جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

گزارش سخنرانی: انسان شناسی هنر و کاربردهای آن در ایران


روز چهارشنبه 6 آبان ماه 1388، ناصر فکوهی به دعوت دانشکده هنر ادیان و تمدن های دانشگاه هنر اصفهان سخنرانی خود را در این دانشگاه انجام داد. این سخنرانی با حضور گروهی از دانشجویان و اساتید دانشگاه اصفهان انجام شد و در آن خانم دکتر بهار مختاریان استاد دانشگاه هنر و از مدیران تارنمای «انسان شناسی و فرهنگ» که مسئولیت و زحمات اصلی را برای انجام این برنامه متحمل شده بودند، معرفی و اجرای آن را برعهده گرفتند. پس از سخنرانی نیز جلسه با پرسش و پاسخ ادامه یافت. در زیر خلاصه ای از این سخنرانی را می خوانیم:
پیش از هر چیز لارم می دانم از مسئولان دانشگاه هنر ودانشکده هنر ادیان و تمدن های این دانشگاه برای دعوتی که از ما برای انجام این سخنرانی به عمل آورده اند و به خصوص از جناب آقای احمد آکوچکیان ریاست محترم این دانشکده و سرکار خانم بهار مختاریان استاد محترم آن تشکر کرده و آرزو کنم همکاری های علمی ما در آینده ادامه یابند.

انسان شناسی هنر و کاربردهای آن در ایران
در بحثی که در اینجا خواهم داشت به چند مسئله به صورت مختصر اشاره خواهم کرد: نخست چیستی دیدگاه های اجتماعی و به ویژه انسان شناسی نسبت به پدیده هنر؛ سپس نظریات عمده ای که در این حوزه مطرح شده اند. سپس اشاره خواهم داشت به تاریخچه انسان شناسی هنر در جهان و ایران و در نهایت به کاربردهای بسیار مهم و ارزشمندی که انسان شناسی هنر و اصولا نگاه اجتماعی به هنر می تواند در حوزه کاربرد و مسائل جامعه کنونی برای ما داشته باشد.
هنر پدیده ای چنان گسترده و جا افتاده و درونی شده در رفتارها و گفتارهای ما است که به زحمت می توان تعریفی از آن ارائه داد و اغلب کسانی که در این راه تلاش کرده اند ناچار بوده اند روی به سوی نوعی تقلیل گرایی بیاورند تا این کار را انجام دهند. بنابراین تعاریف یا هنر را با «امر زیبا» و از نقطه نطر زیبا شناسی مطرح کرده اند و یا از نقطه نظر کارکردی و مصرف شیئی هنری. در رویکرد نخست ما عمدتا به سوی نوعی فلسفه هنر و شاخه های دیگری همچون نشانه و نماد شناسی های هنری هدایت شده ایم و در شاخه دوم، رویکردهای موزه گرایانه غالب بوده اند و گاه نیز در حوزه هایی مثل طراحی صنعتی و یا ساخت هایی که می توانند از دل هنر بیرون بیایند مثل معماری ما با گفتمان های متعدد سروکار داشته ایم.
البته پدیده هنر همواره بسیاری از رویکردهای دیگر را نیز به سوی خود جذب کرده است برای مثال رویکرد تئولوژیک که در هنر نوعی تجلی تقدس می بیند و به این ترتیب شناخت و درک هنر را راهی برای شناخت و رسیدن به حقیقت الهی می شمارد و خود این دانشکده و رویکرد خاص آن به هنر گویای اهمیتی است که در حوزه دین برای هنر به مثابه جلوه ای از جلوه های خدایی در نظر گرفته می شود.
اما اگر به صورت مشخص تر به طرف دیدگاه های اجتماعی از هنر بیائیم. می بینیم که هنر عمدتا یا به مثابه یک امر اجتماعی و حاصل روابط هر جامعه ای که به همین دلیل نیز آن جامعه را در خود حمل می کند، مطرح شده است مثلا در رویکرد بوردیویی به هنر و یا نظریات کارکردی در بررسی هنر قالب بوده اند، همچون در نزد دورکیم که البته گروه دوم کمتر توانسته اند در تاریخ علوم اجتماعی دوام بیاورند و نظریه هنر به مثابه بر آوردی از مجموعه های پیچیده روابط اجتماعی که به ایجاد «سلیقه» می انجامد و از خلال سبک زندگی خود را به نمایش گذاشته و نوعی «تشخص» و تمایز اجتماعی را میان کنشگران ممکن می کند، در سال های اخیر بسیار بیشتر مطرح بوده اند.
در حوزه انسان شناسی، ما بررسی و مطالعه بر پدیده هنر را عموما در همان رویکرد چهار گانه انسان شناسی کلاسیک دیده ایم: هنر به مثابه یک «امر بیولوژیک»، یعنی مجموعه ای ابعادی که به انسان به مثابه یک موجود زنده می نگرند و هر جا که هنر در این حیات موثر بوده است از حرکات کالبدی گرفته تا آرایش و پوشش. برخی از هنر ها مثلا «رقص» و «موسیقی» به صورت مشخص تری ریتم های حیاتی را با ریتم ها و معانی و نشانه های فرهنگی در هم آمیخته اند و در برخی دیگر از هنرها، بیولوژی به صورت غیر مستقیم تری به شیئی یا حرکت و رویکرد هنری رسیده اند. دوم هنر به مثابه «امر تاریخی» یا امر باستانی، یعنی هر جایی که هنر توانسته یا بتواند به مثابه حاملی برای حافظه تاریخی عمل کند و از طریق استناد به گذشته های دور و نزدیک، از جمله به ایجاد هویت و خاطره و در نتیجه به احساس تعلق و داشتن سرنوشت مشترک و انسجام اجتماعی ناشی از آن دامن بزند. سوم، هنر در بعد «زبان شناختی » و شناختی آن که در آن بر این تکته تاکید می شود که هر نوع از هنر در هر شکلی از آن در حقیقت به صورت مستقیم یا غیر مستقیم یک برساخت زبانی یا شناختی است. این موضوع را معمولا با این عبارت یا مفهوم بیان می کننند که اشیاء نه چیزهایی هستند که به خودی خود وجود دارند، بلکه چیزهایی هستند که ما از طریق سیستم های بازنمودی در ذهن خود می آفرینیمشان. و این سیستم شناختی در اصل و اساس خود و با تکیه بر تئوری چامسکی از یک دستور زبان ذاتی تبعیت می کند که اساس رابطه ما با جهان بیرونی است . بنابراین یک شیئی یا یک مهارت و رفتار هنری در حقیق همیشه یک زبان هنری نیز هستم و سرانجام بعد فرهنگی هنر، هنر به مثابه فرهنگ، یعنی برساخته ای از مجموعه رفتارهای اجتماعی و ذهنیات انسان ها در ترکیب با یکدیگر که ایجاد یک فرهنگ را از کوچکترین اشکال فرهنگ فردی تا بزرگترین اشکال فرهنگ اجتماعی می کنند.
از لحاظ تاریخی باید گفت که نخستین بار در بریتانیای اواخر قرن نوزده مسئله انسان شناسی هنر مطرح شد، اما در ابتدا این واژه به کار نمی رفت. در حقیقت بریتانیا در قرون هجده و نوزده کاملا از دیدگاه معادله هنر = تمدن= فرهنگ عالی تبعیت می کرد بدین ترتیب که فرهنگ را تنها در اشکال اشرافی یا کلیسایی آن یعنی در بعد نخبه گی آن به رسمیت می شمرد، بنابراین اصولا اعتقادی به هنر یا فرهنگ غیر اروپایی و غیر اشرافی نداشت مگر آنکه آنها را در دیدگاهی تطوری قرار دهد و این ادعا را مطرح کند که فرهنگ و هنر غیر اروپایی اشکالی ساده و خام از آن چیزی هستند که اروپا به اوج آن رسیده و دیگران نیز باید تلاش کنند به اروپا نزدیک شوند. نخستین بار ادوارد برنت تایلر، مردم شناس بریتانیایی بود که در سال 1870 با کتاب «فرهنگ ابتدایی» خود این فکر را مطرح کرد که فرهنگ می تواند در نزد مردمان غیر اروپایی نیز وجود داشته باشد. و دیدگاه تایلر، هر چند کاملا تطور کرایانه بود راه را برای به رسمیت شمردن فرهنگ های غیر اروپایی باز کرد. در سال های نخست قرن بیستم و به ویژه با انتشار کتاب «هنر ابتدایی» فرانتس بواِس انسان شناس آمریکایی آلمانی تبار بود که هنر غیر اروپایی و به ویژه هنر مردمان موسوم به «ابتدایی» برای نخستین بار به رسمیت شمرده شد و این دیدگاه مطرح شد که فرهنگ و هنر آنها به خودی خود و نه در یک خط تطوری ارزش دارد و باید برای شناخت ایشان به کار روند و به جهانیان شناسانده شوند.
با این وصف تا سال های 1950 عنوز دیدگاه های تطورگرایانه که هنر غیر اروپایی را یک «هنر ساده» و «ابتدایی» قلمداد می کرد و به خصوص رویکردهای موزه نگارانه غلب بود و اغلب انسان شاسان به فکر آن بودند که اشیاء را گرد آوری و روانه موزه ها کنند تا بدین ترتیب هنر مردمان مورد مطالعه خود را «حفظ» کنند. گرایشی که به این امر دامن می زد، آن بود که هنرمندان اروپایی نیز از فاصله دو جنگ جهانی با حرکت دادئیستی و سپس سوررئالیستی ، گرایشی هنری با عنوان «بدوی گرایی» یا پریمیتویسم، به وجود آورده بودند که مهم ترین نمایندگان آن در حوزه ادبیات آندره برتون و در حوزه هنرهای تجسمی، نقاشانی چون پیکاسو بودند. این هنرمندان که رویکرد شورشی شان را می توان با امپرسیونیست ها، فوویست ها و اکسپرسیونیست ها در حوزه هنرهای تجسمی قرن نوزده مشابه دانست، در حقیقت تمایل داشتند از هنر غیر اروپایی دفاع کنند اما این دفاع عمدتا شکل موزه نگارانه داشت و از این اصل موضوعه حرکت می کرد که این هنر به طبیعت و به سادگی و معصومیت آن نزدیکتر است در نتیجه گفتمان قالب در حوزه انسان شناسی را نیز تقویت می کرد.
اما از سال های دهه 1970 ، انسان شناسی هنر توانست با اثار اندیشمنددانی چون لیتون و مورفی و فورژ، روح و رویکردهایی کاملا تازه بیابد و هنر غیر اروپایی از ابعاد مختلف از جمله از دیدگاه زیبا شناسانه، تاریخی وغیره بررسی کند. در این میان شاید هیچ رویکردی همچون رویکردهای جدید انسان شناسی هنر که هنر را نه در محصول نهایی آن یعنی شیئی هنری بلکه در فرایند تولید شیئی هنری بررسی می کنند اهمیت نداشته باشد.
در ایران از پیش از انقلاب ما شاهد تمایل به بررسی هنر بودیم که البته تا مدتهای زیادی صرفا در حوزه خود هنرمندان و منتقدان هنری محدود شده و نقد هنری تنها حوزه به رسمیت شمرده شده برای هنر به حساب می آمد. رویکردهای هنری در پیش از انقلاب عمدتا به تقابلی میان هنر سنتی – مذهبی و هنر مدرن و همچنین هنر آوانگارد منجر می شد که در سال های اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به اشکال ترکیبی میان این دو از جمله از خلال هنر سقاحانه ای نیز رسیده بود. در سال های پس از انقلاب به مثابه واکنشی در برابر موقعیت آخر، ما بیشتر تاکید بر هنر دینی را می بینیم. اما پس از جنگ تحمیلی، و تا امروز تاکید عمدتا به رسیدن به اشکال تالیفی و گشودن فضا برای هنر سنتی، هنر مدرن و آوانگارد و همچنین هنر های ترکیبی و استفاده از منابع اسلامی و ایرانی به طور مشترک بوده است.
در حوزه علوم اجتماعی و انسانی، ما از یک سو با شاخه های تاریخ و جغرافیا و فلسفه روبرو بوده ایم که بحث درباره آنها در حوصله این جلسه نیست و از سوی دیگر با حوزه جامعه شناسی و از آن دیرتر انسان شناسی هنر. در هر دو حوزه ما هنوز در ابتدای کار هستیم و ادبیات حتی در حوزه آموزش های پایه نیز به حد قابل قبولی وجود ندارند. البته از پیش از انقلاب ما رویکردی مردم شناسانه و بیشتر توصیفی و موزه نگارانه درباره هنرهای مردمی یا هنر عامه داشتیم که تا امروز ادامه یافته و اغلب از ضعف نظری و روش شناختی رنج می برد. اما در حوزه هنرهای مدرن همین نیز وجود نداشته است و اغلب در سطح شناخت سطحی و روایت گونه از هنر باقی مانده ایم.
افزون بر این از پیش از انقلاب تا امروز با نوعی هنر سیاسی یا ایدئولوژیک یعنی استفاده از هنر در حوزه سیاسی و برای رسیدن به اهداف سیاسی نیز روبرو بوده ایم که شکل و فرایند آن و نتایجش اغلب به همان صورتی بوده است که در نمونه های جهانی نیز شاهدش بوده ایم یعنی این نوع از هنر هر چند در سبک خود دارای ارزش گاه بالایی است و در طول زمان نیز این ارزش افزایش می یابد (برای مثال نگاه کنیم به هنر ایدئولوژیک شوروی پیشین و چین دوران مائو که امروز بسیار مورد توجه و علاقه زیباشناسانه است) اما مشکل اصلی این نوع از هنر آن است که به دلیل استفاده مستقیم و خامی که تلاش دارد از هنر بکند عموما به خواسته های خود در حوزه سیاسی نمی رسد و حتی نتایج معکوس می گیرد.
اما آنچه به حوزه کاربرد مربوط می شود. ابتدا بگوئیم که انسان شناسی کاربردی شاخه ای است که تمایل دارد به هر مشکل اجتماعی در حد خود پاسخی فرهنگی بدهد. هم از این رو ما فکر می کنیم که هنر ما و تمدن چند هزار ساله ما از ریشه ای باستانی آن گرفته تا دوران بزرگ اسلامی اش منابع بی شماری را در اختیار ما گذاشته اند که ما تقریبا حتی هنوز شروع به بهره برداری از آنها نیز نکرده ایم. هم از اینرو به گمان ما نخستین قدم برای کاربردی کردن هنر شناسایی و شناساندن واقعی این میراث عظیم تاریخی است که در اختیار ما قرار دارد: از میلیون ها صفحه کتاب های خطی گرفته تا تعدا بی شمار آثار تجسمی، بنا های تاریخی ، اشیاء موزه ها و غیره و در کنار آنها یک میراث معنوی بسیار عظیم که اصولا نمی توان قیمتی بر آن گذاشت، تاریخ بیش از هزار سال نظم و نثر فارسی، پنجاه زبان و صدها گویش ایرانی ، فرهنگ و هنر و مناسک و آداب و ایین های ده ها قومیت ایرانی و هزاران هویت محلی. این نخستین و شاید مهم ترین کاربرد هنر در عرصه اجتماعی می تواند باشد. که شاید بتوان به آن بعد هویت بخش هنر نام داد. این میراث عظیم می تواند به ما کمک کند که به انسجام قدتمندی در حوزه کشور خود برسیم و پهنه های فرهنگی کشورمان را نیز در ابعادی بسیار فراتر از مرزهای سیاسی آن زنده کنیم.
اما در کنار این به نظر من، کاربردهای مهم دیگری را می توان از هنر انتطار داشت. یکی از این موارد استفاده و بهره برداری از هنر برای کمک به جامعه ما برای ساختن مدرنیته های خاص خود این جامعه است. جامعه ما نیز همچون بسیاری دیگر از جوامع جهان در حال گذار به مدرنیته و حتی پسا مدرنیته است اما این فرایند همچون سایر نقاط جهان با مشکلات فراوانی روبرو است. ما جامعه ای چند هزار ساله و بسیار با فرهنگ داریم، از این رو کاملا طبیعی است که مردمان این جامعه تمایل بالایی به برخورداری از تفاوت های فرهنگی و آزادی بیان و عقیده و سبک زندگی داشته باشند. باید زمینه های این امر را در عین برخورداری از صلح اجتماعی که همواره اولویتی مطلق دارد، فراهم کرد و برای این کار هنر می تواند نقشی کلیدی داشته باشد.
نقش هویت دهنده هنر مهم ترین نقشی است که در این میان هنر می تواند داشته باشد. ما با برخورداری از این میراث بزرگ می توانیم منابع لازم را برای ساختن هویت ایرانی در قالبی متکثر یعنی همان چیزی که هزاران سال است در این کشور وجود داشته فراهم کنیم و حتی به گروه بزرگ مهاجران ایرانی خارج از این کشور، که خود در طول سی سال گذشته نقشی عظیم در زنده نگه داشتن و گسترش فرهنگ ایرانی در کشورهای دیگر داشته اند، نیز امکان دهیم که برای خود و برای فرزندان خود از میراث بزرگ فرهنگ ایرانی استفاده ای بهینه کنند. چو سرانجام باید به یکی از بزرگترین کاربردهای هنر در کشور خود اشاره کنیم که مسئله شهرسازی و معماری است. فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی به ما کمک می کند که بتوانیم ساخت هایی ابتکاری و خلاق در این حوزه ها به وجود بیاوریم ولی متاسفانه تاکنون چنین نکرده این و یا بسیار سطحی این کار را انجام داده ایم. می دانیم که جهانگردی می تواند یکی از بزرگترین درآمدها را برای این کشور با این میزان بی پایان از میراث فرهنگی ایجاد کند اما بدون ایجاد زیر ساختارهای مناسب و فضای سالم و امن و آزاد و پر نشاط و بدون خشونت که به نظر من همه اینها با درک و استفاده مناسب از هنر و فرهنگ سنتی ایرانی و اسلامی در ساخت و ساز و رفتارها و گفتارهایمان امکان دارد، نمی توانیم به بهره برداری از این ظرفیت بزرگ برسیم. با این وصف کمتر می بینیم که معماران و شهر سازان ما به این میراث در عمق آن توجه می کنند و در سطح و تقلید های مکانیکی از چند شکل تکراری بسنده می کنند. این امر نیز خود ناشی از عدم شناخت عمیق و درست و مناسب از این میراث و البته وجود موانع و ضعف های توجیه ناپذیر مدیریتی و سودجویی های اقتصادی است که باید در برنامه ریزی های دلسوزانه و آرام و تدریجی در زمینه هنر و در زمینه معضلات اجتماعی، تلاش به از میان برداشتن آنها کرد.
به عنوان نتیجه گیری باید بگوییم که شاید نخستین قدم و مهم ترین قدم در راهی که در این سخنان به آن اشاره شد، تقویت ساختار نظام آموزش عالی ما در زمینه هنر و ایجاد رابطه میان حوزه علوم اجتماعی و شناخت هنر است که چنین جلستاتی از جمله می تواند به آن کمک کنند.



همچنین مشاهده کنید