دوشنبه, ۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 27 May, 2024
مجله ویستا
روزی روزگاری امجدیه
حمیدرضا صدر
آن خیابان آن روزها از عباسآباد راه افتاد و در شیب تندی رفت به سوی جنوب تهران. به سوی خیابان سعدی و پایینتر رسید به میدان توپخانه. از محلههای اعیاننشین تازهشکلگرفته رفت به سوی قلب تهران. آن خیابان آن روزها خیابان روزولت خوانده شد. آن خیابان بعدها بدل شد به خیابان دکتر مفتح. سیاستبازها تسخیر سفارت آمریکا را در آن خیابان تپندهاش میخوانند.
سیاستبازها و نه تو. تو نه. برای تو مهمترین عنصر شهری تهران در آن خیابان به مردمان شهرت تعلق داشت. به مردم. به تو و به همه. تپندهترین قلب تهران آن روزها: امجدیه.
ورزشگاه تاریخی ایران. معبد ورزش ایران. یک چهارراه اجتماعی- سیاسی. جایی برای برپایی سلامها و رژهها. مراسم دولتی و ملی. برای برپایی دیدارهای بینالمللی. برای مسابقات باشگاهی. برای جمع شدن مردمان این مرز و بوم از هر جایی. برای نادیده گرفتن دولتمردهای سلطنتی و برای هورا کشیدن برای پسرهای کوچه و خیابانتان.
در امجدیه بود که «من» بدل به «ما» شد. جانمایه زندگی استادیومها همان «ما» بود. آن «ما» را آن روزها آنجا پیدا کردی. همانجا در امجدیه. در خانه تو و خانه خیلیهای دیگر. با سکوهای نزدیک به زمین که صدای ضربه زدن به توپ را میشنیدی. صدای فریاد بازیکنان، نقزدن مربیها را، و سوت داورها را. خانه تو میتوانست بیست هزار نفر را در خود جای دهد. خانه تو پنجشنبه، جمعههای شلوغی داشت. پنجشنبه، جمعههای شیرین.
خانه تو به رغم بضاعت کم - چند باری در بخشهایی روی سکوهای چوبی در ارتفاعی بالا نشستی و از لای الوارهای چوبی زیر پایت را نگاه کردی و سرت گیج رفت – میهماننواز بود و برای اهالیاش فاخر به نظر میرسید... پسزمینه ساختمانهای مسکونی ضلع شمالی که گاه و بیگاه صاحبخانهای، میهمانی در قاب پنجره مینشست یا روی بام میایستاد و بازی را تماشا میکرد، صمیمیتی بیحصر داشت و تو غبطه میخوردی که چرا یکی از آن خانهها به تو تعلق ندارد.
در امجدیه به یک خانواده تعلق داشتید. فوتبال با همه فراز و نشیبها و زیباییها و گاهی زشتیهایش دغدغه خانوادگیتان به شمار میرفت. اهالی امجدیه با فرهنگ جنگ و همینطور منطق جدل آشنا بودند، آنها فرهنگ عذرخواهی کردن را میشناختند. هم نبرد از ته دل را و هم شیرینی آشتیکنان را.
در امجدیه بود که بسیاری از بازیکنان و شخصیتهای بزرگ فوتبال را دیدی. در امجدیه بود که استنلی متیوز، ستاره دهه 1950 انگلیس و مرد سال فوتبال اروپا را که برای بازی خداحافظی حسن حبیبی به میدان رفت دیدی. جف هرست و گوردون بنکس، هر دو رباینده جام جهانی 1966 را. اووه زیلر، کاپیتان تیم ملی آلمان را با پیراهن هامبورگ. اوزه بیو، ستاره پرتغالی و قهرمان جام باشگاههای اروپا را با پیراهن بنفیکا. هلنیو هررا، مربی افسانهای اینتر، و فرانک اوفارل، مربی بدخلق منچستر یونایتد را دیدی...
در امجدیه بود که دریافتی حسن حبیبی در قلب دفاع تیم ملی و پاس چه مدافع بزرگی بود و چه کاپیتان والایی به شمار میرفت. علی پروین را سال 1349 زمانی که به تیم امید دعوت شد دیدی. اولین بازی صفر ایرانپاک با پیراهن پرسپولیس را دیدی و بعدها خبر مرگش در سوئد تکانت داد. محمود خوردبین را با موهای صاف بلند بورش که جوهره غایی طراوت جوانی به شمار میرفت دیدی و با بداقبالیاش در اوج زندگی حرفهایاش که پایش در همان امجدیه شکست. حمید جاسمیان را. شوتهای مهیب فریدون معینی را، فرارهای مهارناپذیر حسین کلانی را، ضربههای سر همایون بهزادی را. جعفر کاشانی، مدافع باصلابت پرسپولیس را. ابراهیم آشتیانی یکی از نخستین مدافعان کناری ایران را که با خصایص یک بازیکن مدرن نفوذ میکرد...
ناصر حجازی را برای نخستین بار در امجدیه درون دروازه تاج/استقلال دیدی و دریافتی فوتبال ایران جواهری درون دروازهاش یافته. جامه سیاهی بر تن داشت و موهایش هنوز بلند نشده بودند. سنگربان خونسردی بدون حرکات اضافی. بدون ادا و بدون شیرجههای نمایشی که آن روزها مد بود. با جایگیری حیرتانگیز. همیشه احساس میکردی توپ به سوی او میآمد. متانت اکبر کارگرجم، صلابت رضا عادلخانی و تعصب علی جباری را. حسن روشن کوچک اندام و تندپا را از مسیر تیم ملی جوانان تا تاج/استقلال و تیم ملی.
عاشق شهرستانیهای جنگجو بودی. اسماعیل کشتکار و ابراهیم قاسمپور که از آبادان آمدند. نوری خدایاری از اهواز و اکبر میثاقیان از مشهد. غفور جهانی، عزیز اسپندار و علی نیاکانی با پیراهن سپید ملوان. میتوانی ساعتها درباره نمایش خوب اصفهانیها با سپاهان، ذوب آهن و همینطور آذریها با تراکتورسازی و ماشینسازی برابر بزرگان تهرانی در امجدیه حرف بزنی.
بزرگشدن تهران و سیاستزدگی مترادف با حاشیهنشینی امجدیه شد. تهران به شهر غولآسایی بدل شد که خانوادهها را بلعید، و همینطور عاشقان فوتبال را. امجدیه در عصر پس از انقلاب «شیرودی»؛ نام یکی از جنگاوران نیروی هوایی طی جنگ هشت ساله با عراق را گرفت. توفان انقلاب خانه فوتبال را در انزوا فرو برد و دیدارها در استادیوم آزادی برگزار شدند. در استادیومی که سال 1350 افتتاح شد. صد هزار نفری بود و پس از انقلاب به «آزادی» تغییر یافت. آن استادیوم هر چه بود، غولآسا و امروزیتر، ورزشگاه شما نبود. خانه تو نبود. جایی نبود تا صدای توپ، فریاد درد بازیکنان و نهیب مربیها را بشنوی.
پاییز 1388 بود که امجدیه/ شیرودی رسما با فوتبال وداع کرد. وداع کرد و در انقیاد هیئت دو میدانی درآمد. اما خیلی پیشترها با فوتبال وداع کرده بود. خیلی پیشترها نقطه آغاز تشییع جنازه ورزشکاران شده بود. حالا رد شدن از آن خیابان سخت شده. رد شدن از برابر امجدیه مرده سخت شده. خیلی سخت.
این یادداشت در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ با مجله «نمایه تهران» منتشر می شود. یکشنبه ها و جهارشنبه ها گزیده ای از مطالب این نشریه را در انسان شناسی و فرهنگ بخوانید
ویژهنامهی «هشتمین سالگرد انسانشناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ویژهنامهی نوروز 1393
http://www.anthropology.ir/node/22280
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ایران سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سیدابراهیم رئیسی شهدای خدمت رئیسی انتخابات ریاست جمهوری 1403 سقوط بالگرد رئیسی ریاست جمهوری رهبر انقلاب
تهران پلیس آتش سوزی هواشناسی قتل شهرداری تهران وزارت بهداشت سلامت مشهد سازمان هواشناسی بارش باران فضای مجازی
خودرو شمش طلا یارانه دولت سیزدهم قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو بورس تورم حقوق بازنشستگان بازار خودرو مسکن
تلویزیون جشنواره کن سینما سریال موسیقی پارسا پیروزفر سینمای ایران کتاب تئاتر سینمای جهان دفاع مقدس سریال پایتخت
دانشگاه آزاد اسلامی کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه تهران وزارت علوم
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا حماس لبنان چین حزب الله لبنان اوکراین
استقلال پرسپولیس فوتبال تیم ملی والیبال ایران جواد نکونام لیگ برتر استقلال خوزستان باشگاه پرسپولیس والیبال نساجی بازی بارسلونا
سامسونگ اپل ایلان ماسک گوگل ناسا ماهواره موبایل واتساپ مایکروسافت
تجهیزات پزشکی سازمان غذا و دارو کاهش وزن استرس خواب زوال عقل آلزایمر افسردگی سکته مغزی