چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

نشانگان(سندروم) کنکور و فروپاشی نظام های آموزشی



      نشانگان(سندروم) کنکور و فروپاشی نظام های آموزشی
جبار رحمانی

در دنیای جدید،‌ مدرسه به یکی از کلیدی ترین نهادهای جامعه پذیری و اموزش تبدیل شده است. مدرسه به و مدرسه رفتن، فرآیندی مناسکی است که به دنبال تربیت و جامعه پذیر کردن نوآموزان فرهنگی است. انچه که در بطن نظام های آموزشی مدرن از جمله مدرسه و دانشگاه بسیار برجسته و کلیدی محسوب میشود، فرایند تربیت و جامعه پذیری است که در نهایت قرار است یک شهروند باهمه مهارت های فرهنگی لازم برای زیستن در جامعه و شهر امروزی داشته باشد. به همین دلیل مدرسه و دانشگاه را میتوان آیین رازاموزی دانست، آموختن رمز و رازهای زیستن موفق و مطلوب در شهر و جامعه جدید. مدرسه یک فضای مناسکی است و دانش آموزی هم یک فرآیند و موقعیت مناسکی است.

مناسک آموزش در مدرسه در نظام های آموزش عالی تداوم و توسعه پیدا میکند. در نتیجه این دو نظام آموزشی (مدرسه و دانشگاه) در یک امتدادو در یک راستا قرار است عمل کنند. مرز میان این دو نیز یک آیین گذار به نام کنکور است. به همین دلیل برای درک مناسکی از آموزش در ایران باید آن را به مثابه یک نظام مناسکی در نظر گرفت که از مجموعه ای از مناسک خرد و کلان تشکیل شده و در این میان کنکور به عنوان یک منسک گذار، بسیار کلیدی است.

 طی دو دهه اخیر در ایران به دلیل عدم تناسب و تقارن ظرفیت های دانشگاه با تقاضاهی مخاطبان، شاهد سیل بزرگی از متقاضیان دانشگاهی بودیم، متولدینی که موج جمعیتی نامتقارن و نامتعادلی را در هرم جمعیتی ایجاد کردند. این مساله سبب شد که کنکور به عنوان معیار کلیدی برای سنجش کیفیت لازم برای ورود به دانشگاه به یک مقوله محوری تبدیل شود. تمرکز کنکور بر مولفه های کمی و تستی، ‌سبب شده کنکور بیش ازآنکه به یک امر کیفی تبدیل شود، به یک مکانیسم کمی و مجموعه از مهارتهای تست زنی تبدیل شود. محوریت کنکور در زندگی بخش اعظم دانش‌آموزان و نقش تعیین کننده آن در سرنوشت زندگی آنها به حدی وسعت یافت که میتوان از سندرم کنکور در ناخودآگاه همه جوانان ایرانی تحصیل کرده صحبت کرد. این سندرم نه تنها نقشی کلیدی در گذارهای هویتی و تحولات سلسله مراتبی نوجوان و دانش آموز ایرانی بازی می کرد، بلکه به تدریج به یک شاه کلید مولفه های اصلی تعیین کننده در هویت او تبدیل شد. کنکور نه تنها یک مساله اموزشی است، بلکه به تدریج به مساله ای روانشناختی،‌خانوادگی، خویشاوندی، در لایه های عمیق به یک امر بنیادین در ساختارهای اقتصاد سیاسی و نظام های فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی تبدیل شد. کنکور گذرگاه رسیدن به بسیاری از امتیازات و مناصب و موقعیت ها شد، به چیزهایی که به گونه ای فرهنگی به عنوان نیازهای ضروری برای ما تعریف شده بودند، برای ازدواج، کار و منزلت اجتماعی به مدرک دانشگاهی نیاز هست، و هرچه مدرک بالاتری داشته باشید، امکان منافع و امتیازات بالاتری را دارید. به همین دلیل هم بود که به تدریج برای جوان ایرانی، هرچه که بوی موفقیت میداد، باید از طریق قول چراغ جادوی کنکور برآورده می‌شد.

این اهیمت سندرم کنکور به گونه ای است که فرآیند گسترده ای را در ساختارهای خانواگی و اقتصاد سیاسی کنکور ایجاد کرده، و مبین یک نزاع دائمی میان دو نیروی متضاد است: از یکسو، خانواده ها و خود فرد که به دنبال موفقیت در کنکور هستند و از سوی دیگر نهادهایی که از این نیازحیاتی،‌می خواهند بیشترین نفع اقتصادی را ببرند. منازعه میان این دو تمایل، هرچه بیشتر به گسترده تر شدن این سندرم منجر شد. دولت ها هم در این میانه یکی  به نعل و یکی به میخ می زدند. این سندرم گاه بطور بیست و چهار ساعته عمر یک جوان را برای یک یا دوسال می گرفت. غول کنکور برای سیر و سیراب شدن،‌عمر جوان را می طلبید، و سوء مدیریت های دولتی و سوء استفاده های نهادهای کنکوری، سبب شده که این سندرم بخش مهمی را در ناخودآگاه ایرانی پیدا کند، و تجربه کنکور جایی شد که شخصیت جوان ایرانی ساخته یا تخریب میشد. کنکور پل صراط کاذبی شد که هرکس مهارت تست زنی بالایی میداشت، یا ویژگی های روانشناختی برتری می داشت می توانست به بهشت تخیلی و توهمی انسوی آن برسد، ودر غیر اینصورت وارد قعر جهنمی از سرکوفت ها و بی هویتی های بعد از پشت کنکور ماندن می شد. کنکور به مکانیسمی مناسکی تبدیل شد که از یکسو نابرابری ها اموزشی را تشدید میکرد (هرکس که پول داشته باشد تا کلاس کنکور برود و کتابهای آموزشی بخرد، می توان شانس موفقیت در کنکور داشته باشد)، و از سوی دیگر مکانیسمی شد برای بازتولید قدرت و مشروعیت بخشی نامشروع به آن.

بواسطه محوریت یافتن کنکور، مساله مهارتهای تست زنی آنقدر اهمیت یافت که به تدریج کل ساختار اموزشی مدرسه را در برگرفت. بسیاری از مدارس و کلاسها، ‌حتی در برخی موارد از دوره ابتدایی، معطوف به مهارتهای تست زنی شدند، و گویی کل نظام آموزشی مدرسه طراحی و تنظیم شده است تا شهروند تستی یا شهروند تست زن تربیت کند. همانطور که مدارس نظامی قرار است افرادی با مهارت جنگیدن و کاربرد سلاح تربیت کنند،‌ مدراس ما نیز در نهایت قرار شد دانش آموزانی با مهارت تست زدن و کاربرد تکنیک های تستی تربیت کنند.

به تدریج این فروپاشی محتوایی مدرسه به واسطه کنکور، رشد کرد و آموزش عالی را نیز در بر گرفت. هرچند در ابتدا برای برخی از افراد، گذار از کنکور کارشناسی، کفایت مذاکره بر سر دستیابی میان منافع دانش آموز و جامعه را اعلام میکرد و دانش آموز از قیف وارونه کنکور رد شده بود و او کار را تمام شده میدانست. بعدها بچه غول های جدیدتری و اشکال جدیدی از این دیو کنکور متولد شدند، در مقاطع ارشد و دکتری. لذا این غول فسادآور و فاسد کننده، در مقاطع بالاتر هم خودش را بازتولید کرد. انچه که این غول را هرچه بیشتر فربه و فربه تر می کند و از آن خون آشام مهیبتری می ساخت، اقتصاد سیاسی پس آن است. مقاطع دانشگاهی، مبنایی برای ارتقای شغلی و کسب منزلت های اعتباری بالاتر و مهمتر از هم منافع بالاتر شد، از سوی دیگر بنگاهی های آموزش تست زدن و تستی شدن، هم به دنبال منابع جدید ثروت بودند. وقتی که مدرک گرایی بیانگر یک منبع مهم در نمایش و به رخ کشیدن سرمایه فرهنگی و سرمایه نمادین شد، ‌گذار از کنکور آیین گذار هب این مدارج بالاتر شد. پسوند یا پیشوند دکتر، به نامی جادویی تبدیل شد که هزاران نفر به هزاران مکر و حیله به دنبال کسب ان شدند و حتی برخی از علمای دینی در سطح حجه اسلام و گاه آیت الله ها را نیز مرعوب و مقهور خودش کرد  و آنها نیز صفات سنتی دینی را د رمقابل صفات دکتر و ... استاد و دانشیار و ... کنار گذاشتند.

در نتیجه این فرایندها، سندرم کنکور کل نظام آموزش مقدماتی و آموزش عالی را در خود بلعید و آنها را در باتلاقی از فروپاشی محتوایی فرو برد. از آنجا که نظام آموزشی به عنوان یک مناسک گذار قرار بود شهروند مطلوب را تربیت کرده و ارزشهای جامعه را بازتولید و منتقل کند، به یک مناسک صوری و توخالی تربیت مبدل شد. هرچه بیشتر کیفیت، قربانی صورت و کمیت شد. همانطور که سندرم کنکور توانست محتوای مدرسه را قربانی مهارت تستی ودانش تستی کند، در مقاطع بالاتر هم کنکور عامل اصلی تشخیص سره از ناسره، یا خوب از بد شد. همه چیز در فرمالیسم تکنیکال کنکوری فرو رفت. نظام آموزشی توسط غول چراغ کنکور بلیعده شد.

وقتی همه چیز به این سندرم پیوند خورد، شبکه ای از میان بر ها و راه های میانه و گاه زیرآبی رفتن ها بوجود‌ امد. با توجه به اینکه بازارهای سیاه، معمولا درآمد بیشتری دارند، مخاطبان و مشتریان آن هم هر روز بیشتر می شدند، بیشتری هم برای بازارهای فاسد آموزش عالی و کنکور شکل گرفت. از فروش سوالات کنکور که در اوایل دهه هشتاد رخ داد و تا شبکه عظیم مدارک نامعتبر  از دانشگاه هاوایی و بورسیه های جعلی و رانتهای تحصیلی و.. . انهایی هم که نمی توانستند، و اگر پول میداشتند برای فرار از این غول کنکور به کشور دیگری رفتند تا ادامه تحصیل بدهند. اما هرچه بود فساد کنکوری  که ساختار آموزشی ما را در خود فروبرد و یکی از منابع اصلی ناکارامدی این ساختار و بی کیفیتی آنست.

به نظر می رسد تحول جمیعتی به معنای کاهش مخاطبان و متقاضیان ورود به دانشگاه و شاید امید داشتن به اینکه حریصان مدارک دانشگاهی در نظام های اداری دست از سر مدرک گرایی بردارند، روزنه ای باشد برای بهبود آموزش عالی و فرورفتن غول کنکور به درون چراغ جادو. اما مساله اصلی انست که این غول بی شاخ و دم و متعفن، بوسیله همانهایی که با تقلب، رانت یا حتی جهش های فریبکارانه از مرزهای کنکور گذشتند و به مدارج عالی دست یافتند، و امروزه هیات علمی های متشخص و عالی مقام شده اند، بذرهای فساد و فروپاشی را در آموزش عالی کاشته است، آنهایی که به کمک حمایت های غیر علمی دیگران به منصب هیات علمی بودن رسیده اند، حال این غول فساد را در محتوای دانشگاه و ساختارهای آموزشی و علمی بازتولید می کنند، که نمونه های آن را میتوان در استادانی دید که به تقلب و بی شایستگی حداقلی استخدام شده و ارتقا می گیرند. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که فرآیندهای بنیادین فروپاشی نظام آموزش عالی، که پیشتر در سندرم کنکور متجلی میشد و امروز شاهد افول ان هستیم،‌ در شکل جدیدی خودش را بازتولید کرده،‌ این شکل جدید همان سندرم هیات علمی شدن است برای همانهایی که بدون داشتن حداقل های لازم دانشجو دکتری و بورس داخل و خارج و ... شدند و امروز هیات علمی و استادان ارجمند دانشگاهی هستند. دیو سیاه فساد آموزش عالی به راه افتاده است، اما رستم دستانی نیست که بتواند شاخ او را بشکند. به همین دلیل باید از نوعی ناامیدی برای نظام آموزش عالی ایرانی صحبت کرد، که اگر هم روزنه های امیدی هست، ناشی از معدود استادان متعهد و عامل و عالمی است که به اخلاق علم پای بند بوده و معدود دانشجویانی که توانسته اند از دست این دیو جان سالم به در ببرند. مابقی هرکدام به نوبه خود زخم این دیو را بر روح و روان خود دارند.

سندرم فساد در نظام آموزش عالی که متاثر از عوامل داخلی و خارجی این سیستم است، هرچه بیشتر از کنکور فاصله گرفته و وارد فضای دانشگاه و به خصوص "هیات علمی های زورکی" شده است. تالیف کتاب و مقاله علمی و پژوهشی و مقاله آی اس آی در جلوی دانشگاه مادر ایران، یعنی دانشگاه تهران، نمونه هایی از این سندرم فساد هستند که هر روز عمیق تر میشوند و چون بخشی از دست اندرکاران این نهاد آموزش عالی، خود محصول این سیستم هستند،‌لاجرم جرات مقابله و مواجهه را نه تنها که ندارند، بلکه خود دستی در دامن زدن به این رویه ها دارند. سیستم دانشگاه نیز هر روز بیش از پیش سیستم ایمنی خودش را از دست می دهد، شاهد مثال ان هم استادان بسیاری است که تقلب های علمی آن آشکار شده، اما کسی یارای مقابله با آنها را ندارد و بلکه در برخی موارد ارتقا هم یافته اند. این سرنوشت غم انگیز اموزش در ایران است که بواسطه سندرم کنکور و بعد هم شهوت مدرک گرایی، آموزش و پرورش و اموزش عالی را به ابتذالی عمیق و طولانی تبدیل کرده است.