازه است و خبر از تغییرات گسترده در مناسبات اجتماعی می‌دهد، در تمام فیلم سایه‌ انداخته است. در این اوضاع و احوال ارزش‌های جامعه مانند سابق نیست تا مجاهدت برای درک آنها هم، ارزش «والای» انسانی خطاب شود. با تغییر دیدگاه‌ها نسبت به ارزش‌های جامعه و خلأ ناشی از نبود ارزش‌های تازه (یا حتی عدم درک ارزش‌هایی که جایگزین قبلی‌ها شده‌اند) باعث شده تعریف قهرمان در ذهن افراد تغییر کند؛ تا آنجا که مفهوم مبارزه و استقامت هم دیگر مثل گذشته نیست. فیلم‌های ایرانی نماینده تفکر غالب در جامعه‌ای هستند که هنوز دل با سنت دارد اما هوش و حواسش را به مدرنیته باخته است. برای همین از دل جامعه‌ای قهرمان‌ساز، مرثیه‌سرا و اسطوره‌پرور، جمله‌ای از نمایشنامه «گالیله» برتولد برشت، ورد زبان‌ها می‌شود که «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد» و بعد در همه مناسبات به دنبال اثبات این حرف می‌گردد.

در میان فیلم‌هایی که طی سه ماه گذشته به نمایش درآمده‌اند و البته آثاری که به مرور اکران می‌شوند، می‌شود نشانه‌های تغییر جامعه را دید. این بار بحث بر سر این است که چرا «قهرمان‌ها» از فیلم‌های ایرانی حذف شده‌اند؟ ما نیازی به آنها نداریم یا نمونه آنها را پیدا نمی‌کنیم؟ چرا قهرمان‌های فیلم‌های ایرانی متعلق به نسل گذشته هستند و هربار صحبت شخصیت‌های ماندگار می‌شود همه به یاد «قیصر»، «داش آکل»، «قدرت» و... می‌افتند و حتی قهرمان فیلم‌های «سازدهنی»، «ناخدا خورشید» و... را از یاد می‌برند؟ آیا هر شخصیت اول در فیلمی «قهرمان» به حساب می‌آید؟ فیلم‌های روی پرده نشانه‌های آشکاری برای اثبات تغییر زاویه دید مخاطب با این موضوع است.

بی‌قهرمانی

قهرمان‌ها آرامش‌بخش‌های خوبی هستند. آنها به جای ما می‌جنگند، شکست می‌خورند (اما ناامید نمی‌شوند)، زخمی می‌شوند و تاوان کارشان را می‌دهند و گاهی هم می‌میرند یا تک و تنها می‌مانند. ما از مبارزه آنها با هر چیزی لذت می‌بریم. چه زندگی باشد، چه یک زورگیر خیابانی و چه دشمن خارجی. ما تماشاگرانی هستیم که بابت کارهایی که نمی‌توانیم انجام دهیم و آرزویشان به دلمان مانده دنبال آدم می‌گردیم. یکی که مثل ما تماشاچی نباشد. فیلم‌ها زمانی مسکن‌های خوبی برای فرار از این رخوت بودند. زمانی کسی بود که یکباره شورش کند و بجنگد. اما حالا از اینها خبری نیست.

پرفروش‌ترین فیلم‌های امروز سینمای ایران آثار کمدی هستند که اتفاقا سربه‌سر این موقعیت‌ها می‌گذارند. حتی در «به‌روزترین» فیلم‌های سینمای ایران هم این جو استیصال و ناامیدی است که باعث می‌شود صفت «به‌روز» بودن به آن تعلق گیرد. اینکه «نفس عمیق» حکایت نسل بی‌آرمان «امروز» است از همین نگرش می‌آید یا حتی «تردیدی» که طاهره در «به همین سادگی» دارد نتیجه چنین برداشتی است؛ برداشت از جامعه‌ای که بیشتر دوست دارد نظاره‌گر باشد تا شرکت‌کننده. اینجاست که فیلم‌های «طبقه متوسط» نمود بیشتری پیدا می‌کنند و قصه زندگی ساکنان یک آپارتمان- بدون هیچ مفهوم سیاسی/ اجتماعی- توجه همه را جلب می‌کند. هیجان فکری این طبقه در تماشای مبارزه دیگران است. قهرمان‌های فیلم‌های ما تابعی از پیرامون ماست؛ همان جمله معروف آگهی تبلیغاتی: «آنچه شما خواسته‌اید».

جوزف کمبل، اسطوره‌شناس مشهور که عاشق فیلم و سینما هم هست، درباره این وقایع می‌گوید: «...داستان قهرمانان می‌توانند به نوعی آرامش‌بخش تبدیل شوند که به جای عمل‌کردن، انفعال آرام تماشا کردن را در ما برانگیزند. روی دیگر سکه این است که به نظر می‌رسد دنیای ما از ارزش‌های معنوی تهی شده است. مردم احساس ناتوانی می‌کنند. به نظر من، ناتوانی، ملالی که مردم حس می‌کنند و بیگانگی آنها با نظم جهانی اطرافشان، ماجرای جامعه جدید است. شاید ما به قهرمانی نیاز داشته باشیم که تمنیات درونی‌تر ما را به صدا درآورد. نوعی زندگی غیراصیل ما را در چنبره خودش گرفته است.» آیا ما قهرمانانی در جامعه‌مان داریم که تمناهای معنوی‌مان را از او بخواهیم و بعد به تصویرش در سینما دل خوش کنیم؟ فیلم‌های امروز سینما بیش از هر چیز درباره تغییر جایگاه آدم‌هاست. اینکه زنی به دنبال «هویتش» بگردد، مردی برخلاف گذشته دنبال اثبات عشقش باشد، جوانی سرخورده قید آرزوهایش را بزند و پرسه بزند و.... در این میان، «یحیی» قهرمان فیلم «پابرهنه در بهشت» تنها می‌ماند که می‌خواهد از خودش بگذرد تا به پاسخ سوال‌هایش (و سوال‌های بیننده) برسد. «پابرهنه در بهشت» یکی از معدود آثار این سال‌هاست که از دلِ یک انسان معمولی، قهرمانی به‌روز بیرون می‌آورد و این درست از جایی آغاز می‌شود که قهرمان فیلم بر تردیدش غلبه می‌کند.

جامعه مردسالار

قهرمان‌ها الزاما نباید مرد باشند. اما در یک جامعه مردسالار، فرهنگ عمومی به نمونه‌های مرد بیشتر روی خوش نشان می‌دهد. این نوع نگرش هم به دیدگاه سنتی برمی‌گردد که در ذهن افراد به الگویی تغییرناپذیر تبدیل شده است. با این حال این روزها فیلم‌هایی که در مورد زنان ساخته می‌شود بیش از نمونه‌های دیگر مورد توجه قرار گرفته است. حتی کارگردانی مانند ابراهیم حاتمی‌کیا هم در فیلم تازه‌اش، دعوت، دل از شخصیت‌های مردش ُبریده و به سمت زنان آمده تا تصویری متفاوت از آنها ارائه کند. مسعود کیمیایی هم در حکم نقشی پررنگ‌تر از همیشه به آنها داده است. این دو کارگردان از آن جهت مهمند که در آثارشان بیش از سایرین به قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی توجه داشته‌اند.

اگرچه می‌شود به رسول ملاقلی‌پور هم اشاره کرد که در آثارش بیش از همه به تنهایی و تک‌افتادگی قهرمان‌های ناسازگار می‌پرداخت. با این همه، همگی این اتفاقات نشان می‌دهد که سینمای ایران تغییر جامعه از حالت مردسالار به حالتی متعادل‌تر را پذیرفته (حداقل در ظاهر به آن تن داده است). با این همه هنوز متر و معیار درستی برای تعیین اندازه «قهرمان‌هایش»، ندارد. همانطور که جامعه نمی‌داند با این تحول باید دنبال چه کسی باشد، سینما هم نمی‌داند چه شخصی، با چه میزان استقامت و حس مبارزه و حتی تنهایی (به عنوان ویژگی‌های قهرمانانه افراد) را باید مطرح کند، آیا می‌تواند فردی مانند «طوبی»، شخصیت مادر ِفیلم «زیر پوست شهر» را قهرمان کند یا باید به کاراکتری مانند شخصیت زنِ فیلم «شوکران» دل ببندد. حتی نشانه‌های علاقه مردم به شخصیتی مانند شخصیت زن فیلم «آتش‌بس» هم مشخص نیست. با این اوصاف هنوز نمی‌شود آنچه که به عنوان قهرمان زن مطرح می‌شود را در سینمای ایران ردیابی کرد. هنوز برای شخصیت‌های محبوب قدیمی، جایگزینی نیست و همه دل در گرو قهرمان‌های زن فیلم‌هایی مانند «دندان مار»، «قرمز»، «واکنش پنجم» و... دارند.

شرایط اجتماعی

قطعا بخش عمده‌ای از فضای تازه جامعه ایرانی به دلیل شرایط اجتماعی است. شخصیت‌های کاریزماتیک کمتر از سابق هستند و همه، بیش از حد معمولی شده‌اند (اگرچه اینها هیچ‌کدام بد نیستند). داشتن خانه و زن و کار، به آرزو‌های دست‌نیافتنی تبدیل شده‌اند و قصه فیلم‌ها هم بر اساس همین موضوعات روزمره شکل گرفته. به همین دلیل قهرمان‌های میان سال حذف شده‌اند، غرور و احترام (همان‌طور که در فیلمی مانند طلای سرخ است) دیگر ارزش گذشته را ندارد و... سینما انعکاس شرایط دور و بر ماست. آدم‌های معمولی قهرمان‌های زندگی‌های معمولی هستند که تنها «حسرت» را به دل تماشاگران می‌گذارند. با اینکه چنین شرایطی باید بتواند محرکی برای نمایش آرزوهای مخاطب بر پرده سفید باشد، کسی انگار به این موقعیت ویژه توجهی ندارد. هیچ‌کس شخصیت ایده‌آل را نمی‌سازد و دنبالش هم نمی‌گردد.

محبوب‌های جامعه

تغییر نگرش نسبت به قهرمان‌پروری از زاویه مخاطب هم قابل بررسی است. چهره قهرمان‌های سینما طی ۴۰ سال گذشته، از زمان ِموج نوی سینمای ایران تاکنون، کاملا دگرگون شده است. حتی بازیگران نقش قهرمان‌ها هم حالا تغییر کرده‌اند و دیگر کسی دنبال مدل‌های قدیمی نیست. دوره‌ای قهرمان عاصی تک و تنها، می‌توانست تماشاگر‌ها را به سینما بکشاند. بازیگری که چهره جذابی نداشت و در طول فیلم هم بعد از دعواهای متعدد پر از زخم می‌شد، درست بر احساس تماشاگر دست می‌گذاشت. آن زمان مخاطب جامعه مردسالار از این دعوا و خون و زخم لذت می‌برد. روشنفکر‌ها به مبارزه آنها دلخوش بودند و مردم عادی هم به حس انتقام و زخم. اما حالا شرایط تغییر کرده است. بیش از ۶۰ درصد دانشجویان دانشگاه‌ها دخترانی هستند که دیگر تابع نقش‌های سنتی نیستند و بعضی از آنها شورشی هم به حساب می‌آیند. (نمونه روشن این افراد را می‌شود درفیلم «نفس عمیق»، «تنها دوبار زندگی می‌کنیم»، «زیرپوست شهر» و حتی «خون بازی» دید) این افراد دیگر نمی‌توانند آن همه سنت‌گرایی را از قهرمان‌ها طلب کنند. در عوض مردان جنتلمن خوش‌سر و زبان را می‌خواهند که همپای خودشان نقشی در جامعه بر عهده بگیرند؛ افرادی که بیش از نگاه به «خود»، به «خانواده» توجه کنند. به این ترتیب قهرمان ِجامعه مردسالار که از همه‌چیز می‌گذشت تا ارزشی را زنده نگاه دارد دیگر هواخواهی ندارد و در شرایطی که هیچ‌کس ارزش گذشته را گرامی نمی‌دارد تلاشش را بیهوده می‌بیند. این به معنای تجلیل از موقعیت مردسالارانه گذشته نیست. تنها شرایط است که نشان می‌دهد قهرمان‌های سینمای ایران چگونه تغییر کرده‌اند.

الگوی غرب، الگوی شرق

سینمای ایران همیشه در داستان‌گویی با سینمای آمریکا مقایسه شده است. دلیلی هم که برای آن مطرح شده شباهت‌های فرهنگی، توجه به سنت‌ها، جامعه مردسالار و... بوده است. با این حال ما هنوز هم زمانه را مانند ۵۰ سال قبل می‌بینیم. از دهه ۷۰ هم سینمای آمریکا دچار گسست شد و با اتفاقاتی که رخ داد ارزش‌های جامعه‌اش دچار دگرگونی شد. اما ما هنوز در مقام مقایسه سنت داستان‌گویی و اسطوره‌سازی و قهرمان‌پروری را با مدل آنجا دنبال می‌کنیم. کمبل در گفت‌وگویش تفاوت جایگاه قهرمان فیلم‌ها و کتاب‌ها در غرب و شرق، به نکته‌ای اشاره می‌کند که کاملا راهگشاست: «این حقیقت بزرگ غرب است: اینکه هر یک از ما موجودی کاملا منحصربه‌فرد هستیم و چنانچه اصولا بتوانیم هدیه‌ای به جهان بدهیم، از درون تجربه خودمان و تحقق امکانات خودمان خواهد بود، نه شخص دیگری. از طرف دیگر در شرق اوضاع به گونه دیگری است.

وظایف به دقت معین شده و بر عهده افراد گذاشته شده است و راهی برای عدول از آنها نیست. هر کس الگویی دارد که باید تابع آن عمل کند و خودش را تا جایی که می‌تواند به آن الگو نزدیک کند. برای همین در عصر ما غربی‌ها مرتب قهرمان‌های نو و تازه‌ای دارند که از دل مناسبات جدید بیرون آمد‌ه‌اند، اما در شرق همیشه قهرمان‌ها سنتی هستند و نمی‌توانند نمادی از وضع موجود باشند.»

پرده نقره‌ای

فیلم‌های تازه سینمای ایران نشانه‌های دوران گذارند. آنها در قصه‌گویی، شخصیت‌پردازی و ساختار در حال تجربه عرصه‌های تازه‌ای هستند، همان‌طور که جامعه هم در حال دگرگونی است. با این همه نمی‌شود به جمله برشت امید بست. ما هنوز هم برای احساس رضایت از زندگی به قهرمان نیاز داریم؛ وقتی در دنیای واقعی پیدایش نمی‌کنیم بهتر است که در سینما، روی پرده نقره‌ای آن را ببینیم؛ کسی که می‌تواند همه هیجان حذف‌شده از زندگی را به ما بازگرداند و به ما «زندگی» کردن را یادآوری کند.

* تمامی نقل قول‌های جوزف کمبل، از کتاب«قدرت اسطوره» ترجمه عباس مخبر از نشر مرکز برداشته شده‌است.

کریم نیکونظر



همچنین مشاهده کنید