پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
ما در چارچوب ایستاده ایم
![ما در چارچوب ایستاده ایم](/web/imgs/16/149/ztgx21.jpeg)
ستاره اسکندری، دیرتر به جمع خانواده ملحق میشود. وقتی میرسد، حسابی خسته است و برای خواهرش تعریف میکند چه کارهایی انجام داده و چطور همه برنامههایش برای نمایشگاه تازهاش انجام میشود اما این خستگی و سرشلوغی باعث نمیشود ...
وقتی ضبط را روشن میکنم تا درباره مادرش و رابطه مادرانه و دخترانه بپرسم، جدی نشود و دقیق درباره مادری که معتقد است بخش بزرگی از هرآنچیزی که در زندگی است و به آن افتخار میکند را مدیون او است، حرف بزند.
آن چیزی که من متوجه شدم اینکه مادرتان به شدت سختگیر بوده؟
سختگیری یک واژه کلی است اما مامان من به دلیل اینکه معلم بود و خیلی هم اهل برونریزی نبود، میشود در زمره مامانهای سختگیر قرارش داد. اما سختگیری به مفهوم سختگیری خیلی در خانه ما متداول نبود. برخی چارچوبهای مشخص وجود داشت که باید آنها را رعایت میکردیم. البته من خیلی تضاد چندانی با مامان و بابا نداشتم. چون تربیتم، زیر سایه آنها بود و این چارچوبها را میفهمیدم و رعایت میکردم. بزرگترین مساله من در زندگی با مامان و بابا، درس نخواندن بود که آن هم بالاخره حل شد و در سال چهارم که فکر کردم درس و مدرک فایدهای ندارد، ۳ سال برای دانشگاه هیچ درسی نخواندم و آنها هم کاری نمیتوانستند بکنند. بعد دیگر به عشق تئاتر خودم را جمع و جور کردم، دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه و...
پس تنها مشکل تان درس نخواندن بود؟
بله، که آن هم حل شد. شاید تنها گلایهای که من و لاله داشتیم، این بود که چرا ما شبیه خیلی از مادر و دخترها باهم حرف نمیزنیم و درددل نمیکنیم که باز همین هم خیلی مهم نیست، چون به ما یاد داد بتوانیم در یک شرایط چارچوبدار زندگی کنیم و چارچوبها را خودمان رعایت کنیم. هم من و هم لاله، همچنان پایبند آن چارچوبهایی هستیم که مادرمان به ما یاد داده.
پس راضی هستید؟
به نظر من تربیت پدر و مادر مجموعه خوبی ساخته. درونگرایی و چارچوبهای مادرم، با رفتارهای برونگرای پدرم و دوستان و رفت و آمدهایی که داشت، به ما یاد داده درست زندگی کنیم. همیشه آنقدر بنیاد تفکری قوی داشتیم که حتی در سختیها و مشکلات هم اینها را از دست ندادیم. مثلا در سیستم تربیتی ما این بود که هر امکاناتی، برای هر ۵ نفر ماست و همین، همه ما را به آدمهایی خودکفا تبدیل کرد. اتفاقی که من الان در تربیتها نمیبینم. الان همه امکانات صرف یکنفر و در نتیجه قدرت استقلال بچهها کم میشود و... من اینها را دوست ندارم. ما همیشه برای اندازه زندگی خودمان کوک بودیم، اما همیشه با این مفاهیم بزرگ شدیم که حواس?مان به دیگران باشد، به آدمها کمک کنیم و.... من نمیگویم شاید روش تربیتی کاملا درست بوده، اما به نظرم روش خیلی تاثیرگذار و مثبتی بود.
مادرتان هم به استقلال و هویت شما اصرار داشت؟
دقیقا، اینکه ما دختر بودیم، دلیلی برای این نبود که خیلی از اتفاقها برای ما سادهتر باشد و برای برادرهایم نه. شاید این در کودکی اذیتکننده بود، اما اگر الان ما را در هر اجتماعی رها کنید، قدرت تطابق داریم. میتوانیم سختیها را پشتسر بگذاریم و بدون رد شدن از خط قرمزها یا سوءاستفاده از جنسیت مان، به آن چیزهایی که میخواهیم برسیم. همیشه تلاش کردیم نان بازویمان را بخوریم. وارد حاشیه نشویم و در اصل تمرکز کنیم و فکر میکنم این مدیون تربیت درست است.
این چارچوبها هیچوقت اذیت تان نکرده، یعنی هیچوقت با خودتان فکر نکردید کاش نزدیکتر بودید؟
شاید به خاطر همسایگی، الان رابطه نزدیکتر باشد اما پدر و مادرم هیچوقت خودشان را به ما تحمیل نکردند و همیشه هویت مستقل ما را قبول کردند. این الان، برای منی که به دهه ۴۰ زندگیام نزدیک میشوم و به این هویت مستقل بیشتر از هرزمان دیگری نیاز دارم، خیلی خوب است. شاید یک از دست دادنی داشته باشد، اما نمیتوانی هم یک رفاقت بیغل و غش خواهرانه با مادرت داشته باشی و هم استقلال بخواهی. من این را در همان سالهای جوانی یاد گرفتم که این دوری هزینه همان استقلالی است که هر آدمی در زندگیاش، رویای آن را دارد. البته این دوری، دوری عاطفی نیست. اتفاقا، عاطفه بین ما خیلی قوی است، اما ظاهری نشان نمیدهیم. هیچوقت خودمان را بغل مامان نینداختیم که ما را ناز کند، اما همیشه، آن عشق و علاقه واقعی بین?مان وجود دارد. مثلا اینکه وقتی سر سریال آقای جیرانی در ترکیه بودم و شنیدم حال مامان بد شده، کار را رها کردم و برگشتم تهران یا شبهایی که مامان میفهمد من تپش قلب دارم، میآید بالا و من را میبرد بیمارستان. اینها بین ما هم جریان دارد، اما خب نوع بروزش متفاوت است و به ما یاد داده احساسات?مان را کنترل و مدیریت کنیم.
فعالیت شما خواهرها هم عجیب است. شما ۲ نفر حسابی فعال هستید، این از امیدواریای میآید که از خانواده به شما رسیده یا اینکه شکستناپذیری و فعالیت به شما منتقل شده؟
هر دو. به نظرم نمیشود اینها را از هم جدا کرد. من این حد کارکردنم را در وهله اول برای به دست آوردن هویت مستقل اجتماعی انجام میدهم. پدرم معتقد بود باید روی پای خودمان بایستیم و همین شد که از سالهای اول جوانی، کار میکردیم. کمکم هرچه پیشرفت کردم، راضیتر شدم و وقتی انرژیام در بازیگری اشباع شد، به این فکر کردم که این انرژی را جای دیگری هم صرف کنم. کار تا الان بیشتر از آنکه بحث مالی داشته باشد، بحث معنوی داشته. همیشه دلم میخواست کاری کنم که شغلی تولید کنم و... همه اینها برای من خیلی مهم است. اصلا دلم نمیخواست فقط یک بازیگر باشم و به شهرت و پول آن اکتفا کنم. میتوانم بگویم همه اینها از یک نیاز به هویت اجتماعی شروع شده و بعد هم با امیدواری و نگاه سازنده، ادامه پیدا کرد.
پس امیدواری هم هست؟
فکر میکنم زندگی خیلی کوتاه است و آدم باید هر لحظه آن را زندگی کند و نفس بکشد. افسردگی را دوست ندارم، چون هر لحظهای ممکن است نباشم و برای همین فکر میکنم باید در تکتک لحظات زندگی امیدوار باشم و به ساختن اتفاقهای خوب و تازه فکر کنم.
اگر بخواهید یکی از خصلتهای مادرتان را برای خودتان نگه دارید، کدام را نگه میدارید؟
صبوری و اقتدارش. من این اقتدار مامان را خیلی دوست دارم. هیچکس نتوانسته حریم مادرم را بشکند و به آن ورود کند و من این را خیلی دوست دارم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست