جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

۱۱۴۰۰تومان پول بلیت برای هیچ


خیلی از هزینه هایی كه صرف بلیت هواپیما برای انجام فوری بعضی كارها می شود, با بهبود وضعیت حمل و نقل راه آهن و كاهش زمان تردد به این سو سرازیر می شود و مردم هزینه كمتری متحمل می شوند ولی این گزارش را بخوانید تا وضعیت قطارهای ما بیشتر دستتان بیایدجوجه كباب یخ كرده با یك بسته كره ذوب شده در گوشه ای از یك ظرف یكبار مصرف به همراه ماست, نوشابه ولرمی هم بود گرمای بیش از اندازه فن های قطار سردی غذا را بیشتر به مذاقمان می چشاند

به اصرار اطرافیان كه اتوبوس راحت نیست، نمی توانی خواب خوبی داشته باشی، فلان و بهمان است، به سراغ یك آژانس فروش بلیت قطارهای رجا رفتم. سوال از بلیت اهواز كردم. كسلی صبحگاهی و نارضایتی از چیزی، تنها چند كلمه را بر زبان متصدی فروش راند: فقط قطار دلیجان! دلیجان دیگر چه صیغه ای است. این سوالی بود كه در ذهنم گیر كرد. عوض آن قیمت بلیت را پرسیدم: یازده و چهارصد

از پولش به نظر می رسید در مقابل قطارهای درجه یك دیگر كه ارزان هستند، وضعیت بهتری باید داشته باشد، هم راحت ترند و حتما خدماتشان آنطوری كه می گویند استاندارد است. این همه چیزی بود كه در مورد دلیجان ۱۱هزار و ۴۰۰ تومانی با خودم فكر كردم. همین چیزی كه تصور كردم دلیلی شد تا حقوق دو روزم را به امید یك سفر راحت هزینه كنم. خودتان بهتر می دانید یك سفر ۱۴ ساعته بهتر است با یك وسیله راحت باشد. راستی هزینه بلیت دقیقا ۱۱ هزار و ۳۸۰ تومان بود. نه اینكه آن را رند كرده باشم، ۲۰ تومانش را پس نداد! ما هم كلاس گذاشتیم و طلب نكردیم.

خلاصه در آخرین لحظات بلیت را خریدم و به سمت قطار راه افتادم. لبخندی بر صورت مسوول واگن یا گارد واگن برای خوشامدگویی به مسافران نقش بسته بود. ما هم خوشمان آمد. هركه پول بیشتری بدهد آش بیشتری هم می خورد، این را با خودم گفتم و وارد قطار شدم. كناره های راهرو، سبز چمنی كم رنگ با رگه های تیره رنگ، دوباره بازسازی شده بود. این آن چیزی بود كه از نگاه به پیكره درونی واگن قدیمی دریافت می شد. راهرو هم با موكت باریك و درازی فرش بود تا انتهای ۱۱ كوپه با انتظار اینكه مسافران این قطار از وجهه ای دیگر برخوردارند وارد اتاقك یا كوپه شدم. كوپه تنگ با ۲ تخت موازی كه در اوقات حركت در روز، نشیمنگاه چهار نفر است. جزئیات زیاد به چشمم نمی آمد ولی بدی فضای كوپه، باعث شد جزئیات را هم ببینم. همان قلمبه كاری دهه ۴۰ یا ۵۰ كه در طراحی فلزات بخصوص ماشین ها به كار می رفت، دكور داخل كوپه شده بود. بالای ورودی، دخمه ای تنگ و تاریك برای وسایل. همین و بس. فاصله ۲ تخت كه محل نشستن بود به اندازه ای نبود كه در حالت راحت نشستن، زانوهای افراد مقابل به هم نخورند. ۲تلویزیون را در بالای هر تخت گذاشته بودند تا فیلم هایی كه از مركز پخش در محل خواب گارد واگن در ویدئو گذاشته می شود مسافران را سرگرم كند. گردن به پشت كج كردن پسرك همكوپه ای، برای دیدن تلویزیون روبه روی من مشخص كرد كه مانیتور پشت سرم خراب است و تصویر ندارد. آن یكی روبه روی من هم، با تصویر دور و مبهمی كه داشت صدایش در برخورد چرخ های آهنی قطار با سروصل های ریل گم می شد. فیلمی هم كه پخش شد تناسبی با مسافرت و حضور ۱۴ ساعت در قطار نداشت !تصور روكش های رنگ و رورفته تخت ها و كمرگاه ها و خشكی صندلی ها ذهن و تن را خسته می كرد، این حالت به همراه خشكی فنرهای چرخ های قطار، گویی نشیمنگاه را روی زمین می كشاند. تلاشمان برای كم كردن تتق، تتق صدای برخورد ریل و چرخ های آهنی واگن با بستن در و كشیدن پرده ها بی نتیجه بود.لحظاتی بعد، در كشویی كوپه باز شد و گارد واگن در هول و ولای انجام سریع كارهای پیش روی خود برای خدمات رسانی به مسافران، چند جمله تند و سریع گفت و در را كشید. در آن حین گوش هایم را تیز كرده بودم و با دزدیدن چند كلمه از حرف های گارد واگن دریافتم، گفته است افطار را ۲ ساعت بعد، زمان حركت از ایستگاه قم به كوپه می آورم. خواستم رضایت شكم گرسنه ام را با یك لیوان چای كه آب جوشش در فلاسك كوپه قبلا ریخته بودند جلب كنم كه ولرم بودن آب آن به ذوقم زد. خودم فلاسك آب را به رستوران قطار بردم تا آب جوش تازه در آن بریزم. گارسن اولی به دومی پاسم داد و دومی بعد از چند دقیقه گفت: نداریم. آن سوترها از پنجره ای عده ای می آمدند و آب جوش می گرفتند. گفتم آب جوش آن طرف، قضیه اش چیست؟ گفت: سهمیه دیگران است. برگشتم به كوپه.ایستگاه قم. زمان توقف قطار مسافری برای اقامه نماز ۲۰دقیقه است. این جمله ای بود كه از بلندگوی ایستگاه پخش شد. نماز خوانده، جلوی در واگن آماده سوار شدن بودم. بلندگوی ایستگاه دوباره به صدا درآمد. پنج دقیقه به زمان حركت قطار مسافری باقی است، از مسافران محترم خواهشمندیم به قطار سوار شوند. سوار شده و نشسته بر صندلی منتظر حركت شدیم. فیلم همچنان حتی در زمان توقف، بی وقفه پخش می شد. این را پسر گفت. انگار كاری نمی شد كرد تا زمانی كه قطار حركت كند. ۵ دقیقه به ۱۰ دقیقه كشید. از كوپه به داخل راهرو سرك كشیدم. عده ای در حال وارد كردن رول های عایق های پشت بام یا به اصطلاح ایزوگام به راهروی واگن بودند. چرا اینجا؟قطار به راه افتاد. ۲۰ دقیقه بعد، در زدند. غذا را آورده بودند. جوجه كباب یخ كرده با یك بسته كره ذوب شده در گوشه ای از یك ظرف یك بار مصرف به همراه ماست. نوشابه ولرم هم بود. گرمای بیش از اندازه فن های قطار سردی غذا را بیشتر به مذاقمان می چشاند. به دنبال یك گیری بودم تا تكان های قطار، نوشابه سر باز شده را نریزد. مال پسرك ریخت، به من هم پاشید. خوشبختانه روزنامه روی پاهایم سفره شده بود. شام خوردم و روزنامه موجود در كوپه را می خواندم. در زده شد. گارد واگن ملحفه های بسته بندی شده در نایلون را آورده بود، اتفاقی كه انقلابی در مسافرت با قطار به حساب می آمد. نكند بلیت دلیجان برای بسته بندی ملحفه ها گران است؟! زبان تند و سریع گارد واگن دوباره در دهانش چرخید. این بار سعی كردم تمام كلمات جمله اش را بگیرم. ملحفه ها را خودتان صبح تا بزنید و پتوها را دوباره در كیسه بگذارید. در عرق ریز فضای كوپه با خودم گفتم خب، این طور كه معلوم است شب خنك می شود.ساعتی بعد در همان آتش جهنم دلیجان، تخت بالا را باز كردم، ملحفه را پهن و روی آن دراز كشیدم. عرق ریز باامید به خنكی هرم فن های كوپه خوابیدم. خواب نه از روی راحتی، بلكه از خستگی. نیمه شب ساعت ۲ خیسی سروگردن و كتف هایم از خواب بیدارم كرد. چه عرقی! احتمال خنك بودن رستوران بهترین فكری بود كه بتوانم از این گرما خلاص شوم. آنجا بدتر از كوپه بود. شخصی لباس فرم به تن روی یكی از صندلی های رستوران نشسته بود. آقا چرا رسیدگی نمی كنند؟ با این سوال خواستم فهمش را در غیر قابل تحمل بودن گرمای درون قطار تحریك كنم. كسی نیست رسیدگی كند، بی محلی می كنند. لحن و كلمات او در پاسخ نشان می داد این جملات را بسیار به دیگران قبل از من گفته است. به كوپه برگشتم. پسر ودیگران كلید چراغ را زده و نشسته بودند. گرمای كوپه برای همه ماهیت گرمای جنوب را نداشت، كلافه كننده تر بود. از این رو تاب نیاورده بودند. خواب دیگری هم مصنوعی به نظر می رسید، اما ترجیح می داد چشم بسته بماند. چندی بعد او هم نشست. نشستن تنها گزینه منطقی در آن گرما بود. نشستیم، آن هم تا نماز صبح! توقف در یكی از ایستگاه های نرسیده به اندیمشك برای ادای نماز، جان دوباره به ما داد با یك عارضه ! سرماخوردگی. عرق كرده به فضای خنك بیرون وارد شدن این را هم داشت.برگشتیم به كوپه؛ به گرماخانه، نخوابیدیم. اگردو خطه بود فكر می كنم سریع تر می رسیدیم. این را مرد با غیض گفت. شاید غیضش را به مسوولان نشانه رفته بود.شنیده ام اگر مسیر تهران - اهواز دو خط ریل باشد، زمان تردد به ۶ ساعت می رسد. این را من برای خالی نبودن عریضه گفتم. ترجیح دادم ادامه دهم. گفتم: زمان های توقف برای گذر قطار روبه رو با دو خطه شدن از بین می رود و سرعت قطار هم افزایش پیدا می كند. از همه مهمتر وقت مردم هدر نمی رود، كارها سریع تر انجام می شود، امكان تردد در طول هفته بیشتر می شود و هفته ای چند بار می توانید در رفت و آمد باشید، ارتباطات سریع تر انجام می گیرد و داد و ستد مردم رونق بیشتری پیدا می كند.خیلی از هزینه هایی كه صرف بلیت هواپیما به خاطر انجام فوری بعضی كارها می شود با بهبود وضعیت حمل و نقل راه آهن و كاهش زمان تردد به این سو سرازیر می شود و مردم هزینه كمتری متحمل می شوند.صحبت ها، شكایت ها و سكوت ها بالاخره ما را به مقصد رساند و مزه سفر با یك قطار ویژه را هم چشیدیم!