یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

او برای نام ایران کم نگذاشت ما برای او چه کردیم


او برای نام ایران کم نگذاشت ما برای او چه کردیم

روزی که شنیدم حسین رضا زاده را بر صفحه سرد یکی از شبکه های تلویزیونی لس آنجلس دیده اند که برای فروش یکی از برج های دبی از محبوبیت و شهرتش مایه گذاشته و با ضمیر متکلم وحده از بیننده ها خواسته با او همراه باشند وگل روی او یکی از آپارتمان های رابینسون که نمی دانم صاحب آن کیست و این همه مال و منال را چگونه اندوخته خریداری کنند حسابی دلم گرفت

روزی که شنیدم حسین رضا زاده را بر صفحه سرد یکی از شبکه های تلویزیونی لس آنجلس دیده اند که برای فروش یکی از برج های دبی از محبوبیت و شهرتش مایه گذاشته و با ضمیر متکلم وحده از بیننده ها خواسته با او همراه باشند وگل روی او یکی از آپارتمان های رابینسون که نمی دانم صاحب آن کیست و این همه مال و منال را چگونه اندوخته خریداری کنند حسابی دلم گرفت . تصمیم گرفتم آن را ببینم . دیدم . اما این بار اشکم در آمد . شنیدن کی بود مانند دیدن . شاید این تراژیک ترین تصویری بود که در همه عمرم دیده بودم . به یاد قهرمانان داستان بینوایان ویکتور هوگو افتادم که بر خلاف تصور در عین نوا ،بینوا هستند . ظاهرشان به آدم ندار نمی خورد اما سخت گرفتارند . باورم نمی شداین کوه آدم که از او شخصیت تبلیغ برای آب کردن برج و باروی خود ساخته اند همانی باشد که در سیدنی و آتن دیده بودم یک تنه یک ملت را بالای دست برد و سر افرازی آن ها را به رخ عالم و آدم کشید.باورم نمی شد این همان حسین رضا زاده ای باشد که در چهره اش معصومیت و سادگی و بی آلایشی موج می زد و من اسمش را گذاشته بودم بچه شیر شیر خوار . باورم نمی شد این همان کسی است که وقتی زیر فولاد سرد می خندید نخستین بار بود که حماسه در لحظه فتح الفتوح خندیده بود . تاریخ چنین تصویری را هیچگاه ثبت نکرده است . در اوج قدرت ،در لحظه قهرمانی ، در زیر فشار تمرکز و حس سنگینی که اگر یک لحظه حواست پرت شود برد را با باخت باید معاوضه کنی باشی و بخندی! تنها حسین رضا زاده از پس آن بر می آمد و چه زیبا و جانانه هم بر آمد ... همه این صحنه ها در آن لحظه از جلو خیالم گذشت . او مشغول تبلیغ مجتمع بیرحم رابینسون بود که داشت به اعتبار یل ایران ، پهلوان پهلوانان نیش می زد و من در زیر فشار اندوهی سنگینی کژ می شدم و مژ می شدم وراه پس و پیش نداشتم .

پرسش بزرگ ناگهان همه چیز را در من به هم ریخت . چرا ؟ چرا؟ نکند مردی که پیشنهاد ۱۰ میلیون دلار ترک ها را مثل آب خوردن قربانی غیرت ایرانی خودکرد جلو رابینسون کم بیاورد ؟! در حد فاصل حسین آن روز با رضا زاده امروز که طول دفتر رابینسون را گز می کرد تا می رسید به میز ریاست و پشت آن قرار می گرفت چه اتفاقاتی افتاده بود که من نمی دانستم؟ دنیا جلو چشمانم سیاهی می رود . آیا رضا زاده می خواهد دار و ندار خود را در قالب چند کلمه ناقابل که ادبیاتی آزار دهنده تر از آن هر گز نخوانده و نشنیده بودم بریزد ؟!

یکی نیست به من بگوید در حد فاصل سیدنی و آتن تا روز نحس رابینسون ، ما با پهلوان خود چه کردیم ؟ این کدام نیاز نامردی بود که او را کشان کشان به دبی آورده و سبعانه قربانی اش می کرد ؟ این سنگ از فلاخن کدام نا کسی رها شده بود تا رضا زاده که یک دنیا حماسه بود را نشانه رود ؟ این ها که می گویم نقد حال و بیان همه احساسی است که من را در آن لحظات در چنگال بیرحم خود می فشرد . راستی ما با حسین رضا زاده چه کرده بودیم که حاضر شده بود به این صحنه تن بدهد ؟ کمی که حالم جا آمد دیدم هیچ چیز از ارزش های حسین نزد من کم نشده است . اما هر چه بخواهید از دیگران ، از کسانی که مسبب این همه بودند و درست هم نمی توانستم آن ها را شناسایی کنم خیلی کم شده بود . شاید یکی از آن ها خود من بودم و یا هر شهر وند عادی دیگر و نمی دانستم . من وامثال من که بلد نیستیم چگونه از پهلوانان و مردان جامعه خود که هر از گاهی و خیلی دیر به دیر در میانمان پیدا می شوند صیانت کنیم . فقط می خواهیم آن ها گل کنند تا بتوانیم در چند لحظه همزاد پنداری خودمان را ارضا کنیم و خلاص ! حتی آن جا که با تمام وجود فریاد می کشیم و تشویق می کنیم هم پای خودمان در میان است ! که اگر نبود این قدر زود همه چیز از یادمان نمی رفت . این قدر بی خیال و بی پروا گرد مردان روزگار خود را به امان خودشان رها نمی کردیم که سال به سال از حالشان نپرسیم !شاید رضا زاده در این سال ها حکایت و یا تصویر خیلی از قهرمانان را شنیده ودیده بود که روزگاری برایشان سر و دست می شکستند اما وقتی گذر عمر غبار پیری بر چهره اشان نشاند دیگر هیچکس سراغشان را نگرفت و نگفت خرت به چند ؟! حسین رضا زاده ،رضا زاده ای را چند سال پیش تحویل ما داد که از خیر میلیون ها دلار به عشق ما می گذشت ، همانگونه که گذشت ! و ما از او رضا زاده ای ساختیم و کسی را تحویلش دادیم که در تیزر تلویزیون لس آنجلسی شمه ای از آن را همه دیدند . آن تصویر حسین نبود . تصویر غفلت های ما بود ! تصویر خود خواهی های ما بود که همه چیز را برای خودمان می خواهیم و وقتی از پل گذشتیم دیگر پشت سرمان را هم نگاه نمی کنیم . این ما بودیم که در صفحه سرد و مرده شبکه های ماهواره ای سند بی کفایتی خود را آشکارا به عالم و آدم نشان می دادیم . زمستان رفت و رو سیاهی به زغال ماند . حسین رضا زاده چون ممتحنی بزرگ به میان ما آمد . پهلوان ایران ، پهلوان آسیا و تمام جهان شد . برای ما کم نگذاشت . اما ما برای او چه کردیم ؟ آپارتمان های رابنیسون کارنامه ما را هر روز دوره می کند . بگذریم .. در خانه اگر کس است یک حرف بس است ! حسین رضا زاده در نیمه راه المپیک پکن از دنیای قهرمانی خدا حافظی کرد . شاید روزی که رابنیسون را تبلیغ کرد خداحافظی کرده بود اما گوش های سنگین ما آن را نشنید..



همچنین مشاهده کنید