دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا

بازخوانیِ متنِ فارسی «داروی خرسندی»



      بازخوانیِ متنِ فارسی «داروی خرسندی»
سیما سلطانی

تصویر: مزداپور
ترجمه‌های متون پهلوی به فارسی، به دلیل زبانِ خاص و متفاوتی که دارند، کمتر توجه جوانان را به خود جلب کرده‌اند. مترجمان گرامی به حساب هرچه دقیق‌تر و سنجیده‌تر بودنِ کار ترجمه، زبانی را انتخاب می‌کنند که تنها پس از اخت شدن با آن و خواندن‌های متوالی است که پیچیدگی‌های خود را وامی‌نهد و اجازه می‌دهد که خواننده به آن سوی لفظ، یعنی محتوای متن دست یابد. اما واقعیت این است که بسیاری از این متون، اگر با خوانش مدرن‌تری ارائه گردند، توانایی آن را دارند که پاسخگوی کنجکاویِ مشتاقانی باشند که متخصص زبان‌های باستانی نیستند و لزوماً تبحری در تاریخ باستان نیز ندارند. متن پهلویِ داروی خرسندی که محمّدتقی بهار و احمد تفضّلی از آن به داروی قناعت نیز یاد کرده‌اند، متنی کوتاه، تمثیلی و بسیار خواندنی است که ترجمه‌های متعددی از آن به زبان فارسی صورت گرفته است (از جمله: تفضّلی، احمد و ژاله آموزگار، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. سخن، 1376. ص. 191؛ بهار، محمّدتقی. ترجمه‌ی چند متن پهلوی. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379؛ عریان، سعید. متون پهلوی. کتابخانه‌ی ملّی جمهوری اسلامی ایران، 1371 و مقاله‌ی داروی خرسندی، ترجمه‌ی کتایون مزداپور در نامه‌ی ایران باستان، سال سوم، شماره 1، صفحات 3-13).

  این متن به موضوع احساس نارضایتی و مسئله‌ی چگونگی روبرو شدن با مشکلات زندگی می‌پردازد که هم اکنون نیز، از دغدغه‌های انسان قرن بیست و یکم به حساب می‌آید و همین اشتراک در معنا، موجب شده است که بتوان به راحتی با متنی از آن سوی هزاره‌ها ارتباط برقرار کرد.  

 آنچه می‌آید نخست نقل ترجمه‌ی خانم دکتر کتایون مزداپور از متن، از زبان پهلوی به زبان فارسی است که هشت بند را در بر می‌گیرد. نگارنده بر اساس این ترجمه و با گوشه‌چشمی به ترجمه‌های موجود دیگر، تلاش کرده است که خوانشی نوین از آن ارائه دهد، خوانشی که ترجمه‌ی جدیدی از متن نیست و بیشتر کاری ادبی روی متن فارسی آن است و امید دارد که این کار به بازخوانی متنی چنین ارزشمند و پرمحتوا یاری دهد.  

داروی خرسندی

ترجمه‌ی کتایون مزداپور

 

به نام ایزدان

  1. [داروی خرسندی برای آن] چیز که [آن] را چاره نی، بخشیده [و مقدر و مختص] شده است؛ و نیز درمان آن را که چاره [هست]، آسانی [و سهولت] این (= داروی خرسندی) دهد:
  2. [دستور ساختن] دارو این باشد [به وزن] یک دِرمسَنگ: به منش آمیختن [و] از روی دانش شناختن خرسندی، یک دانگِ سنگ؛
  3. [و اگر این نکنم و خرسند نباشم]، چه کنم، دانگی؛
  4. [از امروز تا فردا کارها] بهتر تواند بودن [و شاید بهتر شود]، یک دانگ سنگ؛
  5. [مگر از این هم] بتر تواند بودن [و بتر هم می توانست باشد]، یک دانگ سنگ؛
  6. [دراین (= واقعه) که پیش] آمده است، خرسند بودن برای من آسان تر [است]، یک دانگ سنگ؛
  7. [و اگر خرسند نباشم، برای بهتر نیست، ولی] مرا دشوارتر [است]، یک دانگ سنگ،
  8. [این داروها را اندر هاون شکیبایی باید کردن، با دسته هاونِ نیایش باید کوبیدن و با پرنیانِ صبوری باید بیختن و هر روز، مرتباً و درست در] بامداد، دو کفچه، با کفچه ی توکل بر ایزدان، به دهان باید افکندن و آبِ چه شاید [و چه می توان] کردن، از پس [آن] باید خوردن، پس، [بیمار ناخرسندی] بی‌گمان خرسند خواهد شد؛ چه، [داروی خرسندی] برای تن و روان بسی سودمندتر [و بی نهایت نافع است]! فرجامید.

 

بازخوانیِ آزاد متن

 

زمان استفاده از داروی خرسندی، زمانی است که داروهای دیگر، چاره‌ی درد نباشند، یا اگر چاره باشند، دشوار باشند و دیریاب، و ندانی که بیمار از آن درمان، جان سالم به در می برد یا نه. که برخی درمان‌ها، خود از درد بدترند، که تلخی آن‌ها، سال‌ها، سال‌ها در جان و تن بنشیند و از آن رهایی نه. و برخی درمان‌ها هستند که مناسبند اما نه برای تو، پیوندی با جان وگوشت و آفتاب تو ندارند. درمانند، شاید برای همسایه. و درد اگر چنان باشد که بخورد تا مغز استخوان را، و بگیرد همه‌ی تن و روان را، وقت است که داروی خرسندی را بیازماییم.     

وزن دارو یک درم سنگ است، و اندازه‌ها چنین است که می‌آید، نه بیش و نه کم:

  1. یک دانگِ سنگ: شناخت خرسندی، که چیست و به چه کار آید. اگر کسی هرگز خرسندی را نچشیده، که شیرین و تلخ است، گرم و سرد، و نرم و سخت است، به جان می‌نشیند و آرامی و قرار می‌بخشد، باید که ببیند چیست این خرسندی. اگر بیمار نداند که بنِ این درمان چیست، باید که نشانش داد. خرسندی مثل نور است که بدرخشد در پیشانیِ خرسند، مثل رنگ که بیامیزد با چشم و نگاهِ او. باید که بیمار را گرد جهانِ اندیشه راه برد، که ببیند چگونه می‌نشیند خرسند، چگونه می‌خرامد خرسند، چه می‌گوید، چه نمی‌گوید خرسند. آسان نیست شناختِ خرسندی، وقتی هرگز خرسند نبوده‌ای. بسیار پزشکان این دارو را نمی‌شناسند. بگویی‌شان، بخندند، زهرخندی که: از کدام پستو آورده‌ایش؟ میراثِ نیاکان است؟ کجا یافتی‌ش؟ در زیرزمینِ نمناکِ نادانی و تمکین؟ از کدام دالان گذشته است؟ دالانِ هزاره‌ها سکون و خاموشی؟ از کدام حیاط ردش کرده‌ای؟ حیاط باد و شن و طوفان، بادی که درخت به آن خم شود، خمیدنی به فروتنی و نشکند جز به شاخه ها؟ از لای کدام کتاب بیرونش کشیده‌ای؟ کتابِ رازِ عمرِ دراز؟ عجب است این دارو! و در این مرحله، نباید که بیمار جز در انسانِ خرسند بنگرد. که همه‌ی لجاج‌ها و سرکشی‌ها، در روشنای چهره‌ی خرسند، رنگ می‌بازند.  
  2. یک دانگِ سنگ: این نکنم، پس چه کنم؟ طعمِ این دارو، تلخ است، بی‌شک تلخ. مثل تلخیِ لحظه‌ای که همه‌ی درها را زده‌ای و پاسخی نه. بیمار مانده است معطل که نه زبانِ خوش، نه تیغ جراحی، دیگر کارآمد نیست. درد می‌تازد و شیشه‌ی داروها خالی است، پزشکان در سفرند. و اگر هستند، خود به درد خو کرده‌اند. درد پاسخ درد است. 
  3. یک دانگِ سنگ: شاید بهتر شود. این گیاه خوش طعم است و خوش‌بو. برگ‌هایش نرم و آبدارند. به روزنِ نور می‌مانند. که هرچند کوچک است اما هزار هزار ذره‌ی روشن از آن بیرون می‌تراود. همه‌ی دارو یک سو و این گیاه یک سو، که اگر مانده باشد و خشکیده، اگر بویش هرز رفته باشد و دماغِ بیمار از آن تازه نگردد، شاید که داروی خرسندی بی ثمر شود این بار.  
  4. یک دانگِ سنگ: از این بدتر که نمی شود. این یک تند است. تند و بنفش، مانند وقتی که پشتت به دیوار رسیده و آخرِ خطّی. مثل وقتی خانه را می‌بینی که در آتش می‌سوزد، شعله می‌کشد آتش و چاره‌ای نمانده جز آن که از قاب پنجره بیرون بپری. مثل وقتی که گلویت را می‌فشارند، رگ‌ها و چشم‌ها بیرون زده است. مانده‌ای که آیا این آخرین نفس است؟ یک آن، بی‌که بپرهیزی، بی‌که زورت را بسنجی از زیر بیرون می‌کشی خود را. آخر خطّی، نکته این جاست و چون این را بدانی، زور و گستاخی و شورَت، ده برابر خواهد شد. اگرچه تند است، اما آرامشی با خود دارد. بیمار با آن، خود را می‌سپارد به سرانجام.
  5. یک دانگِ سنگ: ناخرسندی بر سختیِ کار می‌افزاید و خرسندی از سختیِ آن  می‌کاهد. بوی عجیبی دارد این گیاه، بیشتر به بوی سردِ خرد می‌ماند تا بوی گرمِ مهر. زرد است. مثلِ چهره‌ی پیر. که های و هوی جوانی و تمرّد و ماجرا بر نمی‌تابد، راست می‌رود آن جا که باید. بویش به بوی تنبلی می‌ماند، یله داده است بر شانه‌ی بوته. جانی لزج دارد و به دست می‌چسبد. 
  6. یک دانگِ سنگ: خرسند بودن آسان‌تر است. این یک تُردیِ کودکی را دارد. شاداب و سبز است. بازیگوش و آسان‌یاب. میوه‌اش گرد است و سفت. به توپی می‌مانَد که کودک را در پیِ خود  بدواند. سخت و آسان است، مثل طعم زیتون. اندیشه‌اش نیز به تنهایی، از درد بیمار می‌کاهد.   
  7. یک دانگِ سنگ: ناخرسند ماندن، کار دشوارتری است. به راستی کیست که دشواریِ ناخرسندی را چشیده باشد و نخواهد از آن بگریزد؟ ناخرسندی که همیشه گله‌مند است و شاکی. ناخرسندی که از سبزیِ هر جوانه، خود می‌پژمرد. از سرخیِ هر سیب، به خود زردی می‌گیرد. ناخرسندی که از باران، به گِل می‌نشیند، از برف، زَمهریر می‌فهمد، از جوانی آزرده می‌شود و از پیری دلزده. در خانه‌ای که صبحش به بوی آفتاب بیدار می‌شوی و شب با شرشر باران به خواب می‌روی، خانه‌ای که درخت سیبِ باغچه‌اش از بهشت رنگ گرفته است و تاکِ همسایه، سر بر شانه‌ی دیوار او نهاده است، در این خانه ناخرسند بودن، البته کار دشواری است.    

و اینک دستور ساخت دارو:

گیاهان را، هر هفت دانگِ آن‌ها را، در هاونِ شکیبایی بریزید. این هاون را خود حکایتی است. هاونی را می‌گویم که از مادرِ هزار مادران به میراث مانده است. از همین است که هزاران بوی نهفته در خود دارد. از بوی نخستین هوم که نخستین کس افشُرد، تا بوی زعفران و بوی هِل و بوی زیره و بوی تخم گشنیز. و بوهایی که نمی‌دانی اما می‌شناسی. بوی دردهایی که هزار سال از عمرشان می‌گذرد، بوی تاختِ اسب‌ها، بوی گرسنگی و بوی سال‌های خوبِ همدلی تا بوی امید، بوی مهر، بوی استقامت. این هاون از جنس سنگ است، سنگِ شکیبایی. و نشود که هاون در خانه نباشد. خانه، بی‌هاونِ صبوری، خانه نیست. بگرد پستو را، انباری را، دالان را، گوشه‌ی باغچه را، گشتنی به شکیبایی، گشتنی به خوردنِ تلخ و گفتنِ شیرین، هاون را بیابی. هفت دانگِ گیاهان، جز به دسته‌هاونِ نیایش کوبیده نگردند. نیایشی در نورِ آتش و در ستایش خداوندگار. آن چنان که افتد و دانی. داروها که کوفته شد، آن را از الکِ پرنیانِ هوشیاری باید گذراند. که حریر و خِرَد، زبانِ یکدگر بدانند. 

روش خوردنِ دارو:

هر بامداد، هنگام پگاه، بیمار قاشقِ پناه بر خدا بردارد و به اندازه‌ی دو قاشق از داروی خرسندی بخورد و سپس  از آبِ چه چاره جز این، بنوشد.

از آن پس، بی‌گمان بیمار خرسند خواهد شد. این دارویی سودمند برای تن و روان است.