دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

شوالیه موسیقی ایرانی


شوالیه موسیقی ایرانی

این بار گفت وگو با استاد فرق داشت همه چیز تحت الشعاع جایزه ای بود که به تازگی گرفته اند جایزه لژیون دونور یا شوالیه یا آفیسر خودشان البته می گویند چندان فرقی نمی کند مهم این است که این موهبت نصیب من شده است و بعد که قرار است مسیر رسیدن به این موفقیت را توضیح دهند همه آن تلاش ها, مشقت ها و خواستن ها را کنار می گذارند و می گویند «من خیلی شانس داشتم »

● گفت‌وگو با شهرام ناظری

این بار گفت‌وگو با استاد فرق داشت. همه چیز تحت‌الشعاع جایزه‌ای بود که به تازگی گرفته‌اند. جایزه لژیون دونور یا شوالیه یا آفیسر. خودشان البته می‌گویند چندان فرقی نمی‌کند. مهم این است که این موهبت نصیب من شده است و بعد که قرار است مسیر رسیدن به این موفقیت را توضیح دهند همه آن تلاش‌‌ها،‌ مشقت‌ها و خواستن‌ها را کنار می‌گذارند و می‌گویند: «من خیلی شانس داشتم.»

البته شانس‌هایشان را هم توضیح می‌دهند: اینکه پدر و مادر اهل ادب و موسیقی بودند. اینکه وقتی در شش سالگی به مدرسه کوروش در کوچه سعدی کرمانشاه رفتند مدیر مدرسه شاعر بود و ناظم سنتور می‌زد و از همان بچگی برایشان ساز می‌زد و آنها با سازش می‌خواندند و بعد آشنایی با اهل ادب کرمانشاه به ویژه استاد بهزاد کرمانشاهی. وقتی هم که به تهران می‌آیند همراهی اهل ادب را فراموش نمی‌کنند و هفته‌ای حداقل دو روز به خانه هـ.الف سایه می‌رفتند و آنجا به قول خودشان با غول‌های ادبیات آشنا می‌شوند؛ اخوان‌ثالث، شفیعی‌کدکنی و دیگران. اینها دیگر مربوط به شانس نبود حتی اگر استاد باز هم اینها را مربوط به شانس بداند. خواسته بود که در این راه گام بردارد و اینطور بود که در بیست‌وچند سالگی وقتی خواست بخواند: «چه دانستم که این سودا مرا این سان کند مجنون/ دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پرخون» و استاد بنان گفت که خواندن اشعار مولانا مثل آن است که شما آسفالت را رها کنی و از جاده خاکی بروی، جوان بلندبالای شاعر و عارف با وجود همه احترامی که برای استادان قائل بود گفت: «نه. من می‌‌خواهم در دریا شنا کنم، می‌‌خواهم بزنم به اقیانوس.» و رفت سراغ مولانا و شهره شد و آمد و آمد تا سی‌وپنج سال بعد در سال مولانا، شوالیه شد.

● این روزها هر گفت‌وگویی با شما تحت تاثیر نشانی است که اخیرا گرفته‌اید که اسمش را بعضی‌ها می‌گویند شوالیه، بعضی‌ها می‌گویند لژیون دونور. کدامش درست است؟

▪ اینها همه در یک رده هستند. اصلش این است که این نشان ادب و هنر است. نشان ادبیات و هنر که همان نشان شوالیه است. همه‌شان هم در یک شاخه هستند. لژیون دونور هم در همین شاخه است.

● یکی از کسانی که در زمینه ادبیات و فرهنگ فرانسه تسلط دارد، آقای مدیا کاشیگر است. ایشان می‌گفتند که شوالیه درست نیست. نشان شوالیه پایین‌تر از نشانی است که آقای ناظری گرفته‌اند و این نشان بالاترین نشان هنری فرانسه است و...

▪ ...به هر حال چیزهای مختلفی دارد و همه اینها در یک مجموعه آفیسر دیده می‌شود که یک درجه بالاتر از شوالیه است ولی شوالیه هم زیرمجموعه آن می‌شود. به هر حال شوالیه هم جزء آن است. اگر بالاتر است هم که چه بهتر. بالا و پایینش چندان مهم نیست. مهم این است که این افتخار نصیب ما شده و موهبتی است که خودم هم فکرش را نمی‌کردم.

● کی فکرش را نمی‌کردید؟ این سال‌ها یا سال‌های گذشته؟

▪ به این نشان نه. اینها نشانه‌هایی هستند که به هر حال باید خیلی خوش‌شانس باشی که بخت یاریت کند و خیلی باید فعالیت جهانی و بین‌المللی کرده باشی و شانس هم داشته باشی تا همه چیز دست به دست هم بدهد و اینطور شود. برای خود من هم همینطور بود. خودم هم نمی‌دانستم. بعد که جلسه‌ای در تئاترشهر پاریس در یک سالن خیلی قدیمی این شهر برگزار شد، من دیدم که رئیس تئاترشهر پاریس آقای جرالد ویولت که ۲۵ سال است رئیس آنجاست، وقتی داشت درباره آواز من حرف می‌زد هنگام صحبت اشکش سه بار درآمد. فیلمش هم هست، خودم چون به هر حال ارتباط اینجوری برقرار نمی‌کردم نمی‌دانستم که اینها اینقدر شدید تحت تاثیر قرار می‌گیرند. یا روسای فستیوال‌ها که آمده بودند دیدم که همه می‌شناسند و خود معاون ژاک شیراک آقای والری ترانوا وقتی صحبت کرد گفت من ظرف این سال‌ها که گذشت سپرده بودم هر جای اروپا ناظری کنسرت دارد خبرم کنند تا بروم کنسرتش را ببینم. بعد دیدم که علاقه‌مندانی هستند چه در سیاست‌مداران و چه در روسای تئاترها و روسای فستیوال‌ها و مهم‌تر از همه خود مردم. در کنسرت‌هایی که من می‌گذاشتم تقریبا ۸۵ درصد مخاطبان خارجی هستند.

● فکر می‌کنم بیشتر در فرانسه این حالت است.

▪ در فرانسه بیشتر است ولی در جاهای دیگر مثل ایتالیا و اسپانیا و حتی کشورهای آفریقایی مثل مراکش هم که من کنسرت دارم خیلی می‌شناسند. من مثلا در سائوپائولوی برزیل هم کنسرت دادم که اصلا ایرانی ندارد. این است که فکر می‌کنم این جایزه‌ها را به کسی می‌دهند که بتواند تحولی را در زمینه‌ای به وجود بیاورد.

این ارتباطی که من توانستم از طریق صدایم برقرار کنم و در حقیقت غرب را با شرق پیوند بدهم و پلی باشم بین فرهنگ ایران و غرب و تاثیرگذار باشم به این درجه که همه‌شان یکپارچه علاقه‌مند بشوند و توجه‌شان جلب بشود را به عنوان یک تحول حساب کردند. امتیازهای مختلفی بود البته. این یکی از آنهاست. یکی دیگر این بود که در آنجا گفتند ما مولانا را از طریق صدای ناظری شناختیم. خود این، باز یکی از امتیازات بوده. مراحل مختلفی هم دارد که باید از صافی‌های مختلف بگذرد. باید از شوراهای عالی موسیقی بگذرد و بعد تازه می‌رود در مجلس و رده‌های دیگر دولتی چون این جایزه مربوط به دولت فرانسه است.

● یک نشان رسمی که باید سلسله‌مراتب اداری را رعایت کند.

▪ بله. یک نشان رسمی که آن را باید رئیس‌جمهور اعطا کند یا مشاور و معاون‌اش. جایزه من از این هم سخت‌تر شد چون این جایزه پارسال، در دوره ژاک‌شیراک تصویب شد منتها تا آمدند که این مجلس اعطای جایزه را برگزار کنند یک مقدار طول کشید و سارکوزی انتخاب شد که کمی تندروتر هستند. وقتی اینها آمدند خیلی‌ها به من گفتند که نشانت پرید. (خنده)

ما هم گفتیم که هر چه تقدیر باشد و هر چه خدا بخواهد همان می‌شود، ما دیگر از خیرش گذشته بودیم. گویا آنها هم گفته بودند که ما هم باید یک‌سری تحقیق بکنیم تا ببینیم چطور این انتخاب صورت گرفته. یعنی یک بار دیگر از صافی آنها هم گذشته. گویا آنها هم دیدند که همه جزئیات این انتخاب درست بوده. به هر حال این انتخاب از دو صافی دو دولت گذشته.

● برای ما که هم با این نوع موسیقی عجین هستیم و هم این شعر را می‌فهمیم و موسیقی آن را به صورت درونی حس می‌کنیم این عجیب نیست ولی برای یک فرانسوی که اشعار مولانا را آنطور که ما متوجه می‌شویم، متوجه نمی‌شود درک این مساله کمی عجیب است. به هر حال حتی یک فرد عادی که اشعار حافظ و مولانا را می‌‌خواند درک خاص‌تری از یک نفر خارجی دارد که با این زبان فقط از راه ترجمه برخورد می‌کند. فرمودید که آنها با شنیدن آواز شما به آن درک عمیق می‌رسیدند و آواز هم که آن‌چنان ریتمی ندارد که بگوییم ریتم آن جذب‌شان کرده است. به نظر شما این حس چه حسی است که باعث این درک و دریافت خاص یک نفر خارجی می‌شود؟

▪ موسیقی خودش یک زبان بین‌المللی است. آن جمله معروف را هم شنیده‌اید که می‌گویند وقتی کلام به پایان می‌رسد موسیقی آغاز می‌شود.

● جالب است که این جمله هم از یک نفر فرانسوی یعنی رومن رولان است...

▪ ...بله. موسیقی یک زبان بین‌المللی است. شاید برای شما هم خیلی پیش آمده که یک موسیقی آفریقایی، یک موسیقی جاز و یک موسیقی کلاسیک را از خواننده‌ درجه یک اپرا شنیده‌ و با تمام وجودتان حس‌اش کرده‌اید. از حالت‌‌ها، از فرازونشیب‌های صدایش. وقتی موسیقی آن جذابیت و نیرویش را داشته باشد آن رابطه را برقرار می‌کند و شاید حتی بی‌نیاز می‌شود از شعر و خودش حس شعر را بیان می‌کند و حتما هم همینطور است. خود ماها هم همینطور هستیم. من وقتی کار یک خواننده خوب اپرا را گوش می‌کنم با وجود آنکه شعرش را متوجه نمی‌شوم واقعا با تمام وجود حس‌اش می‌کنم. اگر یک خواننده بد این کار را اجرا کند ارتباط برقرار نمی‌کنم ولی یک نفر دیگر می‌آید و مثلا یک دقیقه شرکت دارد در این کار بزرگ ولی همین یک دقیقه به قدری آدم را منقلب می‌کند و به هم می‌زند که تو با وجود آن حس‌اش را دریافت می‌کنی. البته اگر شعرش را هم بشناسند چه بهتر ولی وقتی به آن جذابیت‌های موسیقایی‌اش می‌رسی شاید دیگر از همه چیز بی‌نیاز می‌شوی.

● یعنی این به حس خواننده برمی‌گردد؟

▪ بله. به حس خواننده برمی‌گردد. این به خیلی چیزها بستگی دارد. به ژن خواننده بستگی دارد. به میزان دیدگاه خواننده بستگی دارد که چقدر دیدگاهش وسعت دارد. یک نفر است که محدود است و یک‌بعدی حرکت می‌کند ولی یکی هم هست که مثل یک عقاب همه چیز را از بالا زیر نظر دارد. به این بستگی دارد که چقدر با ادبیات آشناست. حتی چیزهایی که خیلی در ارتباط با موسیقی تاثیر هم در کار و اجرایش نیست دارد.

بعضی از شاگردهایم – چند نفر شاگرد داشتم- می‌گویند که من حالا ردیف را تمام کرده‌ام، دیگر چه کاری باید بکنم؟ می‌گویم حالا بروید کتاب بخوانید. هر کتابی به شما کمک می‌کند. شما کافی است که یک رمان خیلی خوب بخوانید دیدگاه‌تان عوض می‌شود. حتما لازم نیست مطالعات شما راجع به موسیقی باشد، این مطالعه به حس‌تان کمک می‌کند در نتیجه تاثیرش روی موسیقی است. به این هم‌بستگی دارد که این هنرمند چقدر درون‌گرایی دارد و چقدر آیینه درونش صاف است. هر کس هم باید برای خودش یک شخصیت مستقل هنری داشته باشد.

● یعنی در واقع آن چیزی که به عنوان ناخودآگاه توسط خود هنرمند ساخته می‌شود باعث می‌شود که فرم درونی‌اش شکل بگیرد و چیزی که به عنوان هنر از او سرمی‌زند یک چیز متفاوت باشد با چیزی که دیگران اجرا می‌کنند...

▪ صددرصد. اصل هنر همین است. همیشه همینطور بوده. خواننده و نوازنده‌های بزرگ ما در تمام تاریخ صدوپنجاه ساله موسیقی‌مان که به صورت ضبط شده داریم همین‌طور بوده‌اند. یک نمونه‌تقلید در ساز و آواز پیدا نمی‌کنیم. اولین قدم آن در خانواده آقا علی‌‌اکبر فراهانی بوده که وقتی میرزاعبدالله این دستگاه عظیم ردیف دستگاهی‌اش‌ را بیان و عرضه می‌کند به اجتماع، در اولین قدم آن پسر کوچک خانواده، آقا حسینقلی نمی‌رود همان کار را بکند. می‌گوید من خودم می‌روم یک ردیف درست می‌کنم. پسر کوچک خانواده می‌رود یک ردیف راه می‌اندازد به نام ردیف آقا حسینقلی که ردیفی پرکارتر، پیچیده‌تر و هنری‌تر است. این خاصیت هنر است. به این می‌گویند سنت واقعی و پویا. اگر شما این صدوپنجاه سال را به پنج دوره تقسیم کنید می‌بینید که در هر دوره یکسری خواننده بودند ولی همه این خواننده‌ها یک نوع لحن متفاوت و یک مکتب خاص و یک شیوه خاص داشته‌اند.

● البته شاید آنهایی که متفاوت بودند و در واقع شخصیت مجزای هنری داشتند در تاریخ باقی مانده‌اند و تقلیدکنندگان مشمول غربال تاریخ شده‌اند.

▪ شاید. البته قاعدتا ما باید یک نمونه هم داشته باشیم. هر کدام شخصیت و لحن مختص خود را داشتند. در حالی که متاسفانه در این سه دهه همه شبیه به هم شده‌اند. هم ساز و هم آواز. به خصوص آواز به یک بیماری رسیده است و حتما باید این بیماری را درمان کرد. این واقعا خطرناک است.

● البته فکر می‌کنم این دوره دارد تمام می‌شود و یواش‌یواش کسانی می‌آیند و نسلی به وجود می‌آید که برای خودش هویت و شخصیت خاصی داشته باشد.

▪ امیدوارم. جوان‌های موسیقی ما خوشبختانه شخصیت دارند،‌ باسوادند و نمی‌خواهند مقلد باشند. نمی‌‌خواهند حقیر و شبیه به کس دیگر باشند. این همان حقیقت واقعی هنر است که در همه جای جهان حاکم است و در ایران خود ما هم قبلا حاکم بوده. اینکه هر کس از نیروی درونی و باطنی خودش مدد بگیرد و بگذارد حسی که دارد تراوش بکند و آن را تقدیم به اجتماع کند. آن وقت تنوع این الحان و رنگ‌های این فرم‌ها، سبک‌ها و شیوه‌های مختلف آسمان هنری یک کشور را مزین می‌کند. مثل ستاره‌ها که هر کدام یک جور هستند، اما یک آسمان زیبا می‌سازند. اما فرض کنید که در آسمان پر شود از کلاغ...

● ... یا حتی بلبل...

▪ بله. حتی بلبل. آن هم قشنگ نیست. تنوع زیباست؛ اینکه هر کدام یک نوع خاص بخوانند، هر کدام یک شکل داشته باشند و به رنگ‌های مختلف باشند، مثل یک گلستان که همه یک نوع گل باشند زیبا نیست. قومیت‌های ایرانی را ببینید که هر کدام یک نوع رنگ دارند، یک نوع موسیقی دارند، یک نوع لهجه و آداب و رسوم دارند اما این تنوع باعث به وجود آوردن این فرهنگ زیبا شده است.

● جدای از موزیسین‌ها به هر حال پذیرفتن تنوع به یک شخصیت و کاراکتر احتیاج دارد و در واقع فرهنگ شناخت و پذیرفتن تکثر به یک فرهنگ اجتماعی احتیاج دارد که هنوز در جامعه ما چندان مرسوم نیست و فکر می‌کنم الان جامعه ما در یک حالت دگردیسی است که این فرهنگ را برای همه شئونش به دست آورد.

▪ بله. الان در یک دوران گذار هستیم و من آن روز گفتم که الان دیگر دوران باندبازی و مافیابازی واقعا تمام شده و واقعا جوان‌های ما نیاز دارند و نیاز روحی‌شان این است که شخصیت و استقلال خودشان را حفظ کنند. دیگر نمی‌توانند بخواهند که مقلد باشند و به هنر در این حد محدود و حقیرانه‌اش بپردازند.

● خود شما وقتی به سمت یافتن یک شخصیت مستقل فکری و هنری حرکت می‌کردید، خاطره‌ای داشتید که در مصاحبه‌های قبلی‌تان عنوان کرده بودید و آن اینکه گویا وقتی می‌‌خواستید اشعار مولانا را بخوانید مرحوم استاد بنان به شما گفته بودند که اشعار مولانا را نخوانید چون این اشعار برای موسیقی مناسب نیست. از آن دوران شاید حوالی سی سال گذشته...

▪ ... بیشتر، سی‌وپنج، شش سال...

● ... بله. سی‌وپنج، شش سال گذشته است و حالا شما بالاترین درجه و نشان هنری را بابت همان انتخاب اشعارتان و نوع اجرایتان به دست آورده‌اید. آیا وقتی در آن زمان این انتخاب را می‌کردید و این راه را آغاز می‌کردید، آیا این صحبت استاد بنان برایتان یک حالت تزلزل یا شک به وجود نیاورد؟

▪ نه، نه. استاد بنان هنرمند بزرگی بود که واقعا حد خودش و صدایش را به خوبی می‌دانست. ایشان حد و اندازه صدایش را می‌دانست و فرهنگ خودش را می‌شناخت و انتخاب اشعارشان هم به اندازه میزان توانایی و وسعت صدایش بود و به همین خاطر هم انسان موفقی بود. طبیعی است که فرم صدای استاد بنان با آن حالت ویژه، اشعار مولانا را نمی‌طلبید و ایشان هم به خاطر تشخیص هنری بالایی که داشتند نمی‌خواستند این کار را بکنند چون می‌‌دانستند که با این حالت صدا با انتخاب اشعار بسیار لطیف و زیبا می‌توانند به درجه اوج و اعلا برسند و دیگر نیازی نیست که از حد صدای خودش خارج شود. این اتفاقا یک شعور بزرگ هنری است که هنرمند بداند جایش کجاست. این تازه شروع حرکت است و شناخت خود قدم اول است. اگر هر کس به جای آنکه بیاید چیزهای مختلف را بی‌خود روی هم انباشته کند بیاید اول کار حد و حدود کار خودش و خودش را بشناسد این یکی از قدم‌های خیلی‌خیلی بزرگ است و در همه جای جهان می‌توان از این حرکت به عنوان بالاترین حرکت یک انسان حرف زد.

فکر می‌کنید مولانا با آن عظمت، با آن میزان دانش و با آن خانواده چرا آنطور شد،‌چرا شمس آنگونه تکانش داد؟ برای اینکه شمس به او گفت تو خیلی چیزها می‌دانی ولی آیا خودت‌ را می‌شناسی. برو خودت را بشناس. وقتی آمد خود را بررسی کرد دید همه چیز خودش را پنهان کرده. گفت من باید خودم بشوم و اینطور بود که به نتیجه رسید باید بیاید در خیابان سماع کند. این باعث شد که یکدفعه انقلابی راه بیندازد و همه چیز را به هم بزند و در سایه این رهایی این دو تا کتابی را که آبستن‌اش هست منتشر کند و از آنها فارغ بشود. مولوی آبستن این دو کتاب بود ولی امکان نداشت اینها به وجود بیایند با آن شرایطی که مولوی حرکت می‌کرد؛ دانشمند بود، عالم بود، همه چیز را می‌دانست اما خودش را نمی‌شناخت. هنرمندان ما و خوانندگان ما، قدم اولشان این است که باید خودشان را بشناسند و در حد و حدود حیطه خودشان حرکت کنند. من آن موقع نمی‌‌‌گویم خودم را می‌شناختم اما یک حس ذاتی ژنی در من بود که حتی وقتی آن جلسه‌ای که خدمت استاد بنان رسیدم، نه فقط ایشان، خیلی‌های دیگر این را می‌گفتند که مولوی مناسب نیست برای موسیقی ایرانی...

● کدام شعر بود که استاد بنان شنیده بودند؟

▪ همان شعر مولانا که جنبه سوررئالیستی هم دارد: «چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون/ دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پرخون.» حق هم داشتند ایشان برای این اظهارنظرشان. به قول مولوی که می‌فرماید: «در حق او نیک و در حق تو بد، در حق او خوب و در حق تو رد» یک آدم اگر کاری را بکند ممکن است آن عملش رد باشد ولی اگر کس دیگر این کار را بکند برای او درست باشد. این موضوع خیلی مهمی است که هر کس خودش را بشناسد و جایگاه خودش را بداند، رسیدن به این مرحله به شعور بالایی احتیاج دارد.

● آن موقع که این اتفاق افتاد حتی سال ۶۴ هم نبود که کاست گل صدبرگ منتشر شود و بیشتر اشعارش از مولانا باشد و گل کند. الان حتی از سال ۶۴ هم بیشتر از ۲۰ سال گذشته و این قضیه تثبیت شده است که مولانا می‌تواند محمل خوبی برای موسیقی باشد. ولی آن موقع که شما یک جوان بودید که از شهرستان آمده و اینجا با بزرگان اسم و رسم‌دار موسیقی برخورد می‌کند و یکی از بزرگترین‌شان این را می‌گوید، خودش به تنهایی نمی‌تواند اینقدر راحت این مسیر صعب را انتخاب کند. این جوان طبیعتا باید حامیانی هم داشته باشد.

▪ بله. قطعا کسانی که بیشتر از همه تشویقم کردند در این زمینه که حرکت کنم در فضای حماسه و این لحن حماسی، یکی استاد داریوش صفوت بود و دیگری نورعلی برومند. این دو نفر تنها کسانی بودند که مرا تشویق کردند. حتی آقای دوامی هم مخالفتی نمی‌کرد ولی بیشتر استادان مخالف بودند.

● فکر می‌کنم بیشتر استادان سبک خاصی از موسیقی...

▪ ... بیشتر نسل‌های قبل موافق‌تر بودند ولی نسل بعد که آمده بود مثل نسل استاد بنان یا استاد کریمی مخالف بودند. اگر شما دقت هم بکنید هم استاد کریمی و هم استاد بنان در کارشان آواز خیلی تزئین شده و خیلی اتو کشیده و خیلی‌ تر و تمیز است ولی در نسل‌های گذشته خیلی شور و حماسه داشتند.

● به اصطلاح رهاتر بودند.

▪ بله. رهایی در آوازشان بود و همین باعث حرکت می‌شد. مثلا در ردیف استاد دوامی گوشه‌هایی هست که خودش با وجودی که در سن کهولت هم بوده خوانده و ما می‌بینیم که این‌ ملودی‌ها در خودش یک موج و دندانه‌هایی دارد که به آن طراوت می‌دهد. ولی وقتی می‌رسد به یک نسل بعد از خودشان که مثلا استاد محمود کریمی باشد اتوکشیده می‌شود.

خیلی پرنقش‌تر است، خیلی تزئین بیشتری دارد، خیلی همه چیز سر جای خودش است ولی اتوکشیده است و آن فضای لنگر و موج و دندانه‌‌ها از بین رفته و همین باعث شده که یک مقدار طراوتش گرفته شده است.

● فکر می‌کنم هر چقدر که از زمان میرزاعبدالله و آقا حسینقلی دورتر شدیم، قداست این شخصیت‌ها بیشتر شد و یک عده از استادان یا در جبهه‌ای از اهالی موسیقی مطابقت با این ردیف‌ها خیلی اهمیت ویژه پیدا کرد. آیا این تلقی درست است؟

▪ نه. به این صورت نمی‌شود گفت چون این اسم‌هایی که بردید مثل میرزا عبدالله، آقا حسینقلی، درویش‌خان و صبا واقعا اسطوره‌اند. یا خواننده‌هایی مثل میرزا سیداحمدخان، مثل حسینقلی‌خان نکیسا، مثل سلیمان امیرقاسمی، مثل اقبال آذر، مثل تاج، مثل ادیب‌‌خوانساری، مثل قمر...


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.