چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

گزارش جلسه­ نقد مجموعه­ شعر «فعلاً بدون نام»



      گزارش جلسه­ نقد مجموعه­ شعر «فعلاً بدون نام»
روابط عمومی

جلسه نقد و بررسی مجموعه شعر «فعلا بدون نام»، در تاریخ ۲۲/۹/۱۳۹۴ در مؤسسه خرد و اندیشه بهاران برگزار شد. منتقدان حاضر در جلسه، دکتر حمیدرضا شعیری، رئیس گروه زبان فرانسه دانشگاه تربیت مدرس و نظریه¬پرداز در حوزه نشانه-معناشناسی و فیض شریفی، پژوهشگر و منتقد ادبی بودند و مدیریت جلسه را رضیه انصاری، داستان¬نویس، برعهده داشت.
در اغاز جلسه و در پاسخ به پرسش رضیه انصاری، فرزاد کریمی قدری درباره زمینه¬های جدید تحقیقی¬اش سخن گفت و دلایل تغییر این زمینه از شعر نو و کتاب تحلیلی¬اش، «روایتی تازه بر لوح کهن» به داستان پسامدرن ایران و از روایت¬شناسی و نشانه¬شناسی به تحقیقات بینارشته¬ای ادبیات و فلسفه را بیان کرد. 

 سپس فیض شریفی به وجود زبان ساده نوشتاری در کنار زبان ارکاییک در شعرهای مجموعه¬شعر «فعلا بدون نام» اشاره کرد و دیگرویژگی¬های این اشعار را چنین برشمرد: از دو عامل عاطفه و تخیل، نقش تخیل در شعرهای کریمی پررنگ¬تر است و رؤیازدگی شدید از شاخصه¬¬های این اشعار است. تک¬گویی درونی، ورود شاعر به دنیای درونی داستان و گاهی نافرمانی شخصیت راوی از مؤلف، ازجمله  تکنیک-های روایی موجود در شعرهای این مجموعه است. ابعاد اسطوره¬ای در لحن و زبان و سبک، و موتیف¬های مرگ و کهن¬الگوی زن در این مجموعه بسیار فراوان است. حتی در لحظه¬های به¬ظاهر شادمان اثر نیز، مرگ حضور دارد و به ما اشاره می¬کند. از جمله موتیف¬های موجود که به موضوع مرگ ارجاع دارد می¬توان از این موتیف¬ها نام برد: ملافه¬های سفید، دم¬دمای احتضار، شهادت شمع، طناب، مراسم ختم، سایه¬های سیال، قربانی لحظه¬ها، تابوت سیاه، سر بریده، هیأت عزا، تفاله¬های خونی گرم. مورد بعدی درباره¬ی شعرهای این مجموعه، دوپارگی است. حضور یک انیما و یک انیموس. در این جا با معشوقی طرفیم که در اغاز سیاه-چشم و در پایان با چشم¬های زیتونی است و راوی به¬هیچ¬وجه این معشوق یا فرشته عذابش را نمی¬کشد چون اگر کشته شود، زمانی سربلند می¬کند. به نظر من این زن می¬تواند فرهنگ ما باشد با تمام ضعف¬ها و محاسن ان. جالب است که این معشوق تبدیل به فرامن می¬شود. راوی یا عشق افلاتونی به معشوق دارد یا عشق اروتیکی و این همان شخصیت دوپاره شاعر است. مورد بعدی ساخت اسطوره¬های نمادین است. این اسطوره با لحن سرزنش¬گر، گاهی حماسی، گاهی حق¬به¬جانب، همراه با رویه¬ای تغزلی است. اسطوره¬هایی که شاعر ساخته، اکثرن اسطوره¬های ارزشمندی هستند که تن به ظلم نمی¬دهند. هنجارگریزی هم در این شعرها وجود دارد. مهم¬ترین این هنجارگریزی¬ها، گریز از هنجار دفترهای شعری است که مرتب بیرون می¬اید و همه با یک زبان حرف می¬زنند و همه با یک شکل صحبت می¬کنند. شعرهای کریمی فضای سانتی¬مانتال ندارد و احساسات ان زودگذر نیست. به نظر من اگر کسی می¬خواهد این مجموعه را نقد کند، باید کتاب اول شاعر، «روایتی تازه بر لوح کهن» را بخواند. مورد بعدی جهان سیال و متغیر است که هیچ گاه بر یکی از دو قطب خیر و شر قرار نمی¬گیرد. شاعر نوعی تفکر رهایی¬بخش ویلیام بلیکی دارد، یعنی رهاشدن از واقعیت سمج و اسارت¬بار موجود، که من در جاهایی این نگاه عرفانی را نمی¬پسندم. کریمی شاعری مرده¬باز و گوتیک است. فضای شعر او، فضایی سوررئال است. مدام می¬خواهد معشوق را به ما نشان بدهد اما این کار را انجام نمی¬دهد. گاهی یاس مفرطی در کار اوست. گاهی خبر را به بستر جاری زمان پرتاب می¬کند، درست وسط واقعه، نه پیش از ان و نه پس از ان. 
      در بخش بعدی برنامه، رضیه انصاری با بیان سوابق علمی و تحقیقی دکتر حمیدرضا شعیری از وی دعوت کرد تا درباره مجموعه شعر «فعلا بدون نام» صحبت کند. دکتر حمیدرضا شعیری با انتقاد از یک-شکلی دفترهای شعری که منتشر می¬شود، گفت: شباهت بسیار گفتمان¬های شعری چنان است که سخن گفتن درباره آن¬¬ها دشوار است و می¬تواند در جایی به یک  بن¬بست تحلیلی ختم شود و این شباهت چنان است که چه¬بسا یک نقد یا یک تحلیل برای بسیاری از آن¬ها کفایت می¬کند. اما مجموعه شعر فعلاً بدون نام ویژگی¬هایی دارد که آن را از دیگر دفترهای شعری متمایز ساخته است و من قصد دارم درباره این ویژگی-ها صحبت کنم. شعیری گفتار خود را با عنوان کتاب آغاز کرد و عبارت «فعلاً» را در عنوان واجد جذابیت دانست، از آن جهت که ما را منتظر می¬گذارد. وی افزود: ما نشانه¬شناس¬ها اعتقاد داریم انتظار چیزی از خود آن چیز جذاب¬تر است. وی پس از آن به فقدان عنوان برای شعرهای درون کتاب پرداخت و اضافه کرد: شاید شعرها یکدیگر را دنبال می¬کنند و به هم ارجاع می¬دهند. یعنی در درون متن شعری به¬صورت یک رابطه¬ی بینا¬متنی، متن¬ها   هم¬دیگر را فرامی¬خوانند، واژه¬ها هم¬دیگر را فرامی¬خوانند، جریان¬های شعری هم¬دیگر را فرامی¬خوانند، هم¬دیگر را ترک نمی¬کنند و لای هم می¬پیچند که این خود نکته جالبی است. اما در دو جا شعرها نام دارند. یک بار صفحه ۵۷  تحت عنوان «یک عاشقانه خیلی آرام» و یک بار در صفحه ۸۱، «یک عاشقانه ناآرام» که اگر این دو عنوان را کنار هم بگذاریم، دومی نفی اولی است. پس شاعر یک نظام سلبی ایجاد کرده، یک نظام نفی که در یک رابطه تناقضی قرار گرفته و این چالشی است که در طول کتاب با آن مواجه هستیم.
       حمیدرضا شعیری در ادامه از انتظار ناشی از تصویرسازی در این دفتر چنین گفت: شاعر در این شعرها تصویری ساخته که تکرار شده و آن تصویر دو چشم است که بیشتر تحت عنوان دو زیتون یا دو قطره زیتون یا دو درخت زیتون آمده است که شاید باب انتظاری باز می¬کند. مخاطب از خود سؤال می¬کند شاعر در انتظار چه چیزی هست؟ یکی از چیزهایی که می¬توان گفت دست¬یافتن به این دو چشم زیتونی است، به¬عنوان چشم¬ها یا نگاهی که به¬دنبال صلح تاریخی هستند. بنابراین نگاه شاعر، نگاه صلح¬طلب یا خواهان صلح تاریخی است که دستمایه آن عشق است. در صفحه¬های مختلفی با این تصویر مواجهیم که به¬خصوص هرچه به سمت انتهای کتاب پیش می¬رویم این تصویر زیادتر شده و تکرار می¬شود.
       شعیری درباره کارکرد زبان در شعرهای این مجموعه گفت: کار زبان ایجاد رابطه است. یکی از رابطه¬هایی که من در این متن به آن رسیدم و بسیار برجسته است، رابطه غالب و مغلوب است یعنی من غالب یا من مغلوب، توی غالب یا دیگری غالب و دیگری مغلوب. در این متن، راوی بسیار تلاش کرده تا دیگری را در فضای خود قرار دهد ولی این موفقیت شکل نگرفته است. راوی از نوع راوی موفق نیست که توانسته باشد دیگری را از آن خود کند. در این رابطه¬ من و دیگری، راوی به¬عنوان من، کسی است که همواره در معرض حمله و تهاجم قرار دارد. بنابراین راوی، راوی مغلوب است و در بسیاری موارد "دیگری"، دیگری غالب است و بنابراین راوی همواره کمک می¬طلبد، همواره می¬خواهد و بعضی جاها حتا ملتمسانه می¬خواهد. پس راوی، راوی ابژگانی است؛ یعنی راوی¬ای که به ابژه¬ای تبدیل شده در دست دیگری، دیگری مسلطی که راوی را قطعه¬قطعه می¬کند، متکثر می¬کند، خرد     می¬کند، می¬بُرد و بعد او را رها می¬کند و بعد راوی می¬خواهد از زیر دست او بیرون بیاید و این قطعات یا تکه¬تکه¬های خود را جمع کرده و دوباره شکل بگیرد. 
        تلاش این متن در راستای پیوسته¬شکل¬گرفتن مجدد است و این که در پایان موفق می¬شود یا نه، پرسشی است که می¬ماند، پرسشی که پاسخ قطعی به آن داده نشده است. همواره چیزی از راوی کم می-شود، چیزی از انرژی راوی کم می¬شود. این تلاش راوی برای ماندن، تلاش راوی برای باقی ماندن، این مقاومت نشان می¬دهد که متن، متن مقاومت است، متن مقاومتِ راوی برای ماندن و برای له¬نشدن. از جایی راوی خود را جمع می¬کند، یکپارچه می¬شود و فرایندی را شروع می¬کند که برخلاف روندی است که انسان در ان ابژه یا شیء می¬شود. راه تازه¬ای شروع شده است، تجربه¬ای جدید که در آن امید شکل می-گیرد با عبارت: «مرا روایت کن». این جریان یعنی یک باور. درست است که در مرا روایت کن باز هم راوی منفعل و مغلوب است چون دیگری می¬خواهد تو را روایت کند، ولی همین گفتن «مرا روایت کن» یعنی من هستم، چون من قابل روایتم مرا روایت کن. پس دریچه¬ای از امید باز شده است، روایت¬پذیر شده است. در شعر بعدی می¬گوید: «این حکایت حضور جنینی است». این جنین ما را به همان آغاز ارجاع می-دهد. یعنی یک جریان تازه، یک حضور تازه، یک تلاش تازه شروع شده است. اما این جنین در فضای سربی قرار دارد که جای تنفس ندارد. باز دوباره می¬شکند. هرجا چیزی شکل   می¬گیرد، می¬شکند؛ هرجا نفسی شکل می¬گیرد، نفس را قطع می¬کند؛ هرجا حضوری شکل می¬گیرد، حضور بریده می¬شود و به علتی، به دخالتی امید از بین می¬رود.
        در شعر بعدی، «مرا بنویس»، روایت از نظام شفاهی تبدیل شده است به نظام کتبی. تفاوت این دو نظام در این است که اگر مرا بنویسی، یعنی امضا داده¬ای، ثبت کرده¬ای. نوشتن ماندگاری ایجاد   می¬کند، ما را وارد پروسه تاریخی ماندن می¬کند. اما «این نیمه، نیمه من نیست/ بنویس از غیبت یک دست، یک پا و هرچه از سمت چپ تن می¬دانی»، یعنی باز دوباره خرد می¬شود، خودش خودش را خرد می¬کند. این افول است، پس دوباره چیزی می¬خواهد شکل بگیرد اما باز به انقطاع می¬رسد و در آن گسست ایجاد می¬شود و به سمت نابودی می¬رود."مرا"ی شکل¬گرفته در این جریان، یک مرای سلامت¬یافته و تضمین¬شده نیست، یعنی تضمینی برای سلامتی و یکپارچگی¬اش وجود ندارد. در شعر بعدی باز راوی تیره است. راوی هیچ¬ جا نمی¬پذیردکه می¬تواند به شکلی یکپارچه، منسجم، به شکلی تضمین¬شده یا به¬¬¬صورتی که بتوان به آن صورت اتکا کرد، به یک بنیاد که آن بنیاد استواری داشته باشد، برسد چون راوی همواره راوی شکسته است، راوی در حال فروریختن است. 
        این تمنای راوی از دیگری (مرا بنویس،  مرا بخوان، مرا روایت کن، مرا هجی کن و ...) یک خواهش فلسفی است، یک خواهش هستی¬مدار است. این به این دلیل است که آنچه از ابتدای متن در معرض تهدید قرار گرفته، در معرض تهاجم قرار گرفته، در سیاهی و تیرگی قرار گرفته، هستی راوی است. یعنی راوی در هستی خودش مورد تهاجم قرار گرفته است. و حالا تلاش برای بازپس¬گرفتن هستی، به خواهش از دیگری تبدیل شده برای بازپس¬گرفتن یا تجدید و برای بازسازی آن هستی که همواره در تهاجم، در حال ویران¬شدن است. این خواهش و تمنا تا جایی ادامه پیدا می¬کند که راوی می¬گوید: «مرا ببین، این تکه¬پاره¬های من است». بنابراین از ابتدا تهاجم، چالش، گسست، انقطاع، خردشدن، شکستن، فروریختن وجود دارد تا تلاش برای جمع¬کردن قطعات و یک¬جاشدن برای کسی که می¬خواهد نوشته شود، برای کسی که می¬خواهد بیان شود، برای کسی که می¬خواهد روایت شود، برای کسی که می¬خواهد تجربه شود، می¬خواهد هجی شود، می¬خواهد دیده شود. در این جا ما یک¬باره از این جریان دور می¬شویم، از این همه شکستگی و تکه¬تکه¬شدن  و خردشدن و انقطاع، وارد اسطوره و تاریخ می¬شویم. حال سؤال این است که آیا گذر به تاریخ و اسطوره جهت بازیابی خود است؟ آیا جهت التیام است؟ آیا جهت نجات است؟ آیا به جهت به شهادت گرفتن تاریخ است؟ آیا پناه¬بردن به اسطوره راه بازسازی و راه تجدید حضور است؟
        در ادامه دوباره در صفحه ۴۶  راوی می¬گوید: «من از پس تو برنمی¬ایم» و باز مغلوب¬شدن راوی ادامه پیدا می¬کند. آن حضور اسطوره¬ای دوباره تبدیل به حضور مترسکی و حضور درهم¬ریخته می¬شود. بنابراین چالش اصلی این متن، چالش بین ماندن و نماندن، بین بودن و نبودن، بین ترسیدن و نترسیدن، بین مغلوب¬شدن و مغلوب نشدن، بین یافتن و نیافتن است. این چالش¬ها، همه ایجاد تردید می¬کنند، تردید حضور، تردید بین غلبه¬کردن و غلبه¬نکردن.
         رضیه انصاری در ادامه بحث حمیدرضا شعیری گفت: راوی این سیکل را نمی¬بندد و به اغاز برمی-گردد و می¬گوید: «این قصه را باید از سر نوشت». انصاری در ادامه این پرسش را مطرح کرد که با توجه به این که همواره نقد یک رویکرد ثانویه است و در این جا تمام شعرها به¬صورت یک متن در نظر گرفته شد، این سؤال پیش می¬اید که با توجه به زمان طولانی سروده¬شدن این شعرها و باتوجه به نظامی که دکتر شعیری گفتند که راوی در چالش است و متن، متن مقاومت است و این سیکل به مکان اول خود برمی-گردد، فکر می¬کنید این فرایند چقدر خوداگاه بوده و چقدر ناخوداگاه؟ 
       کریمی در جواب این سؤال گفت: این شعرها حاصل سه سال کار من بوده و مجموعه¬ای از برگزینش¬های کارهای این سال. چند شعری که دکتر شعیری گفتند و پرسیدند که چرا ادامه پیدا نکرده، طی چند روز متوالی سروده شد. یعنی هجمه¬ای که بود از نظر روانی و عاطفی، در پنج یا شش روز متوالی اتفاق افتاد. شاید یکی از دلایل گسستی که اقای دکتر اشاره کردند، همین بوده. این فرایندی بوده که فکر نمی¬کنم به خوداگاهی رسیده بوده است. یکی از نگرانی¬های من هم در این زمان این بود که کسی که خوانده می¬شود با کسی که روایت¬کرده می¬شود اگر یکی باشند و اگر یک شخصیت باشند، کار بیهوده¬ای است. درباره گسستی که دکتر شعیری مطرح کردند، این می¬تواند محصول چند عامل باشد. یکی از این عوامل می¬تواند ممیزی باشد. چه¬بسا شعرهایی در این میان بودند که الان وجود ندارند و می¬توانستند کاتالیزوری باشند در این فضا. اما چرا بعد از شکستن راوی و تکه¬تکه¬شدنِ من به سراغ اسطوره رفتم، اسطوره¬هایی که به شکل جدیدی بازافرینی شده¬اند. درواقع این جا اسطوره¬زدایی داریم، اسطوره¬شکنی داریم. باز هم اسطوره¬ها منِ تکه¬تکه هستند. شهرزاد دیگر ان شهرزادی نیست که بنشیند و قصه بگوید، قصه هزار و یکم را که گفت، او را به بازار می¬برند و می¬فروشند. یا مثلن سیاوش، ان سیاوشی نیست که حاضر باشد از اتش عبور کند تا پاک¬بودنش را اثبات کند، سیاوشی است که سودابه را می¬خواهد. درواقع ان من¬شکنی¬ها در قالب اسطوره¬شکنی نمود پیدا کرده است. شاید شاعر از من¬شکنی¬ها و راوی¬شکنی¬هایش خسته شده و این شکستن را به قالب اسطوره برده است. اسطوره شکسته¬شده همان راوی است. به¬جای ان-که من شکسته شود، اسطوره شکسته می¬شود، منتها ان اسطوره، اسطوره قدرتمندی نیست که غیر قابل شکست بوده، رستمی است که تیر اسفندیار کورش کرده است؛ یعنی بازهم همان ویژگی شکست را دارد، همان ویژگی من شکست¬خورده را دارد نه ویژگی یک دیگری شکست¬خورده، ویژگی یک اسطوره که اسطوره¬بودنش به شکست¬ناپذیری اوست. 

        در بخش بعدی جلسه، فیض شریفی با ذکر نمونه¬هایی از شعرهای مجموعه، ویژگی¬های دیگری از ان را برشمرد و گفت: در این شعرها، گاهی وصال هم اتفاق می¬افتد و این اتفاق نشانه¬هایی نیز در متن دارد. در این مجموعه نوعی عرفان از نوع مولانایی ان وجود دارد. نوعی جبرگرایی هم در شعرها وجود دارد یا نگاه پوچ¬گرایانه، نگاه اسطوره¬ای به ناسیونالیسم ایرانی، اسطوره¬هایی که فاقد جغرافیای خاصی هستند، نگاه رادیکال در هنجارشکنی¬ها، و زن¬محوری بسیار قوی. دیگرویژگی این اثر، همان¬گونه که در اغاز گفتم این است که بر قطب¬های خیر و شر نمی¬چرخد. حمیدرضا شعیری نیز در ادامه گفت: درواقع متن به¬گونه¬ای نیست که یک رابطه تقابلی را از ابتدا شکل بدهد و بعد آن رابطه تقابلی جلو برود و بعد آن رابطه تقابلی به اتمام برسد، بلکه بیشتر چرخشی و دورانی است. به¬همین دلیل شاید بتوان توجیهی پیدا کرد که شاعر یک¬باره در این چرخش از من به دیگری، از دیگری به اسطوره و دوباره از اسطوره به من می¬رسد.
       شعیری درباره زمان در شعرهای این مجموعه گفت: من دو زمان را برای این متن دیدم. یک زمان، زمان از پشت اسطوره و عمق تاریخ که من به آن زمان اونتولوژیک یا زمان جوهری می¬گویم. این زمان بعد از بیرون آمدن از عمق تاریخ باز می¬شود. این زمان با شهرزاد، رستم، اسفندیار و سیاوش و غیره باز می-شود و جلو می¬آید. زمان دیگر، زمان مربوط به راوی است، یعنی زمان ملموس، زمان درگیربودن روزمره، زمان ساعت¬دار، زمان بعدازظهر، صبح و شب که با زمان جوهری و هستی¬مدار متفاوت است. این زمانی است که حاصل می¬شود، عینی¬تر و زمان تجربه است و به¬سمت حاصل¬شدن پیش می¬رود. در اکثر جاهای متن، جاهایی که ما خارج از اسطوره قرار داریم، زمان، زمان خردشدن، زمان ابژه¬شدگی راوی، زمان تکه-پاره¬شدن راوی، زمان تشریح¬شدن راوی، همان زمان غیرجوهری و مربوط به راوی است و این زمان است که در شعرهای این مجموعه بیشتر به چشم می¬خورد.