یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
پادو, معدنچی, روزنامه نگار و سیاهی لشگر
اولین و از نظر روانشناسی جالبترین خاطرهیی كه «د.و.گریفیث» به یاد دارد حضور در نمایش «فانوس جادو» به همراه پدرش است، كسی كه او برایش احترامی در حد شخصیتی پرستیدنی قایل بود، اما خاطرات جلوتر او شامل گاوهایی كه به هنگام غروب كه فضا حالتی ترسناك داشت به خانه باز می گشتند و گردن كلفتهای مدرسه و سوار شدن به گاری در «لویی ویل» كه تنها دارایی خانواده بود میشود.
او در كودكی مجبور بود بخاطر فقر همراه پدر و بقیه اطفال از زادگاهشان كوچ كنند و به مزرعهیی و نهایتاً به شهر دیگری اسبابكشی كنند.«گریفیث» كوچك هم سعی میكرد تاحد ممكن به خانواده كمك كند، او زمانی به عنوان متصدی باجه در فروشگاه و انبار «لوییس» و مدتی نیز به عنوان پادو در كتابفروشی «فلكسنر» كاركرد در حالیكه از اینكه مبادا دوستان متمول پدرش او را در حین انجام كار ببینند خجالت میكشید. به نظر میرسد كه زمانی هم در روزنامه «لویی ویل كوریر» و مدتی هم در یك فروشگاه دیگر كار كرده است. زمانی هم در تئاتر «اودیتوریوم» به عنوان مشاور كار میكرد. شاید مصادف با ایامی كه «سارا برنار» در ۱۸۹۶ در نمایشنامههای «گیزموند» و «لیدی كاملیا» ظاهر شد، اما وقتی بالاخره در «شركت سهامی مفرت» كار پیدا كرد شوق بازیگری در نقشهای متوسط كه شباهت هایی با نمایشهایی «شكسپیر» و نثر انجیل داشت در او پیدا شد و او این را از زمانی كه پدر بزرگش زیر نور چراغ با صدای یكنواختی این كتابها را میخواند داشت.
«لاورنس گریفیث» پس از ترك «مفرت» حرفه بازیگری را با بیاقبالی مالی ادامه داد و با چند گروه تئاتری دیگر به گردش رفت و كمكم ایفای نقشهای معمولی را كنار گذاشت. طبق حساب خودش او تقریبا بیپول بود، متناوبا اخراج میشد و اغلب مجبور بود برای گذراندن زندگی به كارهای مختلف موقتی بپردازد. جزییات زندگی او در این سالها چندان مشخص نیست، دورهیی در زندگی او در همین حدود وجود دارد كه به هفتهنامه «باپتیست» و سازمان «دایرهٔالمعارف بریتانیا» در «كنتاكی» مقاله میفروخت.
این را هم از زندگیش میدانیم كه وقتی با ۱۹ دلار «لویی ویل» را به قصد «نیویورك» ترك كرد نقش كوتاهی در یك ملودرام داشت كه همان زمان با رسیدن او به «نیویورك» این كار نیز به سرآمد، او در این شهر به عنوان معدنچی مشغول كار شد تا اینكه بخت راهیابی به «برادوی» نصیبش شد. او در شركت راهسازی «لندن لایف» با حقوق ۲۵ دلار در هفته استخدام شد، اما تاب تنهایی در «مینیاپولیس» را نیاورد و با تحمل رنج به «لویی ویل» بازگشت.
دوباره به «نیویورك» رفت، یك كار ساختمانی گرفت، بعد به عنوان یكی از اعضای گروه تئاتری «آداگری» موفقیت نسبی در آخرین تور سال ۱۹۰۴ كسب كرد، او در این مسافرتها نقشهای كوتاهی را در نمایشهای «Tribly» و «East Lynne» ایفا نمود، در همان سال او را در شیكاگو به نقش «آبراهام لینكلن» در نمایشنامه «پرچم» به همراهی گروه «نیل آلمامرا استوك» دیدند و سال بعد با گروه «ملبورن مك داول» در نمایش «فرورا» او دوباره به «پورتلند»، «اورگان» بازگشت، تنها ماند و این طرف و آن طرف كارهای مختلفی از حمل الوار گرفته تا چیدن «رازك» و بازی در نمایشنامههای «حسابدار»، در «سانفرانسیسكو» و «رامونا» در «لسآنجلس» گرفت و سپس در نمایش «الیزابت» ملكه انگلستان كار «نانس اونیل» به نقش «سرفرانسیس دریك» ظاهر شد، از ژانویه تا ماه مه ۱۹۰۶ با این گروه به گردش پرداخت و در همان حال در نمایشنامههای «Rosmersholm» و «ماگرا» در «بوستون» ایفای نقش كرد و در همان جا بود كه با «لیندا آرویدسون جانسون» هنرپیشه جوانی كه سال قبل در «سانفرانسیسكو» ملاقاتش كرده بود ازدواج كرد، علیرغم هزار دلاری كه «جیمز هكت» برای نمایش «احمق و دختر» به او پرداخت هنوز موفقیت چندانی به او روی نكرده بود. اگرچه ۱۹۰۷ سال پربركتی برای او نبود ولی ناكامی نمایش هم به گرفتاریهایش اضافه شد. او یك بار دیگر مجبور شد به كارهای غیرتئاتری چشم بدوزد، این بار او چیز جدیدی را تجربه كرد سینما.
سینما در آن زمان چیز چندان تازهیی نبود چون از سال ۱۸۹۵ جای خود را باز كرده و تا این موقع كاملا رایج و متداول بود، اما هنوز در سالنهای پذیرایی به نمایش در میآمد و از نظر پیشرفت تكنیكی چندان بر نمایش یك سیرك برتری نداشت. بویژه، هنرپیشگان تئاتر نفرت زیادی از سینما و بازیگران آن داشتند. شاید این مساله كمی غریب به نظر برسد اما از زمانی كه «جوزف فرسون» در یك رشته فیلمهای ابتدایی و «سارابرنا» در صحنه دویل در «هملت» به سال ۱۹۰۰ ظاهر شدند این احساس شدت گرفت.
حتی این مساله به صورتی درآمد كه یك هنرپیشه تئاتر حاضر بود از گرسنگی بمیرد اما به دنبال كار سینما نرود. حالا «گریفیث» زیر فشار مالی بساط خود را اطراف چندین موسسه فیلمسازی پراكند تا طرحهای داستانی و فكرهای خود را به صاحبان این موسسات بفروشد، او در استودیو «ادیسون» با «ادوین.اس.پورتر» ملاقات كرد كه چهارسال قبل در فیلمهای «زندگی یك مامور آتشنشانی امریكایی» و «سرقت بزرگ قطار» اصول داستانسرایی در سینما كه بعدها «گریفیث» آن را رونق داد برپا داشته بود. «پورتر» پیشنهاد «گریفیث» در مورد فیلمنامهیی براساس «توسكا» را رد كرد اما به او پیشنهاد كرد كه نقش اول در فیلم «نجات یافته از آشیانه عقاب» كه قصد ساختنش را داشت به عهده بگیرد.
«گریفیث» با بیمیلی پذیرفت و از آنجایی كه این فیلم هنوز وجود دارد میتوانیم هنر بازیگری او را در سطح بالایی شاهد باشیم. شیوه فیلم تقریبا مشابه «سرقت بزرگ قطار» است، با دكورهای نقاشی شده و نماهای خارجی كه متناوبا استفاده میشدند و با بازیهای ساده كه هرگونه نیاز به بیان جملات را منتفی میساخت و نماهای تمام قد از بازیگرانی كه دایما حركاتی افقی در صحنه داشتند. «گریفیث» با اندامی متناسب، نمایش استخوانداری در این فیلم عرضه میكند اما قهرمان دیگر و بقیه بازیگران این «وسترن» بخوبی عقاب بازی نمیكنند!
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس مجلس شورای اسلامی مجلس انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور وزارت کشور رئیس جمهور رئیسی رهبر انقلاب
ایران زلزله سلامت تهران هواشناسی سیل فضای مجازی شهرداری تهران سازمان هواشناسی پلیس بارش باران قتل
خودرو نفت یارانه قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو گاز ایران خودرو بانک مرکزی نمایشگاه نفت بازار خودرو مالیات
نمایشگاه کتاب رضا عطاران کیانوش عیاری تلویزیون نمایشگاه کتاب تهران کتاب سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دفاع مقدس سریال مهران مدیری کتابخوانی
فناوری اینترنت
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین اسرائیل غزه آمریکا حماس روسیه رفح اوکراین افغانستان نوار غزه
پرسپولیس فوتبال هوادار استقلال لیگ برتر لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران رئال مادرید سپاهان باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا بازی
شفق قطبی ایلان ماسک اپل طوفان خورشیدی ناسا گوگل مایکروسافت هوش مصنوعی فیبرنوری ماهواره
استرس فشار خون بارداری افسردگی شیر زایمان