چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

انسان شناسی(4): شاخه های اصلی انسان شناسی -انسان شناسی اجتماعی



      انسان شناسی(4): شاخه های اصلی انسان شناسی -انسان شناسی اجتماعی
جاناتان روبرت اسپنسر ترجمه ی زهره دودانگه

تصویر: رادکلیف براون
اصطلاح انسان شناسی اجتماعی در بریتانیا در سال های اولیه قرن بیستم پدیدار شد و برای توصیف یک گونه ی متمایز انسان شناسی استفاده می شد- گرایشی مقایسه ای، مبتنی بر پژوهش میدانی و همراه با پیوند ذهنی قوی با ایده های جامعه شناسانه امیل دورکیم و گروه پژوهشگران فرانسوی که توسط مجله  L'Année sociologique به هم پیوند می افتند. اگرچه این گرایش ابتدا در تعارض با تکامل گرایی متداول زمان خود و مکاتب اشاعه در انسان شناسی تعریف شد، ولی در میانه قرن بیستم  انسان شناسی اجتماعی  به طور فزاینده ای با سنت های انسان گرایانه ترِ انسان شناسی فرهنگی امریکا تقابل یافت. در این هنگام این رشته به بخش های مختلفی از آن چه بعدها امپراطوری بریتانیا (the British Empire) نامیده شد بسط یافت و همچنین  به عنوان یک رشته ی متمایزِ تدریس و پژوهش، در تعداد انگشت شماری از دانشگاه های امریکایی تاسیس شد. با این وجود در سال های پس از جنگ جهانی دوم مخالفت انگلستان با انسان شناسی فرهنگی امریکا تا حدی از میان رفت، چناچه پژوهشگران جوان انگاره های جامعه شناسی مقایسه ای را -که توسط ای.آر.ردکلیف-براون، یکی از پایه گذاران این رشته، نهادینه شده بود- کنار نهادند. با این حال در همان دوران اصطلاح یاد شده به طور روز افزونی در قاره اروپا مورد استفاده قرار گرفت: کلود لوی استروس، انسان شناسی فرانسوی در سال 1959 یک کرسی انسان شناسی اجتماعی را در کالج فرانسه پذیرفت و زمانی که انسان شناسان اروپایی در اواخر دهه 1980 یک انجمن حرفه ای مشترک تاسیس نمودند، نام انجمن انسان شناسان اجتماعی(EASA)  را برگزیدند و عنوان مجله خود را نیز انسان شناسی اجتماعی انتخاب کردند.
این یک امر متعارف بوده است که داستان انسان شناسی اجتماعی  با انتصاب جیمز جورج فریزر در یک کرسی با همین عنوان در لیورپول در سال 1908 آغاز شود، اما این انتصاب یک حادثه ی کوتاه مدت بود و فریزر خود بعدها شرح انسان شناسی ذهنی را به منظور پوشش پروژه ی گسترده ی تطبیقی خود ترجیح داد. اما در سالهای بلافاصله پیش از جنگ جهانی اول تدریسِ مشخص در انسان شناسی اجتماعی، در دو دانشگاه آکسفورد و کمبریج بنیان گذاری شد. پس از جنگ، دو چهره به عنوان نیروهای فکری غالب در این رشته جدید ظهور کردند. برانیسلاو مالینوسکی به عنوان یک مربی در انسان شناسی اجتماعی، در مدرسه اقتصاد دانان لندن منصوب شد (و چند سال بعد درجه استادی گرفت)؛ او به سرعت یک سمینار پژوهشی بسیار تاثیر گذار را برگزار نمود که در آن دانشجویان با ایده های و روش های مکتب جدید انسان شناسی آشنا می شدند. در همان زمان، ردکلیف-براون پیش از بازگشت به کرسی خود در دانشگاه آکسفورد در سال 1937، چندین کرسی را در کیپ تاون، سیدنی، استرالیا و شیکاگو گرفت.شخصیت و سبک ذهنی و فکری این دو شخص اغلب با یکدیگر متضاد بود: مالینوسکی دارای شخصیتی کاریزماتیک و رمانتیک بود و هنوز برای نگارش های خود بر اساس کارهای میدانی گسترده در جزایر تروبریاند در پاپوا گینه نو به خاطر آورده می شود. رد کلیف-براون از نظر اخلاقی خشک تر و تند تر بود و از او یک سری مقالات کوتاه و روشمند در باره مقایسه، کارکرد  و از همه بالاتر خویشاوندی به عنوان یک میراث معنوی بر جای مانده است.
در اوایل دهه 1950 انتشار یک مجموعه ویرایش شده از تاریخ خویشاوندی در افریقا، سبب نقدی مشهور در صفحات مجله ی انسان شناسی امریکایی شد. جورج.پ.مرداک، انسان شناس برجسته امریکا به سبب دانش قوم نگارانه ی عمیق و انسجام نظری درونی، به طور ضعیفی به تحسین مکتب انسان شناسی اجتماعی بریتانیا پرداخت، اما این مکتب را به دلیل چشم انداز و اهداف محدود و سطحی مورد انتقاد قرار داد: این مکتب به طرزی شدید بر افریقا، روابط خویشاوندی و مجموعه مباحثی انتزاعی تمرکز کرده که در نهایت بیش از آن که انسان شناسانه باشند، جامعه شناسانه هستند. یکی از موارد نقد مرداک بی تفاوتی انسان شناسی اجتماعی نسبت به هر گونه مبحث فرهنگی بود. در نسخه ی قوی انسان شناسی اجتماعی که رد کلیف-براون آن را با ارائه مثال نشان داده است، فرهنگ به عنوان یک امر انتزاعی مبهم از ارزش های علمیِ ناچیز تصور می شد. انسان شناسان اجتماعی به جای پرداختن به امر فرهنگ باید  بر مقایسه ای ظاهرا شدید تر و حقیقی تر میان ساختارهای اجتماعی گوناگون تمرکز کنند.
حمله ی انتقادی مرداک توسط ریموند فیرث به شیوه ای سنجیده پاسخ داده شد، کسی که  اولین شاگرد مالینوکسی در مدرسه اقتصاد دانان لندن بوده است؛ او به ویژه در دهه های 1950 و 1960 در گرد هم آوردن انسان شناسان اجتماعی و فرهنگیِ امریکایی و بریتانیایی فعالیت داشت. همزمان انسان شناسان جوان تری که در شعبات در حال تاسیس انسان شناسی اجتماعی در بریتانیا منصوب شده بودند، به سرعت به انسان شناسان پایه گذار پیش از خود حمله کردند. قوم نگاری مالینوسکی اقتدار معنوی خود را حفظ نمود، اما ایده های نظری وی به سرعت توسط شاگران پیشین او ترک شد. جانشنینِ رد کلیف- براون در آکسفورد، ادوارد اوانس پریچارد، موضع معلم پیشین خود –علم طبیعی جامعه- را رها کرد و یک نسخه ی انسانی تر را در انسان شناسی اجتماعی برگزید. زمانی که کارهای لوی استروس در دهه 1950 در خارج از فرانسه شناخته شد، یک گزینه ی قدرتمند را ارائه نمود: از نظر تئوری از ردکلیف پیچیده تر و از نظر ذهنی بلند پروازانه تر بود، اما بدیهی است که به کار رمانتیک مالینوسکی –که یک پژوهشگر میدانی تنها و غوطه ور در جزئیات یک جامعه منفرد بود- ارتباط کمتری داشت. اما لوی استروس در طول تبعید زمان جنگ در نیویورک به بلوغ فکری رسید، جایی که با قوم نگاری زبان و فرهنگ امریکایی در سنت فرهنگی بوس آشنا شد. اولین نگارش عمده ی او درباره نظریه خویشاوندی بود، اما او گرایش خود را به کار بر روی اسطوره ها و تفسیر آیین ها و نمادها تغییر داد، موضوعاتی که در انسان شناسی فرهنگی امریکا در دهه ی 1960 دارای اهمیت روز افزونی بودند.
زمانی که یک شاخه از انسان شناسی اجتماعی بریتانیایی به موضوعات مرتبط با انسان شناسی امریکا نزدیک شد، یک تغییر جهت مشابه در ایالات متحده در حال وقوع بود. بسیاری از انسان شناسانی که در انسان شناسی اجتماعی بریتانیا آموزش دیدند، جایگاه خود را در شعبات امریکایی در دهه های 1950 و 1960 یافتند، در حالی که انسان شناسان امریکایی جوان تر مانند دیوید اشنایدر و مارشال ساهلینز به طرق متفاوت با موضوعاتی فکری حاصل از جریان اصلی  انسان شناسی اجتماعی اروپا تعامل داشتند. به عنوان نشانه ای از این رابطه نزدیک، در اوایل دهه ی 1980 برخی انسان شناسان در ایالات متحده از واژه ابداعی "sociocultural anthropology" برای توصیف موضع فکری خود استفاده کردند، در حالی که در بریتانیا موسسه ی آکسفورد انسان شناسی اجتماعی در سال 1991 نام خود را به موسسه انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی (Institute of Social and Cultural Anthropology) تغییر داد.
هنوز تفاوت های مهمی بر جای مانده است. انسان شناسان اروپایی به طور کل کمتر از همکاران امریکایی خود تحت تاثیر تغییرات پست مدرنیستی در نظریات اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتند، در صورتی که متن استاندارد انسان شناسی پست مدرن امریکایی- مجموعه فرهنگ مکتوب (the anthology Writing Culture) (1986)- ویرایش شده توسط جیمز کلیفورد و جورج.ای.مارکوس، می تواند به عنوان تلاشی در راستای جدایی فکری نهایی از هژمونیِ قدرت قومنگارانه ی شیوه ی مالینوسکی تلقی شود. میراث استعماری انسان شناسی اجتماعی بریتانیا با وجود اینکه از نظر سیاسی و اخلاقی بسیار پیچیده تر از آن بود که برخی منتقدان ادعا کرده بودند، در ایالات متحده، به خصوص برای تندروهای جوان تر، نگران کننده و دردسر ساز بود. از سوی دیگر در بریتانیا، برخی از مهیج ترین آثاردهه های 1980 و 1990 که ظاهرا پست مدرن نیز بودند-برای مثال آثار مرلین استراترن- بر روی موضوعات انسان شناسانه اجتماعی کلاسیک مانند خویشاوندی، مالکیت، استفاده از مفاهیم جامعه و فرهنگ و امکانات و محدودیت های مقایسه تمرکز کردند.
 
Jonathan Robert Spencer
مقاله به صورت زیر ارجاع داده شود:
• MLA Style:   "anthropology." Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.
• APA Style:   anthropology. (2010). Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica.