یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
رنسانس دینی
۱) پرسش از مدرنیته
علوم اجتماعی در سده های نوزدهم و بیستم به مطالعه جوامع مدرن می پرداختند. آنان در مطالعات خود به نظم و نظام این جوامع و یا به نزاع ها و ستیزهای درونی آنها نظر می دوختند. جامعه شناسان سازمان ها، نهادها و بخش های مختلف جوامع مدرن را شناسایی می کردند و اگر در بین آنان رویکرد انتقادی هم وجود می داشت، این رویکرد غالبا متوجه برخی از ساختارها و نظام ها بوده و به موازات آن ساختار و یا نظام دیگری را که همچنان متعلق به دنیای مدرن بوده، نویدمی دادند، مثلا انتقاد مارکسیست ها و یا نئومارکسیستها متوجه نظام طبقاتی کاپیتالیستی بود. و در قبال آن سیستم سوسیالیستی و یاکمونیستی را تبلیغ و ترویج می نمود. مفاهیمی را که جامعه شناسی درمدت یاد شده مورد استفاده قرار می دادند. مثل مفهوم طبقه و سازمان،نهاد، کارکرد، ستیز، شهر، روستا و... ناظر به بخش های مختلف این جوامع بودند و تئوری هایی را نیز که ارائه می کردند، با استفاده از همین مفاهیم و برای حل مسائلی بود که پیرامون آنها در جامعه وجود داشت.حوزه های فعال جامعه شناسی نیز حوزه های بخشی بود. نظیرجامعه شناسی کار و شغل، جامعه شناسی شهر و یا روستا، جامعه شناسی تغییرات اجتماعی و...
در تمام مدت فوق مدرنیته به عنوان یک فرهنگ و تمدن که در عرض دیگر تمدن ها و فرهنگ ها قرار گیرد کمتر مورد توجه، پرسش و گفت و گوقرار می گرفت. اغلب نظریه ها جوامع مدرن را بیش از آن که حاصل حضور یک فرهنگ و تمدنی خاص و ویژه بدانند، پیامد توسعه طبیعی،اقتصادی و یا صنعتی زندگی بشر دانسته و حضور آن را یک امر مسلم تاریخی برای همه بشریت قلمداد می کردند به گونه ای که دیگر جوامع نیز دیر یا زود باید از مسیر تحولات آن عبور کنند و جامعه شناسی توسعه حوزه ای از مطالعات جامعه شناختی قرن بیستم بود که با این رویکرد به مطالعه جوامع غیر مدرن می پرداخت.
پرسشی که در جامعه شناسی توسعه مطرح بود بیش از آن که ناظر به هویت جوامع غیر مدرن باشد، نظری آسیب شناسانه به کشورهای غیرغربی داشت و راه های عبور آنها را به سوی فرهنگ و تمدن مدرن جستجو می کرد.
از دهه های پایانی قرن بیستم شاهد تغییری بنیادین در رویکرد علوم و دانش اجتماعی هستیم. مطالعات بخشی حوزه های جوامع مدرن متوجه کلیت جوامع مدرن به عنوان یکی از فرهنگ ها و تمدن های ممکن در قبال دیگر تمدن ها گردید و بدین ترتیب مفاهیمی که ناظر به این کلیت بوده، و خصوصیات جامع این فرهنگ را مورد توجه قرار دهددر مرکز مطالعات اجتماعی قرار گرفت.
تغییر فوق با دو جهت گیری محافظه کارانه و انتقادی شکل گرفت.یعنی هم کسانی که رویکرد محافظه کارانه و ایجاد بی نسبت به وضعیت اجتماعی دنیای غرب داشتند و هم آنان که رویکردی انتقادی داشتندگفت وگوهای خود را متوجه تمامیت جوامع مدرن کردند.
نظریات هابرماس، گیدنز، فوکو، هانتینگتون، فوکویا، نظریاتی است که کلیت جوامع مدرن را با دو رویکرد ایجابی و سلبی محل بحث قرارمی دهد. نظریه های پست مدرن که نظریه پردازان نسل اخیر حلقه فرانکفورت می باشند، رویکرد انتقادی دارند و این گروه بر خلاف اسلاف خود، انتقادات خویش را از مدار نظام و سیستم کاپیتالیستی وسرمایه داری متوجه تمامیت مدرنیته و برخی از خصوصیات جامع آن نظیر روشنگری نموده اند. هابرماس با آن که خود متعلق به این نسل است در قبال دیدگاه های یاد شده می کوشند از مدرنیته به عنوان پروژه ای ناتمام و قابل استمرار دفاع نماید.
هانتینگتون هراسی را که در طی قرن بیستم در اثر حضور فرهنگ مدرن بر سر بشریت سایه افکنده بود، با زیرکی تمام از مدار فرهنگ مزبور خارج کرده و به حوزه مواجهه تمدن ها منتقل ساخت هراس مزبورهراسی، بالفعل و واقعی بود. آن چه را که بشریت از آن می ترسید، در نیمه اول قرن بیستم، دو بار اتفاق افتاده بود یعنی دو جنگ اول و دوم، در این دو جنگ بشریت حدود صد میلیون کشته داده بود و این در حالی بود که طرفین هر دو جنگ مربوط به دنیای مدرن بودند، بعد از جنگ دوم،دنیای مدرن با قطب بندی دوگانه جهان یعنی شرق و غرب، خود را دردامن جنگ سردی می دید که هر لحظه امکان برافروخته شدن و فوران مجدد آن وجود داشت. تئوری برخورد تمدن ها به موازات تغییر رویکردمطالعات اجتماعی، هراس مزبور را از چارچوب تمدنی معمول خارج کردو آن را به حوزه برخورد تمدن ها منتقل ساخت.
۲) افول سکولاریزم
تحول مطالعات اجتماعی و رشد مطالعات فرهنگی و تمدنی، یک تحول اتفاقی نبود که فاقد منشا اجتماعی و عینی باشد، نگاه به کلیت فرهنگ غرب و تمدن مدرن و ظهور نظریه ها و تئوری هایی که در مقام دفاع و یا انتقاد نسبت به این واقعیت عظیم تاریخی می باشند، ناشی ازچالش ها و مسائلی است که برای آن در واقع به وجود آمده است.
امور اجتماعی تا هنگامی که روال طبیعی خود را طی می کنند و گرفتاربحران و چالش اجتماعی نمی شوند، به صورت مساله اجتماعی درنمی آیند، و تا هنگامی که صورت مساله اجتماعی را پیدا نکرده باشندذهنیت اندیشمندان و متفکران را متوجه خود نمی کنند.
فرهنگ مدرن تا هنگامی که با اقتدار و توان مدافع اجتماعی و تاریخی خود را برطرف می ساخت و سیطره و حضور خود را تداوم می بخشید،کمتر مورد سئوال قرار می گرفت و اگر دیگر فرهنگ ها و تمدن ها را نیز به چالش می کشید، در تاملات نظری و مطالعات اجتماعی خود، هویت آنهارا در معرض پرسش و مطالعه قرار نمی داد. بلکه غیریت آنها را به عنوان یک آسیبی می دید که در جهت حل و دفع آن باید تلاش نمود. مطالعات مستشرقان و حوزه های مطالعاتی جامعه شناسی توسعه نظریاتی از این دست را پوشش می داد، در این مطالعات هویت فرهنگ و تمدن مدرن نیز به پرسش نمی آمد، سئوال درباره چرایی تاخیر پیوستن برخی ازجوامع به شاخص ها یا خصوصیات مدرن بود. این مطالعات می کوشید تاراه غربی شدن دیگر جوامع و یا به بیانی بهتر راه های حاشیه نشینی و یاتثبیت حاشیه نشینی آنان را نسبت به فرهنگ و تمدن مادر پیدا نماید.
پرسش از مدرنیته و هویت آن در پایان قرن بیستم حاصل عوامل درونی و بیرونی ای است که ضعف و بحران این تمدن را آشکار کرده است.
عوامل بیرونی را در مقاومت های اجتماعی ای می توان دید که باانقلاب اسلامی ایران خارج از ایسم ها و اندیشه های غربی و با رویکردتمدنی معنوی شکل گرفت. جنبش های اجتماعی مسلمانان در طی قرن بیستم در قالب ایدئولوژی های مدرن نظیر ناسیونالیسم،مارکسیسم و مانند آن سازمان می یافت و اما پس از انقلاب اسلامی ایران این جنبش ها با هویت اسلامی و تمدنی خود بروز و ظهور یافته و ازچارچوب تعامل های دو قطبی بلوک شرق و غرب خارج شد.
عوامل درونی را در فروپاشی فلسفه های روشنگرانه مدرن و پیدایش فلسفه های پست مدرن از یک سو و در رویکرد معنوی فرهنگ عمومی ونیز فرهنگ خاص نخبگان از دیگر سو متفکران می توان دید. پدیده ای که جامعه شناسان از آن با عنوان افول سکولاریزم و یا پست سکولاریزم یاد کرده اند.
۳) رویکرد تاریخی
مطالعه درباره فرهنگ و تمدن مدرن با دو رویکرد تاریخی وپدیدارشناختی ممکن است رویکرد تاریخی زمینه های اجتماعی وتاریخی ای را که منجر به پیدایش این تمدن شده و تغییراتی را که تمدن مزبور در طی سال های مختلف داشته است، دنبال می کند.
رویکرد پدیدار شناختی گرچه بی نیاز از نگاه تاریخی نیست ولکن متمرکز بر معانی و مفاهیمی است که نظام معرفتی این تمدن را سازمان بخشیده و هویت آن را مشخص می سازد. به لحاظ تاریخی زمینه های تکوین مدرنیته تا یونان و اساطیر مربوط به آن امتداد می یابد. قرون وسطی و نحوه تعاملی که معنویت مسیحی با زندگی دنیوی و این جهانی و همچنین با عقلانیت و دیگر پدیده های فرهنگی و اجتماعی داشته است، نیز به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم زمینه ساز تکوین آن بوده اند.
دوره رنسانس یعنی دو سده پانزدهم و شانزدهم، عوامل تاریخی نزدیک برای تکوین مدرنیته می باشند. مدرنیته در حقیقت در این مقطع دوره جنینی خود را طی می کند.
تولد مدرنیته را به لحاظ تاریخی به قرن هفدهم می توان بازگرداند. و ازدکارت که فیلسوف روشنگری نیز نامیده می شود، به عنوان یکی از اولین پدیده های اندیشه مدرن می توان یاد کرد.
مدرنیته در طی چار صد سال تغییرات فراوانی داشته است و در هرمقطع یکی از لایه ها و الزامات تاریخی خود را آشکار کرده است. قرن نوزدهم قرن گسترش و بسط این فرهنگ به سوی دیگر جوامع است، ازاین پدیده با عنوان استعمار یاد می شود.
قرن بیستم قرن تداوم گسترش و تسلط مدرنیته است. مدرنیته درنیمه اول این قرن، به دنبال آن است که چالش های مربوط به دیگرفرهنگ ها و تمدن ها را در چارچوب فرهنگ و اندیشه خود حل نموده وسازمان بخشد. در طی این قرن، ابعاد سیاسی و اعتقادی فرهنگ مدرن،بیش از پیش به تسخیر فضای جدید پرداخته و در عین حال نیازمند به گسترش است و این امر پدیده ای است که از آن در پایان قرن بیستم باعنوان جهانی شدن یاد می شود.
جهانی شدن، که با گسترش وسایل ارتباطات جمعی کیفیت و صورت نوینی نیز پیدا می کند، از رشد جسمانی و یا جسم حجیم این فرهنگ وکوچک شدن جهان بشری برای پاسخ گویی به نیازهای اقتصادی وسیاسی آن حکایت دارد.
در پایان قرن بیستم مدرنیته در حالی با چالش های کلان فرهنگی وتمدنی مواجه می شود که در ابعاد سیاسی، اعتقادی و نظامی در همه جهان بشری حضور بهم رسانده و برای تداوم خود نیز نیازمند حفظ این حضور است.
۴) هویت مدرنیته
مدرنیته به رغم تحولات تاریخی خود و با همه تغییراتی که در درون آن رخ می دهد به عنوان یک فرهنگ و تمدن واحد شناخته می شود.
هر فرهنگ و تمدنی از سطوح و لایه های مختلفی برخوردار است و درحالی که فرهنگ به همه یا اغلب آن سطوح و لایه ها احتیاج دارد، برخی از آنها نقش حیاتی و محوری و یا نقش خاصی نسبت به آن فرهنگ دارند به گونه ای که هویت آن فرهنگ به حضور آن ها بستگی دارد.
نهادها، سازمانها، نمادها و نشانه ها و آرمانها، ارزش ها، هنجارها و...برای حیات هر فرهنگ ضروری و لازم می باشد. مسلما هیچ فرهنگی بدون زبان نمی تواند وجود داشته باشد. همچنان که هیچ فرهنگی بدون هنجارهای اجتماعی، ارزش ها، آرمان ها، و یا تفسیر خاصی از انسان وجهان نمی تواند شکل بگیرد.
همه عوامل یاد شده نقشی یکسان در حضور و تداوم یک فرهنگ ندارند، مثلا زبان لازمه هر فرهنگ است و لکن قوام یک فرهنگ به زبان خاص آن نیست. در درون هر فرهنگ زبان های مختلف می تواندحضور داشته باشد و گاه نیز یک زبان در دو فرهنگ مختلف حضور به هم می رساند. هر چند که محتوی معرفتی و ذخایر مربوط به زبان درفرهنگ ها تفاوت پیدا می کند.
اختصاصی ترین وجه هر فرهنگ که هویت فرهنگ بر محور آن رقم می خورد، آن سطح و لایه معرفتی است که زندگی و حیات انسانی را معنامی کند. آرمان ها و ارزش ها را جهت می بخشد. متدولوژی و روش معرفت و آگاهی را رقم می زند. عالم و آدم را تفسیر می کند، و نسبت انسان و جهان را تعیین می کند. هستی و نیستی و یا زندگی و مرگ آدم راتبیین می نماید....
برخی از مفاهیمی که بر این دسته از خصوصیات مدرنیته دلالت می کند، عبارتند از سکولاریزم secularism، روشنگری enlightenment وامانیسم humanism.
سکولاریزم، مفهومی است که به بعد هستی شناختی و انتولوژیک مدرنیته نظر دارد و روشنگری، ناظر به بعد اپیستمولوژیک،معرفت شناختی و روش شناسی معرفتی دنیای مدرن است و امانیسم ازخصوصیت انتروپولوژیک و انسان شناختی آن حکایت دارد.
خصوصیات مزبور به دلیل اختصاصی که به فرهنگ مدرن دارند بایکدیگر تلازم داشته، و مستلزم هم می باشند و به همین دلیل از هر یک از این سه به دو دیگر می توان راه برد. و لکن از بین آنها مهمترین وبنیادی ترین شاخص سکولاریزم است و به همین دلیل ما نیز بحث خودرا در این مقال از همین زاویه دنبال کرده و هویت مدرنیته را از این منظرشناسایی می کنیم و چالشی را که مدرنیته در بعد فرهنگی خود بافرهنگ های رقیب از این حیث می تواند داشته باشد پی می گیریم.
۵) سکولاریزم و دین
سکولاریزم به دلیل عمق و گستردگی ای که دارد، اغلب درست معنانمی شود و در بسیاری از موارد، برخی از مصادیق آن به عنوان معنای آن در نظر گرفته می شوند، مانند تعریف آن به جدایی دین از سیاست.
سکولاریزم به معنای دنیوی دیدن هستی و اصالت بخشیدن به هستی دنیوی این جهانی است، به گونه ای که یا با انکار دیگرساحت های هستی مواجه می شود و یا دیگر ساحت ها و افق های هستی در حاشیه جهان دنیوی قرار گرفته و در ارتباط با آن تفسیر شده و معناپیدا می کند و با آن که به آن تقلیل داده می شود.
سکولاریزم در معنای فوق در قبال نگاه قدسی، دینی و معنوی به هستی قرار دارد. نگاه قدسی و دینی عالم را به افق طبیعت و دنیا تقلیل نمی دهد بلکه به ساحت های متعالی هستی نظری می دوزد که منزه ازکاستی ها و نقایص زندگی این جهان بوده و به همین لحاظ نیز مقدس می باشند. در نگاه قدسی و دینی به عالم، زندگی این جهان در حاشیه هستی و زندگی معنوی قرار گرفته و در ارتباط با آن تفسیر و معنا می شود.
از بیان فوق معلوم می شود، در ترجمه سکولاریزم به جدایی دین ازسیاست، ترجمه ای ناقص و نارسا است و بلکه ترجمه این معنا به یکی ازنازلترین سطوح آن می باشد.
جدایی دین از سیاست اگر به معنای نفی هویت دینی سیاست واستقلال یا اصل بودن سیاست نسبت به اندیشه ها و باورهای دینی باشد. همان گونه که بیان شد یکی از مظاهر سکولاریزم یعنی ناشی ازحضور هستی شناسی سکولار در قلمرو اندیشه و رفتار سیاسی است ولکن اگر جدایی دین از سیاست صرفا به معنای تفکیک رفتارها و یافعالیت های دینی از عرصه عملکرد سیاسی باشد، چه این که در بسیاری از موارد نیز سکولاریزم به همین معنا گرفته شده است، این معنا به صورت محدودتری از سکولاریزم دلالت داشته و با موارد نقض نیز درعرصه سیاست مواجه می شود. زیرا نگاه سکولار به دلیل هویت سکولارو دنیوی و یا این جهانی خود در برخی از موارد مانع از حضور رفتارها ونمادهای دینی در عرصه سیاست می شود ولکن در برخی موارد نیز باحفظ هویت سکولاریستی خود از نمادها و رفتارهای دینی نیز به عنوان ابزار سیاسی استفاده کرده و بدینسان قلمرو سیاست و دین را باهم درمی آمیزد.
نمونه بارز در آمیختن دین و سیاست را در عرصه سیاست سکولار،مردم بوسنی در جنگ اخیر خود شاهد بوده اند. شکی نیست که ملیوشویچ، صربستان بزرگ را در چارچوب اندیشه سیاسی ناسیونالیسم که هویتی سکولار دارد دنبال می کرد و لکن او برای رسیدن به مقصودخود، این مساله را با مذهب مردم صرب یعنی مسیحیت ارتدوکس پیوندمی زد به گونه ای که جنگ در حوزه عمل و رفتار صورت دینی نیز پیدامی کرد.
بنابراین اقتضای اندیشه های سیاسی سکولار در همه موارد کوتاه کردن حضور دین و یا دست کم رفتارها و نمادهای دینی در عرصه سیاست نیست بلکه گاه مقتضی این حضور نیز می باشد، اگرناسیونالیسم در ترکیه به حسب مصالح خود به مخالفت با حضور دین درعرصه سیاست و کوتاه کردن دست آن پرداخت، در صربستان و یا درکرواسی به عکس آن می پردازد.
ناسیونالیسم آن گاه که دین را به عرصه سیاست راه می دهد یا از آن صرفا استفاده ابزاری می کند، یا آن که در یک رویکرد تئوریک عمیق تر،دین را به عنوان یک پدیده تاریخی، فرهنگی و بشری، هویتی صرفاملی و ناسیونالیستی می بخشد. نظیر برخی از ناسیونالیست های عرب که اسلام، مسیحیت و یا یهودیت را نه به عنوان حقیقت قدسی متعالی بلکه به عنوان دستاورد فرهنگی اعراب عدنانی هلال خضیب، محترم شمرده و از آن استفاده می کنند.
● عرصه ها و صور سکولاریزم
۱) عرصه های سکولاریزم
سکولاریزم به عنوان رویکرد دنیوی به هستی در ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ و تمدن مدرن حضور دارد. و به همین دلیل نباید آن را به صورتی خاص محدود کرد. محدود کردن سکولاریزم به برخی از صور وتجلیات فرهنگی و تمدنی غرب علاوه بر آن که مانع از شناخت صحیح این پدیده می شود، مانع از عملکرد صحیح و شایسته در حرکت های فرهنگی و تمدنی می گردد و خصوصا فرهنگ و تمدن اسلامی را درشناخت هویت خود و دیگری گرفتار مطالعات و خطاهای فاحش نظری می کند و این گونه از مغالطات راه را بر گزینش های آگاهانه و بخردانه درمواجهات فرهنگی فرو می بندد.
بنابراین برای شناخت نسبت واقعی مدرنیته، با دیگر فرهنگ ها بایدحقیقت سکولاریزم در سطوح مختلف فرهنگی و تمدنی و صور مختلفی که سکولاریزم در عرصه های گوناگون پیدا می کند شناخته شود و برهمین قیاس نیز صور مختلف معنویت و دیانت در سطوح گوناگون بازشناسی گردد.
شناخت امور فوق امکان ترسیم جغرافیای فرهنگی جهان امروز رافراهم می آورد و به دنبال آن فرصت مناسبی برای شناخت و تحلیل تاریخی پدید می آید که در دامن این جغرافیا شکل می گیرد. تحلیل درست واقعیت تاریخی به نوبه خود، خود آگاهی تاریخی را برای هر دوفرهنگ به دنبال می آورد. و با خود آگاهی تاریخی امکان گریز ازحرکت های شتابزده و دکور و زمینه گزینش رفتارهای عاقلانه فراهم می آید.
صور گوناگون سکولاریزم را در عرصه های زیر می توان دنبال کرد:
الف) فلسفی؛
ب) معرفت شناختی؛
ج) فلسفه و اندیشه سیاسی؛
د) عملکرد در رفتار تاریخی و اجتماعی؛
ه) دین و هستی قدسی.
۲) فلسفه های مدرن
اندیشه های فلسفی مدرن صور مختلفی دارند و به رغم اختلافاتی که دارند، در رویکرد دنیوی و این جهانی چهره غالب آنها است.
ماتریالیسم اندیشه فلسفی ای است که به صورت عریان و صریح هستی طبیعی و دنیوی را اصالت بخشیده و دیگر ساحت های وجود راانکار می کند.
رویکردهای شکاکانه فلسفی معاصر نیز بر خلاف شکاکیت پیشین که زمینه دعوت به ستوده های متعالی را فراهم می آورد. همواره تردیدمعرفت شناختی خود را زمینه عبور یا سکوت نسبت به حقایق متعالی ومتافیزیکی قرار داده و همچون هیوم که به صراحت بازگشت به زندگی روزمره را توصیه می کند.
کانت با آن که ارزش جهان شناختی مفاهیم عقلی را انکار می کند وغلبه مفاهیم عقلی بر فرآیند شناخت را موجب شکاکیت در شناخت می داند، شهود حسی را تنها ساحت مواجهه با حقیقت می خواند، او با آن که در شناخت عالم طبیعت نیز به شکاکیت گرفتار است، ولکن این نوع تردید را نتیجه مواجهه با واقعیت می داند. و به بیان دیگر این شناخت راواقعی تر از معرفت های فلسفی به ظاهر یقینی می داند.
پراگماتیسم فلسفی با صراحت فایده مند بودن بدون این جهانی گزاره ها را معیار و ملاک حقیقت قرار می دهد. فیلسوفان اگزیستانس دراغلب موارد به موازات بی اعتنایی و تردید، در ارزش معرفتی فلسفه های پوزیتولستی و تحلیلی، انسان این جهانی و عزم و تصمیم او را در کانون تفاسیری قرار می دهد که نسبت به عالم ارائه می دهد یعنی تصویرجهان از حاشیه وجود انسانی پدید می آید که در همین جهان و دنیازندگی و زیست دارد.
در فلسفه های مدرن مباحث وجود شناختی یا به افق ماتریالیسم تنزل می کند و یا آن که به فراموشی و نسیان سپری می شود و فیلسوفان اندکی نیز که قبل از کانت با استفاده از معرفت عقلی از فوق طبیعت سخن می گفتند، در قیاس با فلسفه های قبل از دوران مدرن مراحل عبور ازمتافیزیک را طی کرده و همه آنها دست کم با انکار مرجعیت معرفت وحیانی و شهودی در زمینه حضور مستقل و خود بنیاد بشر را در این دنیافراهم می کردند. دکارت و عقلگرایی سده هفدهم از این جهت خصلت مدرن دارد که معرفت بشری را به شناخت عقلی مفهومی محدود ساخته و معرفتی را که از پیوند مستقیم بشر با ساحت قدسی هستی پدید می آیددر معرض انکار قرار می دهد و این مرحله گام بزرگی برای رها کردن آدمی در زندگی این جهانی است.
۳) معرفت شناسی مدرن
مدرنیته در بعد معرفتی و روش شناسی علمی نیز صورت های مختلفی دارد. تنوع معرفت شناسی های مدرن، پدیده ای است که بازتاب و اثر آن به حوزه مسائل متافیزیکی و وجود شناختی کشیده شده است و بلکه وجودشناسی و مباحث فلسفی در دنیای مدرن بیشتر به افق مباحث معرفت شناختی تقلیل یافته است. خصلت غالب معرفت شناسی های مدرن که از آن نیز به عنوان یکی از مهم ترین شاخص های فرهنگی مدرن یاد می شود روشنگری است و روشنگری با آن که از جهت ایجابی صور مختلفی را پوشش می دهد و روش های مختلف معرفتی را در برمی گیرد از جهت سلبی در نفی مرجعیت وحی و شناخت شهودی،چهره ای واحد دارد و بلکه همین جهت سلبی واحد است به عنوان اصلی ترین خصوصیت روشنگری مدرن شناخته می شود.
روشنگری مدرن با نفی مرجعیت وحی هسته معرفتی تفاسیر دینی وقدسی از عالم را تخریب کرده و به دنبال آن علمی سکولار و دنیوی راپی می نهد.
روشنگری مدرن با خصلت فوق صور متعددی دارد. روشنگری درفلسفه های راسیونالیستی و پوزیوبستی به دنبال تفسیر روشن عالم درافق عقل و یا تجربه بشری است و در نگرش شکاکانه کانت رسالت خودرا در ارائه محدودیت های معرفت بشری و مرزهای آن خلاصه می کند.
در پایان سده بیستم با گسترش شکاکیت و نسبیت در عرصه فهم ودانش بشری روشنگری علم مدرن نیز مورد تردید قرار گرفت. و همین مساله به تردید در اصل مدرنیته که داعیه روشنگری را داشت، منجر شد.با تحولات و تنوعاتی که روشنگری مدرن داشته است، می توان گفت سکولاریزم در بعد معرفتی با آن که از جهت سلبی یعنی نفی مرجعیت وحی، خصوصیت واحد و مشترکی دارد. از جهت ایجابی صور متنوعی پیدا می کند که برخی از مراتب آن با عقلانیت سازگار است و حتی عقل نظری و عملی را نیز می پذیرد، برخی از صور آن عقل نظری را انکارمی کند و بعضی از صور دیگر آن عقلانیت را به افق دانش ابزاری وتجربی تقلیل داده و معرفت غیر تجربی و غیر آزمون پذیر را شایسته نام علم نمی داند. بعضی از صور سکولاریزم با شکاکیت مطلق نسبت به شناخت جهان خارج، روشنگری را به حوزه معرفت شناسی منحصرمی گرداند.
نکته مهم این است که حتی برخی از صورت های معرفت شناختی که به انکار مطلق روشنگری پرداخته و نسبیت و شکاکیت را به حوزه معرفت شناسی نیز تسری می دهند، از چارچوب نگرش سکولاریستی خارج نمی شوند مانند برخی از سطوح رمانتیسم یا اغلب فلسفه های اگزیستانس و یا فلسفه های پست مدرن.
شهودگرایی رمانتیست اغلب شهودگرایی نازلی است که به افق احساسات دنیوی و این جهان محدود شده و رویکرد پدیدار شناختی اغلب اگزیستانسیالیست ها با خلصتی امانیستی به تبیین انسان دنیوی و این جهانی پایان می پذیرد و شکاکیت فراگیر پست مدرن، روشنگری یا علم را در مسخ فرهنگ و زندگی عرفی و سکولار بشری به تیغ امیال واراده ها و یا قدرت های دنیوی و این جهانی آدمی می سپارد.
بنابراین سکولاریزم خصوصیتی است که در اشاره به فرهنگ مدرن ازمرزهای روشنگری نیز عبور کرده و باطن مدرن نقادی هایی را که باعنوان پست مدرن نیز مطرح می شوند، آشکار می گرداند.
۴) اندیشه های سیاسی
در دنیای مدرن، اندیشه و فلسفه های سیاسی متنوعی پدید آمدند.تضاد و اختلاف اندیشه های سیاسی مدرن قطب های نظری مختلفی راایجاد کرده است. برخی از نظریه ها رویکرد لیبرالیستی دارند و برخی دیگر صورت دموکراتیک به خود می گیرند. برخی از اقتدار و حاکمیت دیکتاتوری و بعضی دیگر از دموکراسی حمایت می کنند. بخشی ازنظریه ها بر مفاهیمی نظیر عدالت و رفاه تاکید می ورزند و بعضی دیگرآزادی را در محور فلسفه سیاسی خود قرار می دهند.
نکته مهم این است که مجموعه اندیشه های متنوعی که در دنیای مدرن با عناوینی نظیر دموکراسی، لیبرالیسم، فاشیسم، مارکسیسم،کمونیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و مانند آن مطرح می شوند، هیچ یک هویت قدسی، دینی و معنوی نداشته و همه تفسیری این جهانی،دنیوی و سکولار از خود ارائه می دهند. فلسفه سیاسی هابز همانقدرسکولار است که فلسفه سیاسی جان لاک است و اندیشه های سیاسی ناسیونالیستی و یا مارکسیستی همان قدر دنیوی و سکولار می باشند که اندیشه های لیبرالیستی و کاپیتالیستی هستند.
توجه به نکته فوق از این جهت مهم است که مانع از پیوند زدن سکولاریسم به گرایش سیاسی خاصی شده و زمینه بسیاری ازمغالطاتی را که از این طریق انجام می شود، می خشکاند.
۵) عملکرد و مدارای اجتماعی
مدرنیته به موازات رویکرد دنیوی و سکولار خود استعداد و توان بشری را بیش از گذشته متمرکز در این جهان کرد، چه این که رویکرد دنیوی این جهانی بشر نیز که از دیرباز در فرهنگ های غیر مدرن کم و بیش حضور داشت، نهایتا در مدرنیته زبان و بیان متناسب با خود را یافت.فرایند سکولاریزاسیون، در دنیای مدرن ابتدا عرصه های معرفتی،هنری، صنعتی در دو سده هفدهم و هجدهم طی کرد و از آن پس درسال های پایانی قرن هجدهم در انقلاب فرانسه چهره سیاسی خود راآشکار ساخت و از آن پس سکولاریزم به موازات اندیشه های سیاسی متنوعی که در درون خود پرورانده است، گروه ها و جریان های اجتماعی متنوعی را پوشش داد. ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فاشیسم، سوسیالیسم هر یک به تناسب در چارچوب گفتمان مدرن پا به عرصه وجود گذاردند.
عملکرد جریان های مزبور از جهت تحمل و مدارای در درون نظام مربوط به خود یکسان است.
جریان های اجتماعی سکولار در تمام دوران حاکمیت خود رقیب سیاسی و اجتماعی که در جامعه از گفتمان مدرن عمل نماید، نداشتند.بنابراین، صرف نظر از عملکرد داخلی هر یک از جریان های موجود،رقابت بین جریان های مزبور نیز پدیده ای مدرن و سکولار است وسکولاریزم در این عرصه پرونده مثبتی نداشته است.
دو جنگ جهانی اول با ده ها میلیون کشته، واقعیتی خارجی است که ظرفیت عملی سکولاریزم را برای خشونت، و نقاط آسیب پذیر آن را درایجاد تلورانس و مدارای اجتماعی در سطح جامعه بشری نشان می دهدو تا هنگامی که سکولاریزم بر اریکه قدرت بود و رقیب تمدنی دیگری برای آن تصور نمی شد، هراس جنگ سومی از نوع دو جنگ پیشین،واقعیتی بود که بشریت را تهدید می کرد.
بازگشت مجدد معنویت به عرصه فرهنگ و زندگی بشری در داخل وخارج دنیای مدرن در دهه های پایانی قرن بیستم میدان آزمونی برای مشاهده عملکرد سکولاریزم با حرکت های تمدنی رقیب پدید آورده و دراین میدان نیز مدرنیته ناتوانی خود را در تحمل و مدارای اجتماعی در دوسطح نظری و عملی نشان داد.
در سطح نظری تئوری پردازان لیبرال و دموکرات که انتظار می رودرویکرد آزاد و راحت تری نسبت به جریان های مخالف داشته باشندآزادی و دموکراسی را به خطوط قرمزی محدود ساختند که سکولاریزم درمعنای عمیق آن یکی از آنها بود، از نظر تئوری پردازان لیبرال مردمی نظیر جان استوارت میل در قرن نوزدهم و کارل پوپر در دهه های پایانی قرن بیستم، مردمی که با رویکرد معنوی و دینی به عرصه سیاست پای می گذارند شهروند جامعه مدرن حساب نمی شوند و نیازمند به دموکراسی کنترل شده هستند زیرا آنان تا هنگامی که در چارچوب منطق و معرفتی سکولار انسان دنیوی را منشا حق و مبدء آن ندانند، دادن برگه رای به آنان نظیر دادن چاقو به دست کودک نادان است.
عملکرد سیاسی دولت های سکولار نیز در قبال گزینش و انتخاب عمومی جوامعی که با رویکرد دینی آراء خود را به صندوق ریختند،برخورد قیم مابانه و خشونت آمیز مدرینته و سکولاریزم را با حرکت های تمدنی رقیب نشان می دهد.
۶) دین و هستی قدسی
سکولاریزم به رغم آن که نوعی تفسیر از هستی است که در نقطه مقابل تفسیر دینی و قدسی نسبت به عالم قرار دارد. در مواجهه با سلوک و رفتار دینی صورت های مختلفی به خود می گیرد. در برخی از صورمعرفتی خود رویکردی سلبی و آشکار نسبت به باورها و رفتارهای دینی دارد. ماتریالیسم فلسفی نمونه ای از موضع گیری معرفتی سکولار درقبال باورهای دینی است. سکولاریسم در برخی از صورت های علمی ومعرفتی خود، چهره ای ظاهرا خشن نسبت به صحت و سقم باورها واندیشه های دینی به خود نمی گیرد. رویکردهای شکاکانه ای که گزاره های دینی را از جهت علمی مهمل و بی معنا می دانند، یا داوری علمی در مورد گزاره های ارزشی را به طور کلی و ارزش های دینی را نیزبه طور خاص غیر ممکن می دانند، نمونه ای از برخورد سکولار و در عین حال خنثی است. برخی از تئوری ها و اندیشه های سکولار و مدرن،نسبت به اندیشه ها و یا سلوک دینی رویکردی مثبت دارند و البته این رویکرد مثبت یا به صورت مقطعی بوده و حضور آن را در بخشی خاص ازفرهنگ و تاریخ بشری ضروری می داند و یا آن که حضور آن رابه طورمطلق و فراگیر لازم می خواند.
تفسیرهای کارکرد گرایانه و یا پراگماتیستی از دین نمونه ای ازرویکردهای سکولاری و در عین حال مثبت نسبت به دین است برخی ازتفسیرهای کارکردی نظیر تفسیر دورکیم حضور باورهای رفتارهای دینی را در مقطعی از تاریخ دارای کارکرد مثبت می دانند و در مقطعی دیگر فاقد آن می بیند، و بعضی دیدگاه ها ممکن است که کارکرداجتماعی و یا روانی دین را به گونه ای مستمر مفید بدانند.
دیدگاه های سکولار در رویکرد مثبت نیز منظر سکولار و دنیوی خود رااز دست نمی دهند. این دیدگاه ها دین را نه از آن جهت که یک حقیقت قدسی و آسمانی است بلکه از آن جهت که برای زندگی دنیوی و این جهانی مفید بوده و یا دارای کارکرد مثبت است، ضروری می دانند. برخی از این نگاه ها به رغم این که به لحاظ بنیادهای فلسفی، ماتریالیستی بوده و صراحت حقیقت متعالی و قدسی را انکار می کنند، با تفسیر دنیوی خود ضرورت حضور دین در عرصه فرهنگ و زندگی این جهانی را به عنوان یک باور یا رفتار مفید می پذیرند.
● عرصه ها و صورت های دینی
۱) منطق داوری
همان گونه که سکولاریزم در عرصه ها و سطوح مختلف فرهنگی واجتماعی صور گوناگون و متنوعی دارد و نباید آن را به یک صورت خاص مقید کرد و از دیگر صور آن غفلت نمود. دین، معنویت و نگاه قدسی به هستی نیز که در قبال سکولاریزم است، سطوح مختلف صورت های متفاوتی دارد. طرح صورت های مختلف ظرفیت های متنوع بروز و ظهورفرهنگی و اجتماعی معنویت و دین را نشان می دهد. تصمیم گیری باگزینش نسبت به هر یک از صور روش و منطق ویژه خود را طلب می کند.
گزینش برخی از صورت ها به تناسب شرایط اجتماعی و تاریخی می تواند تغییر یابد و لکن انتخاب برخی از آنها حاصل نوع ارزش داوری و یا قضاوت درباره صدق و کذب آنهاست.
صوری از معنویت در تناقض یکدیگر قرار می گیرند، و گزینش و حضوریکی از دو طرف آنها مستلزم انکار طرف دیگر می باشد. و شبیه این امردر مورد صورت های مربوط به سکولاریزم نیز مطرح می باشد.
طرد و نفی یا گزینش و ایجاب برخی از صور سکولاریزم پس از قبول اصل سکولاریزم مطرح می شود، بنابراین مباحثات مناظرات وتلاش هایی که برای اثبات و یا نفی آن صور انجام می شود، از گفتمانی سکولار برخوردار است، نظیر گفت و گوهایی که در عرصه سیاسی مدرن وجود دارد.
گزینش و یا طرد برخی از صور معنویت نیز تنها پس از داوری وپذیرش اصل دین، معنویت و یا نگاه قدسی به هستی واقع می شود وداوری درباره هر یک از صور در چارچوب روش شناسی و یک گفتمان دینی ممکن و میسر است.
ما در این اثر به دنبال داوری درباره یکی از صور معنوی و یا سکولارنبوده و تنها به صور مختلفی که در سطوح گوناگون فرهنگی و اجتماعی،هر یک از دو مبنا می توانند داشته باشند، اشاره می کنیم.
عرصه ها و سطوحی که نگاه معنوی و دینی در آنها قابل پیگیری است و در این بخش به آنها می پردازیم متناظر با عرصه های مربوط به سکولاریزم می باشد و به صورت زیر است:
الف) هستی شناسی دینی؛
ب) عقلانیت و علم؛
ج) اندیشه های سیاسی؛
د) عملکرد و مدارای اجتماعی؛
هـ) دنیا و زندگی طبیعی.
۲) هستی شناسی دینی
خصوصیت مشترک نگاه های دینی منحصر ندانستن هستی به عالم طبیعت و محدود نکردن وجود به موجودی مادی و این جهانی و باور به ساحت های برتر و متعالی وجود است. مفهوم قداست، مفهومی است که ناظر به نزاهت و برتری کمالات مربوط به وجودی است که فراتر از موجودمادی است، کمالاتی که محدودیت های کمالات دنیوی را ندارند ووجودی که گونه ای از احاطه و شمول را نیز نسبت به این عالم داراست.
نگاه های معنوی در یک تقسیم بندی اولی به دو گونه توحیدی ومشرکانه یا اساطیری تقسیم می شوند.
ادیان توحیدی به وجود یک هستی متعالی قائل هستند که از نقایص همه موجودات منزه بوده و کمالات آنها را به گونه ای برتر و عالی ترداراست. آن هستی واحد و نامحدود مبدء واصل دیگر مراتب موجودات واز جمله موجودات مادی و دنیوی می باشد و مرجع و محل رجوع همه آنهانیز هست، ادیان ابراهیمی از حقیقتی توحیدی برخوردارند. در چارچوب هستی شناسی توحیدی نیز صور گوناگونی از توحید ارائه می شود که به صورت فرقه های کلامی، فلسفی و مانند آن بروز و ظهور می یابند.
نگاه اساطیری و مشرکانه با ادیان توحیدی در این جهت اشتراک داردکه هستی را به عالم طبیعت محدود نمی کند و لکن در نگاه اساطیری چهره برتر هستی محل حضور خداوندگاران و ارباب متفرق و متعدداست. خداوندگاران متعدد به دلیل تعدد و تکثری که دارند نمی توانند ازتنزیه، تعالی و قداست خداوند واحد برخوردار باشند. نگاه اسطوره ای به هستی از تکثر و تنوع بسیار گوناگون برخوردار است. داوری درباره هریک از دیدگاه های مزبور همان گونه که گذشت، نیازمند به منطق ویژه خود می باشد.
۳) عقلانیت و علم
نگاه دینی و قدسی در بعد معرفت شناختی صور مختلفی دارد. ولی جهت مشترک در نگاه های معنوی و قدسی توجه و بهره گیری از معرفت شهودی و باطنی است. و این جهت ایجابی در نقطه مقابل جهت سلبی معرفت شناسی های سکولار قرار می گیرد. رویکرد معنوی و قدسی به عالم صور گوناگونی را در قبال عقلانیت، شکاکیت و مانند آن دارد.
صور مشرکانه و اساطیری اغلب رویکرد منفی با سطوح مختلف عقلانیت دارند.
صورت اساطیری دین حتی به عقلانیت ابزاری نیز رویکردی مثبت ندارند. در فرهنگ های اساطیری از دانش هایی چون سحر و کهانت ومانند آن برای تسلط بر طبیعت استفاده می شود. نگاه های توحیدی نیزوضعیت مشابه و یکسان در قبال عقلانیت ندارند.
برخی از ادیان توحیدی تلقی مثبتی نسبت به عقلانیت دارند و بعضی دیگر معرفت وحیانی و یا دینی خود را در تقابل با عقلانیت می بینند.
در فرهنگ مسیحیت با آن که برخی از جریان های عقل گرایانه حضوردارد و لکن تقابل بین عقل و وحی یک جریان گسترده و غالب است.
در فرهنگ و تمدن اسلامی نیز با آن که جریان های نقلی محض وجودداشته و دارند، لکن با توجه به آموزه های قرآنی، تلقی مثبت نسبت به مراتب مختلف عقلانیت، حضور مستمر و غالب داشته است.
فیلسوفان مسلمان معرفت عقلی و وحیانی را در طول یکدیگر معرفی کرده اند و شهود دینی و وحیانی را ضد عقل نمی دانند بلکه فرا عقل می خوانند.
قرار گرفتن عقل و وحی در دو مرتبه طولی شناخت و معرفت موجب می شود تا عقل و وحی به عنوان دو منبع معرفت دینی شناخته شود.
۴) اندیشه و فلسفه سیاسی
غالبا کوشش می شود تا بین نگاه قدسی و دینی با نوع خاصی از اندیشه و فلسفه سیاسی پیوند زده شود و در طرف مقابل مدرنیته و یا سکولاریزم ملازم با اندیشه و فلسفه مقابل با آن خوانده شود. مثلا دیانت و قداست ملازم با نظام توتالیتر و یا دست کم مانع از دموکراسی یا لیبرالیسم خوانده شود و یا آن که لیبرالیسم و یا دموکراسی ره آورد سکولاریزم معرفی گردد.
بخشی از ادعای فوق خالی از حقیقت نیست به این معنا که لیبرالیسم و یا دموکراسی به صورت فلسفه های سیاسی مدرنی که امروزه تحقق یافته اند، بدون شک از ره آوردهای مدرنیته بوده و هویتی سکولار دارند ولکن از دو نکته نباید غفلت ورزید:
▪ اول: مدرنیته الزاما مستلزم این نوع از اندیشه و فلسفه سیاسی نیست وفلسفه های سیاسی مقابل آنها نیز هویتی مدرن و سکولار دارند. به این معنا که بسیاری از صورت های توتالیتر حاکمیت نظیر فاشیسم یاناسیونالیست های افراطی نیز تنها با قرائت مدرن و سکولار قابل عرضه بوده اند.
▪ دوم: دین و رویکرد قدسی و معنوی به عالم نیز ظرفیت ارائه فلسفه های سیاسی متنوعی را دارد که با بنیانی معنوی و آسمانی تعریف می شوند.
تفکر دینی می تواند در عرصه اندیشه سیاسی رویکردی انفعالی و غیرفعال داشته باشد و فعالیت در عرصه سیاست را مغایر با معنویت بشماردو بر همین قیاس تفکر دینی می تواند به حضور فعال در عرصه سیاست معنایی قدسی و آسمانی ببخشد و برای فعالیت سیاسی نیز صورگوناگونی را ترسیم کند. برخی از جامعه شناسان تاثیرات معنوی را که تفکر دینی نسبت به نظام های اجتماعی می تواند داشته باشد، شناسایی کرده اند. مثلا ماکس وبر مدعی است بین نظام سرمایه داری وپروتستانیسم پیوندی منطقی است.
نه تنها در بین ادیان مختلف بلکه گاه در درون یک دین واحد نیزاندیشه های سیاسی، متقابل پدید می آید. این اندیشه ها و فلسفه های اجتماعی و سیاسی به رغم تقابلی که با یکدیگر دارند، از گفتمان دینی بهره می برند.
اندیشه های سیاسی دینی با حفظ هویت قدسی و آسمانی خودمی تواند به گونه ای سازمان یافته باشد که حریم حریت، آزادگی، سعادت،عدالت اجتماعی و قسط را به عنوان وظایفی الهی پاس دارند و مشارکت و مشورت مردم را در حوزه امور اجتماعی آنان به عنوان یک اصل دینی حفظ نمایند و یا آن که می توانند با غفلت از امور یاد شده سازمان یابند.
مثلا در دنیای اسلام در بین فرقه های مختلف کلامی و فقهی اندیشه ها و فلسفه های سیاسی مختلفی وجود داشته است که برخی ازآنها نسبت به رفتارهای سیاسی منفعل و بعضی فعال بوده اند و نظام خلافت که آخرین صورت خارجی آن در خلافت عثمانی ظهور داشته است یکی از تفاسیری بوده است که مطرح شده است.
برخی از اندیشمندان یا فرقه های اسلامی در فلسفه سیاسی خود برمفهوم عدالت تاکید افزون تری داشته اند. چنان که آن را جزء اصول مذهب خود قرار داده اند. اکنون نیز تفکر دینی ظرفیت ارائه فلسفه های سیاسی متنوعی را دارد.
۵) عملکرد و مدارای اجتماعی
حضور قوی هر نوع آرمان و ارزش اجتماعی در سطح فرهنگ عمومی موجب می شود تا اقتدار سیاسی حاکم در صورتی که خارج از آن آرمان هاارزش ها حرکت نماید تا آنجا که بتواند در جهت تغییر آنها اقدام نماید واگر نتواند دست کم به گونه ای رفتار خود را در ذیل آنها توجیه و تفسیرنماید، و البته این گونه از تفاسیر به نوبه خود به تحریف آرمان ها وارزش های فرهنگی حاکم منجر می گردد.
حضور نگاه قدسی و معنوی در فرهنگ های غیر مدرن نیز موجب شده است تا اقتدارها و قدرت های سیاسی همواره به گونه ای در تعامل با آن رفتار نمایند. به این معنا که اقتدار اگر به راستی رویکردی معنوی نداشته باشد، دست کم رفتار خود را تفسیری دینی نمایند. و این امر موجب شده است تا اغلب رفتارهای سیاسی بشر در گذشته، تاریخ با نوعی تفسیردینی همراه باشد.
قاعده فوق در دنیای مدرن نیز صادق است. در دنیای مدرن به موازات این که دموکراسی با تفسیر سکولار آن به عنوان یک ارزش حاکم مطرح می شود، همه حاکمیت های موجود اعم از حاکمیت های سوسیالیستی،ناسیونالیستی و یا لیبرالیستی به گونه ای خود را با پسوند دموکراتیک معرفی می کنند و تلاش می نمایند تا با منطقی سکولار هویت دموکراتیک خود را اثبات نموده و خصوصیت غیر دموکراتیک رقیب را نیزافشا نمایند. مثلا نظام هایی که مبتنی بر دیکتاتوری پرولتاریا می باشند،با این بیان که پرولتاریا و کارگران اکثریت جامعه هستند، و دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری اکثریت است، نظام خود را دموکراسی واقعی یادموکراتیک خلق می نامند و دموکراسی های کاپیتالیستی را با این بیان غیر دموکراتیک می خوانند که در نظام کاپیتالیستی به رغم این که مردم رای می دهند و لکن رای آنان را صاحبان سرمایه از طریق صنعت تبلیغات و مانند آن جهت می بخشند. بنابراین مردم رای دهندگان واقعی نیستند.
با صرف نظر از تحریفاتی که در عمل به دلیل یاد شده در رفتارهای سیاسی رخ می دهد، رفتارهای سیاسی ای که عنوان و صورت دینی داشته اند، در قلمرو اقتدار خود و همچنین در تعامل با دیگران به صورمختلفی ظاهر شده اند.
برخی از ادیان ظرفیت مدارا و تولرانس کمتری نه تنها در برخوردهای خارجی بلکه حتی در چارچوب یک دین واحد داشته اند. و برخی از ادیان از ظرفیت تحمل و مدارای فراوان و بلکه شگفتی برخوردار بوده اند. درتاریخ باستان، ایرانیان با آن که سیاست خود را به گونه ای دینی تفسیرمی کردند، و پادشاهان ایران فره ایزدی را از اهورا مزدا دریافت می کردند.در مدارای با دیگر ادیان بسیار گشاده دست بودند به گونه ای که الزامی دینی برای آنان نمی آوردند.
دنیای اسلام در طی دوران خلافت و حاکمیت های دینی و اسلامی ظرفیت عظیمی از مدارا و تولرانس را از خود نشان داده است. فرقه های مختلف اسلامی به رغم اختلافات فقهی، غالبا در عرصه سیاسی واجتماعی خود را موظف به حمایت از یکدیگر و همچنین اظهار رحمت اسلامی دانسته اند.
حاکمیت ده ساله نبوی در مدینه و نحوه تعامل رسول خدا(ص) با غیرمسلمانان نیز الگوی جامعی از چگونگی رفتار دولت های اسلامی با غیرمسلمانان را ارائه داده است. پیمان ها و معاهداتی که دولت اسلامی براساس عدالت و انسانیت با دیگران می بندد، در حکم قاعده ای دینی برای همه مسلمانان لازم الاجرا بوده و شکستن پیمان از ناحیه آنان جایز نیست.
تاریخ اسلام نشان نمی دهد که پیامبر اسلام از هیچ یک از پیمان هایی که برای زندگی با غیر مسلمانان بسته بود عدول کرده باشد. او تا هنگامی که دیگر گروه ها پیمان خود را نشکسته بودند بر پیمان خویش باقی می ماند.
۶) دین و دنیا
همان گونه که سکولاریزم با اصل قرار دادن زندگی دنیوی و این جهانی در چگونگی برخورد با هستی قدسی و یا دین صورت های مختلفی را به خود می گیرد، دین نیز با اصل قرار دادن هستی معنوی وعالم ملکوت در مواجهه با دنیا صورت های مختلفی می تواند داشته باشد.
برخی از رویکردهای معنوی برخوردی زاهدانه نسبت به دنیا دارند ووصول به سعادت معنوی را جز با برخورد منفی نسبت به دنیا ممکن نمی دانند. این رویکرد در تعالیم حرکت های معنوی غنوصی پیشینه داردو در بخش هایی از فرهنگ مسیحیت نیز حضور داشته است.
رهبانیت و زندگی زاهدانه ای که مسیحیان برمی گزینند و گریز ازتشکیل خانواده و مانند آن، نمونه هایی از این رویکرد است. بعضی ازرویکردهای معنوی برخوردی سازنده و فعال نسبت به زندگی دنیا داشته و تقابل بین دین و دنیا یا معنویت و زندگی این جهانی را نفی می کنند.
رویکردهای منفی و مثبت نیز هر یک به تناسب مرتبه و یا چگونگی نفی و یا ایجاب صورت ها و چهره های مختلفی می توانند داشته باشند.برخی از دیدگاه ها، در برخورد زاهدانه تا حد ریاضت هایی پیش می روندکه آسیب های جسمانی و بدنی را نیز شامل می شود. و بعضی ازرویکردهای مثبت نسبت به دنیا تا اباحیت و بی بند و باری مطلق پیش می روند.
اسلام در رویکرد معنوی خود به دنیا، به نفی زندگی دنیوی نمی پردازد وبلکه زندگی دنیا را در پرتو نگاه معنوی تفسیر و معنا می کند، و از این طریق می کوشد سعادت معنوی را تا متن زندگی دنیوی استمرار بخشیده و زندگی دنیا را نیز مسیر و مجرای وصول به آن سعادت قرار دهد.
اسلام با همین رویکرد است که معنویت را تا نازلترین و دنیوی ترین ابعاد وجود انسانی استمرار می بخشد و بدین ترتیب رفتارهای دنیوی انسان را نیز مقدس و آسمانی می گرداند. و از این طریق، تلاش اقتصادی، کسب و تجارت را نیز مسیر دوستی خداوند قرار داده و کاسب را حبیب و دوست خداوند می خواند، روابط جنسی و عواطف دنیوی انسانی را در درون نظام خانواده محل ظهور محبت، رافت و عشق الهی می خواند و پاسداری از حریم آن را در حکم جهاد در راه خداوند قرارمی دهد.
رویکرد معنوی اسلام به زندگی دنیا به گونه ای افراطی و در حد اباحیت نیست، بلکه، نظام معیشتی خاصی را که متضمن عدالت، قسط وسعادت دنیا و آخرت و صلاح معاش و معاد آدمیان باشد دنبال می کند. دراین رویکرد دنیا هنگامی که صورت و معنای قدسی خود را حفظ کرده باشد، پسندیده و محمود است. آن گاه که ارتباط معنوی و آسمانی خود رااز دست داده واصل قرار گرفته شده باشد به شدت مضموم و ناپسنداست.
برخورد دو گانه آیات و روایات اسلامی نیز نسبت به دنیا نیز از منطق فوق پیروی می کند، بنابراین اسلام در رویکرد معنوی خود نسبت به دنیا،ضمن آن که دنیا را ارزشمند و مقدس می بیند، تفسیر سکولار و این جهانی از آن را که با نگرش استقلالی به زندگی این جهان می نگرد، تاب نمی آورد.
نکته مهمی که در این بخش باید به آن توجه داشت، این است که رویکرد مثبت و سازنده معنویت به دنیا به طور عام و رویکرد معنوی اسلام به دنیا به طور خاص با رویکرد مثبتی که دنیای مدرن با حفظبنیان سکولاریستی خود نسبت به دین دارد، تفاوتی اساسی دارد.
تفسیرهای سکولار از دین حتی هنگامی که با رویکرد مثبت حضور آن را مفید و یا دارای کارکرد اجتماعی و یا روانی مثبت می دانند. به لحاظمنطقی با تقلیل ساحت متعالی قدسی به عالم طبیعت، به نفی و انکارحقیقت دینی منجر می شوند و لکن رویکرد معنوی به دنیا، با معنابخشیدن به زندگی دنیا، واقعیت آن را در معرض تردید و انکار قرارنمی دهد. بلکه تنها اصالت آن را و یا به بیان دیگر گسسته بودن آن را ازحقایق برتر و متعالی نفی می نماید.
بنابراین نگاه دینی با تفسیرهای سکولاری که رویکردی مثبت به دین دارند و یا به بیان دیگر با قرائت های مدرن از دین به دلیل این که حقیقت و اصالت دیانت را در معرض تردید قرار می دهند نمی تواندهمگام باشد. و این گونه از تفاسیر را تنها در صورت حذف مبانی سکولاریستی آن می تواند بپذیرد. یعنی رویکرد معنوی منکر اصل مفیدبودن و یا کارکرد داشتن دین برای زندگی دنیوی نیست و این گونه ازنظرات را برای تقابل با رویکردهای عریان سکولاریستی نیز مفیدمی داند و لکن تقلیل ساحت های متعالی دینی را به این حوزه که درتبیین سکولاریستی دین انجام می شود، نمی تواند بپذیرد.
نویسنده: حمید - پارسانیا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست