پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مروری بر مستند «سه چنک حاک» اثر یاسر خیر
![مروری بر مستند «سه چنک حاک» اثر یاسر خیر](/web/imgs/21/151/omps51.png)
«سه چنک حاک» (تلفظ محلی عبارت «سه مشت خاک»)، عنوان مستندی 30 دقیقهای به کارگردانی «یاسر خیر» است؛ مستندی که قصد دارد برای معرفی فرهنگ بلوچی به مخاطبان اثر، دریچهای بگشاید. یاسر خیر، این فیلم را برای چه کسانی ساخته و در واقع، مخاطبان او چه ویژگیهایی دارند؟ گذشته از موضوع فیلم که بخشی از روزمرگیهای بخشی از مردم ساکن در منطقه بلوچستان است. وجود زیرنویس فارسی در فیلمT شاهدی بر آنست که کارگردان، نگاهی ویژه به تمام هموطنان غیربلوچی خود دارد. به عبارت دیگر، او در صدد ترجمه بهتر این فرهنگ برای آنهاست، آنهایی که به احتمال زیاد، بلوچستان را تا به حال ندیدهاند و شناخت کافی از آن ندارند. البته باید توجه داشت که ترجمه در این جا به معنایی کلان استفاده شده که در مباحث نشانهشناسی مطرح است و منظور از آن، انتقال نشانههایی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر است که به قصد «خودی»سازی «دیگری» صورت میگیرد. (نگاه کنید به این مطلب)
پیش از پرداختن به موضوع فیلم به نظر میرسد توجه به مقتضیات زمینه و متنی (context) که فیلم برای آن ساخته شده ضروری است چرا که طبق نظریات بسیاری از اندیشمندان حوزه زبان و ارتباطات از جمله دل هایمز (Dell Hymes) آمریکایی، ویژگیهای متن، کاملا بر درک از محتوا تاثیرگذارند. او در مدل معروف خود با عنوان «s.p.e.a.k.i.n.g» که کلمهای ساختگی از ترکیب سرواژههای چند مفهوم کلیدی دیگری است، سعی کرده اجزاء این زمینه را برای ما روشنتر سازد که «موقعیت و حال و هوا»، «مشارکتکنندگان و طرفین ارتباط»، «اهداف»، «تسلسل اجراها»، «تم و مایه گفتار»، «ابزار و کانال ارتباط»، «هنجارهای گروه و جامعه» و «ژانر گفتار» همگی بر محتوای یک فراگرد ارتباطی تاثیرگذارند. اگر پیشفرض هایمز را درباره ماهیت زمینه و نقش آن در تداعی معانی مشترک بین فرستنده و گیرنده بپذیریم باید ابتدا بحث ارتباط ایرانیان با فرهنگهای منطقه بلوچ را پیش کشیده و سوال کنیم که از «امروز» این منطقه چه میدانیم؟ یعنی ما به عنوان مخاطب غیرمحلی، در چه زمینهای این فیلم را تماشا میکنیم؟
سالها پیش در بین مدیران و مسئولین فرهنگی قزوین، این بحث، باب شده بود که شهر و استانمان در حافظه تصویری افراد کشور، هیچ چیز را تداعی نمیکند و بعد، مثالهایی زده میشد از تهران و برج آزادی، اصفهان و نقش جهان، تبریز و ائلگلی، یزد و خانه کاهگلی و قطاب و... بود. برای همین و با عزمی نسبتا جمعی، تلاشهایی جهت نمادسازی تصویری برای این استان شروع شد که تاکیدش بر «عمارت چهلستون» و «قلعه الموت» بود. بعد از حدود یک دهه، شاید امروز بخشی از مردم ایران، نمادهایی برای تصور کردن این استان و شهر داشته باشند. حال که به بهانه مستند خیر، صحبت از بلوچستان شده میتوان این سوال را مطرح کرد که بلوچستان امروز در ذهن ما با چه نشانههای بصریای گره خورده است؟ احتمالا بسیاری از ما با شنیدن این واژه، نقشه ایران را تجسم کرده و به سمت جنوب شرقی آن متمایل میشویم و بعد؟ شبهمعرفتی که به واسطه بازنماییهای رسانهای و اخبار سیاسی از آن منطقه داریم و برای برخی هم ممکن است لباس سفید و گشاد مردان و صدای موسیقی بلوچی که از گوشه و کنار شنیدهاند تداعی شود و دیگر...؟ هیچ!
تجربه تماشای فیلم خیر، برای بسیاری از ایرانیان در چنین زمینهای صورت میگیرد و بنابراین، قایمموشکبازی ذهن با نشانهها اتفاق دور از انتظاری نخواهد بود. جالب آن که ناآشنایی با نشانههای منطقه بلوچستان تنها محدود به حوزه فرهنگ نبوده و جغرافیا را نیز دربرمیگیرد. حداقل، تجربه نگارنده از تماشای فیلم، چنین بود. به عنوان مثال، «نخل» در فرهنگ عمومی امروز ایران بیش از هر چیز، نمادی از جنوب کشور است که خصوصا با مناطق جنگزده و به مفهوم مقاومت، گره خورده است. بنابراین حضور پررنگ آن در فیلم ممکن است نتواند نشانهای از بلوچستان تعبیر شود و یا مورد دیگر، درک از بلوچستان به عنوان بخشی از «نیمه شرقی کمباران» است که همین مسئله میتواند تعجب بیننده غیرحرفهای و ناآشنا با مباحث تخصصی جغرافیا را برانگیزاند، خصوصا در صحنهای که کودکان از صخرههایی بلند به درون آب میپرند و شنا میکنند. حضور این آب و این که کجاست و چیست، خود تجربهای مبهم است.
حجم مواجهه با این ناآشناییها چنان است که شاید بتوان تعبیر ورود به «سرزمین عجایب» را برایش به کار برد؛ جایی اسرارآمیز که خیر ما را به آن دعوت میکند و گوشههایی از جغرافیا و فرهنگش را پیش چشممان به تصویر میکشد و ما هر چه پیشتر میرویم اسرارآمیزی برایمان بیشتر میشود. مثلا زمانی که به لالاییها و ترانههای محلی، گوش میدهیم، در آنها اسامیای را میشنویم که میفهمیم مربوط به جایی است ولی کجا؟ احتمالا نمیدانیم: «ابر در بمپور، شروع به باریدن میکند...» و یا «مینیبوس بنز، بوق میزند/ خودم را میرسانم و سوارش میشوم/ مقصدم شهر بمپور است» شهری در منطقه مکران، با میانگین دمای بیش از 40 درجه سانتیگراد در تابستان و همدوره با تمدن شهر سوخته و جیرفت! «زنگبار» را شاید بشناسیم، یکی از جزایر مهم تانزانیا که ایرانیان از دوره هخامنشی با آن، دادوستد تجاری داشتهاند (به نقل از ویکیپدیای فارسی) ولی این که هنوز در لالاییها مادری برای فرزندش از هدایایی مرغوب روایت کند که از آن جا آورده شده احتمالا عجیب خواهد بود و حکایت از زنده بودن فرهنگ شفاهی در این فرهنگ دارد. برای مخاطب شهری و مرکزنشین امروز که درکی متفاوت از مفهوم سرمایه و پسانداز دارد، شنیدن این که «با دنیا آمدن هر بچه، درخت نخلی را به نامش میکنند تا در بزرگی، سرمایه زندگی و حامی خانوادهاش باشد» احتمالا عجیب است و یا این که با دنیا آمدن هر دختر، یک قربانی انجام میشده و برای هر پسر، دو قربانی. رقص عجیب و صداهای عجیبتری که شاید در ما حسی از دلهره را به وجود بیاورند ولی ظاهرا بخشی از شادی حاصل از تولد یک کودک هستند. این صحنهها نیز بخشی از همین سرزمین عجایبند و شاید جزء همان آیینهایی که برای دور کردن جن و نیروهای منفی از کودک طراحی شدهاند، مثل همان سرمه کشیدنی که گفته شد هدفش پاسبانی از کودک است. در هر حال ما چیزهای زیادی را درباره این فرهنگ نمیدانیم و این، گاه حتی درباره معنای تصاویری که میبینیم نیز صادق است. مثلا شاید از خود بپرسیم چرا دو پای جلوی شترها به هم بسته شدهاند؟ موضوعی که دوربین نیز توجهمان را نسبت به آن جلب میکند.
همه اینها حاکی از «فاصله اجتماعی» ما با فرهنگ مردمان ساکن در این منطقه است. بلوچستان برای بسیاری، فرهنگی است «اصیل» و «باپیشینه» که البته درباره امروزش کمتر تصویری داریم. بنابراین درک عمومی در بهترین حالت، درکی درزمانی و تاریخی است تا همزمانی و معاصر. در چنین زمینهای، مستند خیر و مستندهای دیگر مربوط به این منطقه، صرف بودنشان و جامعهای که برای کار انتخاب کردهاند قابل ستایشند چون نقشی مهم در تغذیه تصویری ذهن افراد جامعه دارند و خصوصا در مترجمی بین فرهنگها.
با این مقدمه، به محتوای خود مستند میپردازیم؛ مستندی که فاقد چندلایگی، پیچیدگی و نمادپردازیهای درهمتنیدهایست که درک مطلب را دشوار و بنابراین محدود میسازند. بیشتر شخصیتها، مکانها، پدیدهها و فعالیتها در روند فیلم، به مخاطب معرفی میشوند و انگار خیر، تمام تلاشش را کرده که پیام مدنظر خود را به صریحترین و سریعترین شکل به مخاطب منتقل سازد.
«سه چنک حاک»، روایت مردمی است که در روستاهای پیرامون ایرانشهر زندگی میکنند. نام روستای «الله آباد نایگون» صریحا در فیلم ذکر میشود ولی در تیتراژ پایانی، از اهالی روستاهای «بیرجت»، «هواران»، «کلکلی» و «سایگان» نیز سپاسگذاری شده است. موضوع محوری مستند اما دو «گذار» در زندگی انسان است، گذارهایی که همواره و در همه جا با مناسک و آیینهای خاصی همراهند و در سیستمهای شناختی نیز در ترکیب با یکدیگر، «دوگانه»ای مهم را شکل میدهند: تولد/ مرگ. مستند، دو راوی محوری دارد: «عبدالغفور بلوچی» که معلم علوم دینی و فردی مسن است و مراسم تدفین و ختم محمدیاسر 24 ساله را مجالی برای تعریف باورها و رسوم بلوچی در حوزه مرگ قرار میدهد و راوی دوم، زن جوانی به نام «عایشه رودینی»، همسر سوم دوستمحمد آهورانی که به بهانه تولد چهارمین فرزند خود، زینب، آیینهای بلوچی در حوزه تولد را روایت میکند.
مرگ با شخصیتی مذکر و پیر روایت میشود و تولد به واسطه شخصیتی مونث و جوان. همان دوگانه شناختیِ سنتی که «مرگ» و «مرد» را همریشه دانسته و «زن» و «زندگی» را از یک جنس. در این مستند همچنین میبینیم که آیینهای مرتبط با مرگ، عموما ریشه در باورهای اسلامی دارند و با نشانههای آن همراهند و آیینهای تولد، عمیقا مبتنی بر سنت و عرفی هستند که بسیار قدیمیتر مینماید و ردپای ارواح خبیثه و نحوست و جادو را میتوان در آن دید و تلاشهایی که صورت میگیرد تا از زندگی عضو تازه متولد شده جامعه بلوچی، در برابر شر این نیروها محافظت شود. همچنین تولد در جامعهای چادرنشین به تصویر کشیده میشود که نسبتا سادهتر است و مرگ، در یک جامعه روستایی به مراتب پیچیدهتر که به شکلی کنایی میتوانند گذر زمان را تداعی کنند، گذر زمانی که در سطح کلان، بشریت را از کوچنشینی به یکجانشینی رساند و در سطح خرد، هر فرد در طول زندگی خود تجربهاش کرده و نهایتا در گوشهای از زمین، آرام میگیرد.
سوال عبدالغفور در پایان فیلم، همان سوال قدیمی است که فلسفه زندگی را به چالش میکشد: «ز کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟» او درنهایت به این نتیجه میرسد که وقتی دانش ما درباره همین دنیا تا به این حد محدود است چهطور میتوانیم به آن دنیا فکر کنیم که دانشی دربارهاش نداریم؟ و استدلال ساده عایشه به این مسئله پیچیده که مکمل بحث او میشود: «وقتی بچه به دنیا میآید گریه میکند، چون شکم مادر برایش بهتر بود از این دنیا. وقتی مردیم و به جهان دیگر رفتیم شاید اولش گریه کنیم ولی بعدش عادت میکنیم. مجبوریم طاقت بیاوریم.» درواقع فیلم با مطرح کردن موازی دو جریان تولد و مرگ در فرهنگ بلوچی قصد دارد با استمداد از تجربه «تولد»، مسئله «مرگ» را تبیین کند و بگوید که گذار از «این جهان» به «جهان دیگر» درست مانند گذار آغازین از «جهان شکم مادر» به «این جهان» است. بنابراین میتوان تا حدودی آن را درک کرد و نسبت به آن مشکوک یا مضطرب نبود که این یکی از مهمترین رسالتهای هر فرهنگ در مواجهه با جهان است و خیر، روایت یکی از گروههای محلی ایران را در خصوص آن به تصویر کشیده است.
ایمیل نویسنده: ghaznavian.m@gmail.com
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
0108366716007
شماره شبا:
IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
شماره کارت:
6037991442341222
به نام خانم زهرا غزنویان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست