پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
نوتاریخی گری از مسیر پست مدرنیسم
طرفداران ماتریالیسم فرهنگی در بریتانیا، شکسپیر را بهعنوان چهره برجستهای انتخاب کردند که آثارش در مواد درسی ادبیات انگلیسی باید خوانده شود تا نشان دهند: همان آثاری که از سوی اومانیسم لیبرال برای «توجیه وضع موجود» استفاده میشود، میتواند با تفسیری اعتراضی و براندازانه در خدمت «نقد وضع موجود» قرار گیرد. نوتاریخیگری اما بیشتر علاقهمند بوده است که با بازخوانی متفاوت آثار شکسپیر، روابط قدرت در دوران رنسانس و بهویژه برخورد و رویارویی میان دنیای اروپایی رنسانس و جهان نوی مستعمرات را برای خواننده امروزی تصویر کند. کرنان ریان در توصیف این دو جریان میگوید: «بهطورکلی هیچیک از ایندو گرایش فرهنگی ادبی دارای متد یا تئوری خاصی نیست و در نتیجه یک التقاط کاملاند». اما تفاوت نوتاریخیگری با ماتریالیسم فرهنگی چنانکه در بالا آمد، در تاثیر مهم فوکو و مفهوم قدرتاش بر سنت نوتاریخیگری است. «نافذبودن و رسوخپذیری قدرت در همهجا»، چیزی است که آنها از فوکو اقتباس کردهاند. آنها به این گفته فوکو باور دارند که «قدرت در همهجا هست، نه به این خاطر که همهچیز را در بر میگیرد بلکه چون از همهسو جریان یافته و جاری میگردد» (فوکو ۱۹۸۱: ۹۳) آنها با اقتدار به فوکو میگویند که کوچکترین فصل مشترک اعمال انسانی، قدرت است. آنها بهدنبال یافتن نمونههایی از قدرت هستند و اینکه چطور قدرت در لابهلای متن وجود دارد. قدرت ابزاری است که «آن دیگری» را به حاشیه میراند و کنترل میکند. آنها معتقدند چون ادبیات توسط کسانی نوشته میشود که قدرت دارند، باید بتوان در لابهلای متن جزئیاتی یافت که نظرگاههای مردم معمولی یا «آن دیگری» در آن منعکس باشد. اما متد بررسی نوتاریخیگری بهترتیبی است که صدای مردم معمولی یا «آن دیگری» (یا نیروهای مخالف) در چنگال قدرت «سراسر بین» فوکویی محصور میماند.
همین امر موجب شده است که مدافعان نوتاریخیگری فضایی برای مقاومت موثر نبینند. نه آنکه اصلا مقاومتی در کار نباشد بلکه مقاومت همیشه در خدمت منافع قدرت قرار میگیرد. برانیگان درباره تفاوت رویکرد نوتاریخیگری و ماتریالیسم فرهنگی به قدرت میافزاید: مدافعان نوتاریخیگری اساسا کارکرد و نمایندگی قدرت در ادبیات را بررسی میکنند و پیرامون این امر تامل میکنند که قدرت چگونه حاوی پتانسیل براندازی است. طرفداران ماتریالیسم فرهنگی اما به شیوههایی مینگرند که از طریق آنها مبارزهجویی، بیاعتنایی به قدرت، براندازی، نارضایتی، مقاومت و همه شکلهای تقابل سیاسی میتواند نمایندگی و عملی گردد. بهاینمعنا نوتاریخیگری هدفاش توصیف عملکرد قدرت در گذشته است، اما ماتریالیسم فرهنگی هدفاش تحقیق امکانات تاریخی معاصر برای براندازی قدرت است؛ یعنی نوتاریخیگری بر ابزاری متمرکز میشود(تناقضی) که قدرت از آن راه به هدف خویش میرسد و ماتریالیسم فرهنگی شرایط بیثباتی ناشی از همین تناقضات را بررسی میکند که میتوانند قدرت را به لرزه درآورند». مثلا از نظر ماتریالیسم فرهنگی در حالیکه شعری را میتوان بهنفع وضع موجود تفسیر کرد اما در عین حال میتوان آن را از منظر و ابراز مقاومت در برابر قدرت نیز خواند. بازخوانی یک متن برای ماتریالیستهای فرهنگی یک فعالیت سیاسی است. در نتیجه متن، یک میدان مبارزه برای ایدههای رقیب سیاسی است.
معنای این متنها همیشه میتواند محل منازعه باشد اما از منظر ماتریالیسم فرهنگی، جایی که منازعه باشد، نشانه آن است که چیزی بیش از قواعد و اصول زیباییشناسی و هنری متن مدنظر است. برانیگان، بهنقل از سنفیلد، میافزاید، از نظر ماتریالیسم فرهنگی حتی قواعد زیباییشناسی و هنری نیز خود موضوع دعوای سیاسی هستند. چراکه آنها بازتاب ارزشهای سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و باورها هستند و در نتیجه ضرورتا منجر به بازتولید منازعه بین ایدئولوژیهای رقیب میشوند. این توانایی ابراز نارضایتی، بهقول سنفیلد، ناشی از خصوصیات افراد نیست (گرچه خصوصیات و شخصیت افراد را در درک و توان ابراز نارضایتی، نباید نادیده گرفت) بلکه در اساس، ناشی از جدال و تضادهای درونی خود نظم اجتماعی است. یعنی سنفیلد در مقابل این عقیده نوتاریخیگری میایستد که قدرت همهجا حاضر است و در مقابل، زمینههای جدال، کشاکش واقعی و تناقضهای درونی نظم اجتماعی موجود را مطرح میکند که امکاناتی را برای فعالیت مخالفان فراهم میآورد. نارضایتی و مقاومت چیزی نیست که از بیرون و در حوزهای خارج از فضای قدرت تولید شود، بلکه اتفاقا توسط سازوکارهای خود قدرت و در درون آن ایجاد میشود و لزوما نیز منجر به واژگونی قدرت یا تغییر آن نمیشود.
گاهی میتوان دید که مقاومت و فعالیت مخالفان، بهشیوهای متناقض، به تقویت همان ساختارها منجر میشود. در واقع، ماتریالیسم فرهنگی، بهشیوه پستمدرنیستها، به امکان مقاوت مقطعی، موضعی و محلی معتقد است و در بدبینیاش بهاندازه نوتاریخیگری پیش نرفته است. یک تفاوت دیگر بین این دو سنت، از نظر برانیگان، این است که مدافعان نوتاریخیگری، گرایشهای برانداز را اساسا و همیشه در قدرت دولتی مستتر میبیند. ترکخوردگیها و تناقضات موجود در سیستم را آنقدر مؤثر بررسی نمیکنند. البته نقدهایی متوجه نوتاریخیگری، ماتریالیسم فرهنگی را هم دربرمیگیرد. اما در اینجا برای آنکه به موضوع نوتاریخیگری نزدیکتر شویم، انتقادات متوجه آن را بیشتر بررسی میکنم.
ولی قبل از آن، مختصرا به شباهتها و تفاوتهای نوتاریخیگری با پستمدرنیسم میپردازم. نوتاریخیگری نیز، بهمثابه شاخهای از پستمدرنیسم، به انکار سلسلهمراتب علی، وجود حقایق عینی و «تبیین تئوریک» پدیدههای تاریخی میپردازد؛ مانند پستمدرنیسم به رویکردی توصیفی و آشفته (توصیف پرقوام) پایبند است که عبارت است از بررسی و آرایش سلسله عوامل بیشمار در شکل افقی، بدون درنظرداشتن سلسلهمراتب عوامل؛ و در نتیجه مانع از صورتبندی عمودی آنها، بهمعنای تقدم برخی عوامل بر دیگران، میشود. نوتاریخیگری تمایزی بین تاریخ تجربی و توصیفی و تاریخ نظری و نظامیافته مفهومی قائل نیست و دومی را اصولا قبول ندارد. نوتاریخیگری نیز با رد مفهوم «ذات/پدیدار» خود را در «سطح» محصور کرده و به لایهبندی و توضیح واقعیت (آنگونه که در فلسفه رئالیسم انتقادی یا نزد مارکسیستها دیده میشود) پایبند نیست. ایگلتون در اینباره در کتاب «تئوری ادبی»اش میافزاید، نوتاریخیگری که عمدتا روی مطالعات آثار دوران رنسانس متمرکز بود، نوعی شکاکیت معرفتشناختی را در باب حقیقت قابل اطمینان و قابل اتکا دامن زد. «تاریخ کمتر یک موضوع علیومعلولی، و بیشتر حوزه تصادفی برخورد نیروها شد که در آن سلسله علتومعلولها بایستی از سوی مشاهدهگر تنظیم میگردید و همچون امری واقعی و مسلم تصور نمیشد.
تاریخ مانند کلاف سردرگمی از روایات پراکنده بود که هیچیک از آنها لزوما مهمتر از دیگری نیست و همه دانش و شناخت ما از گذشته، توسط منافع و تمایلات امروزین ما تحریف میشد. دیگر تمایزی بین شاهراهها و کورهراههای تاریخی نبود و در واقع، تقابل سخت و محکم بین واقعیت و خیال محو شد. از سویی، حوادث تاریخی همچون پدیدههای محصور «درون متن» تفسیر و از سوی دیگر، کارهای ادبی مانند وقایع مادی دیده میشد. تاریخنگاری بهشکلی از روایتگویی تبدیل شد که به پیشداوریها و مشغلههای راوی میپرداخت و بهاینترتیب خود تاریخنگاری نیز بهنوعی سخنسرایی یا تخیلپردازی بدل شد. دیگر هیچ حقیقت یگانه قطعی برای یک روایت یا واقعه معین متصور نبود؛ آنچه وجود داشت تنها اختلاف و کشاکشی بر سر تفسیر بود که نتیجه آن نیز، نهایتا توسط قدرت، و نه حقیقت، تعیین میگشت.» در همین راستا باید افزود که نوتاریخیگری، همانند پستمدرنیسم، قدرت را امری غیرطبقاتی، غیرتاریخی و غیرمتمرکز میپندارد. در این نگاه بین انواع قدرت و اینکه کدام نوع مهمتر و کدام فرعی است یا برای رفع/محدودکردن کدام قدرت باید تلاش کرد تا به رهایی منجر شود، تفاوتی نیست. برای نوتاریخیگری نیز بررسی تاریخ به بررسی گروههای «درونی و بیرونی» محدود است. در نتیجه تلاش ادبیاش به جستوجوی پژواک مبهم و بیامید صدای سرکوبشدگان در گذشته معطوف است، از اینرو «سیستم قدرت» چونان موجودیتی واقعا متضاد با قابلیت متلاشیشدن و تغییرات رادیکال بررسی نمیشود.
فروغ اسدپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست