جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

هند به مثابه دارالامان فرهنگ ایران(2)



      هند به مثابه دارالامان فرهنگ ایران(2)
جبار رحمانی

بخش دوم و نهایی
بررسی شرایط تاریخی لاهیجی و نقش هند در تمدن ایرانی
 ادامۀ این رفتارها نسبت به کردها، ترکمن‌ها، ارامنه و گرجی‌ها آنها را هم در مقابل حکومت مرکزی قرار داد. در تبریز و داغستان هم شورش‌هایی آغاز شد. اعراب و هم‌دستان آنها به غارت در خلیج فارس مشغول بودند و بلوچ ها نیز در بم و کرمان ظغیان کرده بودند.

بخش دوم و نهایی
بررسی شرایط تاریخی لاهیجی و نقش هند در تمدن ایرانی
 ادامۀ این رفتارها نسبت به کردها، ترکمن‌ها، ارامنه و گرجی‌ها آنها را هم در مقابل حکومت مرکزی قرار داد. در تبریز و داغستان هم شورش‌هایی آغاز شد. اعراب و هم‌دستان آنها به غارت در خلیج فارس مشغول بودند و بلوچ ها نیز در بم و کرمان ظغیان کرده بودند.همۀ این جریان بین سال‌های 1700 تا 1715 در ایران رخ می‌داد. بنا بر گزارشی از همان ایّام توسط راهبی از فرقۀ سنّت فرانسیس در 1714/1123 از تبریز «ایران در نهایت آشفتکی و خرابی می گذرد» ( ر.ک. خمامی زاده، 7-94: 1380). حزین که به خوبی از این شرایط دوران انحطاط آگاه است و آن را «آسیب عین الکمال» می‌داند، می نویسد:« پادشاه و امرای غافل و سپاه آسایش طلب را که قریب به یک‌صد سال شمشیر ایشان از نیام بر نیامده بود، دغدغۀ علاج آن فتنه به خاطر نمی گذشت تا آنکه محمود [افغان] با لشکر موفور با مالک کرمان و یزد رسید و غارت خرابی بسیار کرده و عزم اصفهان شد... القصه در نواحی شهرتلاقی و افغان غالب و امرا مغلوب شدند... و چون چشم رعایا بر امرای بی تدبیر بود، عامه را مجال چاره نکایت خصم از خود نماند، محمود با لشکر خود بر در شهر آمد» (تاریخ حزین1350:38). شاه طهماسب هم آخرین امید ایران بود، بر اثر غم این ایّام به شراب پناه برد و به قول حزین:
شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش              پیداست کزین میان چه بر خواهد خواست
حملۀ افاغنه که حزین آنها را «جماعت کودن صحرا نشین» می داند که « از تنگ حوصلگی اگر در شهری اندک مایه جمعیتی دست می‌داد، ار بیم ناگهان به قتل عام می پرداختند و این معامله در اصفهان به کرات واقع شد»، در ذهن و زبان حزین بسیار منفورند. این شرایط در حالی است که بنا به گفتۀ حزین در این ایّام در بیشتر نقاط ایران مردم حتی در «بعضی دهات حقیره» نیز مردم در مقابل افغان‌ها می ایستادند، اما هیچ نیروی خردمند مرکزی برای تمرکز این نیروها ودفع فتنه وجود نداشت و به همین سبب ایران دچار هرج و مرج واقعی شده بود، «چون آن حادثه ناگهان اکثر حدود مملکت را به یک‌بار فرو گرفته و مرکز دولت و خزاین سلطنت در دست افاغنه بود و بدکاران و شورش انگیزان مملکت که از بیم سیاست در خزیده بودند، در آن انقلاب و طوفان حادثه چنان‌که رسم است از هر گوشه و کنار سر به طغیان و زیاده سری برآورده و شورش انگیزی داشتند، لشکریان قزل‌باش و مردان کار و مدبّران باهوش و رای در لجّۀ اضطراب افتاده هرکس در هرجا به فکر کار خود فرو رفته با صیانت مال و عیال و حفظ ناموس درماند و مجال امداد و اتفاق با دیگری نیامد» (همان،44 و 45). در این شرایط که در داخل هرکس سر به طغیان برداشته بود، لشکر روم هم بر مرزهای ایران هجوم آوردند، در بیشتر نقاط ایران بلایی طبیعی (قحطی یا بیماری واگیردار) یا انسانی (حملۀ نظامی و غارت و کشتار) در جریان بود. همان‌طور که گفته شود توصیفات حزین به خوب عمق بی نظمی اجتماع و هرج مرج میان فاصلۀ زمانی انحطاط یک سلسله و شروع سلسله بعدی در تاریخ ایران را نشان می دهد.
نتیجه این شرایط برای حزین؛ مجموعه ای بود از فرار از این شهر به آن شهر، بیماری‌های سخت در ایّام مسافرت‌ها، از دست دادن بسیاری از دوستان و آشنایان، حتی اعضای خانواده، ازدست دادن پشتوانۀ اقتصادی که میراث خانوادگی‌اش در شمال ایران بود که در آن ایّام دست‌خوش شورش‌های محلّی شده بود و مهم‌تر از همه، از دست دادن بسیاری از هم‌فکران و دانشمندانی که حزین باآنها همنشین بود. حزین در ذکر بعضی از افاضل و اعیان معاشران، تقریبا سه صفحه به این مطلب می‌پردازد که عموم آنها از علمای بزرگ دوران خودشان بوده اند.  توصیفات حزین از علمایی که در این دوران هرج ومرج کشته شدند، به خوبی نشان می دهد که چگونه در دوران بی‌نظمی سیاسی، بسیاری از سرمایه‌ها و نخبگان جامعۀ ایران جانشان را از دست می‌داده‌اند. در این شرایط تنها راه برای نجات نخبگان و تداوم پویایی اندیشه و فکر، دست یافتن به یک «دارالامان»مناسب بود. حزین با همه نفوذی که در دستگاه های حاکمه و میان مردم مناطق مختلف داشت، تلاش خود را در جهت پیدا کردن راهی برای بهبود شرایط ایران می‌کند، امّا درنهایت در بندر عباس خودش می نویسد: «از مشاهدۀ آن احوال و اوضاع به تنگ آمده و طاقت تحمل و شکیب نماند... مرا همّت بدان مصروف شد که ترک ولایت ایران گفته» (همان، 80). در ابتدا تلاش می کند به شهرهای عراق برود،که درگیری‌های داخلی و ناامنی آنجا مانع می‌شود، حتی توسط یک کاپیتان انگلیسی پیشنهاد مهاجرت به فرنگ به او داده می‌شود که او آن را هم رد می‌کند، سایر بلاد اطراف ایران نیز یا ناامن بوده اند، یا شرایط مناسبی برای زیستن درآنها نبوده است. درشرایط آن دوران، تنها یک راه برای اومی ماند، او به ناچار آن را انتخاب می‌کند: رفتن به هندوستان. هرچند او چندبار در هند سودای بازگشت به ایران را در سر می پروراند، اما دشمنی دیرینۀ او با نادرشاه، سبب می شود که تا آخر عمر در هند بماند.
هند در این زمان به دلیل سلطۀ مغولان وضعیتی بهتر و امن‌تر از ایران داشت. به دلیل نفوذ حکّام و نخبگان ایرانی، زبان وادب فارسی نیز به سبب آن‌که زبان دربار و اردوی لشکریان بود، در بخش های زیادی از هندوستان رواج پیدا کرده بود. سبک هندی در ادب فارسی که در این ایّام دچار پیچیدگی و ابهام، کاربرد استعارات و مجازهای فراوان و زبان نمادین و خلق ترکیبات دور از ذهن در زبان ادبی شده بود(ر.ک. صفا، 1372ج2)، حزین نیز در همین دورۀ زمانی وارد هند شد. دورانی که دربارهای هند محلّ تجمّع بسیاری از شعرای مدیحه‌گوی  بود، کاری که حزین از آن بیزاری می جست و هیچ وقت حاضر نشد حتی در شرایط نیازش هم آن را انجام دهد.
آنچه که در سرگذشت حزین لاهیجی و تجربۀ او از هندوستان مهم به نظر می رسد، نگاه او به سرزمین هند و واکنش این سرزمین به او بوده است. آنچه که در متون باقی مانده از حزین وجود دارد، بیانگر تنفر عمیق اواز این سرزمین است، امّا هیچ‌گاه این سرزمین او را دفع نکرده و با وجود آن‌که مخالفانی در هند داشت، همچنان در اوج احترام به زندگی خود ادامه داد. اهمیّت این موضوع را وقتی می توان بهتر فهمید که در نظر بگیریم، حزین به عنوان عضو یکی از خاندان‌های بزرگ علما و دارای نفوذ زیاد در دربار و ارج و قرب فراوان در میان مردم و علمای هم دوران خویش در ایران، مجبورمی‌شود برای بقاء از ایران فرار کند و حتی سال‌های بعد هم نتوانست به ایران برگردد، امّا او به سرزمین هند  و هندیان که مملکت غریبی برای او بود و هیچ تعلّق خاطری نیز بدان‌ها نداشت، بارها زبان به طعن و بدگویی گشود، اما با این وجود هم این سرزمین او را در دل خود جای داد، تا بخشی از نقش تمدنی خویش را در قبال تمدن ایران زمین حفظ کند. در شرایطی که ایران توان نگهداری و رشد دادن نخبگان خودش را نداشت، سرزمین هند نقش نامادری مهربان را برای این نخبگان ایفا می کرد.
حزین در باب هند می نویسد:«و صعوبت معیشت و زندگانی به هر حال در هندوستان بر کسی که سایر ممالک را دیده باشد، پوشیده نیست و اسباب و علل صعوبت از آن بیشتر است که معدود شود. مجموع اوضاع و احوال این ملک مقتضی مشقت و تلخی معیشت است و این معنی بر مردمش مکشوف نیست، بلکه خود را متعیش و مرفهتر از خلق عالم دانسته»(تاریخ حزین، 1350:90). از نظر حزین کسی که در ایران اقامت داشته، هرگز به اختیار خویش اقامت در هندوستان نتواند نمود (همان، 96). حزین زمانی که در ایران بود، به مطالعۀ سایر فرق و ادیان پرداخته بود و از نزدیک، علمای آنها را دیده و کتاب‌هایشان را خوانده بود، امّا در هند هیچ وقت علاقه ای به شناخت و مطالعۀ هندیان و متون آنها ابراز نکرد. او به حدّی از هند ناراضی بوده که به قول خودش «من این مدت اقامت را در این مملکت از زندگانی محسوب نداشته، همانا آغاز رسیدن به سواحل این ملک انجام عمر و حیات بود»(همان،87). تجربه‌های تلخ حزین از فروپاشی ایران و سلسلۀ صفوی، به همراه رنج‌هایی که در این ایّام در مسافرت‌ها و بیماری های پیاپی کشیده بود، شاید طبع او را تلخ وتندخو کرده بود، بی‌علاقگی و بدبینی او به هند به عنوان ملک غربت که به اجبار باید آن‌را تحمّل می کرد، نیز مزید بر علّت گشت و سبب شد حزین زبان به طعن و کنایه هندیان بگشاید و در نوشته‌ها واشعارش بیان کند. او زندگی در هند را این‌گونه بیان می کند که «درهند چندی به خونین جگری ساختیم» (همان، 107). در اشعارش هم آورده که
با همه دعوی اسلام چون اصحاب سعیر                 روزگاریست که در دوزخ هندیم اسیر         (دیوان حزین، 1350:149)
او مردم هند را در اشعارش «قوم فرومایه» و«فرقه دون» دانسته و هند را «جهنم کده» خطاب کرده است. حتی در رباعی‌هایش با رکیک‌ترین الفاظ همه اقشار هند را مورد توهین قرار می دهد (ر.ک. دیوان حزین، 502).  این بدگویی‌های حزین نسبت به مردم هند، عدّه‌ای از ادیبان فارسی زبان هند را به پاسخ واداشت و شاعرانی مثل ملا ابوالحسن ابن ملا علی کشمیری معروف به ملا ساطع ، سودا و رام پندت لکهنوی معروف به زیرک به او پاسخ دادند، و گاه هم به شیوۀ حزین، پا را از حریم ادب بیرون گذاشتند. یکی دیگر از منتقدان حزین، سراج الدین علی خان آرزوست که دو کتاب تنبه الغافلین (1156ه.ق.)  و احقاق الحق را علیه او سرود (ختگ،173-168: 1380). با وجود همۀ این مجادلات ناشی از طعنه‌های حزین به هندیان، همچنان حزین در هند ارج و قرب بسیار داشت، «در مدّت اقامت حزین درهند (1180-1146 ه.ق) شاعران طراز اول این کشور بهترین سروده های او را از بر داشتند و اشعارشان را جهت اصلاح نزد او می بردند. بارها حکّام و بزرگان به دیدار او رفته و مؤانست با او را قدر می‌دانستند (همان،168 و مقدمۀ مصحّح بردیوان حزین)، و حتّی بزرگانی از جمله تیک چندرای، وارسته سیالکوتی و آزاد بلگرامی به دفاع از حیزن پرداختند. این اتّفاقات در زمانی می افتد که خود سرزمین هند نه تنها در اوج شکوفایی اش نبوده، بلکه هندیان هم به نوعی در مرحلۀ افول حکومت های اسلامی قرار داشتند، در این میانه، علمای قشری و فقیهان صورتگرا، بسیاری از حکما و عرفا از جمله حزین را به «به نخواندن نماز و عدم انجام سایر فرایض دینی متهم می کردند»(همان، 159). امّا تفاوت شرایط و ویژگی‌های ساختاری سرزمین هند، سبب شده که همیشه با وجود دشواری های محیطی (که حزین به شدّت از آنها ناراحت بود)، همچنان هندوستان به مثابه دارالامان مهاجران ایرانی باشد و حزین توانست در هند درحدود 35 سال زندگی کند و بار دیگر یکی از نخبگان ایرانی توانست به برکت سرزمین هند به حیات خودش ادامه دهد و حتّی با همۀ کج‌خلقی های حزین به مردم هند، پس از مرگش مزار او به زیارتگاهی در بنارس تبدیل شده، تا خاطرۀ او در ذهن قدسی شیعیان هند همیشگی شود، «وی با وجود تندخویی و ناسازگاری بسیاری که داشت، مورد تکریم و بزرگ‌داشت فضلا و ادبای هند قرار گرفت تا حدّی که هندیان به دیدار و مصاحبت با او مباهات می‌کردند»(فتوحی340: 1385). این جریان برای بسیاری از گروه‌ها و اقلیّت‌های ایرانی – از جمله والۀ داغستانی و کتاب ریاض الشعرا که در هند نوشت- در طی تاریخ تکرار شده است، طوری که برخی از این افراد میراث تاریخی‌شان را تا حدّ زیادی به هند مدیون هستندکه یکی دیگر از مهم‌ترین نمونۀ آنها، پارسیان هند به عنوان بخشی مهم از میراث دین زرتشتی هستند.
نتیجه گیری:
مقولۀ فرهنگ‌پذیری و مبادلات فرهنگی یکی از ارکان حیات هر فرهنگی است. در مطالعات ایران وهند عموما به تاثیر متقابل این دو حوزۀ فرهنگی وتمدّنی بر یکدیگر و عناصر فرهنگی برگرفته شده از دیگری در هرکدام از آنها مباحث بسیاری مطرح شده است، امّا عموما نوعی بی توجّهی به مبحث جایگاه تمدنی و فرهنگی هند برای فرهنگ و تمدن ایران، علاوه بر نقش هند به عنوان یک منبع مهم برای مبادله و وام‌گیری فرهنگی وجود دارد. جایگاه تمدنی خاصی که در این مقاله مورد نظر بوده، نقش هند به عنوان یک نامادری مهربان برای نخبگان و اجتماعات ایرانی‌ای که در وطن اصلی خودشان به دلایلی، امکان حیات و فعالیّت نداشته‌اند، بوده است. اهمیّت این موضوع در این است که این نقش هند برای فرهنگ وتمدن ایران، محدود به مقطع زمانی ومکانی خاصی نبوده، بلکه در گسترۀ تاریخ تمدن در این دو حوزۀ جغرافیایی، این موضوع بارها برای اجتماعات و گروه‌های مختلف ایرانی تکرار شده است. وجه تکرار تاریخی نقش هند به مثابه دارالامان فرهنگ ایرانی، سبب شده امرزه بتوان لایه‌های مختلف فرهنگ وتاریخ ایران را در سرزمین هند ردیابی کرد. هنوز در جای جای این سرزمین می توان گروه‌هایی از ایرانیانی را دید که اگر به این سرزمین نمی آمدند، به احتمال زیاد در زیر فشار شرایط تاریخی شان در ایران، به فراموشی سپرده می شدند، یا اینکه بخش مهمی از خاطره و میراث‌شان را از دست می دادند. بنابراین از این لحاظ نیز ایران مدیون تمدن هند است. هرچند مبادلات فرهنگی و فکری ایران و هند خیلی عمیق‌تر و پیچیده‌تر از این است که بتوان آن را در الگویی ساده بیان کرد امّا روشن شدن بخش های مختلف این نظام تعامل فرهنگی متقابل ایران وهند، می تواند ما را با تاریخ فرهنگی ایرانی و میراث زندۀ آن در سایر نقاط جغرافیایی جهان بیشتر آشنا سازد. این نوع رابطۀ خاص هند برای ایران، می تواند گونۀ خاصی را در حوزۀ نظریات فرهنگی مربوط به تعاملات و ارتباطات میان فرهنگی مطرح سازد. هر چند در تاریخ فرهنگی، موارد متعددی از مهاجرت مقطعی طولانی مدّت اندیشه از یک جامعه به جامعۀ دیگر مواجه هستیم، برای نمونه می‌توان مهاجرت فلسفه از غرب به درون تمدن اسلامی وشکوفایی آن در این سرزمین جدید را مثال زد، اما خاص بودن مهاجرت‌های ایرانیان به هند در این است که خود جماعت مهاجر توانسته حتی در اشکال گروه‌های پنج الی ده خانواری در شهرهای بزرگ امروزی هند (برای نمونه گروه‌های بلوچی در شهرهای کوچک ایالت اتار پرادش) به حیات خود ادامه دهند، بی‌آنکه جامعۀ بزرگ‌تر آن را در خود هضم کند. این موضوع را می توان در نشر بخش مهمی از آثار فرهنگ و ادب ایرانی در مراکز انتشاراتی بزرگ تاریخ در هند مثل چاپخانه نول‌کِشور در لاکهنو و یا در چاپخانه های حیدرآباد و کانپور دید، به گونه‌ای که بسیاری از آثار مهم ما برای اولین بار در هند به شیوه چاپ سنگی منتشر شده‌اند. این موضوع برای گروه‌های اهل فکر راهی برای بقا وادامه حیات وپویایی فکری بوده است. حزین لاهیجی یکی از بهترین نمونه‌های این مقولّ خاص فرهنگی است. او که از هند و هندیان متنفر بوده و اجبارا به هند مهاجرت می کند، اما در نهایت می تواند نزدیک به 35 سال در هند زندگی کند، ماجرای حزین را والۀ داغستانی، مهاجری دیگر از نخبگان ایرانی به سرزمین هند به خوبی بیان کرده است. واله داغستانی این نمک‌نشناسی حزین را نکوهیده و می‌گوید هرچند او را از این ادای زشت منع کردم، فایده نبخشید و هنوز به این کار زشت مشغول است. واله مدارا و کرامت بزرگان هند در شأن شیخ را ستوده و کار حزین را موجب شرمساری خردمندان ایرانی که در هند گرفتار غربت بوده‌اند دانسته است( به نقل از فتوحی، 352: 1385). امّا حزین همچنان مورد احترام این مردم بوده و در نهایت مزارش به زیارتگاهی تبدیل می شود، در حالی که اگر او در ایران می ماند، مطمئنا سرنوشتی نظیر هزاران نخبه‌ای که در ایران ماندند و در لابه‌لای شمشیرهای تازه به حکومت رسیدگان گم شدند، پیدا می کرد.


 
فهرست منابع:

حزین لاهیجی (1350) دیوان حزین لاهیجی، به ضمیمه تاریخ و سفرنامه حزین، به تصحیح : بیژن ترقی، تهران: کتابفروشی خیام
حزین لاهیجی (1350) تاریخ و سفرنامه حزین – بصورت ضمیمه دیوان حزین
صفا، ذبیح الله(1372) تاریخ ادبیات در ایران، تهران: انتشارات فردوس. چاپ نهم
پاز، اکتاویو (1378) پرتوی از هند؛ کاوه میرعباسی، تهران: مرکز
ساتیش چاندرا، چاترجی؛ دریندرا، موهان داتا (1384) معرفی مکتب های فلسفی هند، فرناز ناظرزاده کرمانی، قم: انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب
شیمل، آنه ماری(1386) در قلمروی خانان مغول، فرامرز نجد سمیعی، تهران: امیرکبیر
قربانی، زین العابدین  (ویراستار)(1380) مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت علامه ذوالفنون محمد علی حزین لاهیجی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
ختگ، سرفراز خان(1380) "زندگی و آثار شیخ محمد علی حزین" در:  قربانی (1380) صص142-179
خمامی زاده، جعفر(1380) "زندگی علامه ذوالفنون حزین لاهیجی"، در:  قربانی (1380) صص 80-141
جعفری بیجار بنه، حسن(1380) "بررسی اشعار حزین از لحاظ فکری و دستوری"، در: در قربانی (1380) صص 19-44
ارشاد، فرهنگ (1379) مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
فتوحی، محمود (1385) نقد ادبی در سبک هندی، تهران سخن
Hallam, E. & Street, B.V. (2000) Cultural Encounter, London: Routledge
Ray, William (2001) the Logic of Culture, Oxford: Blackwell