شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

گفت و گو با پروفسور نقی زاده دربارة بنیان‌های مدرنیته ژاپنی



      گفت و گو با پروفسور نقی زاده دربارة بنیان‌های مدرنیته ژاپنی
علیرضا جاوید، محمد نجاری

پروفسور محمد نقی زاده، متولد سال 1320 در تهران است. وی دانش آموخته مهندسی کشاورزی در سال 1344 از دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران ، و دارای دکترای اقتصاد کشاورزی از دانشگاه کیوتو است. سپس با سمت دستیاری در این دانشگاه و دانشیاری دانشکده حقوق و اقتصاد دانشگاه دولتی چیبا، تا مارس سال 1987 همکاری و از آوریل همان سال به سمت استاد اقتصاد دانشگاه « میجی گاکواین» منصوب شده که همچنان ادامه دارد. از سال 1383 نیز به عنوان استاد وابسته دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران منصوب شده است. همچنین بین سالهای 1994 تا 2000 میلادی در سه دوره متوالی برای اولین بار به عنوان یک ژاپن شناس خارجی به سمت رئیس مؤسسه تحقیقات بین المللی دانشگاه « میجی گاکواین»  انتخاب شده و هم اکنون در سمت عضو هیئت امنای این دانشگاه فعالیت دارد. از آخرین کارهای تحقیقاتی وی، نقش دولت ژاپن در بازسازی افغانستان و کمک های ژاپن به اقتصاد پاکستان است که به سفارش مؤسسه ملی ژاپن ( NIRA ) انجام و در مارس 2004 منتشر شده است. پروفسور نقی زاده آثار متعددی به زبان های فارسی و ژاپنی و انگلیسی دارد. آثاری که از وی به زبا فارسی منتشر شده عبارتند از: ژاپن و سیاست های امنیت اقتصادی آن، ژاپن و سیاست های اقتصادی جنگ و بازسازی آن، رویارویی دو نظام اقتصادی مبتنی ب بازار و بحران پولی- اقتصادی کشورهای شرق آسیا، و مبانی تفکرات اقتصادی و توسعه ژاپن ( دو جلد). کتاب های فوق توسط شرکت سهامی انتشار منتشر شده اند.آثار در دست انتشار ایشان: « مبانی فکری مدیریت اقتصاد ملی- مقایسه ای ژاپن، چین و ایران» ( شرکت سهامی انتشار).

--- همانطور که می دانید، یکی از سرچشمه های اصلی راه یابی به توسعه و پیشرفت، درک و شناخت عقلانی تحولات جهان پیرامون است. یکی از شاخص های این نوع شناخت، درک علمی و تغییرات و تحولات آن است. از آنجایی که ژاپن کشوری کهن است، چگونه توانسته ساختار ذهنی خود را متناسب با جهان مدرن تنظیم و هماهنگ کند؟

از دو ديدگاه بايد بدان پاسخ داد.  در ابتداء بطور کلي، مسئله چگونگي شناخت عقلائي تحولات جهان پيرامون است.  ديگري در مورد کشور ژاپن و چگونگي اداره و يا تنظيم ساختار ذهني کهن با جهان مدرن و يا ايجاد آلياژي از تفکرات فکري-  فلسفي براي تداوم وتغيير.  تداوم به معني حفظ ارزشهاي فرهنگي ،و تغيير به معناي سازگاري با آخرين تحولات جامعه بشري در هر عصر.

انسان معاصر درآن واحد در عصر سنت و مدرن، و حتي دوران پست مدرن زندگي مي کند. حتي مردمان کشور نو پايي چون امريکا، نمي توانند ادعا کنند که يکسره مدرن و فارغ از گذشته و ميراث هاي سنتي چند سده اي خود بسر مي برند.  از طرفي يکي از خصوصيات انسان مدرن و آزاد، مبتني بر سنت است. یعني ساختن انسان بطور کلي از نو نيست،  لذا تابع قيودي مي شود که يک بخش مهمش همان سنت هاست. از سوی دیگر تصور نمي کنم که در علوم اجتماعي عقلانيت محض، پوزيتيو و يا استانداری وجود داشته باشد.  يعني انسان تبديل به روباتي گردد که فارغ از معيار هاي ارزشي خويش، واکنش های هم گونی نسبت به تمام کنش ها داشته باشد.

بعضي ها تفسيرشان از مدرنيته، عقلانيت محض و نامحدود است. درحاليکه خيلي از سنن، منشأ عقلانی اش برای ما روشن نيست، ولي وجود آنها براي تداوم حيات اجتماعي انسان و بر قراري روابط در ژرفاي تاريخ، لازم است. لذا طرفدارن عقلانيت محض، هر چيز را که توجیح عقلاني نشود، رد مي کنند. به نظرم چنین تلقی دست نیست، مگر  آنکه عدم توجيح يک رفتار فرهنگي و سنتي و يا يک طرز فکر، به ويژه در زمينه توسعه در بلند مدت، باعث سقوط و انحطاط اجتماعي - اقتصادي شود.

از آنجائيکه در اين گفتگو عمدتاً چگونگي رابطه توسعه اقتصادي- اجتماعی ژاپن با طرز تفکرات فرهنگي و سنت هاي اين کشور مطرح است، بايد ابتدا به رابطه بعضي سنن با توسعه صنعتي جوامع توجه داشت. بدين معني که آيا داراي رابطه تکميلي است و يا جانشينی. به بیانی دیگر طرز تفکر و يا تداوم سنن، روند توسعه را تسريع يا در مقابل آن با سماجت مي ايستد. براي مثال اگر در ژاپن بطور سنتي و فرهنگي، فرد به معني فرديت مطلق و محض انگوساکسوني مطرح نيست، نمي توان آنرا غير عقلاني شمارد.  زيرا که سنت جمع گرايي در اين جامعه در بلند مدت از جهت پيشبرد کار گروهي و بر پائي نظام توليدی خاص، منجر به بهبود کيفيت کالا و ثبات اجتماعي طي ساليان دراز شده است.

فرد گرائي حقيقی، فرد را با سنت هايش مي پذيرد،  و فرد گرائي کاذب، گذشته تاريخي آنرا مي خواهد پاک کند. ولي اين به معنای عدم تلاش براي تغيير سنن و يا طرز تفکراتي که سرسختانه در مقابل پيشرفت جامعه در عصر جديد ايستاده اند، و داراي رابطه جانشيتي با آن هستند، نيست. امر آموزش و پرورش بدين موضوع اختصاص دارد.

البته مورد ژاپن نياز مند به توضيحي در مورد دوران ماقبل عصر روشنگری در اين کشور است، که متاسفأنه بخاطر آنکه مربوط به دوران فئوداليسم است و ارتباطي با نظام سرمايه داري و رشد نوين ندارد، از اغلب مطالعات دور مانده است.

ژاپن قبل از بازگشائي بروي غرب، حدود ٢٦٠ سال، يعني از زمان مصادف با عصر صفويه در ايران تا اواسط قرن نوزدهم ( 1867- 1603) بطور مطلق رابطه خويش را با جهان قطع نمود که علل آن را در کتاب « ژاپن و سیاستهای اقتصادی جنگ و بازسازی» تشريح کرده ام. از علل فروپاشي نظام فئودالي يکي عوامل دروني از جمله توسعه روز افزون عوامل توليد، گسترش بهروري کشاورزي، افزايش توليدات کالائي، بوجود آمدن تقسيمات اجتماعي و شکل گيري بازار است. بطوريکه رژيم فئودالي" توکوگاوا" ابتدا در« روستاها» از هم پاشيد نه در «شهر هاي بزرگی» که مرکزتجارت و مقر برج و باروهاي دايميوها (Daimiyo ) ( ژاپن قبل از دوران ميجي تقريباً به ٢٦٠ تيول تقسيم می شد که هر کدام از آﻧﻬا به اربابي تحت اين عنوان واگذار گرديده بود؛ که ضمن استفاده از ﺑﻬره مالکانه ، بخشي از در آمد آنرا به حکومت مرکزي می فرستاد ) نظیر ادو ( Edo توکیوی امروز ) ، اوساکا و یا کیوتو بودند.

 نکته بسيار مهم در اينجا همانا سنن مربوط به ارزش کار، انظباط، پس انداز، بهره وري، همزيستي و رقابت، توليد مستمر مبتني بر تکنولژي بومي در اين دوران است. اين امر هم در از هم پاشيدن رژيم فئودالي مؤثر افتاد، و هم پس از فروپاشي به مهمترين سنت و طرز تفکرات و رفتار اقتصادي عصر روشنگري ميجي( 1912-1868 Meiji)

 چه در سطح خانوار، چه در سطح بنگاها و چه در سياست هاي اقتصادي کلان تبديل شد. بخاطر وجودچنين طرز تفکر و سنني، با آنچه در اثر انقلاب صنعتي در اروپا اتفاق افتاده بود هم ساز بود. با اين تفاوت که در اروپا بخاطر گسترش سريع علوم و تکنولژی « انقلاب سخت افزاري صنعتي»( ( Industria Revolution و در ژاپن « انقلاب نرم افزاري سخت کوشي » (  (Industrious Revolutionاتفاق افتاد.

 در دوران انزواي دوسده و نيمي، رژيم "توکوگاوا" متوسل به اشاعه مکتبي از تفکرات کنفوسيوسي براي ثبات و تحکيم و مشروعيت هيئت حاکمه گرديد. بطوريکه علاه بر بر قراري نظم، سر سپردگي مرتبتي( هيئت حاکمه-  توده مردم، پدر- فرزند، استاد - شاگرد، شوهر-  همسر، ارباب – رعيت)، « توليد کالاي محلي» ( Kokusan) نه تنها از نظر مادي، بلکه از نظر ارزش معنوي و کرامت انسان به يک شيوه فکری- فلسفي و سنت اقتصادي عمومي مبدل شد. در تقسيم بندي طبقات اجتماعي، بعد از طبقه سلحشوران ( Samurai ) ، طبقه توليد کننده کشاورزي و صنايع  دستي قرار داشتند،  و تجار در پائين ترين طبقات اجتماعي بودند. زيرا از آنان به عنوان پارازيت هاي اجتماعي نام برده مي شد. اگر چه ناگفته نبايد گذارد که بر خلاف سرمايه داري تجاري ايران، با پولي شدن اقتصاد ژاپن، سرمايه داري تجاري در اين کشور به نقش تاريخي خويش در روند توسعه اقتصاد صنعتي و مدرن ژاپن دست یافت.

بهر حال « سنت سخت کوشي » طرز تفکر اقتصادي مبتني بر « پس انداز» ، « بهره وري» و « توليد در محل» به شيوه هاي فرهنگي و آموزشي، و با بهره گيري از « فلسفه شووشي» از طريق هيئت حاکمه در کل نظام اجتماعي

عصر فئوداليسم ژاپن تعميم داده شد.

تحت چنين شرائط اقتصادي-  اجتماعي در داخل، عامل ديگر فروپاشي رژيم فئودالي، تهديد غرب است که به سرکردگي امريکا براي بازگشائي ژاپن بروي غرب، از طريق اعزام نيروي دريايی(  که بدرستي نوعي تهديد صنعتي

تلقي گرديد) به سواحل ژاپن افزايش يافت. عاقبت  نیزمنجر به فرو پاشي رژيم و بر پايي نظامي جديد براي بازگردانيدن امپراطور به قدرت در سال ١٩٦٨ ، بنام « رستاخيز ميجي»  که نوعي نهضت ناسوناليستي برای ايجاد دولت يکپارچه ملي و بهره برداري از آخرين دستاورد هاي غرب در زمينه علوم و تکنولوژيک و مقابله مثبت با آن است، شد.

 در اينجا لازم است اشاره کنم که اگر چه در عصر توکوگاوا  ( 1867- 1603 ) عقاید کنفوسیوس، به ویژه  تفکرات

فلسفي شووشي بخاطر تبعيت بي چون و چرا بيشتر مورد توجه قرار گرفت. ولي سنت همزيستي انواع مذاهب، آئين ها و طرز تفکرات، از تاريخ ديرينه اي در اين کشور بر خودار است. همانطور که تفکر چيني در دوره سلسله «تانگ» سه آيين« بودا» و « تائو » و« کنفوسيوس» را در هم آميخت، ژاپن هم در قرن هشتم آيين« شينتو» را که دين ملي ژاپن بود به  آيين بودا نزديک کرد، به گونه ای که نجبا و اشراف به هر دو دين عمل مي کردند.  ژاپن کشور خدايان، يعني کشوري که آيين شينتو، بودا و کنفوسيوس را عليرغم احتلافشان پذيرفت، شد.  ولي از سوي ديگر اصل ژاپن را به الهه خورشید(amaterasu)  ( سر سلسله اساطيري دودمان پادشاهان کنوني ژاپن) رسانيد. لذا ژاپن با اولويت دادن به سرزمين خويش و ژاپني بودن، ديگر نيازي به تفرقه فکري - فلسفي براي حکومت و يا حمايت از مذهبي در مقابل مذهبي ديگر نداشت.

بخاطر حفظ سنن فرهنگي و استيلاي غرب، ژاپن ابتدا متوسل به انزواي بيش از دو سده شد، ولي در نهايت بخاطر مقابله مثبت با تهديد غرب و ورود به بازي جديد در عصر صنعتي، آگاهانه به تدريج در ب ها را، بخصوص بروي علم و تکنولژي و حتي مسيحيت که در دوران انزوا به شدت با آن مبارزه شده بود، گشود. بطوريکه رهبري بعضي از نهضت هاي اجتماعي را مسحيان اين کشور بعهده گرفتند.  لذا ژاپن باتکاء سنن و فرهنگ تعميم داده شده تا آخرين لايه هاي اجتماعي دوران انزوا، از جمله سخت کوشي و سنت همزيستي انواع آئين و مذاهب، در جهت رشد و توسعه همانند غرب، از تجربيات غرب نه به عنوان هدف، که به عنوان وسيله در جهت رقابت و حفظ سنن فرهنگي با آن سود جست؛ و ساختار ذهني ملي از نظر توليد ( صنعتي-  کشاورزي) و استفاده از علم و تکنولژي را متناسب با جهان مدرن کرد.  به ويژه آنکه مهمترين شاخص تحولات جهان پس از انقلاب صنعتي، بر پايي نظام توليدي انبوه و پويا، مبتني بر تکنولژي است.

برايتان مثالي بزنم.  حتما کشتي« سومو» ژاپني را مي شناسيد.  در اين ورزش وزن کشتي گيران مطرح نيست. کشتي گير ١٠٠ کيلويي مي تواند به مصاف کشتي گير ١٥٠ کيلويي برود. آنچه مطرح است« قو انين بازي است نه

شرائط». براي همين است که سنن و تفکر ژاپني به خود اجازه مي دهد که درعين فقر، به جنگ با تزار روسيه و يا

امريکا برود و به چين پهناور حمله کنند. همچنین به خود اجازه مي دهد که عليرغم فقر طبيعي و دور افتادگي، خود را هميشه با کشور هاي غربي صنعتي از نظر پيشرفت تکنولژيک مقايسه کند.

لذا مي توان گفت که سهولت هماهنگي و تنظيم ساختار ذهني ملي با جهان مدرن، هم توسعه ژاپن را باعث شد ، و هم از ضايعات کلان فرهنگ سنتي – اخلاقي اين کشور در مقابله باغرب،  ممانعت کرد. شايد به همين دليل باشد که غالباً از تقارن پويش مدرنينه و حفظ سنت،  و يا تلفيق اين دو در ژاپن سخن رانده مي شود. سر انجام چنين شيوه فکري-سنتي، و توسل به علم و تکنولژي در پناه دولت توسعه خواه ، نتیجه اش آن می شود که ژاپن تنها کشوري در آسيا شد که به چنين مرحله اي از توسعه ، اگر چه با نظامي بر خلاف قاعده سرمايه داري( از نظر نئوکلاسيک ها) عليرغم فقر طبيعي، مي رسد.

جالب است که در اغلب آثار اندشمندان عصر قديم ژاپن، جمله «افزايش توليد محصولات و ظن عميق به تجار» ، بيش از پيش به چشم مي خورد. اين بدان معني است که رشد و توسعه مبتني بر سخت کوشي و پس انداز و توليد ممتد در ژاپن، برخلاف آنچه که عده ای از ژاپن شناسان ادعا می کنند، تنها از عصر" ميجي" و يا از بعد از جنگ دوم جهاني آغاز نشده است. يه عبارت دیگر ژاپن خود را براي «توسعه هم سنگ با غرب» ، وارد همان قواعد بازي با غرب، اما با اتکاء به بعضي از سنن فرهنگي و تفکرات اقتصادي عصر فئوداليسم، و بررسي تفکرات فلسفي مدرن غرب کرده و سياست« رسيدن به»(  (catch up policy به غرب را پيشه مي کند؛ و با همان ابزار، به شناخت و مقا بله با غرب بر مي خيزد. زيرا علم و تکنولژي که خمير مايه اوليه رشد نوين در عصر صنعتي را تشکيل مي دهد، مجموعه اي از ابزار ها و تکنيک هاي مادي هستند که از تفکر جدا نيستند و بايد به صورت يک مجموعه در نظر گرفته شوند.

--- بعضی از اندیشمندان ایرانی براین باورند که گذار ژاپن از دوران پیش مدرن به دوران مدرن، بدون حذف «سنت های ژاپنی» بوده است. در واقع آنان براین باورند که « ژاپن مدرن» بر روی ستون و پایه سنت های چندین هزارساله بنا شده است. از این رو سعی می کنند در تئوریها و نظریه های خود، برای راهیابی ایران به توسعه، بر روی سنت های ایرانی متمرکز شوند. به نظر شما آیا می توان چنین منطق و استدلالی را برای فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون ژاپن پذیرفت؟ اگر با بخشی از این نظر موافق هستید، تعریف و شاخص های « سنت» از منظر اندیشمندان ژاپنی چیست؟

فکر مي کنم که در پاسخ سئوال اول به بخشي از اين پرسش اشاره کرده باشم. البته من نمي دانم که اين دسته از پژوهشگران، با توجه به چه وجوهي از جامعه ژاپن بدين موضوع اشاره مي کنند. ولي چنين استنتاجي از وجه ظاهري جامعه ژاپن شايد بي سبب نباشد. زيرا که اولاً ، همانطور که اشاره کردم، هيچ جامعه اي نمي تواند مدعي زندگي تنها بر روال سنن کهن و يا مطلقاً مدرن باشد. اما نکته اساسي اينست که  آيا منظور از همزيستي بعضي سنن در کنار مدرنيزاسيون واقعي يا کاذب است؟ چنانچه مدرنيزاسيون واقعي است، و در تعامل نسبي با سنن بسر مي برد، بايد به علت تداوم چنين سنني که محرکه پيشرفت شناخته می شوند، پي برد.

تعريف و شاخص های « سنت» بسيار متنوع است. محققان ژاپني از لحاظ نظري تعريف خاصي از  سنت ندارند. اگر چه مثل هر محفل آکادميک، در اين مورد نيز اتفاق نظري کلي وجود ندارد، ولي بطور کلي اگر « سنت» را به عنوان نوعي « نهاد» در نظر بگيريم، شايد مطلب کمي رساتر گردد. بدين معني که مي توان از  سنت به عنوان رفتاري عمومي (  د ر گروه و يا در سطح جامعه) جهت کنترل رفتار هاي فردي که طي دوران تاريخي از نسلي به نسل ديگر منتقل شده و داراي بار ارزشي براي گروه و يا جامعه مورد نظر است،  ياد کرد.

 اما اغلب محققان ژاپني وقتي به حفظ فرهنگ و يا سنن ژاپن اشار ه می کنند، در باطن تنها به« ژاپني بودن» اشاره دارند؛ و يا بقول " یا سوکه موراکامي" (Yasusuke Murakami 1931- 1993 ) به خصوصيت « جمع گرايي خانه واري » ژاپني فارغ از اختلافات فکري-  فلسفي، و يا مذهبي آن اشاره دارند.  به عقيده "موراکامي" دو راه براي ايجاد معيار ارزش هاي محوري جهت پيشرفت در عصر جديد و صنعتي شدن وجود دارد: ابتدا راهي است که باعث استحکام « فرد گرايي» مي شود .اين شيوه از طريق نوعي مذهب پروتستاني است که انسان را در ارتباط مستقيم با يکديگر قرار مي دهد.  را ه دوم، استفاده از قدرت سياسي براي بسيج اجتماعي، جهت صنعتي شدن توسط « جمع گرايي» ، شبيه کشور هاي سوساسيستي سابق است. ولي به عقيده " موراکامي"، هيئت حاکمه ژاپن براي  آماده کردن و رقابت جامعه اين کشور در مقابله مثبت با قدرت توليدي غرب، متوسل به نوعي سنت « جمع گرايي خانه واري» از طريق آموزرش، بسيج خانه واري و سنت هاي کهن شد.

بهر حال با يد گفت که نهاد ها از جمله سنن، به دوسته کلي تقسيم مي شوند:. يک دسته نهاد ها ي سنتي هستند که از مجموعه رسمها ، مذهب ، عرف و قرارداد هاي اجتماعي تشکيل شده، و در طول زمان به تدريج بوجود آمده و بر افکار و رفتار اقتصادي - اجتماعي و نظام ارزشي رايج در جامعه تاثير مي گذارند . ديگري،  نهاد هاي مدني هستند که غالباً به طرق قانوني ابداع شده اند، ولي در هر حال تأکید می کنم که حتی این دسته از نهادهای مدرن، از طرز تفکرات و رفتار هاي اقتصادي و نظام ارزشي غالب برجامعه مورد نظر تأثیر می پذیرند.  لذا نهاد هاي مدني عليرغم بعضي وجوهات جهان شمول آنها، در عمق به شيوه اي رنگ و بوي سنتي به خود گرفته و به يکديگر پيوند مي خورند. تفسیر و تعبیرهای گوناگون از آزادی، مکانیسم بازار، حقوق فردی و اجتماعی و غیره از همین روست.

در طول تاريخ، ساختار قدرت از عوامل شکل دهنده شيوه آموزش و طرز تفکرات غالب در جامعه و انتقال آنها از نسلي به نسلي دیگر، و در نهايت تشکيل دهنده سنت ها به شمار مي آيد. زيرا که عموماً بعضي سنت ها از طريق اعمال قدرت، بر فرهنگ جامعه تحميل شده، و به باز توليد خود مي پردازند.  اما نکته مهم اين است که آيا چنين سنت هایی با توسعه و ترقي در عصر جديد رابطه تکميلي دارند، و يا جانشينی. بنابراین اگر ژاپن ضمن توسعه صنعتي، بعضي از سنن خود را حفظ کرده است، بدين معني نيست که هر گونه سنت و حتي نهاد به ظاهر مدرن، در تعامل مثبت با توسعه صنعتي در ديگر جوامع است. بلکه اين تعامل در ژاپن از آن جهت است که اولاً سنت و يا ارزش فرهنگي پس انداز، سخت کوشي، توليد کالا و بهروري، در تعامل مطلق با عصر صنعتي است؛ و از طرفي، بالندگي اقتصادي اين کشور موجب تعلق خاطر بيش از پيش به سنت های کهن مردمان اين سرزمين شده، و اين امر مرتباً به باز توليد خود مبادرت کرده است. به همين دلیل است که در ژاپن، هيچگاه برخلاف ايران از تهاجم فرهنگي سخني به ميان نمي آيد. در نتیجه توسعه و بالنده گي اقتصادي، موجب افزايش ارزشهاي کهن سنن و پايبندي  بيش از پيش به آنها مي شود.  ولي بر عکس، انحطاط اقتصادی و اجتماعي و سياسي موجب تحليل ارزش هاي فرهنگي و سنت های کهن شده،  و حفاظت از آنها جز به شيوه هاي اقتدارگرايانه و با هزينه هاي ملي بسيار گزاف، از جمله حذف آزادي

بيان، انديشه و رفتار، ميسر نيست. در مجموع همان طور که اشاره کردم، انسان عصر جديدبه طور یکجا در آن واحد در عصر مدرن و سنت ها زندگي مي کند. چنانچه سنت ها تسريع کننده توسعه و پيشرفت باشد، تعارضي بين آنها نيست. در چنين شرائطي  جنگ سنت و مدرنيته معنا ندارد، و حتي پست مدرن به خلاقيت و کوشش مدرنيته و متحول کردن سنت مي افزايد.

--- فرید زکریا در کتاب « آینده آزادی» ، از منظر دموکراسی لیبرالی به فرآیند توسعه در کشورهای توسعه نیافته و درحال توسعه نگاه می کند. وی براین باور است که تحولات بیرون از دموکراسی لیبرالی، راه را برای پوپولیسم سیاسی و اقتصادی، نفوذ گروه های ذینفع در سیاست و شاهراه های اقتصادی، تبدیل دولت به بزرگترین سد توسعه اقتصادی و سیاسی، و... می گشاید. زکریا برای اثبات مدعای خود این نکته را بیان می کند که طی پنجاه سال گذشته، تقریباً تمام نمونه های موفق کشورهای درحال توسعه، تحت یک نظام اقتدارگرای لیبرالی به وقوع پیوسته اند. مثلاً در تایوان، کره جنوبی، سنگاپور و اندونزی. آیا شما چنین تلقی را نسبت به فرآیند توسعه اقتصادی می پذیرید؟ و آیا می توانیم چنین اصلی را در پیشرفت و توسعه اقتصاد ژاپن، پذیریم؟

ببینید! نظام اقتصادي مبتني بر بازار، به خاطر نقش نهاد ها و يا سنت ها چند گونه است. تجربه تاريخي کشور ها يي چون ايران، حاکي از آن است که توسعه اقتصاد ملي امري نيست که بر خلاف احکام کتابهاي درس اقتصاد توسعه و يا اقتصاد سياسي، تکامل آن تنها ناشي از وفور منابع در دسترس و یا جبر تاريخي و حتي برنامه ريزي چندین ساله اقتصادي باشد. اقتصاد، علمي نيست که بهره گيري از آن تحت هر شرائط فکري و سنتي، به طور خود کار منجر به روند تکاملي مشابه در شرائط مادي مشابه، ولي در شرائط ذهني و سنتي متفاوت گردد.

بخش عمده اي از مکاتب اقتصادي متکي به شيوه پوزيتويسم قرن نوزدهمي، چند گونگي نظام اقتصادي مبتني بر مکانيسم بازار را طرد کرده، و يا آن را شيوه اي عقب مانده تلقي مي کنند. اما اکنون ديگر آشکار شده است که عليرغم

تصور آن دسته از اقتصاددانان، نظام اقتصادي مبتني بر بازار به هيچ وجه تک گونه نيست، بلکه چند گونه است. بدين

معني که اگر جامعه اقتصادي را به عنوان نظام و اجزاء تشکيل دهند آن موزائيکي از نهاد ها ( تفکرات، سنن ، راهکارها، مديريت اقتصاد ملي و نحو مديريت بنگاها) تلقي شود، شيوه  و نظام اقتصادي مبتني بر بازار، نه تنها تک گونه نيست، بلکه حتي داراي رفتار قومي و چند گونه است. رفتار قومي آن نيز بر وجه فکري-  فلسفي و در نتيجه فرهنگي-  سنتي آن استوار است.

سياستها و برنامه هاي توسعه اقتصادي -اجتماعي عليرغم همگوني مسائل نظري آن، د ر حين طراحي واجرا، مفاهيم اصلي خويش را از سنت ها و انديشه هاي غالب اقتصادي در هيأت حاکمه و دستگاه بروکراسي، و به طور کلي از جامعه مور نظر به عاريت ميگيرند. لذا عليرغم حاکميت روابط توليدي مشابه، برابري نسبي عوامل توليد در دسترس، تشابه نظام اقتصادي و به کار گيري ابزار هاي مشابه پولي و مالي د ر برنامه هاي توسعه اقتصادي –اجتماعي ، نتايج گوناگون و حتي متضادی را به بار می آورد.سرنوشت اقتصادی ایران بعد از 50 سال تجربه برنامه ریزی اقتصادی، در عین در دسترس بودن نسبی همه عوامل ( البته بجز اندیشه! ) گویای این واقعیت است. به عبارت ديگر، توسعه اقتصادي قبل از آنکه نتيجه مدلها و برنامه ريزي ها باشد، به مجموعه تفکرات اقتصادي و سنن يک ملت و هيأت حاکمه آن بستگي دارد. به همين خاطر است که بعضي اقتصادانان ژاپن، دیسیپلین  اقتصاد را توليدي فرهنگي تلقي مي کنند.

نئوکلاسيک ها ي معتقد به دمکراسي ليبرالي، اعتقاد به تک گونگي نظام مبتني بر بازار داشته و معتقدند که حداکثر کردن سود در مؤسسات اقتصادي،  از نظريه رفتار عقلائي و حداکثر مطلوبيت فرد اقتصادي جهان شمول ناشي می شود. نتيجه آن، اين طرز تفکر مصرفي است که مصرف بيشتر، استراحت و تفريح فراوان تر و کار کمتر، عمده ترين عامل رضايت خاطر انسان محسوب مي شود.

اگر دقيقا توجه شود، در اين طرز تفکر اقتصادي که در محيط فرهنگي و جامعه غرب تدوين شده و در مرحله بسيار پيشرفته اي از توسعه صنعتي-  تکنولژيک قرار دارد، کار کردن و پس انداز نوعي عدم فايده محسوب می شود. ولي در پس اين تحليل، به طور طبيعي مصرف مبتني بر توليد ( کالا وخدمات ) که باني ايجاد فرصت هاي اشتغالي و در آمد ملي است، و به اتکاء تکنولژي و بهره وري عوامل توليد که روز بروز افزايش مي يابد، قرار دارد.

بنابراین ، براي اکثر معتقدان به تک گونگي نظام اقتصادي که مراحل پيشرفت مبتني بر توليد همپا با تغييرات مستمر تکنولژيک را پست سر گذاشته، و از موضع نظام ارزشي و فرهنگي جامعه صنعتي سخن مي رانند، انسان موجودي مصرف کننده است، و رفتار آن متغير عمده رشد تلقي مي شود. ولي براي معتقدان به چند گونه نظام اقتصادي مبتني بر بازار، که از موضع عقب مانده گي اقتصادي سخن مي گويند، اگر روند مصرف، مبناي توليد داخلي ( اشتغال و در آمد براي اقتصاد ملي و يا جبران مصرف کالاي خارجي با صادرات کالائي)  نداشته و تنها به صادرات و فرصت هاي اشتغال داخلي و اصطهلاک دارائيهاي غير قابل جايگرين براي افزايش مصرف کالاي خارجي، به عنوان متغير عمده رشد عمل کند ، انسان عصر صنعت در وهله اول بايد موجودي سخت کوش و پس انداز کننده و مبتکر و توليد کننده براي افزايش بهروري عوامل توليد باشد. اما به عنوان موجودي متفکر و سازنده،  در شرایط عقب مانده گي سنت کار توليدي، نمي تواند ارزشي غير مفيد باشد.  زيرا  توليد است که هدايت بلند مدت اقتصاد ملي و سرنوشت سياسي، بالنده گي فرهنگي و رفاه خانوار را بر عهده دارد. روندي که ژاپنیها آن را پيمودند.

فروپاشي امپراطوري اسلامي عثماني، از زماني آغاز شد که قدرت مقابله فکري با روند توليد صنعتي جهاني را از دست داد؛ و دست از توليد کشيد و به مصرف گرائي پرداخت. انتقاد از عصر قاجار به خاطر شکست هاي صنعتي (درجنگها )، سياست هاي سو داگرانه اي چون قرار داد هاي استثماري پيمانکاري با خارجيان، به شيوه بيع متقابل و يا پيش فروش منابع، و عدم ترويج آموزش و فرهنگ و سنت های داراي روابط تکميلي با عصر صنعتي به شکل فراگير، و در نتيجه بازداشتن فکري و فلسفي و سنتي ملي از مقابله مثبت با دو رويه تمدن جديد صنعتي، پيشرفت علمي- تکنولژيک و نظاميگري در قرن نوزدهم، از همين روست.

البته باید توجه داشت که اکثر کشور هاي دير گرويده به کاروان پيشرفت و توسعه، ابتدا سنت های کهن ولي همگرا با سخت کوشي، پس انداز، سرمايه گذاري ، توليد و بهروري را مورد حمايت قرار داده، و به ايجاد نهاد هايي مبادرت کرده اند که اگر چه در کوتاه مدت با معيار هاي دمکراسي غرب هم آهنگي نداشته است، ولي در بلند مدت موفق به ايجاد معادل آن، ولي با ويژه گيهاي آسيايي آن شده اند. آنجا هم که کسانی چون " فرید زکریا" سخن از نظام های اقتدارگرا در شرق آسیا می کنند، گویا آن را با « دولت های توسعه خواه » اشتباه می گیرند.

 بانک جهاني، اين مأمن بنياد گرائي اقتصادي و معتقد به تک گونه بودن نظام اقتصادي مبتني بر مکانيسم بازار، وادار به پذيرش نقش نهاد ها و سنت ها در توسعه اقتصادي کشور هاي آسياي شرقي شده، و چند گونگي نظام اقتصادي مبتني بر مکانيسم بازار ( از جمله نظام سرمايه داري بر خلاف قاعده ژاپن و يا نظام اقتصاد سوسياليستي مبتني بر بازار چين ) را مي پذيرد. لذا ملاحظه مي کنيد که در نهايت همه آنها به جز چين ( که آن هم در نهایت به خاطر فشار اقتصادی- اجتماعی و سیاسی ناگزیر خواهد شد )، نظير ژاپن و تايوان و يا کره جنوبي به نوعي«  دمکراسي عقلايي» رسيده اند؛ ضمن اینکه فرهنگ کهنشان را پاس داشته اند.

 بخاطر بياوريم که اين شيوه توسعه،  منحصر به ژاپن و يا ديگر کشور هاي آسياي شرقي نيست. در اروپا نيز شاهد توسعه صنعتي به شيوه غير ليبرال بوده ایم. براي مثال در آلمان قرن نوزدهم تحت تأثير تفکرات " فردريک ليست" براي رسيدن به انگليس هستیم  که ژاپني ها بسيار از آن آموخته اند.

در مورد ژاپن دوران" ميجي" و يا قبل از جنگ دوم جهاني، ويژه گيهاي غير ليبرال در نظام اقتصادي – سياسي اين کشور به وضوح مشاهده مي گردد؛ که عمدتاً ناشي از نظامي گري ست که به نوعي ناسيوناليسم افراطي تبديل شده بود. ناسيوناليسم آموزشي، ناسيوناليسم حمايت از نظام امپراطوري، ناسيوناليسم فرهنگي، ناسيوناليسم برتري نژاد ژاپني وغيره. اینها انواع بنياد گرايي ناسيوناليستي بودند که شايد براي رقابت و برابري با غرب صنعتي، در آن زمان لازم به شمار مي آمد. ضمناً فراموش نکنيم که ريشه اصلي ديسيپلين اقتصادی و توسعه  ژاپن، بقول "جوان رابينسون" اقتصاد دان شهير انگليسي، در ناسيوناليسم آن نهفته است. از همين روست که ملت ژاپن به طور سنتي تعلق خاطر خاصي به سرنوشت همگاني ملي خود دارند. چراکه ملت ژاپن از جمله ملت هائي است که دائما به بررسي و مکاشفه خود مي پردازد. مثلاً ژاپن چيست؟  ژاپني کيست؟ فرهنگ ژاپني کدام است؟ از جمله عناوين کتب و تحقيقاتي است که در ژاپن رواج و مشتاقان فراوانی دارد.

ژاپن ضمن نياز به ياد گيري از غرب و همزيستي رقابت آميزبا آن، تهاجم يک جانبه و هويتي آن را نپذيرفت. لذا ضمن آموختن از علوم و تکنولژي و تفکرات غربي، به خاطر مقابله با بحران هويت ملي و حذر از شکست و حقارت صنعتي،  به افزايش قدرت توليد و انگيزه هاي ملي براي دسترسي بدان پرداخت. تا آنجا که امپراطور( Tenno )، کوه آتشفشان فوجي(Fujisan) ، شکوفه هاي گيلاس(Sakura) ، راه سامورائي(Bushido)، و حتي خودکشي آبرومندانه به سبک ژاپني(Haragiri)، مراسم چاي و گل آرائي(Ikebana) ، توليد ناخالص ملي ((GNP و يا آيين ذن (zen)، که اصل اشراق و بيداري (satori) است را به سنت هاي ملي و ژاپني جهت يکپارچگي و بسيج فکري-  روحي ملي و هم آهنگي و همزيستي به منظور توسعه فرهنگي - اقتصادي جامعه تبديل کرد. به طوري که متفکرين دگرانديش و مارکسيست ژاپنی هم از آن بدور نمانده، و به مارکسيست ها و يا دگر انديشان سامورائي منش و وطن خواه شهرت يافته اند. اجازه بدهید مثال جالبی برایتان بزنم. همان طور که می دانید، جمعیت ژاپن بالغ بر 123 میلیون نفر است. ولی تعداد کسانی که در معابد « شینتویی» ثبت نام کرده اند، بالغ بر 105 میلیون نفر، و تعداد کسانی که در معابد « بودایی » ثبت نام کرده اند از 95 میلیون نفر تجاوز می کند. بدین ترتیب هر ژاپنی تقریباً در دو نهاد مذهبی نام نویسی کرده است. این درحالی است که اغلب ذوج های جوان، مراسم عروسی خود را در کلیسا برپا می کنند.

لذا نه تنها نمي توان براي تحولات شگرف و تاريخي توسعه و پيشرفت ژاپن، آزادي بيان و انديشه، حفاظت از طبيعت و محيط زيست، هم زيستي صلح آميز تفکرات و آيين هاي گوناگون در اين کشور و در بيرون از دموکراسي غرب جنگ طلب و تبعيضي، ارزش منفي قائل  شد، بلکه ستودني است. البته اين امر به هیچوجه به معناي ستودن هر آنچه ژاپني است، نيست.

--- پروفسور نقی زاده، شما به تأثیرات فلسفه « شووشی » در اقتصاد جوامع شرق آسیا، به خصوص کشور ژاپن، به اختصار اشاره کرده و به سه گرایش مختلف پرداخته اید:

الف) توجه به مسائل اقتصادی- اجتماعی به همراه قواعد اخلاقی ب) کنترل فعالیتهای اقتصادی توسط فرمانروا و مسئولین معتقد به اصول اخلاقی ج) درک خردمندانه از پدیده های اقتصادی و اجتماعی عصر مدرن در میان مردم.

از طرفی ما شاهد همین تأثیرات اخلاقی و فلسفی در اروپا هستیم، مانند تأثیر اخلاق پروتستان بر اقتصاد اروپا، یا تأثیر اندیشه کالون که ماکس وبر در کتاب « اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری » به خوبی به آن پرداخته است. حال سئوال این است که آیا می توانیم برای کشور ایران نیز یک چنین اندیشه فلسفی- اجتماعی- مذهبی را که تأیری بر اقتصاد ایران داشته، در طول تاریخ چند هزار ساله آن، مشاهده کنیم؟

آنچه مسلم است و از شواهد تاريخي بر مي آيد، تا عصر ماقبل مدرن که اقتصاد کشاورزي و تجارت در جهان حاکم بود، اختلاف چنداني بين ايران و ديگر کشور هاي صنعتي از جمله ژاپن وجود نداشت. گسترش تفاوت ها از آنجا ناشي می شود که با انقلاب صنعتي و بر پايي نظام سرمايه داري که مبتني بر قدرت توليد پوياي صنعتي است، ١)نظام فکري  -فلسفي و  آموزشي در اکثر کشور هاي اسلامي از جمله در ايران قادر به هم پايي با آن نگرديد، ٢) و تفکرات اقتصادي و سنن مربوط به آموزش و پرورش عمدتاً در همان عصر سوداگري متوقف شد، ٣) واقعيت نوين جهان نه تنها به جد گرفته نشد بلکه، 4) مقابله منفي را پيشه خود ساختند که باعث، 5) عقب مانده گي اقتصادي-  سياسي در داخل و نفوذ اقتصادي  -سياسي قدرتهاي صنعتي و شکست هاي متوالي صنعتی( جنگها ) شد.

هملانطور که در کتاب« مباني تقکرات اقتصادي و توسعه ژاپن»  بدان اشاره کرده ام، تأثير« فلسفه شووشي» تنها براي ياد آوري اين نکته است که مباني تفکرات اقتصادي و سنت هاي فرهنگي و آموزشي ژاپن، ناشي از تعامل آن به طور سنتي و تاريخي با نظام توليدي پويا در عصر نوين است. طرز تفکرات شووشي که مکتبي از کنفوسيوس است، معتقد است که جهان در هر عصري به وسيله قواعد جهان شمولي بنام  « لي» که در تمام نظام هاي اجتماعي وجود دارد، خلق شده، و آنچه مورد نياز سياست است، اخلاق و آموزش و پرورش ِ هم پا با تحولات جهان است.

با اين سنت فکري است که مباني تعامل فرهنگي و آموزشي با تحولات اجتماعي در هر عصر فراهم مي شود.  لذا، ١) کار جهان واقع به جد گرفته شد، ٢)  و از حواله آن به فردا براي جلوگيري از کاهليت، فرومايگي، تزوير و فروپاشي اخلاقي جلوگيري کردند، ٣)  به خاطر رعايت اصول اخلاقي، کار نظارت بر اقتصاد به فرامانروايي که شديداً متعقد به اصول اخلاق در رفتار و پندار و گفتاراند واگذار شد و، ٤) عليرغم ويژه گيهاي ماقبل مدرن در بعضي قواعد اخلاقي، تفسير هاي خردمندانه که شاخص آن توجه به جهان واقع است، به منظور درک پديده هاي اجتماعي – اقتصادي، به تدريج در ميان مردم رايج شد.

اگرچه متفکران ديگري چون " سوراي آو گيئو" (  (Sorai Ogyu 1666- 1728 و ديگران به مخالفت با فلسفه شووشي و قوانين« لي » پرداختند، ولي همين امر زمينه را براي دريافت پيام خروشان انقلاب صنعتي نظير علوم، توليد مستمر، بهره وري ، مبادله وغيره را بيشاز پيش، آماده کرد.

از طرفي هر چه بيشتر متفکران ژاپني ازغلبه علمي و تکونولوژي غرب آگاه مي گردند ، بيشتر به اساطير شينتو، متون قديمي ژاپني و اخلاق کنفوسيوسي براي « مقابله مثبت» با تهاجم فرهنگي غرب توجه مي کنند. بدين معني که آنان از يک سو تشنه ياد گيري از غرب هستند، و از سوي ديگر تمايلات وطن خواهانه، آنان را وادار به حفاظت از فرهنگ بومي، ضمن ياد گيري صنعتي از غرب به عنوان وسيله نه هدف، مي سازد.

لذا نظريات " نوبو هيرو ساتو " ( (Nobuhiro Sato 1769- 1850 که از اندیشمندان عصر فئودالیسم به شمار می آید، مورد توجه رهبران توسعه خواه عصر روشنگري ميجي قرار مي گيرد. "ساتو" اساس مباحثات خويش را بر اعتقادات مذهبي و وطن پرستي قرار مي دهد.  بدين معني که وي بر اساس آموزش هاي فلسفي " اتسوتانه هيراتا"

 ( 1843- 1776 (Atsutane Hirata به خواست خدايان بهروري اعتقاد داشت. در فلسفه " هيراتا"، خدايان بهره وري آفريدگاني هستند که بطور پنهاني و بالقوه در هر موجوي براي بهره وري نامحدود حضور دارند.  لذا" ساتو" معتقد بود که آموزش و پرورش و توسعه چنين بهره وري نامحدودي، از وظائف رهبران سياسي بر اساس خواست الهي است. به طوريکه انسانها قادر به افزايش بهره وري و افزايش بيش از پيش توليد خويش خواهند شد. وي با جملاتي نظير « رهبراني که نمي توانند مردم را از بدبختيی نظير ويراني روستاها در اثر فقر نجات دهند، خواست خدايان بهره وري را تسليم دشمن می کنند»، رهبران ناشايست را مورد عتاب قرار داد.

"ساتو"، از  آنجائي که به نقش اساسي دولت توسعه خواه در اقتصاد معتقد، و به طبقه غير مولد تجار ظنين بود، براي توسعه کشور تأکيد فراواني بر ديد خردمندانه از پديده هاي اقتصادي و اجتماعي هر عصر، از طريق آموزش، کار آموزي و معرفي تکنولژي جديد داشت. وي تا آنجا پيش مي رود که رسالت الهي ژاپن را به عنوان اولين کشور خلق شده توسط « خداي بهروري»  مي دانست. همچنين معتقد بود که ژاپن مي تواند از طريق توسعه و کمک به توليدي کردن اقتصاد مناطقي چون شبه جزيره کره و يا چين و هند، مردم اين سرزمينها را از فقر نجات دهد.

بي ترديد ايران و اسلام هم مي تواند مدعي داشتن يکي سري از سنن و ميراث هاي کهن و ارزنده، نه تنها براي ايران که براي جامعه بشري باشند. حتي کشوري که ظرف چند دهه اخير ما با آن و يا او با ما، سر جنگ و دعوا دارد، به مناسبت هاي رسمي و غير رسمي بدان اذان داشته است. محققان و هنر مندان ژاپني بخشي از ميراث هاي فرهنگي و سنتي خود را مديون ايران مي دانسته، و در مراسم سنتي خود از اشياء متعلق به ایران عهد باستان استفاده کرده، و از آنها با نهايت دقت نگهداري مي کنند. از اين بابت بايد ژاپني ها را آدمهاي منصفي دانست، زيرا دين ِ خود را به تمام مباني و ميراث ها فرهنگي- صنعتي خود، از جمله به چين و يا ايران عهد باستان، و يا اروپا وامريکا درعصر حاضر هميشه ادا مي کنند.

براي اشاره سريع بدين امر بهتر است به شيوه استقرا ئی عمل کنيم. یعني با اتکاء و استناد به بعضي شواهد که از  آنها به عنوا ن عوامل عقب مانده گي ايران ياد مي شود اشاره کنيم تا به بعضي نظريات کلي برسيم.

به نظر مي رسد که که متفکران ايراني و اسلامي به حد کافي به شناخت غرب و تحولات فکري فلسفي و صنعتي آن در قرون گذشته توجه کافي نکردند. اگر هم توجهی بوده، به شيوه مقابله منفي و نهي مستمر انجام گرفته و از آن به عنوان« غرب زد گي» و واژه هاي مخدوش ديگري ياد کرده اند. لذا اقوام ايراني بدرستي متوجه چگونگي قوانين بازي عصر جديد، بخصوص در امر توليد صنعتي ، بهره وري ، رقابت، اهميت علوم و تکنولژي و از همه مهمتر ديد

انسان نسبت به خودش بر اثر تحولات جديد، نشده اند. شکست نظامي ( صنعتي) ايران در دو جنگ با روس در اوائل قرن نوزدهم ، ايران را متوجه قوانين بازي و يا تفکرات فکري - فلسفي جديد عصر نوين نکرده است.

فراموش نکنیم که يکي از وجوه اساسي نگرش مدرن، اين است که دنيا و کار جهان واقع را جدي مي گيرد؛ و انسان در کار شناخت اين جهان دائماً مجاهدت مي کند .فکر مي کنم از نظر روحي و فکري و فلسفي و حتي آموزشي، ما درست متعلق به فرهنگي هستيم که عصر جديد را که واقعيتي غير قابل انکار و پديده اي انتزاعي و متافيزيکي نيست، به هيچ مي گيريم. اين سنت ِ هيچ انگاري و نهي مداوم، و در عین حال مصرف مداوم کالاهای غربی، از طریق فروش ثروت ملی، در ما خود به خود عامل فکری -  فلسفه بسيار مهمي است که از آن بايد به عنو ان يکي از مباني فکري  -فلسفي ياد کرد که با عصر تولید صنعتي، و یا مدرن، رقابت، برتری جویی و پیشتازی در عرصه های علم و تکنولوژی، صنعتی – اقتصادی و فرهنگی، اصولاً همخواني ندارد.

برای اینکه این موضوع را بهتر درک کنید نگاه کنيد به گفتار" حاج سيّاح"  و"  لرد کروزون" . حاج سياح مي گويد: اينان که به نام تاجر از آنها ياد مي کنند، مزدور فرنگيانند و دشمن وطن خودشان هستند. تجارت هم شد دلالي کالاي خارجه نه ترويج متاع وطن. اين تجارت به اين ترتيب در اندک زمانی صنايع ايران را نابود و اهل ايران را پريشان و گرسنه خواهد کرد؛ و بلاخره با کبريت تجارت، خرمنهاي کاغذ و البسه که به ايران مي ريزد آتش خواهد گرفت.

 يا" کروزو ن" در دهه آخر قرن نوزدهم میلادی مي گويد: گذشته از اشياي تجملي غربي که از طبقات بالا به آن معتاد شده اند تا پوشاک همه طبقات جامعه، از مردان گرفته تا زنان، جملگي از غرب وارد مي شود. ابريشم، ساتن و ماهوت براي طبقه اعيان و قماش نخي و پنبه اي براي همه طبقات. لباس يک روستائي ساده از منچستر يا مسکو مي آيد و نيلي که همسر او بکار مي برد از بمبئي وارد مي شود. در واقع از بالاترين تا پائين ترين مراتب اجتماعي به طور قطع وابسته و متکي به کالاي غربي شده اند.

به نظر شما آيا به طور کلي چنين شيوه مديريت اقتصاد ملي که از تفکرات سنتي اقتصادي ما نشأت مي گيرد، پس از بيش از 100 سال تغيير کرده؟ چنين وضعي هنوز تغيير اساسي نکرده است. به جز اينکه منچستر و مسکو ابتدا به ژاپن و کره جنوبي، و سپس تايوان و ترکيه و اخيراً چين تبديل شده است. لذا تفکرات فکري-  فلسفي ما در زمينه اقتصاد که نوعي سنت اداره اقتصاد ملي محسوب مي شود، هنوز قوانين بازي عصر توسعه صنعتي را به هيچ مي گيرد و همان راه « سوداگري» عصر ماقبل صنعتي را پيش گرفته است.

در زمان قاجار، گمرکات و حتي امتياز رودخانه ها به خارجيان به طور پيمانکاري اجاره داده مي شد. امروز هم نفت با همان شيوه عهد قاجاري اداره و به ديگران به صورت پيمانکاري که از آن به عنوان « بيع متقابل»  ياد مي گردد، واگذار مي شود. براي پرداخت حقوق کارکنان، خريد نان شب، شيريني شب عيد، کاغذ کلام الله مجيد و چادر سياه و حتي بنزين وسائل نقليه خود، نياز به فروش ثروت ملي داريم. کاري به توليد و بهره وري نداريم و تنها به مظاهر زندگي مدرن، از منظر مصرف دل بسته ايم. لذا جامعه ايراني با فرهنگ اسلامي، از نظر سنت تفکرات اقتصادي به توزيع منابع طبيعي قبل از توليد ثروت اجتماعي اعتقاد داشته و ايماني به توليد، پس انداز، سرمايه گذاري، بهروري، علوم، تکنولژي و روحيه مقابله مثبت با غرب صنعتي ندارد. .به همين خاطر است که وقتي که محققين ژاپني در مقابل عقب مانده گي کشور هاي اسلامي که بخش عمده اي از ثروت هاي طبيعي جهان را در دست دارند و با فقر خود مقايسه مي کنند، بدين نتيجه مي رسند که این مردمان به جاي تلاش و توليد، به فکر توزيع و مصرف آنچه که در اختيار است بوده، و از آگاهي کمي نسبت به اقتصاد ملي برخوردارند. چنين سنت فکري – فلسفي، دقيقاً بر خلاف نظام عصر جديد است و داراي روابط جانشيني با توسعه ملي محسوب مي شود. ما به طور سنتي هنوز به جهان يک نوع رويکرد جهان شناختي د اريم .در حاليکه رويکرد انسان در دنياي مدرن، رويکردي معرفت شناختي است. لذا مهمترين موانع ما د ر مورد توسعه اقتصادي، از ناحيه ديدگاه و سنت های فکري و معرفت شناختي است، نه موانع مادي مطرح در کتابهاي در س اقتصاد که به قولي به اندازه چند قارّه در اختيار داريم، ولي عموماً در خدمت اقتصاد ديگر کشور هاي جهان است، نه در خدمت اقتصاد ملي. برتري مدرنيته ( تفکر) بر مدرنيزاسيون ( یعني ماشين، تکنولژي، باز سازي متکی به صادرات ثروت هاي ملي و غيره)  از اين جهت ارجحيت دارد.

 

--- کشور ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم که آسیب های عظیمی بر زیرساخت های مادی و برمنابع انسانی اش وارد شده بود، به سرعت خود را بازسازی کرده و به عنوان یکی از قدرتهای بزرگ اقتصادی و سیاسی در جهان مطرح می کند. اگر بخواهیم مقایسه ای بین ایران و ژاپن انجام بدهیم، می بینیم که ایران بعد از 8 سال جنگ با عراق، شروع به بازسازی حود می کند، اما کماکان شاهد بحران های اقتصادی و عدم اتخاذ سیاست های شفاف و روشن اقتصادی هستیم. حتی به زعم ما این امر تا جایی پیش می رود که در دوم خرداد 1376 شاهد تغییر سیاست های بازسازی اقتصادی به سوی بازسازی سیاسی هستیم، و باز دیدیم که در خرداد 1384 با به قدرت رسیدن تکنوکرات ها، سیاست جدیدی در پیش گرفته می شود. به نظر شما آیا کشور ژاپن نیز شاهد چنین سیکل رفت و برگشت و گاه معلق بوده است؟ اگر چنین امری وجود داشته، چگونه توانسته بر آن فائق شود؟

به طور کلي جابجايي قدرت نه تنها جاي شگفتي نيست که عين سلامت اقتصادي - سياسي و اخلاقي جامعه است. در ژاپن، پيام ناگهاني امپراطور و پذيرش شکست، به سرعت موجب از هم گسيختگي نظام اقتصادي و سياسي کشور شد. تحولات اجتماعي و سياسي اين کشور بعد از جنگ دوم جهاني، تحت شرایط استيلاي قواي اشغالگر به سرکردگي امريکا، به مراتب از فراز و نشيبهاي معادل آن در ايران فراتر مي رود. براي جزئيات آن باز ناگزيرم شما را به کتاب « مباني تفکرات اقتصادي و توسعه ژاپن»  و يا کتاب«  ژاپن و سياستهاي اقتصادي جنگ و باز سازي » ( شرکت سهامي انتشار ١٣٧٢ ) ارجاء دهم. براي نمونه همين قدر بس که به قول "هيروفومي اوزاوا"

( HirofumiUzawa 1928_ ) اقتصادان برجسته ژاپني گفته شود که ، هواي انقلاب سوسيا ليستي در ژاپن در جريان بود. مردم چنان با فقر و تنگدستي روبرو بودند که ماندن در دانشگاه و ادامه تحصيل در رشته رياضي نوعي اريستوکراسي تلقي مي گرديد.

اصلاحات اقتصادي و اجتماعي و آزادي هاي سياسي پس از جنگ منجر به رشد انواع تفکرات دگر انديش، که در شرائط جنگ سرکوب شده بودند، گرديد. اتحاديه هاي کار گري و دهقاني چنان رشد کردند که پس از تصويب واعلام قانون اساسي جديد، و بر گزاري اولين انتخابات در آوريل ١٩٤٧ احزاب مخالف به رهبري حزب سوسياليست، بزرگترين حزب دست راستي و محافظه کار را شکست دادند و به پيروزي رسيد.  اولين برنامه سياست هاي اظطراري اقتصادي و گزارشي از واقعيت هاي اقتصادي ژاپن که از آن به عنوان«  انجيل بازسازي ژاپن » و اولين گزارش سالانه بعد از جنگ ژاپن ياد مي گردد، توسط همين دولت و توسط يکي از اقتصادانان مارکسيست ژاپن تهيه شد. مفهوم پيشرفت به سوي مساوات اجتماعي و رفاهي تحت تأثير رشد سوسياليسم در شوروي سابق به شدت تبليغ شده و بر نامه ژاپن به سوي سوسياليسم تهيه گرديده بود.

ولي انچه که از اهميت خاصي برخودار است، اعتقاد به سرنوشت همگاني جامعه ژاپن و« ژاپن گرايي مطلق» است. لذا در تدوين برنامه بازسازي، از همه طيف هاي فکري- فلسفي از جمله مارکسيست ها دعوت شده بود، و هيأت حاکمه خود را از هيچ ظرفيت لايزالي محروم نکرد. به طوريکه برنامه بازسازي ژاپن نه مبتني بر مکانيسم بازار، که

بر اساس شيوه اولويت توزيع منابع (Priority Production System ) در جهت توليد کردن هر چه سريعتر اقتصاد، افزايش فرصت هاي اشتغالي و استفاده از تکنولژي جديد، بر اساس همان سنت فکري توجه به افزايش بهره وري و رسيدن و رقابت با غرب در عصر ميجي تهيه گرديد؛ که از آن مي توان به عنوان دومين مرحله استراتژي رسيدن به غرب ياد کرد. براي مثال، ژاپن عليرغم فقر در منابع داخلي انرژي، از واردات فراورده هاي نفتي تا سال ١٩٩٦ خود داري  نمود، و تنها اکتفا به واردات نفت خام از ايران کرد.  زيرا که ارزش را در توليد فراورده هاي نفتي درد اخل، و ايجادفرصت های اشتغالی براي نيروي کار بازگشته از جبهه ها را وظیفه دولت توسعه خواه تلقي مي کرد.  طرز تفکري که با روش سوداگرانه اقتصاد ايران که ثروت ملي را براي مصرف ( از جمله واردات فراورده نفتي ) به فروش مي رساند، در تضادي آشکار است. در حالي که به قول" سيد محمد باقر صدر"، اسلام به منظور رشد، ثروت هزينه هاي توليدي را بر هزينه هاي مصرفي مقدم مي شمارد؛ و براي مثال فروش زمين ويا خانه ( دارايی)  را براي مصرف منع کرده است ( سيد محمد باقر صدر، اقتصاد ما، ترجمه محمد مهدي فولاد وند، بنياد علوم اسلامي، ١٣٦٠ ، ص، ٤٧٨). دراينجا نکته حائز اهميت موضوع امتياز عوامل بعد از جنگ، و عقب مانده گي اقتصادي به منظور انتقال و دسترسي به تکنولژي پيشرفته است.

در ايران قريب به دوهه پس از پايان جنگ، هنوز صاحبان سنت تفکرات سوداگري و مقابله منفي، از مشکلات و خرابيهاي ناشي از جنگ صحبت و عقب مانده گيهای کشور را غير مسئولانه توجيه مي کنند. درحالي که يکي از امتيازات پايان جنگ، استفاده از « عوامل مثبت»  بعد از جنگ است. بخش عمده اي از منابع رشد سريع بعد از جنگ ژاپن را بايد در اين دسته از عوامل دانست. پديده اي که نه تنها در تمام کشور هاي شکست خورده، از جمله در ژاپن و آلمان و ايتاليا، بلکه در کشور فرانسه که مدتي را زير سلطه آلمان به سر برد نيز مشاهده مي شود.

در نظامهاي اقتصادي متکي بر روابط بلند مدت، و تداوم تاريخي و الويت توسعه اقتصاد ملي بر هرگونه منافع سوداگرانه ديگر، هر چه شدت خرابيهاي ناشي از جنگ بيشتر باشد، رشد بعد ازجنگ، به خصوص در شراط در دسترس بودن ِ عمده عوامل مادي، سريع تر و نرخ آن بالاتر بوده و امکان ِ دسترسي به تکنولژي پيشرفته تر بيشتراست .

از سوي ديگر بخشي عمده اي از منابع رشد سريع را مي توان نتيجه عقب مانده گي اقتصادي دانست. اين عقب مانده گي باعث عرضه متنابهي از نيروي کار ارزان مناطق روستائي و برگشته از جبهه ها، به بخش صنعت مي گردد. همان روندي که در ژاپن پس از جنگ رخ داد، و موجبات رشد سريع را فراهم کرد. ولي در ايران و در اوج به اصطلاح دوران باز سازي،  اين منبع عظيم نيروي انساني را روانه کشور هائي چون ژاپن کردند.

عقب مانده گي شامل شکاف تکنولژيک با کشور هاي پيشرفته نيز محسوب مي گردد. لذا يکي ديگر از امتيازات عقب ماند گي، دسترسي به تکنولژي پيشرفته تر با هزينه کمتر است. ژاپن بدون هزينه تحقيقات و توسعه، مبادرت به واردات آخرين تکنولژي مدرن پس از جنگ کرد. همين واردات کالاهاي سرمايه اي پيشرفته بود که صنعت  خودرو سازی ژاپن را قادر به رقابت با صنعت خودرو سازی امريکا در دهه 1970 میلادی می کند؛ و اکنون مي رود که به بزرگتري توليد کننده خودرو در جهان، در سال ٢٠٠٧ تبديل شود.

ولي در ايران به خاطر رواج سنت وتفکرات اقتصاد سوداگری، وضع به گونه ديگري ست. انواع تکنولژي عقب مانده از کشور هاي در حال توسعه وارد مي شود. در حالي که تکنولژي بايد از نوع پيشرفته ترين  آنها باشد، تا منتج به اثر تحريک کننده تکنولژيک در ديگر بخش هاي صنعتي گردد. کشورهاي در حال توسعه و صادر کننده چنين تکنولژي های عقب مانده اي به ايران، خود از کشور هاي پيشرفته صنعتي چون آلمان و يا ژاپن، آخرين تکنولژي های پيشرفته را براي مثال در بخش راه آهن و مترو، وارد مي کنند. زيرا به رقابت هاي آتي اقتصادي-  صنعتي باغرب مي انديشند. لذا نگراني از گراني آني، در براير کسب مزيت نسبي پويا و بلند مدت آتي را ندارد.

ضايعات جنگي و تحولات سياسي -اجتماعي پس از جنگ ژاپن، به مراتب از ايران گسترده تر است. اما آنچه که باعث به تعادل رسيدن و ثبات اين فراز و نشيب ها در ژاپن گرديد، قبل از هر چيز« اعتقاد ملي» به سرنوشت همگاني جامعه ژاپن در تمام گروه هاي اجتماعي آن بود. از افراطي ترين دگر انديشانگرفته تا افراطي ترين محافظه کاران ِ معتقد به نظام امپراطوري قبل از جنگ. از اين ديدگاه ملي و اعتقاد به سرنوشت همگاني است که نهضت دوم رسيدن به غرب اغاز شد.  اگر شکست در جنگ و فرود« بمب اتم» ، در مجموع بيش از« ٣ ميليون کشته» به جاي گذاشت و «تأسيسات فيزيکي» ژاپن را به تل خاکستري تبديل  کرد، ولي موفق به نابودي« روحيه سخت کوشي» و« تفکرات مقابله مثبت» با غرب در اين کشور نشد. لذا تنها ٢٣ سال پس از پايان جنگ، کشور ژاپن توانست به دومين اقتصاد سرمايه داري جهان تبديل شود. در اين مرحله است که اغلب دگر انديشان و احزاب مخالف تسليم واقعيت هاي محرز ژاپن شده و اين کشور وارد دوران تثبيت اقتصادی و اجتماعي و سياسي مي گردد. البته اين امر به معناي «حذف مخالفان نيست»، بلکه هر چه وزنه سياسي و روند توسعه اقتصادي - اجتماعي ژاپن افزايش يافت، کمر هيئت حاکمه در مقابل مخالفان خم تر شد. چنانکه ژاپن تنها کشور صنعتي است که براي مثال حزب کمونيست آن بدون تغيير نام فعاليت کرده، و در پارلمان و اغلب انجمن هاي ايالتي و ولايتي حضور دارد.

جابجايي قدرت در ايران( در اثر انقلابات و يا انتخابات)، بيشتر ناشي از فقدان برنامه سرنوشت همگاني جامعه ايراني از نظر اقتصادي - سياسي و فرهنگي- اجتماعي بوده که بيش از ١٠٠ سال است از آن رنج مي برد. بدين معني که جامعه ايران اولاً، در داخل قادر به ايجاد آلياژي از طرز تفکرات فکري-  فلسفي که همه گير بوده و در جهت سرنوشت همگاني جامعه ايراني در دراز مدت باشد، نگرديده؛ و در سطح جهاني، عليرغم شيفتگي به پيشرفت غرب، همچنان به ادامه« مقابله منفي و نهي»، و« مصرف مستمر کالاي آن» ادامه مي دهد. وجود ثروت های طبیعی به اندازه چند قاره، نه مایه قدرت اقتصادی – سیاسی، که تبدیل به پاشنه آشیل آن شده است.

تعلق خاطر به يک چهار ديواري و اعتقاد به سرنوشت همگاني، راه توسعه و رشد به هر شيوه و روش محسوب مي گردد. اگر ژاپن به طريقي و چين به طريقي ديگر توسعه پيدا مي کند، بخاطر آنست که سنت مشروعيت حکومت از طريق تکذيب گذشتگان را نداشته، و فرهنگ تحکيم پايه هاي تعلق خاطر به چهار ديواري را فراهم کرده اند.

"مائو" هيچگاه گذشته تاريخ کهن چين را به زير سئوال نبرد. " لنين" و حتي " استالين" نه تنها هيچگاه قصر سزار ها را به آتش نکشيدند، بلکه در نهايت از آن مرافبت کردند. « درس اخلاق و ميهن دوستي» از جمله اولين کوشش هاي "دين شياپو" براي آغاز اصلاحات اقتصادي و دادن اطمينان به نسل جوان چيني در سراسر جهان بود، که باعث سرازير شدن سرمايه هاي هنگفت انساني و مادي چيني هاي خارج ازچين به اين کشور شد. ژاپني ها نیز هيچگاه تاريخ کشور چند هزار ساله خويش را تکه تکه نکرده، و يکپارچه بدان دلبسته اند و حکومت هاي نسلهاي قبل را مورد سئوال قرار نداه اند.

دوماً، عليرغم چند انقلاب و رنج فراوان از عقب ماندگي، تغييري وتحولي در طرز تفکرات و سنت اقتصاد سوداگري به وجود نيامده است. ايران همچنان با فروش« ثروت ملي»، روزانه زندگي مي کند. اين « وابستگي بحران آمیز» به فروش دارايهاي سرمايه اي به مدت بیش از نیم قرن، تنها از نظر اقتصادي مضر نيست، بلکه از نظر ايجاد سنن و طرز تفکرات فرهنگي و اجتماعي و سياسي، داراي ضايعاتي است که زيان آن فراتر از وجه مادي آن هست. زيرا که باعث نزول ارزش هاي فرهنگي و سنت های کهن مي شود.

سوماً، چون برنامه باز سازي موفق به دست آورد هاي چشم گيري هم پا و بالنده با عصر جديد نشده ، و همچنان سوداگرانه باقي مانده (  معيار آن نيمه کاره ماندن بيش از ٥٠ هزار پروژه و وابستگي صادرات ثروت ملي براي کالا هاي مصرفي وغيره) ، و رواج بیکاری و غیره موفق به جلب اطمينان همگاني بسوي سرنوشت جمعی جامعه ايراني در داخل و خارج چون چین نگردید. آنگاه تحولات خرداد ١٣٧٦ رويداد که بدنبال اصلاحات سياسي و اجتماعي و ايجاد نوعي همبستگي در جهت سرنوشت همگاني بود. اين تحول که مي توانست خبر خوشي پس از يک قرن تلاش باشد، هم به خاطر ادامه همان طرز تفکرات اقتصادی عصر سوداگري و وابستگي به فروش ثروت ملي براي نان شب و روز، و هم به خاطر عدم توانايي در تحقق اصلاحات سياسي مطرح شده، ناکام گرديد. بهرحال باید پذیرت که اصلاحات سیاسی و اقتصادی، دو بال یک پروازند. به نظر نمي رسد که تحولات خرداد ١٣٨٤ نيز پاسخگو باشد. زیرا سر سازشي با سنت « مقابله مثبت» با عصر صنعتي و پيشرفت هم سنگ با جهان واقع ندارد، از برنامه های بلند مدت بیزار است و با همان شعارهای سوداگرایانه، از جمله آوردن نفت سر سفره، به میدان آمده است.

را ه ايران راهي جزء دگرگوني در بعضي سياست ها و طرز تفکرات، از جمله مقابله منفي با جهان واقع و دست کشيدن از هر آنچه به عصر سوداگري تعلق دارد، و داراي رابطه جانشيني با ترقي و پيشرفت به منظور اطمينان متقابل و بلند مدت به سوي درک همگاني جامعه ايراني است، نيست. در آن صورت است که آسمان پهناور ايران زمين و قلوب اقوام ايراني از غبار مزمن عقب ماندگي شسته و رفته گشته، و ستاره هاي فرهنگي -سنتي کهن هر آنچه ايراني و اسلامی  است، بار ديگر در آسمان گسترده جهان واقع، درخششی نو آغار خواهند کرد.

گفت‌وگوی فوق نخستین‌بار در کتاب «نقد ساختار اندیشه»، جاوید، علیرضا، نجاری، محمد، تهران: آشیان، 1388، منتشر شده است.

این مطلب متعلق به ویژه نامه «فرهنگ ژاپن» است
http://anthropology.ir/publication/13618