یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

سفرنامه افغانستان (3): هرات و افغانستان در گذرگاه تاریخ



      سفرنامه افغانستان (3): هرات و افغانستان در گذرگاه تاریخ
امیر هاشمی مقدم

(...) از پلکان هوتل موفق بالا رفته و به بخش پذیرش رسیدم. به جوانی که مسئول آنجا بود، خودم را معرفی کرده و گفتم که برایم اتاق رزرو شده است. پاسپورتم را خواست و همینطور که داشت مشخصاتم را ثبت می کرد، پرسید که «آیا آن گردشگر مصری هم با من است؟» در همین حین گردشگر مصری هم که داشت از هوتل بیرون می رفت، از کنار بخش پذیرش در حال عبور بود. نگاهی بهش انداختم و سریع شناختمش. با او به انگلیسی سلام و علیکی کرده و پرسیدم که آیا مرا به یاد می آورد یا نه؟ یادش نمی آمد. برایش توضیح دادم همانی هستم که در سفارتخانه افغانستان در تهران، راهنمایی اش کرده بودم چگونه پول ویزایش را پرداخت کند. یادش آمد و همین نخستین جرقه همراهی مان در طول سه روز حضور او در هرات شد. به من هم یک اتاق نزدیک عَمر (Amr: گردشگر مصری) داد. اتاق ما طبقه دوم بود (هوتل کلاً سه طبقه داشت). در هر طبقه یک سالن داشت که در دو سو، اتاقها کنار هم قرار گرفته بودند. ضمن اینکه دو فضای باز در هر طبقه داشت که برای نشستن و گفتگوی مهمانان با مبل پر شده بود. طبقه همکف که ورودی بود، به جز صندلی نگهبان مسلح، یک اتاق شیشه ای هم داشت که متعلق به یک آژانس هواپیمایی بود. طبقه اول (بالای همکف) به جز اتاقک پذیرش و سالن اتاقهای مهمانان، رستوران و آشپزخانه بود. طبقه دوم هم سالن اتاقهای مهمانان، نمازخانه و یک بوفه کوچک داشت که انواع نوشیدنی (اسلامی و مجاز) و بیسکویت و شکلات می فروخت. پارکینگ و حوض آب بازی (استخر شنا را می گویند) هم در پشت هوتل بود. دو دسته اتاق داشت: اتاقهای ساده و اتاقهای با امکانات. اتاق ساده اش در اندازه 3*4 متر با دیوارهایی به رنگ سبز پسته ای، یک تخت آهنی، دو تا صندلی پلاستیکی، یک میز شیشه ای پذیرایی، پنکه دیواری و یک تلویزیون داشت و مشرف بود به حیاط پشتی که حوض آب بازی و پارکینگ بود. اتاقهای دیگرش که مشرف به خیابان شهید صادق بود، حمام و دستشویی داشت و یخچال و تلویزیون لمسی متصل به اینترنت. البته برای همه مهمانان هوتل اینترنت وایرلس وجود داشت. اما متأسفانه گوشی تلفن همراه من وایرلس نبود و نمی توانستم از این امکان بهره ببرم. اتاق ساده اش را گرفتم که برای هر نفر شبی 500 افغانی (یعنی 27.500 تومان) می شد. اتاقهای دیگرش دو برابر این قیمت داشت. به نظرم هم قیمتش خوب بود و هم امکانات خوبی داشت. بنابراین به سایر دوستان هم همین هوتل را پیشنهاد می کنم. به تجربه می گویم که نه در هرات و نه در هیچ شهر دیگری در افغانستان نمی توانید هوتلی با این امکانات و به این قیمت گیر بیاورید. نزدیکترین هوتل به مرکز شهر هم هست. پشت در همه اتاقها، توضیحاتی را روی کاغد نوشته بودند که مهمترینش این بود که «مسافر از طرف شب در هر موقعیت شهر که میباشد باید تا ساعت 12 به هوتل مراجعه نماید. در غیر آن دروازه از طرف نگهبان مسدود میگردد». عَمر از دیدن کوله کوچکم تعجب کرد و باورش نمی شد که یک نفر بتواند بدون تجهیزات به کشوری دیگر برود. خودش یک کوله مسافرتی بزرگ داشت و یک کوله کوچک.

کوله ام را توی اتاق گذاشته و با عَمر رفتیم به فروشگاههای نزدیک هوتل تا یک سیم کارت بخرد. او هم از مشهد با اتوبوسی که مستقیماً به هرات می آید، آمده بود. شب رسیده بودند به مرز و نگه شان داشتند تا صبح. عَمر را چون مصری بود، به گمان اینکه ممکن است با القاعده ارتباط داشته باشد، برده بودند قرنطینه. اما گویا دیگر مسافران و خلیفه (راننده را خلیفه می گویند) رفته و وساطت اش را کردند. نزدیک چاوک گلها تعداد زیادی موبایل فروشی است. اصولاً در همه سرکها (خیابانها)ی هرات موبایل فروشی زیاد است. بیشتر گوشی ها از چین می آید. هم جنس خوب دارد و هم تقلبی. بهای گوشی در هرات و افغانستان بین 10 تا 30 درصد از ایران ارزانتر است. بیشتر جوانان افغان هم گوشی باز هستند. یعنی برای شان مهم است چه گوشی ای داشته باشند و گوشی شان تمیز باشد و برنامه های کاربردی رویش بریزند و... . تمیز بودن گوشی باعث شده شغلی در هرات شکل بگیرد که شاید بتوان نامش را «گوشی پاک کن» نامید. افرادی که در پیاده روها نشسته اند و با یک پولیش برقی، گوشی شما را تمیز می کنند و اگر بخواهید، روکش پلاستیکی روی آن می اندازند. البته چون برخی از سرکها و بسیاری از کوچه ها در این شهر خاکی است و بنابراین گرد و غبار زیاد است، شاید بد نباشد هر چند وقت یک بار گوشی تان را بدهید برای تان تمیز کنند. برای هربار تمیز کردن گوشی، 10 افغانی می گیرند.

آنچه در نخستین ورود به هرات نظر هر غریبه ای را جلب می کند، تعداد بسیار زیاد گدایان این شهر است. هم پیر دارد و هم جوان، هم زن و هم مرد، هم تندرست و هم علیل. بعضی هم خانوادگی گدایی می کنند؛ یعنی پدر و مادر و چند تا از فرزندان در گوشه ای می ایستند، و یکی از فرزندان به سراغ آدم می آید و درخواست کمک می کند. اگر نگاهی به بقیه اعضای خانواده بیندازی، آنها هم با چشمان شان درخواست کمک می کنند. یا آنکه پدر خانواده گاهی می آید برای درخواست کردن. بیشتر گدایان شان خیلی سمج هستند و تا چیزی نگیرند، دست بردار نیستند. البته خیلی از اهالی شهر می دانند چگونه بی تفاوت از کنارشان بگذرند. سر و وضع این گداها واقعاً نابسامان است. آدم نمی داند واقعاً نیازمند هستند یا مانند برخی از گداهای ایرانی، می توانند برابر وزن آدم اسکناس درشت در کفه ترازو بریزند. اما به نظر می آید گداهای اینجا واقعاً نیازمند باشند. چه اینکه بسیاری شان از شما پول نمی خواهند؛ بلکه مثلاً اگر مواد خوراکی خریده باشید، لقمه ای برای خوردن می طلبند. آدم با دیدن این همه بیچاره، دلش واقعاً می سوزد چرا سرزمینی با این همه تاریخ و فرهنگ و معادن غنی، باید چنین حال و روزی داشته باشد؟ به هر ترتیب عَمر سیم کارت خرید و رجیستر کرد و برگشتیم هوتل برای ناهار.

غذاهای افغانی شباهت زیادی به غذاهای ایرانی دارد و بنابراین در این زمینه ایرانی ها مشکلی نخواهند داشت. خاص ترین غذای شان «قابلی پلو با گوشت» است. برنجش شبیه استمبلی پلوی ایرانی است. با این تفاوت که فقط کشمش دارد و هویج رنده شده. چه در افغانستان و چه در تاجیکستان، مردم هویج رنده شده را زیاد در برنج های شان به کار می برند. آن را به صورت درشت رنده طولی کرده و ابتدا تفت داده (سرخ می کنند) و بعد در برنج می ریزند. وسط این قابلی پلو، یک تکه گوشت قرمز هم می گذارند. قیمت غذا در افغانستان از ایران ارزانتر است. مثلاً گرانترین غذای هوتل ما، چلو ماهیچه بود که می شد 250 افغانی (13.750 تومان). سالادشان هم ترکیبی بود از چند تکه خیار، چند تکه گوجه (که آنرا بادمجان رومی می نامند)، مقداری کلم سفید رنده شده و چند فلفل تند. بدون سس. چه در رستورانت هوتل و چه در رستورانتهای شهر، هیچکدام شان سس نداشتند. تا یادم نرفته در فارسی افغانی که آنرا «دری» می گویند، واژه هایی که از انگلیسی وارد شده اند، شبیه به تلفظ شان در زبان انگلیسی بیان می شوند. که نمونه اش همین رستورانت است. ناهار خوردیم و برگشتیم به اتاق های مان.

ساعت 2:30 بود که شعیب و حیثم به طور اتفاقی با هم به هوتل آمدند. آنها همدیگر را نمی شناختند و اصلاً نمی دانستند هر دو نفرشان راهنمای عَمر هسند. شعیب آمده بود که ببردمان بیرون برای چکر زدن (گشتن). حیثم اما فقط برای راهنمایی عَمر آمده بود. از آمدن من اطلاع نداشت و اصلاً نمی دانست من همان شخصی هستم که از ایران از او درخواست کرده بودم راهنمایم باشد. چون احساس کرده بودم چندان مایل نیست راهنمایم باشد یا اینکه وقت کافی در این زمینه ندارد. مدرس خصوصی زبان انگلیسی بود. همینطور که داشت با عَمر به انگلیسی صحبت می کرد، فهمید من ایرانی هستم و داشت توضیح می داد که یک ایرانی هم چند روز بود همینطور پشت سر هم داشت پیغام می فرستاد که می خواهد بیاید هرات و... . دیدم اوضاع دارد خراب می شود و ممکن است یکی دو تا فحش حواله آن ایرانی که خود من باشم، بکند. بنابراین سریع خودم را معرفی کردم که «من همان ایرانی هستم». تعجب کرد و دیگر چیزی نگفت. باید ساعت 5 می رفت موسسه ای برای تدریس زبان. بنابراین تا آن موقع می توانست راهنمای ما (من هم خودم را چسباندم به عَمر) باشد. شعیب هم همراه مان آمد. البته پیش از آن رفته بود اداره گردشگری هرات و مجوز بازدید از ارگ را گرفته بود. رئیس این اداره وقتی فهمید یکی از این گردشگران ایرانی است، به شعیب گفته بود مرا ببرد به دفترش تا با هم گفتگو کنیم. حیثم یک موتَر تویوتا (motar: خودرو را در افغانستان موتر می گویند؛ موتورسیکلت را «سایکلت»، و دوچرخه را بایسیکل) داشت. سوار شده و راه افتادیم.

شهرهای افغانستان با مشکل ترافیک روبرو است و دلیل عمده اش هم رعایت نکردن قوانین است. به ویژه در هرات هر کسی از هرکجا که توانست می رود. حق تقدم هیچ معنایی ندارد و همه خودروها توی هم می لولند. بنابراین رانندگی بسیار خطرناک است (باور کردنش دشوار است که جایی با رانندگی خطرناک تر از ایران هم باشد) و تنها کسانی می توانند در این شهر رانندگی کنند که رانندگی را در همین خیابانها یاد گرفته باشند. چرا که خودشان مهارت رانندگی کافی برای چنین خیابانهایی دارند. در این چند روز که در هرات بودم، تنها یک مورد تصادف دیدم که آن هم چندان جدی نبود. ضمن اینکه چراغ راهنما هم در هرات به ندرت دیده می شود و بیشتر چهارراهها فاقد آن است. اما در بیشترشان پلیس ایستاده است. یک راست رفتیم به قلعه باستانی هرات که تقریباً در وسط شهر قرار دارد. خودشان این قلعه را اختیارالدین می نامند. بنیان این قلعه مربوط به پیش از اسکندر است. چرا که شهر هرات در کنار هریرود، یکی از مراکز قدیمی تمدنی است. این شهر اکنون دومین شهر بزرگ افغانستان پس از کابل است و مرکز صنعتی و فرهنگی این کشور به حساب می آید. اصلاً نمی شود درباره افغانستان سخن گفت و از تاریخش چیزی بیان نکرد. هرچند تاریخ ما با آنها در بیشتر بخشهایش مشترک است، اما وقتی کتابهای تاریخ این کشور را به روایت خودشان خواندم، دیدم با ما اختلاف دیدگاه دارند. بنابراین در اینجا تاریخ این کشور را به روایت خودشان (و بر پایه کتب تاریخی ای که در پایان آورده ام) به طور بسیار چکیده بازگو می کنم:

تاریخ اساطیری افغانستان با تاریخ اساطیری ایران یکسان است و منابع یکسانی نیز دارد: اوستا، شاهنامه و روایتهای شفاهی. در بیشتر کتابهای تاریخی شان بی تردید اعلام می کنند که مرکز پادشاهی پیشدادیان و کیانیان در بخدی (بلخ) بوده و لهراسپ از بخدی به نوبهار بلخ منتقلش کرد. همچنین زردشت را اهل بخدی (بلخ) می داند.

تاریخ مستند افغانستان نیز به حضور آریائیان در این منطقه اشاره دارد که بر اساس کتب تاریخی شان، آریائیها از آن سوی دریای آمو (ورا رودان یا ماوراءالنهر) ابتدا در حدود 2500 سال پیش به بخدی (بلخ) رفته و پس از زیاد شدن جمعیت شان، گروهی به آن سوی کوههای هندوکش و سرزمین هند رفته و گروهی دیگر نیز به ایران، ترکیه و اروپا رفتند. از همین رو افغانستان را «آریانا» می نامند و امروزه شرکت ها و مغازه های بسیاری در افغانستان نام آریانا بر خود نهاده اند. البته در کتب تاریخی افغانستان، همچنان رگه هایی از تاریخ اساطیری را در تاریخ مستند هم می بینینم. آنچنانکه در دوره تاریخی از هوشنگ، جمشید، ضحاک، کاوه، فریدون، کیخسرو، کیکاوس و... سخن گفته شده و حتی سال ظهور آنان را نیز بیان می کنند (برای نمونه جمشید در 1500 پ.م. رفیع. 1378: 10). بر همین اساس است که حکومتهای پیشدادیان و کیانیان که در ایران جزو دوره های اساطیری شمرده می شوند (برای نمونه: آموزگار. 1380) در افغانستان جزو دوره های تاریخی به حساب می آیند. از سوی دیگر به طور کلی در کتب تاریخ این کشور، گسترش آریاییها و ظهور زردشت و نگارش اوستا همگی در افغانستان رخ می دهد. سپس هخامنشیان بر افغانستان نیز چیره می شوند. اسکندر که هخامنشیان را از میان بر می دارد، مناطق مرکزی و شمالی افغانستان را نیز تصرف می کند و شهرهایی را در این منطقه می سازد. از جمله شهر بگرام در نزدیکی کابل. پس از اسکندر نوبت به دوره جانشینان یونانی وی می رسد که به ترویج صنعت و هنر در این سرزمین یاری رساندند (نکته تأسف بار این است که در کتب تاریخی شان از دوره درخشان یونانی-باختری یاد می کنند و در مقابل، دوره هخامنشی را دوره تاریک می دانند. این تقابل تا آنجا پیش می رود که حتی برخی تاریخ نویسان این کشور (همچون کهزاد. 1387: 198) تلویحاً به این شیوه تاریخنگاری انتقاد می کنند). اما مهمترین حکومت افغانستان پیش از اسلام، کوشانیان بودند. چرا که آنها از اهالی ساکن همین سرزمین بودند (گویا اصالت شان کوچی یا کوچنده بودند که هنوز هم کوچی ها در افغانستان حضور دارند). این سلسه از سال 40 میلادی تا حدود 200 سال بر این سرزمین حکمرانی کردند. پس از آنها مدتی ساسانیان بخش هایی از افغانستان را تخت تسلط خود داشتند تا آنکه یفتلی ها (که ما آنان را به نام «هیاطله» می شناسیم) روی کار آمده و افغانستان و تاجیکستان را تصرف کردند. اینان نیز احتمالاً کوچی بودند. پس از اسلام نیز، ابومسلم خراسانی اهل سفیدنج جوزجان، برمکیان اهل نوبهار بلخ، طاهر اهل پوشنگ هرات، سامانیان اهل بلخ، غزنویان که ترک بودند و غزنی را به عنوان پایتخت برگزیدند(و امنیتش در این دوره باعث شد بسیاری بزرگان همچون ابوریحان، عنصری، دقیقی، فرخی و... به آنجا بروند) و سلجوقیان که مرکزشان در ایران امروزی بود، افغانستان را نیز زیر سلطه خود داشتند. سپس نوبت به غوریان رسید که بخشهای عمده ای از افغانستان امروزی و هند را در اختیار گرفتند. آنگاه خوارزمشاهیان روی کار آمدند که اصل شان اهل اطراف بادغیس افغانستان امروزی بود. پس از حمله مغولان و کشتار و ویرانی در شهرهای عمده افغانستان، حکومت محلی آل کرت که مطیع مغولان بود روی کار آمد. اما آنها نیز پس از چندی توسط تیمور از میان رفتند. اما تیموریانی که هرات را پایتخت خود برگزیدند، به ویژه دو پادشاه به نامهای شاهرخ میرزا و سلطان حسین بایقرا در آبادانی این شهر کوشش بسیار کردند و بناهای مهمی آفریدند. در همین دوره بود که بزرگانی همچون عبدالرحمان جامی، امیرعلیشیر نوایی، کمال الدین بهزاد و... در این شهر رشد کردند. سپس حکومت در شرق افغانستان به گورکانیان (یا مغولان هند) و در غرب آن به صفویان رسید که پادشاه قدرتمندشان، یعنی شاه عباس خودش در هرات متولد و بزرگ شده بود. هوتکی های قندهار پس از آنکه مظالم شان مورد توجه دربار صفوی قرار نگرفت، به سرکردگی محمود موفق به فتح اصفهان و سرنگونی حکومت صفوی شدند. از این تاریخ به بعد، جدا شدن بخشهای افغانستان امروزی از ایران آغاز گردید. احمدشاه بابا ابدالی هم از هرات برخاست و بخشهای مرکزی افغانستان را تصرف کرد. در حالی که ایران همچنان داعیه هرات را داشت که به حیلت انگلستان از ایران جدا شد (تأسف بار آنکه در کتب تاریخی رسمی افغانستان، ایران و انگلستان در قضایای هرات در یک سنگر معرفی می شوند). از زمان همین احمدشاه بابا است که واژه «افغانستان» به سرزمین امروزی اطلاق می شود. از سده هشتم هجری، این واژه به سرزمینهای شرقی و عمدتاً پشتون نشین افغانستان امروزی اطلاق می شد و خود واژه افغان که برگرفته از «اوگان» است، کاربردش از پیش از اسلام و برای اطلاق به پشتونها بوده است (حبیبی. 1390: 257-263). از همین رو است که گاهی برخی از تندروهای پشتون می گویند که افغانستان یعنی سرزمین آنها و در سوی مقابل، برخی از تندروهای هزاره و تاجیک و دیگر قومیتها هم می گویند که آنها «افغان» نیستند. نام «افغانستان» را نخستین بار، انگلستان و به گونه ای هوشمندانه بر این سرزمین نهاد تا اکنون شاهد این بحثها و تفرقه ها باشد. سیدجمال الدین افغانی (متولد اسدآباد، مرکز ولایت کنرها در شرق افغانستان) وزیر یکی از پادشاهان همین دوره هرج و مرج، یعنی امیرمحمد اعظم خان است و نخستین روزنامه این کشور به نام «کابل» را نیز انتشار داد (برای من همین سند بس است که او خودش را افغانی می نامید و اینکه حالا ما هی بخواهیم بگوییم به دلیل مصلحت اتحاد جهان اسلام این کار را کرده بود، دردی را دوا نمی کند). در همین نیمه دوم سده 19 میلادی است که دولت بریتانیایی مستقر در هند، تلاش می کند تا بخشهایی از افغانستان را از آن جدا کرده به هند الصاق کند. اما مردم این کشور نمی پذیرند و کار به سه جنگ معروف اول و دوم و سوم می کشد. جالب آنکه در هر سه جنگ، قوای تا دندان مسلح انگلیس از قوای مردم این کشور شکست سختی متحمل می شود. برای نمونه در جنگ اول که در 1841 رخ داد، از 16.500 سپاهی انگلیس، به اعتراف خودشان فقط یک نفر توانست نیمه جان خود را از مهلکه نجات دهد. در جنگ دوم که به جنگ «میوند» مشهور است و در 1880 رخ داد، شخصیتی ظهور کرد که در ادبیات عامه این کشور خیلی مورد توجه است. «ملالی» دوشیزه جوانی بود که در میدان نبرد، هنگامی که علمدار سپاه افغانستان کشته شد و پرچم این کشور به زمین افتاد، پرچم را برداشت و سربازان را تهییج کرد که هراس به خود راه ندهند و به دشمن یورش ببرند. نهایتاً در 1919 یک جنگ همه جانبه دیگر با انگلیس در مرزهای جنوبی و شرقی کرده و این کشور را وادار کردند که استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسد. بی تردید آنچه باعث شکست انگلیس در این جنگها شد، نه جنگ افزارها، بلکه اراده مردم بود. محمدظاهرشاه آخرین پادشاه این کشور بود که در پی کودتای سال 1353 خورشیدی از پادشاهی خلع و نظام سلطنت برای همیشه برچیده شد. اگرچه او سالها پیش از کنار رفتن، سلطنت را از حکومت جدا کرده و خودش تنها سلطنت می کرد و بنابراین منافات چندانی با جمهوریت نداشت. نظام تازه تأسیس جمهوری هم 5 سال بیشتر دوام نیاورد و در 1357 کودتای خونینی با پشتیبانی شوروی رخ داد که پس از مقاومت مردم، به دخالت نظامی مستقیم شوروی در این کشور از سال 1358 انجامید. نیروهای مردمی که به نام مجاهدین معروف شدند، بسیج شده و به وسیله سلاحهایی که از غرب و همسایگان دریافت می کردند، سالها با شوروی جنگیده و بالاخره این ابرقدرت شرق را هم به سرنوشت انگلیس دچار کردند. در سال 1371 حکومت به دست نیروهای بومی افتاد که متأسفانه به دلیل اختلافات داخلی، دوامی نیاورد و از همین رو در 1374 طالبان به رهبری ملاعمر موفق شد 90 درصد خاک این کشور را بگیرد. طالبان در برقراری امنیت نسبتاً موفق بود؛ اما تفسیر خشک آنها از اسلام و خشونتهایی که در این باره روا می داشتند، باعث دخالت نیروهای نظامی غرب و ناتو شد (هرچند بهانه آنها برای حمله نظامی به این کشور، پناه دادن به بن لادن بود؛ اما در اصل به دنبال ایحاد پایگاهی نظامی در آنجا بودند). در 1380 حکومت طالبان سقوط کرد و اکنون دولت افغانستان با کمک نیروهای نظامی خارجی، کنترل کشور را در دست دارد.

همین تاریخچه نشان می دهد که مردم این کشور توانسته اند همه ابرقدرتهایی که ایران بارها به صورت نظامی ازشان شکست خورده بود (همچون انگلیس و روس) را شکست دهند. اما متأسفانه در برابر اختلافات داخلی بسیار ضعیف و شکننده اند. همچنین در زمینه ارتباط تاریخی ایران و افغانستان در کتب افغانستان می توان اینگونه جمع بندی کرد که حکومتهای هخامنشی، ساسانی و صفوی را متجاوز می دانند؛ اما حکومتهای طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی، و البته تا حدودی سلجوقی و خوارزمشاهی را حکومتهای خراسان بزرگ می دانند که همان افغانستان امروز است و توانسته بود بخشهای عمده ای از ایران را نیز به زیر سلطه خود آورد. در این زمینه مواضع نویسندگان پشتون نسبت به ایران کمی تندتر از نویسندگان تاجیک و هزاره است. در این باره سخن و تحلیل های بسیاری دارم که امیدوارم در مجالی دیگر (و نه در این سفرنامه) بتوانم بنویسم شان.

برگردیم به هرات و پیش از آنکه وارد قلعه شویم، دوباره یادآوری کنم که هرات در دوره صفوی ولیعهدنشین بود و همانگونه که نوشتم، شاه عباس به عنوان مقتدرترین پادشاه ایرانی پس از اسلام، در این شهر زاده و بزرگ شد. پس از حمله محمود هوتکی، ابدالی ها هم هرات را جدا کردند که نادرشاه دوباره آنرا گرفت. پس از مرگ نادر دوباره این شهر به دست افغانان افتاد. آخرین تلاش را ایران در دوره ناصرالدین شاه و با محاصره این شهر به انجام رساند که بلافاصله جنوب ایران به وسیله نیروهای انگلیسی محاصره شد و چنانچه ایران دست از محاصره هرات بر نمی داشت، نیروهای انگلیسی پیش روی می کردند. البته چند سال بعد انگلستان پیشنهاد داد که این شهر را به صورت امانت به ایران بسپارد. اما ناصرالدین شاه و درباریان با کلمه امانت مخالفت کردند و خواستار الحاق بدون قید و شرط شدند. استدلال شان هم این بود که هرات در آن زمان تقریباً ویران شده بود و اگر ایران آنرا آباد می کرد، ممکن بود انگلستان دوباره پس بگیرد. و اینگونه بود که ما و هم میهنان هراتی مان که بیشترین نزدیکی را به یکدیگر داریم، برای همیشه مرزهای سیاسی بین مان قرار گرفت.

ادامه دارد...

moghaddames@gmail.com

 

بخش نخست این سفرنامه با عنوان «چرا افغانستان».

بخش دوم: «ورود به هرات یا کلیاتی درباره افغانستان».

بخش سوم: «هرات و افغانستان در گذر تاریخ».

بخش چهارم: «بادبادک بازهای هرات».

بخش پنجم: «فضای باز اجتماعی افغانستان».

بخش ششم: هرات، شهر عارفان

بخش هفتم: بازار و خرید شب عید

بخش هشتم: یک شبانه‌روز بازداشت به جرم جاسوسی

بخش نهم: بامیان: بوداگرایی دیروز، تحجرگرایی امروز، گردشگری فردا

بخش دهم: غلغله‌های خاموش بامیان

بخش یازدهم: در محاصره طالبان

بخش دوازدهم: کابل: پایتختی باستانی

بخش سیزدهم: کابل: شهر گورکانیان

بخش چهاردهم: مزارشریف نماد همبستگی شیعه و سنی

بخش پانزدهم: بلخ: مرکز تمدنهای زردشتی، بودایی و اسلامی

بخش شانزدهم: خدانگهدار سرزمین رویایی

پایه ها:

آموزگار، ژاله (1380)، تاریخ اساطیری ایران، تهران: سمت. چاپ

تاریخ صنف هفتم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

تاریخ صنف هشتم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

تاریخ صنف نهم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

تاریخ صنف دهم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

تاریخ صنف یازدهم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

تاریخ صنف دوازدهم (1391)، ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف افغانستان.

حبیبی، عبدالحی (1389)، تاریخ مختصر افغانستان، پیشاور پاکستان: اداره نشریاتی دانش.

حبیبی، عبدالحی (1390)، جغرافیای تاریخی افغانستان، کابل: بنگاه انتشارات میوند.

رفیع، حبیب الله (1378)، تاریخ فشرده افغانستان، پیشاور پاکستان: اداره نشریاتی دانش.

کهزاد، احمدعلی (1387)، افغانستان در پرتو تاریخ، کابل: مطبعه دانش.

 

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:

شماره حساب بانک ملی:
0108366716007

 شماره شبا:
 IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07

 شماره کارت:
6037991442341222

به نام خانم زهرا غزنویان