شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

گفتگو با احمد آریامنش درباره خط کرشمه



      گفتگو با احمد آریامنش درباره خط کرشمه
پرنیا پژوهش فر

 احمد آریامنش خط کرشمه را در سال 1371 و سفیر را در سال 1385 از دل کرشمه ابداع کرده است . ایشان مدرس واحد درسی خط در گرافیک در دانشگاه و نیز مدرس خطوط کرشمه و سفیر در آموزشگاه کرشمه هستند . 
-    چه اتفاقی می افتد که یک خط ابداع می شود ؟
زمانیکه فرد یک چرا جلوی بدیهی ترین اتفاقاتی که کنارش می افتد می گذارد ، نه ابداع یک خط بلکه هر چیز دیگری می تواند اتفاق بیفتد و ابداع و اختراع از همینجا شروع می شود . شاید خاطره نیوتن برای همه  تکراری باشد اما دقیقاٌ وقتی نیوتن جلوی اتفاق افتادن سیب یک چرا گذاشت توانست جاذبه را کشف کند . این مسأله در مورد همه چیز صدق می کند . زمانیکه  برای  شما تاریخ خط را می گویند و مثلا می گویند آخرین خط ﭘانصد سال ﭘیش اختراع شده ،  شما میتونید ببرسید چرا؟ دلیلش چه بوده است که از ﭘانصد سال ﭘیش دیگر خطی اختراع نشده است ؟ اصلا خط تازه یعنی چه ؟ چه ویژگی هایی باید داشته باشد ؟ یا خط هایی که هستند چه ویژگی هایی دارند ؟ کار من هم از همین چرا شروع شد . سال 62-63 بود که استاد خطم برابم از تاریخ خط می گفت که خط نستعلیق ایرانی قرن هفتم هشتم هجری ایجاد شده است و بعد از اون دیگر خطی ایجاد نشده است . این «چرا» من را درگیر کرد ؛ درحلیکه استاد داشت صحبت می کرد من داشتم به این چرا فکر می کردم ؛ چرا در این ﭘانصد سال نباید هیچ اتفاقی بفتد ؟ به همین راحتی . وقتی شما این سوأل را از خودتان می ﭘرسید وقتی توانش را هم داشته باشید می توانید کاری را که می خواهید انجام دهید البته اگر نظر لطف ﭘروردگار هم باشه ؛ اینجا را کمی با احتیاط می گویم چراکه معتقدم نظر لطف خداوند روی همه هست و ترجیح میدهم بگویم شما باید چشم و گوشتان را بیشتر باز کنید و همان نظر لطف را بهتر ببینید . عده ای فکر می کنند خداوند نسبت به هنرمندان یا دانشمندان یا...نظر لطف بیشتری دارد . اما من فکر می کنم که اینگونه نیست . خداوند همه چیز را بالسویه تقسیم کرده است . شاید برای کسی شرایطش ایجاد می شود که می تواند آنها را متبلور بکند و شاید برای کس دیگری این شرایط ایجاد نشود و یا شاید برای هر کسی در یک شغلی ایجاد بشود ... ولی اینکه در این موضوع استثناء قائل بشویم برای من زیاد جا نمی افتد ولی این را هم می دانم که واقعا لطف خدا هست و اگر نباشد هیچ چیز امکان ﭘذیر نیست . اما اینکه می آید و من را انتخاب می کند اگر باعث کبر و غرور در بنده بشود و فکر بکنم حتماٌ تافته جدا بافته هستم ، اصلاٌ مناسب نیست بلکه من فقط یک وسیله بوده ام که این کار به دست من اتفاق بیفتد .

-    بعد از ﭘرسیدن این چرا چه مرحله ای است ؟  
بعدش باید ساز و کار علمی و فنی کار را مهیا کنیم . اینکه این اتفاقاتی که تا امروز رخ داده بر چه مداری بوده است و چه آرشیوی وجود دارد ؛ شما راجع به خط سوأل کردید ولی من سعی می کنم کلی تر بگویم . فرد باید آن دوره های مقدماتی علوم و فنون را بگذارند ، یک شاگردی کامل بکند وسعی بکند به تمام زوایای کار مسلط بشود، سﭘس آنچه که اطلاعات در آن حوزه می تواند وجود داشته باشد را کسب کند ؛ اینطوری می توان گفت که این فرد در حال آماده کردن زمینه برای انجام کارش هست و دارد خود را آماده می کند تا بداند اصلا کجا قرار دارد ؛ کجای این زمان و مکان هست . بعد از به دست آوردن اینها و کسب تجارب کافی در آنچه که دیگران بلدند ، تازه رسالتش شروع می شود . البته نکته ظریف دیگری در این داستان هست و آن جسارت هست . یک جورهایی همون سر نترس داشتن و دنباله رو نبودن است . به نظرم این قسمت قضیه باید کمی ژنتیکی باشد و شاید خیلی هم آموزشی نباشد . مثلا یک نفر ذاتا ترسو است و یکی هم هست که ذاتا سر نترس دارد . دسته دوم جستجوگرند . وقتی میخواهد وارد غار تاریکی بشود با خود نمیگوید اگر وارد غار بشوم ممکن است یک اتفاقی برایم بیفتد ؛ شایدم حتی بداند که برایش اتقاقی خواهد افتاد اما دوست دارد که آن لذت کشف را لمس کند . آن حس خواستنی که دارد او را نترس می کند و به او اجازه می دهد که ریسک کند .
در مورد کارهای هنری هم همینگونه است . شما فرض کنید یک نفر دوره هایی را می بیند تا جاییکه ماهر می شود و اسمش روی زبانها می افتد . همه بهش استاد می گویند و از کارهایش تعریف می کنند . حالا دل کندن از همه اینها سخت می شود ؛ یکی به خاطر موردی که اشاره کردم ؛ اینکه می خواهی خودت یک مسیر تازه را باز کنی . برای مثال همه می دانند که راه از اینجا تا خانه از کجاست ولی شما یکدفعه می گویید من می خواهم از راه دیگری بروم . شاید هم گم بشوید ولی این ریسک را می ﭙذیرید . دیگر اینکه می خواهید از صفر شروع کنید . زمانیکه فرد قواعد کلاسیک را کار میکند و یکجورهایی در آنها به مهارت می رسد در اصل می توان گفت به ﭙایان راهش رسیده است و حالا وقت بهره برداری از آن چیزهایی است که کسب کرده است  . حالا باید شاگرد جمع کند ، کار بزند ، بفروشد و دیگر در سراشیبی افتاده است اما به جای اینها ماشینش را در همان سراشیبی ﭙارک کند و شروع کند مجددا از یک سربالایی دیگر بالا رفتن . شاید هر آدم عاقلی این کار را نکند و با خودش بگوید من که دارم مسیر را می روم و موفق هم هستم ، همه چیز هم مهیا است . کمتر کسی این ریسک را می ﭙذیرد و اینگونه با خود فکر می کند که این من را ارضاء نمی کند و دوست دارم کار دیگری را انجام بدهم و از صفر شروع کند . مثل کسی که کلنگ برمیدارد زمین را بکند تا به آب برسد . دیگران ممکن است از او بﭙرسند اصلا از کجا میدونی اینجا آب هست؟ اما او می گوید من اینقدر زمین را می کنم تا به آب برسم . این ریسک خیلی بالایی داره چون شما نمیدونید در ﭙنجاه متری به آب میرسید یا در صد متری ؛ یا اصلا به آب می رسید؟ یعنی اینقدر به کارتان ایمان دارید که با اینکه رودخانه ای را در کنارتان دارید ولی میگویید من میخواهم از اینجا آبی را درآورم .

-    فرض کنیم بعد از مطرح شدن «چرا» با داشتن بخش ژنیتیکی و طی کردن بخش فنی و تکنیکی یک خط ابداع شد ؛ حال این خط چه مسیری را طی میکند؟
بعد از اینکه یک خط ابداع شد ، باید رسم الخط آن مدون شود . مثل خیلی از اتفاقاتی که در قانون هستی بعد از به وجود آمدنش ایجاد می شود و کم کم ﭙخته تر می شود .

-    مسیر این ﭙخته شدن چیست ؟
مهمترینش زمان است . یعنی من اگر نابغه دهر هم باشم نمی توانم چیزی را که ایجاد کرده ام بدون گذشت زمان کامل کنم . مثل دو چهارصد متر می ماند که چهار نفر باهم می دوند ؛ یعنی صد متر اول را یک نفر می دود و چوب را می دهد به نفر بعدی ، نفر بعدی هم صد متر دوم را می دود و چوب را می دهد به نفر سوم و او هم بعد از دویدن صد متر خودش چوب را می دهد به نفر آخر و او از خط میگذرد . همیشه اینگونه بوده است . کافیست به تاریخ هنر یا تاریخ علوم و فنون نگاه کنیم . البته شاید بتوان از کسانی مثل ابوعلی سینا یا برخی اشخاص دیگر به عنوان نوابغی در زمان خودشان یاد کرد اما اگر علومی که آنها داشته اند را با امروز مقایسه کنیم شاید امروزه نمونه هایش بیشتر شده است ضمن اینکه آنها هم تا یک حدی توانستند ﭙیش بروند . به طور کلی گذشت زمان و آمدن افراد جدید به  مجموعه ، کامل کننده است و تزریق افراد جدید به بدنه کامل کننده است و نواقص را برطرف می کند و صیقلش می دهد ؛ مثل عقیق که در ابتدا یک تکه سنگ بوده است اما اینقدر صیقل خورده تا به این براقی شده است .

-    اگر زمان را مثل یک بستر در نظر بگیریم ، خط ابداع شده در این بستر صیقل خواهد خورد ، اما مسیر این صیقل خوردن چیست ؟ چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؟
همه چیز در این بستر مستتره ؛ یک قسمت کار تجارب فردی کسی است  که این کار را انجام می دهد و تجارب افراد بعدی که این کار را انجام می دهند نیز مهم است . اینکه این آدم هایی که آمده اند این ساز را بنوازند از نظر توان و انرژی و پشتکار و هوشمندی در چه درجه ای قرار داشته باشند .این افراد تعیین کننده اند مثل یک تیم فوتبالی می ماند که هرچه از بازیکن های بهتری استفاده کند موفق تر است . اگر افرادی که به این بدنه تزریق می شوند دارای هوشمندی ، استعداد و پشتکار خوبی باشند ، می توانند این زمان را کوتاه تر کنند و به کیفیتش بیفزایند . برعکسش هم صادق است یعنی ا گر افرادی که می آیند کم استعداد ، کم انرژی و کم هوش باشند به آن درجه ای که می خواهند برسند در زمان دورتری می رسند ؛ نه اینکه نمی رسند اما زمان بیشتری خواهد گرفت .

-    بر فرض افراد جامع الشرایط هم باشند ، آیا ممکن است باز هم به نتیجه نرسند به دلیل اینکه اصلا آن خط از پتانسیل خوبی برخوردار نیست؟
بله ، این طبیعی است . خیلی از این اتفاقات در این دوره افتاده است البته من راجع به خط  کمتر دیده ام ولی راجع به نقاشی خیلی از مکاتب را خواسته اند که پایه ریزی کنند ولی نگرفته است . این حالت بایستی یک اقبال عمومی هم پیدا بکند یعنی مخاطبینی هم باید داشته باشد که با آن ارتباط برقرار بکنند تا جلو بیاورندش . مثلا در شعر هم سبکهای زیادی به وجود آمدند که کوتاه مدت بودند تا به نیما رسید که همه گیر شد . خیلی از اتفاقات بوده و شاید الان هم باشد ( وشاید کاری که من می کنم هم همینطور باشد ) که بتواند پاسخگوی قسمتی از نیازهای خاص این جامعه باشد که اگر نباشد مدفون می شود .
نکته دیگر اینکه عرض کردم  هوشمندی ، یعنی شما آن شعاعی که برای کاری که می خواهید انجام بدهید را چقدر وسیع در نظر می گیرید . نمی دانم که بگویم این مورد از چه چیزی نشئت می گیرد اما اینکه شما بستری را ایجاد کنید که بتوان روی آن خیلی کارها انجام داد مثل ساختن یک فونداسیون برای یک ساختمان است که می توان روی آن برج ساخت یا فقط یک ساختمان چهار طبقه .

-    از کجا می توانیم تشخیص دهیم این فونداسیون قوی است یا ضعیف ؟ چه معیارهایی برای این تشخیص وجود دارد ؟
این مورد باز برمی گردد به ژنتیک و همان موضوع هوش . انیشتین را در نظر بگیرید ؛ او هم مثل ما یک انسان بود اما چطور می توانست این میزان اطلاعات را در خود جای دهد و پردازش کند ؟ ذهن وسیعی می خواهد که در آن واحد به بتواند به چند وجه فکر بکند . وقتی میکل آنژ از یک سنگ یک تکه یک مجسمه با آن عظمت را بیرون می آورد ، اینگونه ابراز می کند که مجسمه را در داخل این سنگ دیده و فقط اضافه هایش را در آورده تا دیگران هم ببینند .  این کار خیلی تجسم و دقت می خواهد . بعضی از آدمها در یک درجه از نبوغ قرار دارند که انسانهای دیگر از تسلط و اشراف آنها در شگفت می مانند .

-    ویژگی های یک خط خوب چیست؟ چگونه می توان فهمید خطی خوب است ؟
بایستی روان باشد ؛ مثل آب . نبایست گیر داشته باشد . باید حالت مسلسل وار داشته باشد . وقتی شروع می کنی بتوانی بدون برداشتن دست به خیلی از حرکات بعدی برسی . این روانی ویژگی اصلی خط است . یعنی کمتر دستت را برداری و دوباره شروع کنی . همچنین اتصالات قوی ، درست و هوشمندانه ای داشته باشد . شما سی و دوتا حرف دارید که بعضی هاشان به هم شبیه هستند ولی خیلی هاشان متفاوتند ، حالا شما چه جوری فرمی را باید ایجاد بکنید که از روی آن بتوانید بقیه فرم ها را تکثیر کنید که با آن هماهنگ باشد . تازه این فونت نیست ؛ در فونت این کار خیلی راحت تر است ولی در خط این کار خیلی سخت تر است به دلیل اینکه خط  . یک موجود زنده است و شما باید بتوانید از یک حرکت حداقل شش هفت حرکت طراحی کنید . در فونت دو شکل «د» بیشتر طراحی نمی کنیم : یکی دال چسبان و یکی دال نچسب اما در خط برای طراحی همان دال باید تمامی اتصالاتش را در نظر بگیریم ؛ اگر یک حرکت بلند قبلش آمد چه جوری باشد اگر یک حرکت کوتاه بود چه جوری باشد ، اگر چند تا حرکت قبلش بود چگونه باشد و اگر یک حرکت بود چگونه باشد و چه گونه به دال بچسبد و... و هرچه شما این موارد را خوب محاسبه و پیش بینی کرده باشید  مثل آن فوندانسیون ساختمان که گفتم عمل میکند .

-    خطوط مختلف را بر چه مبناهایی می توان با هم مقایسه کرد ؟
ما مقایسه را با مبانی انجام می دهیم . اینکه یک خط صاف ایستا است و یک خط منحنی نامتعادل است ...این ها حس ها را ایجاد می کنند و سهمی که زوایا دارند مثل زوایای منحنی و زوایای نرم .. و سهم این ها از صفر تا صد در هر خط چقدر است ، می تواند مبنای مقایسه قرار گیرد . مثلا اگر بخواهیم بین خط نستعلیق و خط ثلث مقایسه ای داشته باشیم ، می بینیم خط نستعلیق اندامش از بیضی پیروی می کند ، در حالیکه خط ثلث از بیضی خیلی کم استفاده می کند در حالیکه اگر بخواهیم نمره بدهیم خط نستعلیق حدودا نود درصد از بیضی استفاده می کند و خط ثلث شاید چیزی حدود سی چهل درصد از بیضی استفاده می کند . در عوض خط ثلث از الف های خیلی افراشته استفاده می کند که خط نستعلیق اصلا نیازی به الف افراشته ندارد .  به یک سطحی که می رسیم پهنای خط ثلث باند بیشتری را اشغال می کند ، فضاهای منفی در این خط بسیار زیاد است ، بین دو حرکت فضاهای بسیار زیادی دیده می شود و و گاهی از نطر شیب و زاویه  با هم هماهنگ نیستند در حالیکه در خط نستعلیق همه خطوط با هم می خوابند .


-    بر این مبنا شما معتقدید نمی توان خطوط را از لحاظ ارزشی با هم مقایسه کرد و گفت این خط از دیگری بهتر است ؛ فقط می توان گفت این خط این ویژگی ها را دارد و دیگری این ویژگی ها را ؟
دقیقا . ما خط خوب و بد نداریم . خوب و بد سلیقه ای است . ما هیچ چیزی را ذاتا خوب یا ذاتا بد نداریم . سلیقه یکی این را خوب میداند و سلیقه دیگری بد ، خط همان خط است . باید دید آن فردی که نظر می دهد چگونه است چون سلیقه مال اوست . گاهی خط با آن فرد هماهنگ است  پس خط هم به نظر او خوب می آید .

-    مبانی را که ذکر کردید بیشتر توصیف می کنید ؟
اگر یک صفحه را در نظر بگیریم در چهار جهت می توانیم حرکت کنیم یا برویم جلو یا برویم عقب ، یا برویم به پایین یا برویم  بالا که در ریاضی با xوyشرح داده می شوند ؛ جهت دیگری نداریم مگر اینکه بخواهیم کار حجم انجام بدهیم که zرا هم اضافه کنیم دیگر از خط خارج می شویم . وقتی حرکت می کنیم باز هم می توانیم به دو شکل برویم ، یا صاف می رویم یا کج میرویم ... در اینها احساس ایجاد می شود و از اینجا الفبای احساس شروع می شود ، الفبای ارتباط یا همان دوست داشتنه شروع می شود ؛ که شما دوست دارید بلغزید و جلو بروید یا دوست دارید تندتر بروید یا دوست دارید صاف حرکت کنید ...همین هاست و اینجا تمام می شود یعنی شروع نکرده تمام می شود . ولی بعد می توانی با این میزانها بازی کنی و اینگونه موسیقی به وجود می آید . شما به عنوان یک سازنده ، یک معمار ، یک طراح از این عوامل استفاده می کنید و من به عنوان خوشنویس باید این عوامل را با حروف هماهنگ کنم و میشوم طراح خط و حروف و یک معمار همین عوامل را تبدیل به دیوار و پله و خانه میکند و یک آهنگ ساز آنها را به نت تبدیل می کند ؛ الفبای ساختن یک چیز است  ولی خروجی ها متفاوت است .

-    جایگاه خوشنویسی در ایران امروز چیست ؟
اینکه من سر گلگی بگذارم و بگم جایگاهی ندارد و ...دردی را دوا نمی کند . بعضی چیزها هست ولی آن هم به خاطر این هست که انسانها همیشه از وضعیت موجود راضی نیست و دوست دارد بهیر بشود . اگر چیزی را م ما امروز بخواهیم قطعا نسل بعدی چیزهای بیشتری می خواهند . آدمها همیشه می خواهند و به خاطر همین خواستن ها هم هست که رشد می کنند . اما ینکه جایگاه اصلی که می خواهیم چیست شاید اصلا ذهن من نکشد که پاسخی برایش پیدا کند اما از یک منظر دیگر ی به این قضیه نگاه می کنم : اینکه کار من چه اتفاقی می تواند در آدمهای دور و برم ایجاد بکند ؟  آیا نیازی هست که باشه ؟ نباشه چه اتفاقی می افتد ؟ آیا کارم بیهوده است یا مفید ؟ من به این فکر میکنم که کارم مفید باشه برای آدمهای دیگر . اگر کارم مفید باشه حالا هر جایگاهی داشته باشه من از کار خودم راضی هستم .

-    چگونه این مفید بودن را تعریف می کنید ؟
من برای خودم یکسری تعاریف دارم که براساس آنها می فهمم کارم مفید بوده یا نه و آنها به من انگیزه می دهند . اگر ما به بدن یک انسان توجه کنیم میبینیم هر قسمت بدن یک وظیفه ای داردو هر قسمتی یک کار را انجام می دهد و وجود تمامی آنها هم لازمه تا این بدن مسیر نرمال خودش را بتواند طی کند . شما فرض کن همه مردم ما مهندس باشند ، به نظرم این اتفاق خوبی نیست چون ما دیگر شغل های دیگر را نداریم پس یک جامعه باید همه قسمتها را داشته باشد یکی از این قسمتها را هنرمندان تشکیل می دهند و که در این قسمت هنرمندان هنر خلق می کنند . خلق هنر مثل ایجاد عطر خوشه ، فضای خوبه که به افراد دیگر انرژی می دهد . هنرمند  با ایجاد فضای احساسی بخشهای دیگری از نیاز این انسان را برآورده میکند . کسی که باید چکش بزند که همیشه نمی تواند مشغول این کار باشد ، زمانی را هم می گذارد یک چای میریزد و استراحت می کند اما همیشه هم که نمی تواند به چای خوردن بپردازد چون باید به دنبال بقیه کارش برود و آن را تمام کند . هنرمندان مثل کچینگ می مانند ، به داد آدما می رسند که آنها را آماده می کنند مجدد برای رزم . هنر مثل خواب می ماند ؛ خواب شما را شارژ می کند و انرژی دوباره برای حرکت مجدد بهتان می دهد . هنرمند هم نیازهایش را از طریق همین آدمها برطرف می کند . خلق اثر خودش یک داستان است اینکه شما خالق می شوید . شما از هیچی چیزی را درست می کنید . به نظرم انسانهایی که می توانند این کار را بکنند مورد احترامند ؛ فرقی نمیکند دانشمندان یا هنرمندان و... دانشمندان بیشتر باعث آسایش می شوند ولی هنرمندان بیشتر آرامش می دهند ؛ مثل استامینفن می مانند . آرام بخش جامعه هستند حالا شما فرض کن نباشند ، چه اتفاقی می افتد . به نطر من باید موضوع هنر درمانی را باب کرد به خصوص برای انسانهای امروز .

-    در جامعه امروز ما خط چقدر این جایگاه را دارد ؟
در بین عامه مردم دارد . همه هنر را دوست دارند من کسی را ندیده ام که از هنر خوشش نیاید ولی شرایط خاص اجتماعی گاهی اقبالها را کم و زیاد می کند مثلا فردی که تابلوی من را دوست دارد ممکن است توان خریدش را نداشته باشد اما نمی گوید من دوستش ندارم . بد نیست شرایطی ایجاد بشود که آدمها بتوانند آثار هنری را خانه هایشان جای بدهند . یعنی یک قسمتی اینجا باید کار بشود که یکجور فرهنگ سازی بشود که وجود یک اثر هنری در یک چهار دیواری دقیقا مثل وجود یک روح است ، یک انرژی مثبت است . در خانه ای که آثار هنری است آن خانه حرمت پیدا می کند و نجیب می شود و با آن انرژی که از خود ساطع می کند ، آن خانه را شاید از خیلی پیزها مبرا می کند .  از خیلی اتفاقات بد مثل وقتی که اسفند دود می کنیم . فقط زیبایی نیست ؛ زیبایی یک قسمت کار است . آن محتوا تعیین کننده است .

-    آینده کرشمه و سفیر را چه می بینید؟
من ناامید نیستم و به کاری که دارم می کنم ایمان دارم و معتقدم کرشمه و سفیر نیازهای جامعه امروز ما بوده اند که توسط من ایجاد شده اند چراکه اگر نیاز نبودند توسط من هم ایجاد نمی شدند و تا زمانیکه نیازهای جامعه را برآورده می کنند هستند . دغدغه من آرامش انسانهاست . ابداع یک خط هدف من نبوده است . کرشمه و سفیر یک وسیله هستند که انسانها به آرامش برسند . من اینجوری به این دو خط نگاه کردم نه اینکه  بخواهم چیزی را درست کنم در رقابت با کسی یا برای اینکه من را داد بزنه یا چیزی از همه بهتر باشه...چون ته اینها هیچ اتفاقی نمی افتد و اتفاق خوش این است که برای انسانهای دیگر مفید باشد . چه برای کسی که قلم دست می گیرد و می نویسد و چه برای آن مخاطب .

-    چه نسبتی بین خط کرشمه و سفیر و خطوط جدید دیگر مثل معلی و ... می بینید ؟
مهم این است که این قالب شکسته شد . من خوشحالم از اینکه این موجی را ایجاد کردم این تابوی ایجاد خط از بین رفت و یک عده احساس کردند که شاید این انرژی را دارند و می توانند خط ابداع کنند و در هر خط جدیدی که ایجاد می شود هم خودم  را سهیم می دانم و در مورد نسبت بین خطوط اگر منظورتان تاٌثیرگذاری است قطعا وجود دارد . اینکه فکر کنیم از چیزی تآثیر نپذیرفته ایم غلط است مثل برخی که می گویند من اصلا استاد نداشته ام ؛ همین رسانه ها ، طبیعت  استاد ما هستند و ما از اینها تآثیر می گیریم  حتی از آدمهای دیگر و فرقی نمی کند چه کسی باشد ؛ چه مستقیم چه غیر مستقیم . مثل مد می ماند که وقتی مد می شود ناخواسته تآثیرش را می گذارد . حتی اگر اهل مد نباشید هم تآثیر می پذیرید . آنکه اهل مد نیست هم با مد حرکت می کند ولی نه با تندی بقیه . این را وقتی لباس افراد را در عکسهای قدیمی با الان مقایسه کنید بهتر متوجه می شوید . بدون شک خطوط هم روی هم تآثیر می گذارند .

-    این تآثیرگذاری به چه شکل است ؟ یا در چه حوزه هایی است ؟
مثل یک جرقه است . یک موتیوی را میبینم و برداشت خودم را از آن می کنم ؛  مثلا من منتطر دوستم کنار خیابان ایستاده ام ، نرده های یک خانه را می بینم که یک جوشکار کار کرده است که اصلا خط هم بلد نبوده است اما من از آن یک دندانه به ذهنم می رسد ؛ من برداشت خودم را از آن می کنم و گمشده خودم را پیدا می کنم . شما باید شکارچی خوبی باشی و بتوانی شکار خودت را پیدا کنی . جستجوگر که باشی پیدا می کنی و به کلکسیونت اضافه می کنی .

-    پس مبنای یک خط بسته نیست و در بستر زمان می تواند تغییر کند ؟
بله ؛ پرانتز باز و بسته ندارد. از قبلش باز بوده و بعدش هم باز است . ما در یک قسمتی از زمان آمده ایم ولی این جریان بوده و خواهد بود .

-    آیا کتاب  کرشمه یا سفیر دو در راه هستند ؟
کتاب کاملی از کرشمه در دست دارم . اول کرشمه دو و بعد سفیر دو و بعد اگر عمری بود یک خط دیگر .