سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

در نسبت برج و اقتدار ، تــهرانِ زیــر پا



      در نسبت برج و اقتدار ، تــهرانِ زیــر پا
سیـدعـلی میـرفتاح

اصطلاحی بین بنگاهی‌ها رایج شده که قبلا نبود: «تهران زیر پاته!». راست می‌گویند؛ خیلی از آپارتمان‌ها را جاهایی ساخته‌اند که از پنجره‌شان تهران، زیر پاست. ما از تهران می‌نالیم و دائم بدی‌اش را می‌گوییم، مع‌ذلک دوست داریم این تهران را زیر پا بکشیم و از عرش به فرشش نگاه کنیم. این میل به ارتفاع جدید نیست، اگرچه تعبیر «تهرانِ زیر پا» جدید است... من فکر می‌کنم میل به بلندی و آسمان‌خراشی نسبتی با قدرت و اعمال ...قدرت دارد و آسمان‌خراش‌ها حکم همان کاخ‌های سلطنتی و جلال و جبروت شاهانه را دارند. منتها از آن حیث که قدرت شاهانه تعمیم‌یافته و گسترده شده، سطوت و رعونت و اجلال مثل آینه قدی فروریخته و تکه‌تکه شده و بین مردم تقسیم شده، مرکز اقتدار نیز در اندام و فضای دیگری متجلی شده. البته مطلب به همین سادگی نیست و قدری بیشتر باید بحث کنیم.

واقعیت این است که مردها بدون «مرکز اقتدار» کارشان راه نمی‌افتد؛ به خودم و خودتان نگاه نکنید که در محیط خانه سرگردانیم، مردهای واقعی- چه وزیر و وکیل باشند، چه شوفر و لبویی- به خانه که می‌رسند- ولو خانه محقر و ویران- بر مسند اقتدار تکیه می‌زنند. از وقتی «تلویزیون» در شاه‌نشین خانه‌هایمان جا خوش کرده، روبه‌رویش سریر اقتدار مردها گسترده شده. مرد از آن حیث که مرد است نیاز به سطوت و سلطنت - ولو بر زن و بچه‌اش - دارد. گاهی - و به ندرت- این سلطنت بر تخت سلطان محمود تحقق می‌یابد و گاهی - غالبا- در تشکچه‌ای و مخده‌ای خلاصه می‌شود. مردهای امروزی جدی‌ترین مشکل‌شان این است که «جا» ندارند و نشیمن و آشپزخانه و مستراح برایشان یکی است. هرجا که کارشان راه بیفتد، همان را «جا» می‌پندارند. از این نظر درویش‌مسلکند که درویش به هر کجا که درآید سرای اوست. روی میز آشپزخانه می‌نویسند، روی کاناپه مسابقه ورزشی می‌بینند، توی مستراح خلوت می‌کنند و به مراقبه می‌پردازند و وسط هال دعوا می‌کنند و بگو‌مگو راه می‌اندازند. اینکه می‌بینید مردها در معیت زن و بچه‌شان کنار خیابان و روی کاپوت ساندویچ می‌خورند، خود نشانی از همین بی‌جایی است... اما مرد قدیمی -یا لااقل مردی که از خودش تعریف مدرن ندارد- «جا» دارد و جایش را با هیچ چیزی عوض نمی‌کند. گفته‌اند «الشیخ فی الکنج» و تعبیر خواجه حافظ است که «خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد». اتفاقا بعضی دراویش هم هستند که از کنجشان که تخته‌پوستی هست و تبرزینی و منتشایی، جنب نمی‌خورند و آرام و قرارشان را با بی‌جایی و بی‌کنجی به مخاطره نمی‌اندازند. به درست و غلطش فعلا کار ندارم اما طبق یک رسم دیرین آشپزخانه حریم زن است و جلوی تلویزیون، بالای اتاق، کنج اقتدار مرد. قدرت با قناعت جور در نمی‌آید و تاریخ هم ثابت کرده که - معمولا - صاحب قدرت دلش می‌خواهد قدرتش را وسعت ببخشد و تشکچه و مخده‌اش را به کل عالم تسری دهد. قدرت، میل به گسترش و نمایش دارد اما «میل» به تنهایی کاری از پیش نمی‌برد ضمن اینکه در دنیا ساز و کارهایی تعبیه شده که سلطه‌جویی و قدرت‌طلبی را سرکوب و محدود می‌کند. اگر بنا بود هر صاحب قدرتی، افسارگسیخته و بی‌مهابا میل به توسعه و قدرتش را نمایش دهد و به آن جامه عمل بپوشاند، جامعه بشری از جنگل هم جنگل‌تر می‌شد، منتها مانع و رادع در این راه بسیار است و نهایتا از تمام خلق یک تن صوفی‌اند/ مابقی در سایه او می‌زیند. صوفی را اینجا پادشاه قدر قدرتی تعبیر کنید که مرکز اقتدارش را به اندازه کشوری - یا کشورهایی- گسترش داده است. در این کشاکش یکی یخش می‌گیرد و می‌شود شاه اسماعیل صفوی، یکی هم سرافکنده می‌شود و می‌شود یکی مثل بقیه؛ بقیه‌ای که قدرت‌طلبی‌شان در نطفه خفه شده است.

اولین مرکز اقتدار خانه است و علی‌رغم اینکه فرموده‌اند «شرف المکان بالمکین» اتفاقا -و در اغلب موارد- این مکان است که برای قدرت، هیبت و سطوت می‌آفریند. بین خلیفه‌ای که مثل دیگران در مسجد ساده و بی‌زرق و برق مدینه می‌نشیند و حکم می‌راند با پادشاهی که در تیسفون و بر تخت زرین نشسته و تاج مرصع بر سر نهاده تفاوت از زمین تا آسمان است. چیزی که باعث می‌شود زبان رعایا بند بیاید و از ملاقات با پادشاه نفسشان به شماره بیفتد، کاریزمای پادشاه نیست بلکه سطوت و شوکت مکانی است که پادشاه در آن سلطانی می‌کند. معروف است که وقتی یکی از سرداران نامدار ایرانی به اسارت سپاه قادسیه درآمد در مدینه که دم و دستگاه ساده خلیفه دوم را دید، جری شد و شروع به صحبت کرد و هر ترفندی بلد بود به کار بست و خود را از مرگ رهانید. در حالی که همین سردار چند ماه جلوتر، در مملکت خودش در دربار ساسانی به لکنت می‌افتاد که عرضش را به حضور ملوکانه برساند. اصلا این همه زخرف و خلا و معماری و لباس و نور و حاجب و نگهبان آیا جز برای نمایش قدرت است؟ البته یکی هم هست مثل آغامحمدخان که همه پادشاهی‌اش بر پشت اسب و داخل سیاه چادر و در حال جنگ سر آمد و هیچ فرصت نکرد تا جلال و جبروتش را با اشیاء زرین نمایش دهد بلکه شخصا واجد کاریزمایی بود که مرکز اقتدارش را از روی همان زین  اسب گسترش داد.

امپایر استیت اسم با مسمایی دارد. در همین اسم مستتر است که تمدن غربی می‌خواهد سطوتش را نشان بدهد. ماهیتا فرقی با برج بابل ندارد جز اینکه آنجا کل شوکت و عظمت امپراطوری به حساب نمرود منظور می‌شد و اینجا به حساب تمدن غربی.

لطیفه‌ای تعریف می‌کنند که عمله‌ای در مواجهه با امپایر استیت کلاه از سر عقلش افتاد و آفرین و حبذا گفت به آن وردست بنایی که آجر را تا طبقه صد و دوازدهم بالا انداخته. در این لطیفه حقیقتی نهفته است و آن اینکه دیدن چنین اماکن و برج‌هایی آدمیان را -علی قدر مراتبهم- به حیرت و تحسین وامی‌دارد. کسی که پول ورودیه می‌دهد تا برج‌العرب را ببیند، نیتش این نیست که هنر و قابلیت معماری را ببیند. اصلا «معماری» در میان این همه زرق و برق پوشیده می‌ماند. جز اهلش کسی ملتفت آن نمی‌شود بلکه برعکس این زرق و برق است که چشم‌ها را خیره می‌کند و آدم را به تحسین و تکریم وا می‌دارد. در پس این تحسین و تکریم «مقهور» شدن و «مرعوب» شدن هم می‌آید و کم‌کم بین قهاران عالم مسابقه راه می‌افتد تا جلال و جبروت خود را نشان دهند.

سفرنامه آنها را که در دوره قاجار به فرنگ رفته‌اند و دیده‌ها و شنیده‌های خود را گزارش کرده‌اند بخوانید تا ببینید که ذهنیت عموم مسافران ذهنیت رعیتی است که به تماشای بارگاه سلطان رفته. چیزی که بیش از هر چیز به چشم مسافران قاجاری آمده شوکت و عظمت و اقتدار بی‌منازع غرب است. آن ذهنیت هنوز هم هست و هنوز هم ما در مواجهه با غرب مقهور و مرعوب می‌شویم و فکر می‌کنیم برای مقابله با این مقهور شدن ما نیز باید نمایش قدرت بدهیم.

ما در ظاهر عرب‌ها را تحقیر می‌کنیم و با یاد‌آوری گذشته تاریخی سعی در بیان این نکته داریم که عرب‌ها از خود هیچ ندارند و صرفا با فروش نفت و گاز، ظاهرسازی کرده‌اند و خیلی پیزوری و الکی سرزمین‌های خود را آباد و پررونق نشان داده‌اند. هر چیز اجق وجقی را به سلیقه عربی‌ نسبت می‌دهیم و فکر می‌کنیم شوکت و عظمت آنها حبابی است که به زودی می‌ترکد و سرانجام واقعیت شبه جزیره آشکار خواهد شد. اتفاقا عرب‌ها هم برای نمایش اقتدار، هی تبرّج می‌کنند و ثروت و سطوت خود را نمایش می‌دهند. تبرّج یعنی همین که به دیگران نشان دهیم چقدر ثروت داریم و برج‌سازی هم یکی از مصادیق بارز تبرج است. بحث اعراب بماند برای یک وقت دیگر، موضوع این است که هم غرب و هم عرب ما را به انفعال کشانده‌اند تا «مال» بسازیم و «برج» هواکنیم و بر شوکت و جلال و جبروت خود بیفزاییم. حقیقت این است که ما از سر انفعال وارد مسابقه‌ای شده‌ایم که غربی‌ها تمامش کرده‌اند و شرقی‌ها در میانه‌اش هستند. حالا بین چین و عرب‌ها مسابقه است که تبرّج کنند، غافل از اینکه توی دنیا دیگر کسی از برج حیرت نمی‌کند و مقهور نمی‌شود. بحث معماری‌‌اش به کنار، از نظر نمایش قدرت بین صد طبقه و دویست طبقه فرق زیادی نیست. توی دیکتاتور بزرگ، بین هیتلر و موسیلینی مسابقه‌ای است که هر کدام صندلی‌اش را بالاتر ببرد. بین چینی‌ها و عرب‌ها هم عین همین شوخی جریان دارد، و البته برای ما ایرانی‌ها مساله بغرنج‌تر از این حرف‌هاست.

ما چند مساله داریم که تا به شکل نظری حل و فصلشان نکنیم، در عمل به این در و آن در می‌زنیم. بحث اقتدار و سطوت و شکوه و عظمت سرجایش محفوظ؛ خیلی از این ساخت‌وسازها مال این است که بگوییم ما هم بلدیم و ما هم می‌توانیم امپایر استیت‌مان را به رخ بکشیم. یک بحث هم این است که به جهانیان نشان دهیم نظام سیاسی‌مان توان تبرّج دارد. در اولین سرود جمهوری اسلامی مصرعی هست که به نوعی گویای آرمان دست‌اندرکاران نظام است: «که هم دین دهد، هم دنیا به ما»؛ این دنیا محدود به رضایتمندی ایرانیان نیست بلکه باید توجه هر مسافری را به خود جلب کند. هر مسافری را باید به حیرت وادارد و به تحسین، و سرانجام مقهورش کند.

فقط بحث نظام سیاسی نیست. سرمایه‌داران ایرانی هم میلی عجیب به تبرّج دارند تا ثابت کنند چیزی از عرب‌ها و غربی‌ها کم ندارند.... ما حقیقتا قدرقدرت و قوی‌شوکت هستیم اگر...

ما تهران را به زیر پا کشیده‌ایم تا چیزی را نمایش دهیم که مدتی است بازارش کساد شده ... ما دیر نرسیدیم بلکه... حکایت شب هجران فروگذاشته به. 

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله نمایه تهران منتشر می شود.