جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
تعطیلات عید و سفری خیالی
همیشه حسرت می برم به همبازی های خودم ! به اونایی که ۱۳ روزعید می رن به مسافرت! پول دارند ، ماشین دارند ، وقت دارند ، حوصله دارند ، اینا ویژگی هایی بود که که مسافرای عید داشتن و از نظر پدرم هیچ کدام ازاین ویژگی ها را ما نداشتیم یعنی من و پدرو مادرم!
با ورتون نمی شه همیشه ازانشاء های بعد ازتعطیلات می ترسیدم! انشاء هایی که موضوع اش این بود« ؛ تعطیلات عید را چگونه سپری کردید؟» ومن همیشه مجبوربودم که به توصیف یک سفرخیالی مشغول بشوم ! مطمئنم که معلم هایم می فهمیدن که حتی گذرم به نقطه ای که دارم وصف سفربه آنجارا می کنم ، نیفتاده است! اما خب با این حال به روی خودم نمی آوردم!
اما دوستان! یکی ازاین سفرهای خیالی خیلی به دلم نشست« ؛ من ، پدرو مادر جان سوارماشین نو و شیک خود شدیم و به طرف دریا حرکت کردیم! دربین راه، پدر آرزو کرد کاش پدرهمه همبازی های من صاحب ماشین، پول، وقت و حوصله باشند تا بچه های شان را روزهای شاد عید به سفرببرند، ما که به دریا رسیدیم، شاید همه بچه هایی که من می شناختم به سفر بهاری آمده بودند»!
این انشای دریایی اون قدر برام واقعی بود که دیگه هیچ سالی نزدیک بهار و توی عید، آرزوی سفرنکردم! چون هر بهار خودم را در راه سفربه دریا می دیدم و حظ می کردم!
دوستی سیر و سرکه
سیب و سماق و سنجد و سمنو و سکه و سرکه در آینه و شمعدان و قرآن نشسته بودند و سفره هفت سین قشنگی را درست کرده بودند. اما هیچ کس خوشحال نبود. آخر سیر قهر کرده بود و زیر میز نشسته بود. سیب سرخ یواشکی از پایه میز سر خورد و رفت پایین و به سیر گفت: به خاطر یک حرف که نباید قهر کرد. چیزی به تحویل سال نو نمانده. سفره بدون تو کامل نیست.
اما سیر گفت: نه نمی آیم. انگار خودش کیه. یه مایع بد بوی بی خاصیت.
سیب که دید کاری از دستش بر نمی آید دوباره بالا رفت و سر جایش نشست. سنجد گفت: چی شد؟ سیب گفت: یه بار هم تو برو و با او حرف بزن. حرف مرا که گوش نمی کند. سنجد هم پایین رفت و به سیر، که گوشه ای کز کرده بود، گفت: بابا عیبه! زشته! داره عید می شه. قهرکردن شگون نداره. حالا اون یه چیزی گفت، نباید که به دل بگیری. سیر گفت: چرا به دل نگیرم؟ به من گفت بد بوی بو گندو! تا عذرخواهی نکند نمی آیم. سنجد با ناامیدی بالا آمد و رو به سرکه گفت: ببین چه کار کردی! حاضر هم نیستی کوتاه بیایی و معذرت بخواهی. سرکه گفت: خب، دروغ که نمی گویم، بوی بد میده. سکه که کنار قرآن نشسته بود، گفت: به همین قرآنی که کنارش نشسته ام قسم که سیر خیلی هم فایده دارد. خودم اینو بارها از خانم بزرگ و آقا بزرگ شنیدم.
بقیه سین ها هم که دل توی دل شان نبود، یکی یکی از پایه میز پایین رفتند تا بلکه سیر را راضی کنند سر سفره بنشیند. فقط سرکه بود که روی میز تنها مانده بود. بچه ها آمدند تا دور سفره هفت سین بنشینند که ناگهان دیدند سفره هفت سین زیر میز چیده شده است. خیال کردند مادرشان می خواهد با آنها شوخی کند. آنها هم زیر میز نشستند. سرکه که دید تنهای تنها آن بالا مانده، آهسته آهسته پایین رفت و بعد آرام آرام خود را کنار سیر رساند و توی گوش سیر گفت: راستی می دونی آدم ها وقتی نگران می شوند دل شان مثل سیرو سرکه می جوشد! پس من و تو یک جورهایی شبیه هم هستیم. سپس سرکه لبخندی زد. سیر هم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و زد زیر خنده.
همین موقع سال نو تحویل شد و همه در کنار هم سال نو را جشن گرفتند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر یسنا قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم
فضای مجازی شهاب حسینی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
کولر هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی