جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

یه حبه قند لعنتی


یه حبه قند لعنتی

نگاهی به ساخته اخیر رضا میرکریمی

از منظری "یه حبه قند" شمایلی است از سبکی تحمل ناپذیر و رقت انگیز از زندگی که در حصار خانه خان دایی نمود یافته است. همه زندگی با تمام داشته هاو نداشته هایش تمام واقعیتها و توهم هایش و تمام سادگی وحشتناکش یکجا در "یه حبه قند " قابل رد یابی است.تمام آنچه که تحت عنوان زندگی از آن یاد می شود را شاید بتوان در قالب داستان زندگی شخصیت های فیلم جستجو کرد جزئیاتی که کنار هم قرار گرفتن آنها معرف کلیتی است که حتی جزیی ترین ریزه کاری های کارگردانی بازی و فیلمنامه نویسی در خودآگاه و حتی ناخوداگاه مخاطبش ایجاد می کند. "یه حبه قند" فیلمی است که تنها با کنار هم قرار دادن دقیق جزئیاتش اثری را که باید بر مخاطب می گذارد.

کنار هم چیده شدن جزئیات است که به شمایل به ظاهر ساده و خوش آب و رنگ فیلم عمق می بخشد. تک تک مشخصه ها و ریزه کاری های به شدت قابل لمس داستان فیلم است که همذات پنداری مخاطبش را برمی انگیزاند و در انتها مخاطبش را با نوعی سبکی تحمل ناپذیر روبرو می کند. گویی آیینه مقابل دیدگان مخاطبش می گیرد تا گذشته و آینده تقدیرش را یکجا و در قالب یک اثر سینمایی تماشا کند. شمایل دلهره آور "یه حبه قند" شاید مربوط به آن بعد از فیلم شود که مروری سریع دارد بر روالی که با اندکی جرح و تعدیل داستان زندگی آمیزاد از تولد تا مرگ.گویی ویدیوی دوره زندگی گروهی از شخصیت های نمونه را پیش روی خودمان می بینیم. هر یک از شخصیت های فیلم می توانند نمود بیرونی برهه ای از زندگی ما باشد با این تفاوت که برای جلوگیری از سردرگمی درک موضوع به دلیل حذف مرزهای زمانی این شخصیتها هستند که با نام ها و شمایل متفاوت وظیفه تمیز دادن دوره های مختلف زندگی یک فرد نمونه را از تولد تا مرگ نمایش می دهند. زاییده شدن و شکل گرفتن، اوج گرفتن، به سکون رسیدن و مردن. زندگی و مرگ به طرزی غیر قابل انکارو هراسناکی در "یه حبه قند" در هم گره خورده اند.

هیچ چیز لزوما آنچه می نماید نیست، زندگی همان قدر مهم و اساسی و ثقیل می نماید که دم دستی چه که یک حبه قند هم می تواند مامور مردن و نیستی شود. به سادگی بلعیدن یه حبه قند.همه چیز فانی و از دست رفتنی می نماید حتی جان آدمی. از ابتدای شکل گیری خصوصیات آدمی زادی از تلاش و تقلا برای دیده شدن گرفته تا جنب و جوش و از دیوار راست بالا رفتن برای کشف ناشناخته هایی تا کنجکاوی کردن ها و لطمه خوردن و سر به سنگ خوردن و آموختن و آشنا شدن با تفاوت های دخترو پسر و تجربه علاقه به جنس مخالف و آرزوی رسیدن به بهترین ها که مسیر رو به جلو را به آدمیزاد نشان می دهند، از دغدغه هایی که زمانی مهم می شوند تا اراده هایی که به سنگ می خورند; از علاقه های به سرانجام نرسیده تا پیوندهای سست و غیر قابل درک، از داستان اختلاف نسل ها گرفته تا تفاوت سلایق آدمیزادی; از دعواهای زن و شوهری گرفته تا آشتی های به سرعت باد; از طمع و چشم به مال دیگران دوختن گرفته تا سراغ امور مخفی رفتن; از مرگ و پیری و فراموشی و نیستی و تنهایی و فراغ و تا... همه در "یه حبه قند" وجود دارد.مسیری دوار در حال طی شدن است با همان سرعتی که کودکان داستان فیلم به سمت بلوغ و تکامل در حرکتند و دخترکان میل به دیده شدن را تجربه می کنند و پسر بچه ها به دنبال کشف تازه ها و کنجکاوی کردنهای دردسر ساز هستند، دخترو پسر نوجوان فیلم درحال آزمون و خطاهای عاشقانه اند والبته با همان شدتی که پسند و داماد تازه خانواده تشکیل خانواده را آغاز می کنند، دختران بزرگتر خانواده به سمت پیری در حرکتند و دایی و زن دایی و مادر جون به سمت مرگ و نیستی . این سرنوشت نهایی هریک از شخصیت های جهان نمونه فیلم است و... داستان ازلی و ابدی زایش و کوشش و آخرین تپش.

این داستان سرنوشت های تقدیری است که از سینه ای به سینه دیگر منتقل می شود. مرگ و نیستی در کنار زندگی و طرب و شادی در هر سکانس فیلم تنیده شده است حتی پس از مرگ خان دایی هم نمی توان سراغی نگرفت از بیماری حاج ناصر که درست در شب عقد پسند از ابتلایش به سرطان و نزدیک شدنش به مرگ خبر دار شد; نمی توان کلنجار رفتن او با مرگ پیش رو را وقتی مراسم وداع با پیکر خان دایی را به جا می آورد ندیده گرفت.از دیگر سو بیداری و سرزندگی نوزادان فیلم وقتی همه در خوابند و شور و حرارت و تمایل بی نظیر کودکان فیلم برای زندگی و کشف تازه ها را نمی توان به مثابه نمود جریان واقعی زندگی از قلم انداخت.شمایل زندگی در "یه حبه قند" به حصاری تحت کنترل تقدیر می ماند تقدیری که ریشه در روحیات و تفکرات سنتی شرقی و البته ایرانی دارد.

همین تقدیر گرایی است که سپند را بر آن می دارد تا در انتها لباس سفید عروسی را با لباس سیاه عزا عوض کند و بپذیرد که شاید سرنوشت ازدواج با داماد فرنگ رفته را برای او رقم نزده و او باید با قاسم ازدواج کند حتی به قیمت جان دادن خان دایی وقتی از نبودن قاسم می گوید و دلخور است از اینکه پسند عروس او نشده و مرگ با یک حبه قند، تا شاید بهانه ای شود برای بازگشت قاسم به خانه و رخ دادن آن سکانس اساسی و درست کردن سمعک زن دایی که منجر به دیالوگ دو پهلوی قاسم می شود که "این آخرین باره که میرم، این دفعه میام که بمونم".شاید نمود دیگر این تقدیر گرایی و البته تلاش برای تغییر آن تکاپوی پسر نوجوان داستان برای مهاجرت به آمریکا و تحصیل درآنجا نمود پیدا کند تلاشی برای رهایی از جبر جغرافیایی حاکم برزندگی و اهداف او.مخلص کلام اینکه "یه حبه قند" داستان تلخی و زمختی و در عین حال لطافت و طرب انگیز بودن زندگی است روالی به ظاهر شیرین و دوست داشتنی که باعث مرگ و نیستی می شود."یه حبه قند" داستان شیرینی زهرآگین «یه حبه قند» است.

نویسنده : محمدرضا مقدسیان