پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
پیرامون بحران آب و روایت های ناروا در باب آن
چندسالی است که مساله آب و کمبود آن در ایران آنقدر جدی و مهم شده که نه تنها رسانه ها و برخی محققان، بلکه مسئولان رده اول کشوری هم به آن پرداخته اند. از سوی دیگر محققان و صاحب نظران دانشگاهی نیز مدتی است به این مساله تمرکز داشته اند و هرکدام برحسب رشته و زمینه فکری و علمی خودشان سعی کرده اند که آن را تحلیل کرده و راه حلی بدهند. در این میان، تکلیف محققان علوم طبیعی مانند محیط شناسی و جغرافیای طبیعی و ...، مشخص است، آنها تلاش دارند با اولویت بخشی به عامل طبیعت این مساله را بفهمند و تحلیل کنند و راه حل بدهند. از سوی دیگر سهم متخصصان علوم اجتماعی و نگاه خاص آنها نیز اهمیت خاصی دارد. زیرا آنها تلاش دارند ابعاد اجتماعی و فرهنگی این مساله را مورد توجه قرار داده و تحلیل کنند. این مباحث را میتوان در در نشست ها، سیمنارها، کنفرانسها و گزارش ها و طرح های تحقیقاتی به خوبی دید.
به نظر می رسد در این میان چند نکته در این گفتمان رسانه ای و دانشگاهی پیرامون آب قابل طرح است: نکته اول، وجود این اجماع است که آب، به یک نقطه بحرانی به معنای دقیق کلمه رسیده است. آب یک بحران طبیعی، سیاسی، اقتصادی، و در یک کلمه، یک بحران ملی است. نکته دوم، اینکه کنشگر اصلی برای حل این بحران، دولت است که باید برنامه های اصلاحی را هرچه زودتر شروع کند و به تعبیری پیش از آنکه بیش از این دیر شود، دولت وارد میدان شود. سوم، و شاید مهمترین مفروض ناگفته این گفتمان/ها، اینست که باید خیلی زودتر به فکر نجات طبیعت و محیط زیست و منابع آب باشیم. باید همه دست به دست هم بدهند و این منابع طبیعی (محیط و آب و ...) را نجات بدهند. چهارم، و از همه مهمتر اینکه مردم بواسطه فرهنگ غلطی که در استفاده از منابع طبیعی دارند، عامل اصلی این بحران ها بوده و آنها هم باید برای حل این اقدام وارد میدان شوند، و البته نیروی اصلی که آنها را وارد میدان کرده و هدایت کند، دولت است. این نکات اصلی در زمینه ای از مستندات و شواهد آماری و "علمی" (به معنای دولتی کلمه، یعنی آمار) بیان می شود، از سوی دیگر دائما به استانداردهای بین المللی در توضیح و تشریح میزان بالا و غیر استاندارد مصرف و بهره برداری مردم از آب و طبیعت ارجاع داده می شود. یعنی یک نوع شبه علم آماری به همراه استنادات بین المللی به کمک این گفتمان بحران ملی آب آمده است تا مدیران و محققان بیشتر وجه علمی کارشان را به نمایش بگذارند.
به نظرم این نکات در میان گفتمان های علمی و رسانهای بیش از همه دیده می شود. در این نوشتار قصدم آن نیست که به بررسی تک تک این موارد بپردازم. اما چند نکته اساسی در این میان هست که شاید برای فهم انتقادی این وضعیت گفتمانی مساله آب و طبیعت در فضای دانشگاهی و رسانه ای پیرامون مساله آب در ایران ضروری است. آب در شرایطی وارد گفتمان رسانه ای سیاسیون شد که به مساله ای سیاسی تبدیل شد، یعنی آب به امنیت ملی و یک مساله سیاسی بسیار آشکار تبدیل شد. در حالی که سالهاست آب به عنوان یک بحران ضمنی کشاورزی و مرتع داری و جنگل داری و یک بحران و خطر برای منابع طبیعی در ایران مطرح بوده و هست، اما چرا بعد این همه سال، تازه به مخیله سیاسیون رسیده که بدان توجه کنند، و در حرف و مصاحبه ها از آن صحبت کنند. مهمترین دلیل این ظهور آب در گفتمان های سیاسی، ربط مستقیمی است که امروزه به منافع سیاست خورده و همچنین قابلیت سیاسی آن در کارهای سیاسی است. امروزه این ارتباط بسیار واضح و صریح و سریع است، پیشتر این بحران آب، هم ضمنی بود و هم به کمک پول نفت و با کمک استراتژی واردات درمانی، بر آن سرپوش گذاشه می شد. ضمن اینکه آب در برخی موارد یک عرصه اصلی مانور سیاست بود، یعنی سد سازی، پروژه هایی که میلیاردها دلار را در کام خودش فرو برد و فرصتی هم داده نشد تا بازدهی آنهامورد بررسی انتقادی قرار بگیرد و مساله سد سازی شد یک برند ملی و یک نمایش سیاسی. البته در این میان، اقتصاد سیاسی سدسازی هم به کام مهندسان بود و شرکتهای آنها. اما اینبار آب و بحران آن به حدی نزدیک شد که دیگر فایده ای برای سد سازی و مانورهای سیاسی ناشی از آن نداشت و از سوی دیگر منافع سیاسون را مستقیم و سریع در خطر قرار می داد. لذا آب امروز به هیچ واسطه ای وارد گفتمان های سیاسی شده است و هر روز از آن صحبت می شود. تنها کنشی عملی و عینی که نسبت به آب و حل بحران آن صورت می گیرد، صحبت کردن در باره آنست. گویی اینار هم مساله آب، وارد منطق صحبت درمانی و گفتار درمانی راسنه ای شده است. بحران آب در ایران شباهت بسیاری با بحران زلزله در ایران دارد. هردوی آنها در فضا گفتمار درمانی قرار دارند، یعنی جامعه این تهدیدهای بزرگ که رخداد هرکدام از آنها یک فاجعه بی نهایت است را تنها با گفتار در باره آنها از لحاظ ذهنی حل کرده است، گویی کل بحران به سطح گفتار تقلیل یافته است، لذا دیگر نیازی به عمل نیست. این گفتارهای کلامی در باره این بحرانها، در نهایت ترس ناشی از فاجعه مهیبی که با رخداد هرکدام از آنها می تواند رخ بدهد را تحمل پذیر کرده است. شاید بتوان این نوع مواجهه جامعه را نوعی استراتژی مواجهه با امور لاینحل (حداقل از لحاظ عملی و مقطعی) دانست، بحران هایی که همه میدانند مهم هستند، اما کسی حاضر به عمل و پیشگامی برای حل انها نیست و همه ترجیح می دهند منافع موقتی خودشان را به بهای منافع و بقای بخش زیادی از جامعه جستجو کنند (مثل بساز و بفروشهایی که خانه های سست را برای سود بیشتر می سازند، بی آنکه بخاطر وجدانشان لحظه ای تردید در این کار داشته باشد، مساله آب هم اینگونه است، اینبار بساز و بفروش های سدساز و یا مسئولانی که به فکر دو روز صندلی ریاست هستند، بر همان منوال عمل می کنند). به هر حال مساله آب نیز هنوز در یک سطح مانور سیاسی و گفتمان روشنفکری دانشگاهی باقی مانده است، و این بحران و تهدید ناشی از آن را مردم در عمل حس نکرده اند.
بحث اصلی این نوشتار، دو مفروضه نادرستی است که در این گفتمان های معطوف به بحران آب هست، و به نظرم باید نگاهی انتقادی به آنها داشت تا بتوان بهتر و دقیق تر این مساله را تحلیل کرد. مفروضه اول آنست که آب و طبیعت ایران در وضعیت خطرناکی است و ماباید برای نجات آن هرچه زودتر اقدام کنیم. ما ایرانیان (و البته دولت و بعد هم به تبعیت از آن، ملت) هستیم که باید طبیعت عزیزمان را نجات بدهیم. گویی طبیعت ما، جسم بیماری است که حالش هم بد شده و باید آن را درمان کنیم. طبیب اصلی این درمان، دولت است و بازوهای اجرایی آن، مردم هستند. مفروضه دوم، اجماع عمومی بر استمداد از دولت برای نجات این بیمار است. دولت است که باید زودتر وارد میدان شود، و بحران آب را حل کند. دولت است که باید برنامه ریزی کند. چون این بحران ناشی از روش و شیوه غلط استفاده آب در مردم و همچنین کمبود آب در طبیعت است (یعنی دو مقصر اصلی، مردم در شیوه نادرست بهره برداری از آب و خود طبیعت در کمبود منابع آب هستند)، پس دولت باید بیاید و انها را نجات بدهد.
به نظرم در این دو مفروضه ضمنی گفتمانی یک همسویی پنهان وجود دارد، اینکه هردوی آنها آدرس اشتباه به مخاطب می دهند و البته هر دو هم مکمل یکدیگر هستند. در نهایت در نوعی همگامی و هماهنگی ضمنی میان این دو مفروضه، مقصر اصلی این بحران ها، پنهان شده و تقصیر به گردن عوامل دیگی می افتد یعنی دو عامل مردم طبیعت. یکی با بد مصرف کردن و دیگری با کمبود منابع آب و .. . مفروضه اول، اینکه طبیعت و آب در وضعیت بحرانی است و باید آن را نجات بدهیم، جهت معکوس در رابطه میان انسان ایرانی و بحران طبیعی و آب را نشان میدهد. یادمان باشد که طبیعت ایران به عنوان بخشی از طبیعت کره زمین، میلیاردها سال است که وجود دارد، اشکال مختلف حیات را هم در طی این عمر طولانی خودش دیده، از سرزمین های پرآب تا بیابانهای خشک. لذا برای طبیعتی که امروزه ما سرزمین جغرافیایی ایران می خوانیمش، اینکه چند دهه یا حتی چند صد سال یک منطقه جغرافیایی مانند ایران به خشکسالی فرو برود، اتفاق خاصی نیست، همانطور که هزاران جانور از بین رفته اند، جانداری به نام انسان هم می تواند در این ناحیه از بین برود یا ناچار به کوچ شود. تاریخ ایران نشان داده که گونه های جانوری بسیاری آمده اند و رفته اند، یکی هم میتواند انسان ایرانی باشد. لذا اصل قضیه این نیست که طبیعت و آب وضعش بد است، بلکه مساله اصلی اینست که ما در یک خطر بسیار جدی فرار گرفته ایم که ادامه حیاتمان را در ایران و در این ناحیه با چالش مواجه کرده است. پس طبیعت و آب نیست که بحرانی است، این ما هستیم که بحران زده ایم، بحرانی که هستی بیولوژیک جامعه های انسانی در سرزمین ایران را دچار چالش کرده است. و البته یادمان باشد این بحران و بیماری را خودمان ایجاد کرده ایم و ناشی از بی مبالاتی و بی فکری و فرهنگ غلط ما (هم مردم و هم دولت) بوده است. در اسطوره شناسی فرهنگ های سنتی، زمین مادر انسان هاست. لذا بدون این مادر، ما انسانها نیز نخواهیم بود. به همین دلیل تمام فرهنگ های سنتی با طبیعت در یک رابطه تعادل و البته سرشار از احترام قرار داشته اند و دارند. در فرهنگ مدرن است که طبیعت و منابع آن مانند آب، به طور وحشیانه ای استثمار و تخریب می شوند. ایران مدرن، بخشی از معایبش را در استثمار طبیعت نشان داده است. مدرنیزاسیون معیوب ما، در طبیعت "بحران زده" خودش را نشان داده است. فرهنگ مدرن و ایران امروز ما، فرهنگی بیمار است که طبیعت را اینچنین تخریب و به قولی، بیمار کرده است. لذا اصل قضیه همین است که امروز، طبیعت یا آب در بحران نیست، بلکه ما و فرهنگ ما هستیم که بحران زده و بیمار هستیم. این دقیقا نکته ای است که دراین گفتمان های رسانه ای و سیاسی در باب بحران آب و طبیعت در ایران، پنهان شده و نادیده گرفته می شود.
اما مفروضه دوم، دولت به عنوان منجی است. این ایده را در همه جا می توان دید. از روشنفکران و محققان تا اهل رسانه و روزنامه نگاران. همه از یک بسیج ملی به رهبری دولت حرف می زنند که باید شکل بگیرد و این بحران را حل کند. وقتی نوشته های محققان و برخی صاحب نظران علوم اجتماعی را در اینباره می خوانم، یاد وصیت سید جمال الدین اسدآبادی در نامه ای به دوستش می افتم که شرح حال این محققان و صاحب نظران دردمند برای نجات جامعه ایران از این بحران هاست، و شاید شرح حال آنها در آینده ای نه چندان دور. سید جمال در این نامه نوشته بود: «افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود را ندرویدم، ... ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید، هر چه در این کویر غرس نمودم فاسد گردید...»(کرمانی، 1384: 8ـ 67).
نمیدانم چرا ناگهان همه فراموش کرده اند که مسبب اصلی این بحران های آب، در نیم قرن اخیر، کنشگری به نام دولت بوده است، چه دولتی که اصلاحات ارضی در دهه 1340 را بدون توجه به مساله آب در ایران شروع کرد و چه دولتهایی که با نوعی شوق نامحدود به دنبال نوسازی و توسعه و سد سازی و نمایش قدرت مهندسان سدساز بودند، یا دولت هایی که به جای برنامه ریزی برای تقویت و اصلاح زیرساختهای کشاورزی این کشور، با پول بادآورده نفت و واردات، کمبودها را جبران می کردند. دولت ایرانی بوده که با برنامه های نامناسب، سیستم های سنتی آبیاری و فرهنگ متناسب با آنها را تخریب کرده، فرهنگ سنتی ای که در نهایت تعادل رابطه انسان ایرانی و طبیعت و منابع آب آن را حفظ می کرد، بی آنکه بخواهد یا بتواند یک سیستم متوازن و متعادل جدید را جایگزین کند. دولت ایرانی بوده که با پول نفت و واردات بی رویه، نقص ها و کمبودها را جبران می کرد (البته به معنای دقیق ترش، سرپوش می گذاشت). دولت ایرانی بوده سوء مدیریت ها در زمینه آب و منابع طبیعی را با پول نقت و به بهانه بیمه کشاورزی سرپوش گذاشت. همه این زخم های کهنه، امروز سر باز کرده، و شده وضعیتی که امروز در آن هستیم و مانده ای چه کنیم، با این تفاوت که این زخم های تازه شده در این مدت عفونی شده اند. این فاجعه، خود دولت را هم اینبار در معرض تهدید قرار داده است و دولت را به چالش کشیده است. دولتی که طی نیم قرن اخیر در تاریخ ایران، مقصر اصلی این فاجعه ها بوده است.
اینکه مردم و فرهنگ غلط استفاده از منابع طبیعی در آنها مقصر اصلی هستند، درست است، اما نکته اصلی آنست که درمان هم در خود مردم است. باید بذر افکار اصلاحی را در مرزعه مستعد افکار مردم کاشت، چرا که دولت خود مقصر اصلی این بازی هاست، دولت به مثابه یک فکر توسعه طلب و مدرن در نیم قرن اخیر، با یک منطق مشابه، توسعه و مدرنیزاسیون را وارد ایران کرده است و در نهایت هم در زمینه محیط طبیعی، یک نتیجه را داشته است: تعادل رابطه انسان ایرانی با طبیعت پیرامونش که در فرهنگ سنتی، بواسطه انباشت تجربه حاصل از هزاران سال شکل گرفته بود، بر هم خورد و طبیعت مورد استثمار غیر اخلاقی انسان ایرانی قرار گرفت (انسانی که بواسطه نوسازی و توسعه، به نوعی به یک کنشگر بیمار تبدیل شده است). کافی است که به آمارهای بیابان زایی، فرسایش خاک، تخریب جنگل ها، خشک شدن دریاچه ها و تالاب ها، تخریب منابع آب، تخریب میراث طبیعی و انقراض نسل برخی از حیوانات خاص ایران، نگاه کنیم، این آمارها همه و همه محصول ایران مدرن هستند، محصول مدرنیته / مدنیزاسیون / توسعه ایرانی هستند که انسان بیمار ایرانی حاصل از آنست. در این میان مقصر اصلی، دولت هایی بوده اند که برنامه های توسعه ای غلط را به خورد مردم دادند و منافع کوتاه مدت مهندسانه یا مشاوران کوته بین، به بهای تخریب سرنوشت یک ملت انجامیده است. چرا باید با این وضعیت، باز به دامان دولت پناه برد.
به همین دلیل بهتر است که به جای آنکه مبهوت این آدرس های غلط بشویم، و بحران موجود را به نام بحران آب، بجای بحران فرهنگ به خورد مردم بدهیم و کنشکر و مقصر اصلی یعنی دولت را به عنوان منجی اصلی معرفی کنیم، تلاش کنیم از خودمان، از کنشگران عادی یعنی مردم شروع کنیم، اگر این کنشگر تغییر کند، دولت هم اصلاح خواهند شد. دولت در نیم قرن اخیز بواسطه برنامه های توسعه ای نامتناسب، این مردم را در رابطه با طبیعت به یک وضعیت بیمار دچار کرد، و حال نوعی تناسب میان کنشگر بیمار ایرانی با دولت ایرانی هست، هردوی آنها در عمل نشان داده اند که به طبیعت رحم نمی کنند، فریاد دلسوزان هم به گوش آنها نمی رسد. هرچند شاید برخی مدعی شوند که امروزه دولت هم وارد بازی شده است و میخواهد اصلاح کند و این بحران را حل کند، اما همانطور که در ابتدای این نوشتار گفتم، مساله اصلی دولت این نیست که طبیعت، آب یا زندگی عده از مردم در خطر است، مساله اصلی منافع سیاسی است که بخاطر مساله آب در خطر است، لذا اگر دولت بتواند این منابع را به طریقی تامین کند، مسلما دولت به شیوه معهود خودش، استراتژی نادیده انگاری نسبت به مسائل حیاتی مردم را در پیش خواهند گرفت. البته غرض من بی اعتمادی به دولت نیست، دولت سهم خودش را در حل این بحران داشته و دارد، اما پس از حرکت مردم و بعد از اصلاح مردم. حرف اصلی من اینست که دولت نمی تواند پرچمدار این اصلاح باشد. این اصلاح باید از مردم، بواسطه مردم و برای مردم انجام شود. در نهایت دولت باید یک تسهیل گر باشد برای این جنش مردمی. هرگونه کنشگر یا هدف یا وسیله دیگری مقدم بر مردم بشود، این چرخه اصلاح را معیوب خواهند کرد. ضمن اینکه یادمان باشد امروزه ما بحران آب یا بحران طبیعت نداریم، بلکه بحران تمدن و بحران فرهنگ ایرانی را داریم، بحرانی که طبیعت را تخریب نمی کند، بلکه کیان و هستی تمدن و فرهنگهای ایران را در معرض تهدید قرار داده است. لذا بهتر است مساله را درست مطرح کنیم تا بتوانیم درست بدان بپردازیم و شاید فرصتی برای کنترل یا حل آن پیدا کنیم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست