پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
وداع با دنیای کودکی
![وداع با دنیای کودکی](/web/imgs/16/96/zpemv1.jpeg)
ساعت نواخت، ساعت چهار بار نواخت و ناگهان ما از خواب چندسالهمان پریدیم. ساعت دیواری، فاتحانه به ما نگاه میکرد و پاندول آن با تاسف سرش را به چپ و راست میگرداند، ما مضطرب به سوی آینهای دویدیم که شیطنتهایمان آن را شکسته بود، تکههایش را به هم چسباندیم و از درون دل شکستهاش، خود را دیدیم و نشناختیم صورتهای به بلوغ رسیدهمان و اندام قد کشیدهمان، فقط حسرت برمیانگیخت، حسرت کودکی که رفته بود، بیخداحافظی و میدانستیم که بازیگوشتر از آن است که دیگر گذرش به کوچههای بزرگسالی بیفتد و البته لجبازتر از آن که برگردد و نیمنگاهی به ما بیندازد و تازه آنوقت پی بردیم که چقدر لالاییهای حزنانگیز مادر، خواب را شیرین میکرد و بازوان پدر محکمترین آغوش دنیا را داشت و ما به پشتوانه آن دو با پاهای کوچکمان سرنوشتی را میپیمودیم که از آن ترسی به دل نداشتیم.
با بازیهای وقت و بیوقتمان دنیا را به بازی میگرفتیم، در زمستان بستر سپید برف را تکه پاره میکردیم، در دستان گرممان گلولهاش میکردیم و با شلیک به یکدیگر میرایی زمستان را به تمسخر میگرفتیم. آببازیهای ناتمام تابستانه هم بود که سوزندگی خورشید را بیاثر میکرد و صدای خندههای بیخیالانه هیاهوی عظیم دنیا را به زمزمهای خفیف تبدیل میکرد و در عوض این هیاهوی ما بود که آسایش از همسایه میربود، صبر از معلم و طاقت از ناظم، چوب و فلک برپا میشد ترکههای انار خیس میخورد، اما در اثر پافشاری ما بر شیطنت میشکستند چرا که باز فردا ما بودیم و کوچه و شلوارهایی که بازی با توپ آن را پاره میکرد و سرهایی که دوچرخههای چموش آن را میشکست. از دنیا نمیترسیدیم، چون که قصهها آن را خوشقلب جلوه میدادند و مدادرنگیها بر روزگار نقش خوشآب و رنگی میزدند. در جهان کوچک ما معادلات پیچیده زندگی آسان حل میشد و واقعیتهای پیرامونمان معناهای سادهای مییافتند. مرگ برای ما نبود برای پیران بود و قرنها از ما فاصله داشت، شر و بدبختی برای دیوان بود و دیوان و غولان و هر چه که وحشت برمیانگیخت به سرزمین افسانهها تعلق داشت.
در جهان ما دورترین اوهام دستیافتنیترین آرزوها بودند چرا که میشد بدون بال پرواز کرد، از آسمان شب ستارهها را چید و بر دیوار اتاق چسباند، فاصلهها معنای دوری نداشتند خیلی زود به هم میرسیدیم، هم به یکدیگر هم به آرزوها. فکر میکردیم تمام مسائل دنیا با یک خط آخر کتاب داستانها «... از آن به بعد همه مردم خوب و خوش در کنار هم با صلح و صفا زندگی میکردند» حل میشود و با این تفکر خوشبختی چه زود به دست میآمد و هرگز از دست نمیرفت. غافل از این که دنیایی که بزرگترها برای ما میسازند فقط به اندازه کودکیمان امن است. قد که میکشیم و هر چه که میشویم فیلسوف، متفکر، حقوقدان، فعال صلح و... ناخودآگاه به دنبال احیای جهانی میرویم که کودکیمان را در آن سپری میکردیم. واقعیت اینجاست که هنوز طعم آرزوهایمان را بر زبان داریم آرزوهایی که روزگاری آن را حقیقتی خوشایند میپنداشتیم، اما امروز آن را رویایی که باید برای دستیابی به آن تلاش کنیم، بجنگیم، زخمی شویم تا به آن برسیم.
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم محمدجواد ظریف پزشکیان دولت دولت سیزدهم علیرضا زاکانی انتخابات علی باقری رهبر انقلاب رئیس جمهور
پلیس هواشناسی پلیس فتا تهران آلودگی هوا پلیس راهور قتل شهرداری تهران پشه آئدس تیراندازی زلزله گرما
واردات خودرو خودرو حقوق بازنشستگان قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو بازنشستگان اربعین دلار قیمت سکه مالیات
تلویزیون سینما فضای مجازی سریال فیلم سینمای ایران امام حسین دفاع مقدس فرهاد مشیری لیلی رشیدی بازیگر وزارت ارشاد
مغز محصولات کشاورزی دانشگاه تهران ماه آزمون سراسری
آمریکا جو بایدن دونالد ترامپ رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه روسیه فلسطین جنگ غزه چین طوفان الاقصی ترور ترامپ
پرسپولیس فوتبال استقلال مهدی طارمی علی علیپور باشگاه پرسپولیس تراکتور سپاهان علیرضا بیرانوند رئال مادرید لیگ برتر ایران نقل و انتقالات
گوشی هوش مصنوعی اینترنت عیسی زارع پور ناسا وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات روزنامه
گرمازدگی سرطان خیار کاهش وزن لاغری سکته قلبی افسردگی صبحانه بارداری