یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

افتادم و شکستم


افتادم و شکستم

باید برخیزی، باید بلند شوی، باید به آفتاب برسی چون گیاهانی که بی‌گناه می‌رویند مثل آفتابگردان‌هایی که قبله‌شان خورشید است.
با نماز شکسته به بهشت نمی‌رسی، این را کبوترانی …

باید برخیزی، باید بلند شوی، باید به آفتاب برسی چون گیاهانی که بی‌گناه می‌رویند مثل آفتابگردان‌هایی که قبله‌شان خورشید است.

با نماز شکسته به بهشت نمی‌رسی، این را کبوترانی می‌گویند که قشلاق و ییلاق‌شان از خود تا خداست. این را درختانی می‌گویند که دریا در سر‌شاخه‌هایشان قدم می‌زند و دست‌های عریان‌شان مامن پرندگانی است که هراسان از راه می‌رسند.

با دلت پرواز کن، با جانت راه بیفت، مگر نشنیده‌ای شکست مقدمه پیروزی است، برای بلند شدن باید افتاده باشی.

از درون چون درخت می‌میرد ـ هر کس افتاده نیست ای مردم

به درختان نگاه کن، بیدهای سر به زیر کنار جوی‌های تاریخ را به تماشا بایست، ببین چگونه میان تهی شده‌اند، انگار موریانه تاریخ جان‌شان را جویده است و چگونه ایستاده مرده‌اند.

به دلت نگاه کن، این افتادن برای برخاستن است. این شکست مقدمه‌ درستی است. دانه تا نیفتد نمی‌روید و تا نروید سبز نمی‌شود و تا سبز نشود به آسمان نمی‌رسد.

این حرکت تاریخی افتادن و برخاستن، شکستن و درست شدن باعث ادامه حیات است، حاصل زیست تاریخی انسان و گیاهان و جانوران است.

تاریخ هم همین‌گونه است. سلسله‌های جدید از دل سلسله‌های قبل از خود برخاسته‌اند و پسران جانشینان خلف پدرانی هستند که شکستند و از رویی به رویی دیگر شدند.

اما بهتر است بدانی که کجا و چرا می‌افتی و می‌شکنی؟ گاه بر سنگفرش خیابانی غریب یا کوچه‌ای بن‌بست متلاشی می‌شوی و تکه‌هایی از تو ناپیدا می‌مانند و تکه‌هایی از تو... بگذریم گاه می‌شکنی بر آینه زاری، بر کاشی آبادی و هر پاره‌‌ای از تو در دل آینه‌ای سیر می‌کند و هزار بار تکثیر می‌شوی.

افتـادم و شکـستم و برخــاستم که تا

مردی که ناز چشم تو را می‌خرد شدم

بگذار، بادهای هراسان بگذرند، بگذار توفان‌های سهمگین عبور کنند، بگذار گردباد‌هایی که زندانی خوداند و مجنون‌وار بیابان بیابان خود را طوف می‌کنند تمام شوند، آن‌گاه خواهی دید که افتادن مقدمه برخاستن است. آنگاه خواهی دید که نباید ناامید بود که نباید سرازیری و سربه زیری را عامل شکست و نرسیدن دانست.

انسان‌های سر به زیر شاید افق‌های دوردست را درست نبینند ولی هیچ‌گاه از مسیر خود دور نمی‌شوند و چاه‌های هولناک مسیر را زود تشخیص می‌دهند.

تو از گیاه کمتر یا از دانه‌ای که از سنبلی در مزرعه‌ای افتاده است حقیر‌تر نیستی، ببین چگونه آن دانه آن گیاه سیری از خاک تا افلاک داشته است، چگونه از سیاهی خاک از لابه‌لای خار و خاشاک به سیر آسمان ایستاده است. هر روز سیلی خور بادی هرزه‌گرد است ولی همچنان مسیر آسمان را طی می‌کند.

بگذار بادها بوزند، شب‌ها بیایند، آفتاب‌ها غروب کنند، تو بایست و آبی آسمان را تماشا کن. باید از خودت بدوی تا به خدا برسی.

علی بارانی