چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

نویسنده این روزها


نویسنده این روزها

هشام مطر سقوط دیکتاتور نزدیک است, چیزی نمانده

هشام مطر نویسنده این روزهاست. کودکی‌اش را در لیبی بوده. تا ۹سالگی‌اش. تا پدرش به خاطر مخالفت با سرهنگ قذافی از دیپلمات بودن دست بکشد و راهی قاهره شود. اما کار به همین‌جا ختم نشد. ۱۹۹۰ ماموران مخفی سرویس امنیتی لیبی پدرش را دزدیدند. از آن زمان به بعد پدرش را ندیده. در مصاحبه‌های اخیرش، مدام یادآوری می‌کند که چشم به راه است. چشم به راه سقوط دیکتاتور. می‌گوید: «نزدیک است، چیزی نمانده.»

هشام مطر، هم‌اینک ساکن لندن است. به انگلیسی می‌نویسد.

دومین رمانش، نیمه‌کاره است. اسمش را «کالبدشکافی ناپدیدن شدن» گذاشته. تکه‌‌هایی از آن را جسته‌گریخته در نشریات و مجلات چاپ کرده. قرار است آگوست آینده حاصل کار را همه ببینند. همه بخوانند. از آنچه پراکنده چاپ شده و به خصوص داستان «نعیمه» که گویا فصلی مستقل از این رمان خواهد بود، چنین برمی‌آید که مطر در پی نوشتن زندگینامه‌اش است. «نوری» جایگزین مطر رمان‌نویس است. پسری که نمی‌داند لیبی قذافی و مصر مبارک را بپذیرد و تحمل کند یا به اروپا برود و ادامه تحصیل بدهد. مطر در مصاحبه‌ای با کریسیدا لیشون که در نیویورکر منتشر شده، گفته: «نوری می‌رود، اما من برمی‌گردم.»

آن‌قدر زود با محیط قاهره خو گرفت که حتی لهجه‌اش قابل تشخیص نبود. همه فکر می‌کردند مصری است. در کوچه بزرگ شده. موتورسیکلت‌ برادرش را یواشکی برمی‌داشته و از ده سالگی عاشق پرسه‌زنی و ولگردی بوده. خیابان‌های شلوغ و مردم فقیر. اما خودش می‌گوید: قاهره امن‌ترین جای جهان است. می‌گوید: «در قاهره اگر زمین بخوری، ظرف چند ثانیه یک صندلی و یک لیوان آب جلویت سبز می‌شود.» مطر قاهره را مثل کف دستش می‌شناسد و وقتی «کالبدشکافی ناپدید شدن» از نیمه گذشته بود، مصر شلوغ شد. مصر رمان و داستان های کوتاه‌ مطر، محل جدال فقیر و غنی است. مطر می‌نویسد: «هزینه بلیت هواپیما از لندن به قاهره بیشتر از درآمد سالانه بسیاری از مصری‌هاست.» بدتر از همه اینکه مردم در هراس دائم‌اند. می‌ترسند اوضاع از این هم بدتر شود.

مطر تمایلی به ثبت جزییات تاریخی ندارد. مسایل لیبی و مصر را خاص یک منطقه یا دوره‌ای خاص نمی‌داند. نوری فقط همین را می‌داند که پدرش را قذافی دزدیده و مادرش آنها را به کوهستان‌های آلپ یا مناطق پرت‌افتاده نروژ می‌برد و صبح به صبح به جای چای یا قهوه فقط آب سرد می‌نوشد و یکسره برای بچه‌هایش داستان تعریف می‌کند. نوری حتی در اروپا دچار کابوس است. تاریخ با گذشته در نظر نوری تفاوت دارد. تاریخ از آن مبارک و قذافی است، ولی نوری باید تصمیم بگیرد که در قاهره بماند و به اخبار راست و دروغ درباره پدرش دلخوش شود یا دل بکند و در اروپا زندگی‌اش را سروسامان بدهد، گذشته را پشت سر بگذاد.

مطر این روزها به تلویزیون چسبیده و منتظر است هر چه زودتر تکلیف قذافی روشن بشود تا بعد ببیند پدرش زنده است یا نه. می‌گوید: «نیمی از عمرم در بلاتکلیفی و بی‌خبری از وضع پدرم گذشت.» هر از گاهی نوشته‌ای مخفیانه از زندان‌های لیبی به دست‌شان رسیده و فهمیده‌اند پدرشان زنده است. یا اینکه یکی خبر آورده که فلانی مرده. مطر نه می‌داند لیبی به کجا می‌رود، نه می‌داند چه به روز پدرش آمده و نه می‌داند رمانش را چه ‌طور به پایان برساند. تنش میان تاریخی که رسانه‌ها و رهبران سیاسی می‌سازند یک طرف، و گذشته‌ای در تعلیق و سردرگم، اساس رمان مطر را تشکیل داده. کریسیدا لیشون از او می‌پرسد: «تماشای حوادث مصر از تلویزیون در لندن چه حسی دارد؟ آیا هنوز دوست یا آشنایی در قاهره دارد؟ آنها چه می‌گویند؟» مطر در پاسخ، قبل از هر چیز، یادآوری می‌کند آنچه در مصر و تونس اتفاق افتاده فقط به اعراب مربوط نیست. هرکس عدالت و آزادی را بستاید، ناگزیر از انقلاب‌های تونس و مصر سر خوش است. انقلاب مصر برای مطر آمیزه‌ای از شجاعت، نبوع و مهربانی است. دوستانش در مصر با هم قرار می‌گذاشتند. و به تظاهرات می‌آمدند. و البته از چشم مطر، تماشای این صحنه‌ها از تلویزیون دشوار است. ربودن پدرش را حاصل تبانی قذافی و مبارک می‌داند.

مطر از دست سازمان‌های حقوق بشری عصبانی است. اما عجیب‌تر از همه اینها برایش زمانی بود که در ۲۷ ژانویه سال جاری در برنامه «ساعت خبر» از شبکه PBS جوزف بایدن را دید که به سوالات مجری برنامه جواب می‌داد و ناگهان در مقام مخالفت یادآوری کرد: «مبارک به هیچ‌وجه دیکتاتور نیست.» بی‌تردید هشام مطر با رمان ناتمامی که هزاران نفر آن را پیش‌خرید کرده‌اند، یکی از چهره‌های بحث‌برانگیز ادبیات امسال است. تجربه از یادرفته‌ای است سطر به سطر و صفحه به صفحه نوشتن، و همزمان سقوط دیکتاتور را انتظار کشیدن. استثنائا این رمانی ا ست که پایانش را زودتر از آغازش خواهیم دانست.

پویا رفویی