چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

زمان در «خشم و هیاهو»


زمان در «خشم و هیاهو»

«خشم و هیاهو» اثر «ویلیام فاکنر», یکی از مهمترین آثار در عرصه رمان نو معاصر در آمریکای شمالی و همچنین در جهان است

«خشم و هیاهو» اثر «ویلیام فاکنر»، یکی از مهمترین آثار در عرصه رمان نو معاصر در آمریکای شمالی و همچنین در جهان است. این اثر دارای پیچیدگی هایی است که خواننده را در فهم دقیق اثر و سیر تکامل داستان، دچار دشواری می کند و او را ناچار می نماید تا بعضی از فصول آن را دوباره خوانی کند. این امر معلول استفاده از شیوه جریان سیال ذهن (stream of consciousness) توسط خالق این اثر است. جریان سیال ذهن نوعی حرکت در زمان های مختلف است که در ذهن راوی اول شخص رخ می دهد و از آنجایی که این جابجایی بدون مقدمه و ناگهانی انجام می شود، خواننده را در فهم زمان داستان دچار اشتباه می کند.

در مختصری که در ادامه خواهد آمد به بررسی رویکرد شخصیت های کلیدی این داستان به زمان پرداخته می شود تا اندکی از ابهام حاکم بر زمان های این اثر کاسته شود.

در «خشم و هیاهو» ما شاهد چهار نوع زمان هستیم. این چهار نوع زمان از دیدگاه چهار شخص متفاوت در این رمان مطرح می شوند فلذا هر یک از آنها آگاهانه یا ناخودآگاه، رویکردی ویژه نسبت به آن دارند.

در زمان کلی داستان، به نظر می رسد تاریخ هشتم آوریل به درستی در آخرین فصل آمده، لکن این طور که پیداست نمی توان دلیل منطقی یافت که چرا نویسنده ششم آوریل را بعد از هفت آوریل و دوم ژوئن را بین آن دو قرار داده. اگر این رمان را داستان نو قلمداد کنیم آن گاه ایجاد تعلیق به واسطه شکستن زمان ها نمی تواند توجیه مناسبی باشد. چرا که اساسا ایجاد جذابیت در داستان نو، توسط تعلیق موضوعیت ندارد و اگر داستان را رئالیستی بدانیم، آن گاه نحوه روایت فصول یک و دو ناقض سخن ما خواهد بود.

البته برای «خشم و هیاهو» نمی توان شخصیت اصلی در نظر گرفت. شاید بتوان «کدی» را محور داستان دانست، اما عاقلانه تر آن است که صفت شخصیت اصلی را در هر فصل، به طور جداگانه به شخصیت محوری آن فصل اطلاق کنیم. بدین ترتیب با اغماض می توان «بنجی» را قهرمان فصل اول، «کونتین» دوم، «جیسن» سوم و «دیلسی» را شخصیت محوری فصل چهارم دانست. پس برای بررسی مفهوم زمان در «خشم و هیاهو» باید به دیدگاه ایشان نظر افکند.

سردرگمی خواننده در فصل اول در مواجهه با شیوه روایت «بنجی» از ماجرا به آن خاطر است که «بنجی» درک درستی از زمان ندارد. او با اولین تداعی (که همان نام کدی است) از زمان حال کنده شده و به گذشته می رود. در تمام فصل اول، «بنجی» با تداعی های متعدد از حال به گذشته و با تداعی دیگری در گذشته به زمان دیگری در همان گذشته می رود. حتی گاهی ذهن «بنجی» به شکلی گیج کننده با تداعی آزاد به سمت خاطراتی نامربوط جریان می یابد. ذهن «بنجی» چنان در تمایز قایل شدن بین زمان های حال و گذشته عاجز است که اگر به کمک علائم نوشتاری نبود خواننده به سختی می توانست حرکت ذهن را از زمانی به زمان دیگر تشخیص دهد. گواینکه «بنجی» در تمام فصل اول در زمان حال سیر می کند و هیچ گذشته ای در کار نیست. البته این نکته را نیز می توان ازنقاط ضعف اثر دانست که چطور خاطرات گذشته حتی با فواصل زمانی ۲۰ سال و اندی، چنین شفاف در مقابل چشمان «بنجی» پرده از رخ می کشد که حتی دست «بنجی» را برای توصیف ریزترین جزئیات باز می گذارد. البته این عدم ادراک نسبت به زمان گذشته در نزد «بنجامین»، یک کیفیت روایت نمایشی به دست می دهد، که به نویسنده در جهت دادن یک دورنما از حوادث داستان در بستر تاریخ کمک می کند.

در مقابل دیدگاه ناآگاهانه «بنجامین» نسبت به زمان ما شاهد توجه مازوخیستی و بیمارگونه «کونتین» به مقوله زمان هستیم. گو اینکه زمان به شکل بی رحمانه ای بر وی تحمیل می شود، حال آن که «کونتین» دائما سعی در گریختن از آن دارد.

و اما این رویکرد به زمان در نزد «کونتین» از کجا ناشی می شود. همان طور که اشاره شد علاقه «کونتین» به «کدی» یک نوع علاقه بیمارگونه بود.«کونتین» ابتدا خود را متهم می کند تا به این وسیله با «کدی» به یک جای دور بگریزد. اما این ترفند وی موفقیتی به همراه ندارد. حال «کونتین» پس از یک ماه در جستجوی «کدی» است. «کونتین» با این اندیشه که مجازات او و «کدی» خلود در آتش جهنم است یک سلسله از قضایا را برای خود نتیجه گیری می کند. او دیگر زمان- و به تعبیر درست تر زیستن در زمان- بدون «کدی» را برنمی تابد و برای هموار کردن این آشفتگی تمهیداتی می اندیشد. خوابیدن البته یکی از آنهاست که برای مدت زمان کوتاهی وی را از جهان پیرامون جدا می کند، لیکن به محض بیدار شدن با سیل دیوانه کننده و جنون آور صدای تیک تاک ساعت ها مواجه می شود. در قسمت های گوناگون این فصل صدای ناقوس و عقربه های ساعت مانند پتکی بر سر او کوبیده می شوند.پس کونتین ساعت جیبی اش را که همیشه همراهش است می شکند تا از زمان رهایی یابد، لکن ساعت از تیک تاک نمی افتد چرا که هر چند عقربه های ساعت از بین بروند زمان باز نمی ایستد و این حقیقت تلخی است که «کونتین» با آن مواجه می شود و به سوی تمهید نهایی روان می گردد. تنها راه نجات از زمان گذرا و به عبارت اصح گذر زمان- پیوستن به زمان سرمدی است و این به جز چشم پوشی از زندگی حاصل نمی شود. به ویژه آنکه او با خودکشی به سوی جهنم و خلود در آتش البته همراه «کدی» روانه می شود. پس «کونتین» دست به ارتحال می زند.

در نقطه مقابل «کونتین» که دائما در حال گریز از زمان بود، «جیسن» قرار دارد که دائما در اندیشه شکار آن است. این رویکرد نسبت به زمان کاملا با روحیه «جیسن» مطابقت دارد، فردی عقل گرا و سودمحور، چنانکه در فصل اول با توصیفی ظریف و زیبا به آن چندین بار اشاره شد. در فصل اول دست «جیسن» دائما در درون جیب هایش قرار داشت به شکلی که چندین مرتبه زمین خورد و «ورش» او را از روی زمین بلند کرد.مراقبت کردن و محکم نگه داشتن جیب ها کنایه ای است ظریف از حسابگری ذاتی «جیسن» که از کودکی همراهش بوده به شکلی که تا سنین بزرگسالی به تمام شئون زندگی اش تسری می یابد و زمان را نیز شامل می شود. البته وی با دویدن های دیوانه وار به این طرف و آن طرف همیشه زمان را از دست می دهد و مقصود را حاصل نمی کند.

در نهایت ما شاهد دید تکامل یافته و جامع و شامل «دیلسی» نسبت به زمان هستیم. دیدی که نه مانند «بنجی» زمان را از یاد می برد نه مانند «کونتین» از آن می گریزد و نه همچون «جیسن» در پی آن می دود. نگاه «دیلسی» نسبت به زمان کاملا رئالیستی است. او هم می تواند مانند «کونتین»، نسبت به مقوله زمان انتزاعی بیندیشد، هم مانند «جیسن» در راستای مصالح و منافعش از آن بهره ببرد. او حتی می تواند مانند «بنجی» با دید کلی از روزنه زمان به امور نگاه کند و بیان جامعی نسبت به امور و حوادث ارائه دهد آن چنان که بگوید: «اول و آخرش را دیده ام»

محمد منتظری