یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

به دنبال فرهنگ سازی نقاشی مدرن بودم/ گفتگو با لیلی گلستان



      به دنبال فرهنگ سازی نقاشی مدرن بودم/ گفتگو با لیلی گلستان
رضا صدیق

در خاطراتش می نویسد: «یک بار پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. من هیجده، نوزده سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم. پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آن دو معرفی کرد: دخترم لیلی. مسیو ژان لوک گودار، مسیو فرانسوا تروفو، من بهت‌زده و حیرت‌زده زبانم بند آمده بود.» ...

 

پیش از انقلاب در فرانسه درس خواند و با عالم هنر از دل خانواده ای پرارتباط در عالم هنر شناخت پیدا کرد. پدرش ابراهیم گلستان فیلم ساز و داستان نویس نام آشناست و برادرش کاوه، عکاسی که با فریم هایش تاریخ را روایت کرد اما لیلی گلستان در میان تمام این نام ها بدون تکیه بر هیچ اسمی، خودش را رقم زد و نام بردن از نسب های فامیلی اش تنها می تواند معرف زیستش باشد و بس. چگونه می توان لیلی گلستان را معرفی کرد که کلامی جانیافتد، وقتی که آن قدر در فرهنگ و هنر وزنه ای سرنوشت ساز بوده است که دیگر هیچ نیازی به معرفی اش نیست. جز چند خط برای ورود به گپ با او تا برای شمای مخاطب خالی از عریضه نباشد:

لیلی گلستان مترجمی ست که آثار بسیاری را به فارسی برگردانده و از سوی دیگر نگارخانه اش در زمانه ای اتفاق افتاد و تا امروز ادامه پیدا کرد که بی شک خط شکن و فرم دهنده معنا و مفهوم کارکرد گالری و نگارخانه در ایران شد. پس از انقلاب و در بحبوحه سال ۱۳۶۰ ابتدا گاراژ خانه‌اش را کتاب‌فروشی کرد، کتاب‌فروشی که پاتوق بسیاری از نویسندگان و شعرا نظیر احمد شاملو، محمد زهری، احمد محمود، و بسیاری دیگر شد. پس از مدتی اما در تصمیمی که می شود امروز هدفش را بخوبی مشاهده کرد کتاب‌فروشی را به نگارخانه هنرهای تجسمی با نام نگارخانه گلستان تبدیل کرد و با نمایش آثار سهراب سپهری گالری گلستان شد سومین گالری مهم در ایران.

برای فهم چرحه ی گالری و کارکرد نگارخانه در ایران جز لیلی گلستان، چه شخص دیگری می تواند آدرس و نشانی موضوعات محل سوال و بحث را پاسخ بگوید؟

چه شد که در بحبوحه سال 60 کتاب فروشی تان به گالری بدل کردید؟

همان سال ها بود که عرصه کتاب دچار تغییر و تحولات عجیب شد و کار در این عرصه سخت، برای همین هم بعد از دو سه سال کتاب فروشی را تبدیل به گالری کردم. خودم هنر خوانده بودم و خانواده مجموعه‌داری داری داشتم، بنابراین با تمام نقاش‌های این حیطه آشنا بودم. همه این عوامل دست به دست هم داد که در سال 67 گالری را افتتاح کردم، آن هم با مجموعه آثار سهراب سپهری که شروع درجه یکی بود. چون مردم سهراب سپهری را شنیده بودند ولی نیدیده بودند.

شما یک جورهایی در راه اندازی گالری اولین بودید.

 نه .چند گالری خوب پیش از انقلاب داشتیم . مثل سیحون وبورگز .وگالری سبز . من اولین بودم بعد از جنگ .

شروع خوبی هم برای گالری تان داشتید، نقاشی های سهراب سپهری.

آن موقع موزه هم هنوز دوباره راه نیافته بود و نقاشی های سهراب واقعا شروع خوبی بود. بعد از آن هم از روابط عمومی‌هایم استفاده کردم و سعی کردم از هنرمندان معروف نمایشگاه بگذارم. مثلا عکس‌های آقای کسراییان یا کارهای آقای نامی یا جعفری  و  گالری کارش گرفت. بعد همین طور ادامه دادم و وقتی دیدم  مورد استقبال مردم واقع شده ، سعی کردم این خوشنامی را حفظ کنم  وحواسم جمع باشد . خیلی جدی ادامه دادم و حسن شهرتی که در یکی دو سال اول شروع کار ایجاد شده بود حفظ شد. کار سختی بود اما به ثمر نشست.

فقط از اسم و رسم دارها کار قبول می کردید؟

نه، اتفاقا یکی از کارهای من همان اول مصاحبه و بیانه‌ای بود که در روزنامه کیهان آن زمان، دهه شصت منتشر کردم. گفته بودم که ما می‌خواهیم جوانان بااستعداد را کشف و معروف کنیم چون پیشکسوتان که معروف شده اند و کار خودشان را می‌کنند. همین رویکرد اتفاقا خیلی گل کرد و جوانان به گالری ما روی آوردند و از بینشان انتخاب‌هایی کردیم که حالا بعد از  سی سال هر کدامشان تبدیل شدند به چهره ای.

با توجه به عدم شناخت مردم از آثار تجسمی مثل نقاشی، مردم از گالری خرید هم می کردند؟

راه کارش را پیدا کردیم. مردم قدرت خریدشان هم بالا نبود و دوره بعد از جنگ بود. ما هم گفتیم که حاضریم قسطی بفروشیم، مدت‌دار و دراز مدت پرداخت کنید. هدف این بود که آثار راه پیدا کند توی خانه‌ی مردم، اتفاقا خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت که قسطی بخرند. طبقه متوسط توانست صاحب هنرهای تجسمی در خانه‌هاشان بشوند. هنوز هم چک مدت‌دار و قسطی داریم و بعد از این همه سال هنوز معتقدم هنرهای تجسمی باید به خانه مردم عادی و طبقه متوسط هم راه پیدا کند. این خط و مشی من بوده و هست.

چه عواملی دیگری را جز اینکه از خانواده گلستان بودید در گل کردن گالری موثر می‌دانید؟

ببینید هر اتفاقی افتاده از  خود من بوده است. عامل بیرونی به من کمک نکرد، حتی گاهی اوقات جلوی من را هم گرفت. بنابراین هرچه را که در جهت بهتر شدن این کار فکر ‌کردم خودم به شخصه انجام دادم.

چه عوامل بیرونی ای جلویتان را می گرفت؟

ممیز های ارشاد فکر می‌کردند به آثار تجسمی شناخت دارند و گفته بودند هرچه آویخته می‌شود به دیوار باید از دو هفته قبل از زیر نظر ما بگذرد. من موافق نبودم و الان هم نیستم ولی می‌آمدند و ما را اذیت می‌کردند. همین ها باعث تحلیل رفتن انرژی من می‌شد. از کار دلزده می شدم ولی باز به روی خودم نمی‌آوردم. همه اینها ولی به نفع من شد. من از عوامل بیرونی هیچگاه نترسیدم.  وقتی انسان به کارش معتقد باشد، زحمتش را بکشد و برایش مقدس باشد، باید در بادها بایستد و نلرزد.

شما یک زن بودید که در جامعه مردسالار اولین گالری بعد از جنگ و انقلاب را بپا کردید، فضای جامعه اذیتتان نکرد؟

جامعه مردسالار چه کار به من دارد؟ نمی دانم، شاید اولین بار برای گرفتن مجوز گالری بود که این حال را فهمیدم. بارها پشت در اتاق آن مسئول نشستم و به من بی اعتنایی کرد. خیلی برخورد زشتی داشت ولی من آنقدر رفتم و آمدم تا مجوز گالری را گرفتم. با اینکه یادآوریش هنوز حالم را بد می کند.

هدفتاناز راه اندازی گالری چه بود؟

من دلم می خواست مردم با آویختن تابلو به دیوار خانه‌هایشان از هنرلذت ببرند. خودم هنگامی که خسته ام وقتی به تابلوی دیوار اتاقم نگاه می‌کنم خستگی‌ام از بین می‌رود. تلاشم این بود که هنر را به خانه‌های مردم ببرم. هنر مدرنی که در ذهن مردم جایی نداشت. وقتی ما نمایشگاه انتزاعی داشتیم و مردم می‌آمدند تماشا وتوی آن همه رنگ دنبال فیگور می‌گشتند! می‌پرسیدند این درخته؟ این یکی چیه؟ و من می‌گفتم هیچی نیست، فقط یک لکه رنگ است. می‌پرسیدند رنگ خالی به تابلو؟ یعنی چی؟ می‌گفتم وقتی به این لکه های رنگ در کنار هم نگاه می کنید از دیدن شان لذت می برید ؟  همین کافی ست، دنبال چیز عجیب و غریب نگردین.  حالا دیگر جا افتاده و دیگر نمی‌پرسند.  دیگر سوال نمی‌کنند .آرام‌آرام فهمیدند لزوما نقاشی فقط فیگور نباید باشد و ترکیب رنگ هم کافی ست. خیلی وقت است که دیگر سوال نمی‌کنند.

یعنی بدنبال فرهنگ سازی نقاشی مدرن  بودید؟

بله، گالری‌داری من فرهنگ‌ساری و آموزش بود که جواب هم گرفتم. همین مرا تشویق به ادامه کار کرد. خوشحالم از این اتفاق که باعث می شود محکم‌تر کار کنم. همین هم سبب ارضای خاطر من از این کار است.

امروزه که گالری در بین جامعه و مخصوصا هنرمندها معنایش جا افتاده، اوضاع چه فرقی کرده؟ به نظرتان این همه تعدد گالری صحیح است؟

هرگالری روش و روند کار خودش را دارد. قرار نیست ما همه مثل همدیگر باشیم . همه داریم کار می‌کنیم. چیزی که مرا همیشه اذیت می‌کند روش دادن مجوز گالری از طرف وزارت ارشاد است. نه مثل زمان ما که مجوز نمی دادند و نه مثل حالا که معیار گالری داری، شخص بازکننده ی گالری نیست، بلکه مهم محل کار است  . من بارها خواهش کردم که به صاحب  گالری نگاه کنید که اغلب سبک و تفاوت سبک‌ها را  هم نمی شناسند. جوانان سوال می‌کنند و باید گالری دار پاسخگو باشد، این کار کار مهمی است و مسئولانه. من بارها از ارشاد خواهش کرده ام مجوز گالری به کسی بدهید که بتواند پاسخگوی مردم باشد. متاسفانه  فعلا مجوزها  را به افراد وارد به این حیطه نمی ‌دهند. آن ها هم با نابلدی بعد از یکی دو سال مردم را دلزده می کنند و مجبور می‌شوند که گالری شان را ببندند. باید در نمایشگاه کار خوب ارائه داده شود. مردم عادی و، مخاطبان گالری ها شعور هنری بالایی دارند . من مجری باید قدر این آدم‌های باشعور را بدانم و کار خوب به  دیوار گالری ام آویزان کنم، باید بهشان احترام بگذارم.

جدا ازعواملی که اشاره کردید، مدیریت یک گالری باید به چه صورت باشد که چرخه اش درست بچرخد؟

کیفیت باید بالا باشد، کار بنجل نباید آویزان کنی چون مردم اتفاقا خوب می‌فهمند باید ارتباطت با مردم صحیح باشد، نه به این معنا که دنبالشان راه بیافتی که این را بخر و آن را بخر، نه من هیچ گاه این کار را نمی‌کنم. من فقط می‌نشینم و نگاه می‌کنم.

ماجرا این است که من تقریبا 8-27 سال است که گالری دارم، سه چهار سال اول می‌گفتند خانم گلستان بداخلاق است. مرز بداخلاقی و جدی بودن  نازک است  . من آدم خیلی صریحی هستم و جدی و اینها باعث شده نتیجه خوبی بگیرم. مثلا به یک جوان می‌گفتم در این تابلو ترکیب رنگت خوب است ولی برو طراحی‌ات را خوب کن. گریه می‌کردند، دعوا می کردند، داد می‌زدند، نامه می‌نوشتند و فحش می‌دادند که چی؟ که خانم گلستان با من خشونت کرده! اگر راحت حرف می‌زدی با هرکسی می‌گفت  به من خشونت کرده. می گفتند خانم گلستان خشن است! من اما  اخلاقم را عوض نکردم، مخاطبم فهمید که من خشن نیستم من جدی هستم و بین این دو صفت  فرق است، البته خیلی سال طول کشید تا این فرق مشخص شد.

دلیل این عدم تغییر اخلاق جدی حفظ اصولی بود؟

من بداخلاق نیستم، جدی بودم و هستم. رک و راست بودن برای خصوصا جوانان آن دوران، دوران انقلاب سخت بود. ولی الان دیگر این حرف را نمی زنند. جدی بودن و رابطه درست با مردم برقرار کردن، خیلی مهم است. برای من جدی بودن این کار مهم بود و هست، تاکیدم بر مرز بین جدی بودن و بداخلاقی بود.

نگفتید منظورتان از طرز صحیح رفتار با مخاطب چیست؟

من در هفته 3500 نفر از مردم را دعوت می‌کنم. ممکن است فقط 50 نفر بیایند و اصلا مهم نیست. من یادم هست که مخاطبانم چه سلیقه هایی دارند. چه کسانی می‌تو انند با بودجه کم  خرید کنند و چه کسانی با شرایط متفاوت. زنگ می‌زنم و خبرشان می کنم. همین رابطه برقرار کردن و اینکه من یادم هست چه کسانی چه چیزهایی دوست دارند، نوع صحیح برخورد با مخاطب است. همین موضوع خیلی به من کمک کرد. مخاطب خوشحال میشود وقتی من میدانم آبرنگ دوست دارد و و یا این هفته نمایشگاه آبرنگ است.

 از سوی دیگر هم همین رابطه را با هنرمندان دارم. برای همین هم وقتی خوشحال یا فارغ می‌شوند پیش من می‌آیند. هر کاری می‌خواهند انجام بدهند پیش من می‌آیند و با من مشورت می‌کنند. درواقع برایشان مثل یک مادر شده ام. فکر می‌کنم که این رابطه برقرار کردن با مردم و با هنرمند یکی از بهترین اتفاقاتی هست که در گالری گلستان می‌افتد!

این نوع مدیریت ربط مستقیم به چرخه اقتصادی گالری هم دارد؟

وقتی مدیریت شما درست و منظم باشد نه براساس پول و تجارت و... اتفاق درست می افتد. . 

یعنی قدم اول برای شما ارائه برای فروش نیست؟

نه اصلا، ذهنیت من اول برای فروش نیست. البته من امیدوارم بفروشم ولی اولین قدم من فروش نیست بلکه اولین هدف من این است که مردم بیایند و راضی باشند و تماشا کنند. این بیشتر برای من ارضای خاطر دارد تا اینکه بخواهم که فلان آدم پولدار بیاید و از من خرید کند. خیلی دنبال پولدارها و خارجی‌ها نیستم، همین جنس از رابطه برقرار کردن من با مردم، قطعا در بهبود اقتصاد گالری به من کمک می‌کند.

چه جور مخاطبانی مشتری خرید از گالری هستند؟

الان همه جور آدمی برای خرید اینجا می‌آید. اول مجموعه‌دارها بودند، بعد طبقه متوسط کارمند که فکر کردند من قسطی می فروشم که قسطی می‌خریدند تا بازاری هایی که حالا نقاشی را بهتر از قبل درک می کنند.

چه شد به ذهنتان رسید که نقاشی را قسطی در گالری بفروشید؟

خاطره جرقه زدن این اتفاق برای من خیلی شیرین ست. یک بار آقایی امد دم در ایستاد و از پشت در به داخل خیره شد. من گفتم بیا تو، فکر می‌کرد با آن لباسهای معمولی نمی‌تواند بیاید توی گالری. فکر می کرد چون گالری شیک است باید شیک بپوشد. گفت آخه کیسه و بسته دستم هست، گفتم بیا اشکال نداره. اتفاقا یک نمایشگاه انتزاعی خیلی خوبی هم بود، امد و جلوی یک تابلو ایستاد و ایستاد، من هم هیچی نگفتم بعد سرش را انداخت پایین، بسته‌اش را برداشت و سری برای من تکان داد و رفت. فردا دوباره امد باز با یک بسته در دست، بسته‌اش را کناری گذاشت و رفت جلوی همان تابلو ایستاد. دیگر این بار دور نزد و جلوی همان تابلوی خاص ایستاد. من دیدم دیگر باید الان بلند شوم و کمکی کنم، دیدم به کمک من احتیاج دارد. با خنده گفتم مثل اینکه این تابلو شما را گرفته! گفت: بدجوری، دیشب خوابش را دیدم. خیلی قشنگ است، من اصلا توی خانه‌مون تابلو نداشتیم هیچ وقت. با هنرهای تجسمی آشنا نبودم، دیروز از اینجا رد شدم گفتم با خودم که اینجا سال‌هاست که باز است، آیا بروم تو یا نه؟ و امدم و دیدم که خیلی این تابلو من رو جذب کرده. گفتم می‌خواهید این تابلو رو داشته باشید؟ گفت: من خوابش رو دیدم باید این را داشته باشم خانم. گفتم خب کاری ندارد که، داشته باشیدش. یادم هست ان زمان قیمت آن اثر 200هزار تومن بود، گفت چند هست قیمت را گفتم. گفت خیلی گران است. گفتم خب قسطی بپردازین. گفت چقدر؟ گفتم اصلا مهم نیست، این کار اصلا مال شماست، دوباره برگشتید، خوابش را دیدید. قبول کرد و ماهی 50تومن داد 4 ماهه و کار را برد. این اولین بار بود که قسطی اثری را فروختم و این برای من خیلی لذت‌بخش بود. هنوز هم این روش را استفاده می کنم و برایم ارضا خاطر دارد.

به نظرتان اثر هنری در گالری تبدیل به شی و کالا نمی شود؟ بسیاری از منتقدان فرهنگی معتقدند کارکرد گالری فروش و تجارت هنر است و از مسیرش خارج می شود. سرمایه داری ست و هنر را از بطن جامعه دور می کند. معتقد هستند که هنر گالری، هنر خرده بورژوازی ست.

ببینید شما کار هنری ات را انجام میدهی و وقتی آن اثر  به معرض تماشا گذاشته می‌شود، و برای فروش آماده میشود،دیگر تبدیل شده به یک کالای هنری  و این اصلا اشکال ندارد. چون این کالا دوباره در منزل شما تبدیل به اثر هنری می‌شود.  شما از دیدن آن  لذت می‌برید،  روند کار این مقوله همین است. شما هیچ کاری نمی‌توانید بکنید. چگونه می‌توانی این اثرهنری را داشته باشی؟ باید بخریدش، باید پول صرف آن بکنی، حالا این پول صرف کردن نامش خرده‌پرژوایی یا مصرف گرایی ست؟ من اصلا قبول ندارم .آیا به نظر شما یک کارمند دولت خرده‌بورژواست؟ خیر چون کارمند زحمت می‌کشد پولی درمی‌آورد و خریدی انجام می‌دهد.

از سوی دیگر میگویند گالری گردی یک نوع ادای روشنفکری  است.

از این حرف ها زیاد میشنویم . گالری جایی است برای تماشا و خرید، در خارج کمتر خرید میشود و اینجا بیشتر. بعضی برای شیک ‌بازی دنبال گالری رفتن هستند تا برای هم تعریف کنند که ما گالری بودیم، خب سینما و تئاتر هم همینطور است،فلان کنسرت   کلاسیک هم می تواند چنین باشد، بنابراین به نظر من   گالری رفتن صرفا اینگونه که می گویید نیست. می‌تواند باشد ، می‌تواند نباشد، تا نگاه شما به موضوع چگونه باشد.

 

پس با این دانسته ها می شود بهتر به سراغ  آسیب شناسی گالری داری در ایران رفت.

آسیب ها دقیقا در گالری‌دار بد معنی می شود، در مجوز اشتباهی که به این نوع آدم ها می‌دهند. من آسیب دیگری در گالری‌داری در ایران نمی‌بینم. فقط  آدمی مهم است که شعور گالری‌داری درست داشته باشد تا بتواند گالری‌اش را درست بچرخاند  اگر درست نتواند نتواند کار کند و شعور چرخاندن گالری را نداشته باشد این می شود آسیب  و امیدوارم جلوی مجوزهای بی رویه را بگیرند.

البته در آسیب شناسی گالری ها، اینکه جوانان تازه کار از راه نرسیده با پول و رابطه نمایشگاه می گذارند نیز می تواند بخشی از موضوع باشد.

خب این اتفاق نباید بیفتدو این هم باز مربوط می شود به گالری دار نادان و سودجو ،؛ . مجوزهای بی‌رویه باعث می‌شود که آرتیست‌های یک‌شبه به وجود می‌آیند. مثل اینکه شعر می‌گویند و سریع کتاب چاپ می‌کنند و می‌گویند من شاعر هستم! ناشر باید دقت کند هر کتابی را چاپ نکند. من هیچ وقت از سر رابطه وپارتی بازی برای کسی نمایشگاه نگذاشته ام. بارها مورد عتاب هنرمندان جوان قرار گرفته ام ولی حالا فهمیده اند که اینجا نمی‌توانند هر کاری را ارائه بدهند. حتی خیلی هاشان رفته اند و بعد تماس گرفتند که دیدی؟ تو به ما بها ندادی ولی ما و نمایشگاه مان را گذاشتیم! خب که چه؟ اینکه افتخاری نیست. نمایشگاه گذاشتید با کار بد. در عوض با همین نوع سیاست گذاری، وقتی به بعضی‌ها می گویم که تا سال 95 وقت ندارم و جا پر است می‌گویند اشکالی ندارد صبر می‌کنیم ولی می‌خواهیم کار اینجا ارائه شود. خب این خیلی برای من ارضای خاطر خوبی ست ولی باز هم می‌پرسم چرا؟ من پیشنهاد می‌دهم خیلی معطل من نشوید ولی استقبال می‌کنند و منتظر می‌مانند و این نظر لطف همه است، خیلی از همه ممنون هستم ولی هنوز نمی‌دانم که چرا معطل اینجا می شوند!

چرایش شاید واضح است، شما پرچمی را بعد از انقلاب و جنگ در زمینه هنر تجسمی بلند کرده اید و ریشه ای دارید که خیلی ها دوست دارند کارشان با شما و گالری تان عرضه شود.

. شخصیت و اخلاق من این است  ولی هنوز هم فکر می‌کنم کمبودهایی دارم که باز هم باید بیشتر کار کنم، بیشتر تلاش کنم.

چه کمبودی را در کار خودتان می بینید؟

کمبودها به سن و سالم برمی‌گردد. اگر جوانتر بودم خیلی کارهای دیگر انجام می‌دادم که حالا دیگر نمی‌توانم. از طرف دیگری هم کمبودها از نظر خودم نه، از نظر خیلی‌ها این است که من چرا در نمایشگاه‌های خارج از کشور شرکت نمی‌کنم .

دلیل خاصی از این مقاومت در شرکت نکردن دارید؟

نمی‌خواهم شرکت کنم و سفت و سخت هم به پایش ایستاده ام. من فکر می‌کنم در اینجا خیلی کار دارم، هنوز خیلی کارها مانده و ایران خیلی کار دارد. من خیلی خوشحال می‌شوم بعضی‌ها در نمایشگاه های خارج شرکت می‌کنند. هرگز نفی نکرده ام که کار خوبی نیست. دیگران بروند و انجام بدهند ولی من اینجا هستم. اینجا را باید فعلا ساخت. تازه مردم دارند گالری را می‌شناسند، انرژی‌ من محدودست و ترجیح می‌دهم در ایران مصرف شود. همیشه پیشنهادهایی که از خارج داشته ام را به دیگر گالری ها پیشنهاد کرده ام و آنها را جای خودم فرستاده ام.

اصلا نمایشگاه خارجی شرکت کردن چه حسنی دارد؟

شایدوقتی به مخاطب می‌گویند در فلان نمایشگاه خارج از کشور شرکت داشتم راغب‌تر به خرید آثار می‌شود.!!

دلیلش شاید همان نگاه شرقی به غرب باشد. یا همان شهر فرنگی که هنوز در اذهان شرقی از غرب نقش بسته.

بله، این شهر فرنگ و غرب زدگی همیشه بوده و هست و از بین هم نخواهد رفت. به شخصه اما به نمایشگاه هایی که از من کمک بخواهند کمک می کنم. مثلا در لس‌آنجلس دعوت کردند و گفتند کمکمان کنیدو من هم کمکشان  لیست تعدادی از هنرمندان را به آنها دادم . و خودم هم با هنرمندان  صحبت کردم و پیشنهاد کردم شرکت کنند و خیلی از کارهایشان هم فروش ‌رفت.

پس انتخابتان از هنرمندانی که معرفی برای آن نمایشگاه خیلی دقیق بوده.

 این از کجا نشات می‌گیرد؟ از تجربه من که  شناخت داشتم و میدانستم برای این نمایشگاه و برای آن مکان چه کسانی راباید انتخاب می کردم. اینها همه از تجربه و شناخت می‌آید. 25  هنرمندو از هر هنرمندهم  4-3 تا کار فروش رفت این موفقیتی برایشروع کار آن گالری بود .  هنرمندان هم خوشحال بودند که کارهاشان فروش رفت. ازاین کارها زیاد می کنم  ولی اینکه خودم بلند شوم و نمایشگاه ترتیب بدهم و بفروشم، نه! چه اشکالی دارد، وقتی می‌توانم از اینجا این کارها را بکنم .

شما به عنوان ناظری که تخصص این موضوع را دارد، روند هنر نقاشی را  از دهه شصت تا امروز چگونه دیده اید؟ فکر می کنید چه شد که این همه آدم غیرواقعی در هنر پیدا شد؟

بگذارید اینطور بگویم، فکر می‌کنم تاریخ همه چیز را مشخص می‌کند. در هر رشته‌ای، از ادبیات و تئاتر و سینما و هر رشته فرهنگی-هنری ای. به هر حال آدم‌های ناباب، هنرمندان، هرچی که اسمشان هست، آمده اند و رفتند. اجازه بدهیم بیایند و بروند چون جلویشان را نمی‌توانیم بگیریم. آیا اینها ماندگار ماندند؟ شاید سکوت در برابرشان بهتر باشد. تاریخ نشان می‌دهد که کدام  ماندگار اند. بقیه هم نمی‌مانند باید ببینیم چقدر از غربال تاریخ رد می‌شوند و می‌مانند.

چه فاکتوری را در این امر مهم می بینید؟

 اخلاق خیلی مهم است. جوانانی هستند در گالری گلستان که 20 سال است با من دارند کار می‌کنند وقتی آمده بودند 18 سال داشتند و الان 38  ساله اند. مانده اند و مجموعه‌دار می‌گوید من از این  هنرمند کار می‌خواهم. چرا؟ برای اینکه درست رفتار کرده است، اخلاق را رعایت کرده است. اینها کسانی هستند که از غربال رد شده اند با روند کاری درست جزو جوانان بسیار معروف هم هستند. اما داشتیم جوانان بسیار بااستعدادی که شاید نقاشی‌هایشان از اینها هم بهتر بوده اما کجا هستند؟ به دلیل اخلاق بد، رفتار بد، بدون معیار بودن همه اینها از دست رفته اند و من خیلی متاسفم . کاش آن آدم ها که استعدادشان از اینها بیشتر بود اخلاقشان هم خوب بود.

اخلاق بدشان چه بود؟

جوان هایی شبیهشان هنوز هم متاسفانه کم نیستند. وقتی هنوز وقتش نرسیده می روند نمایشگاه میگذارند، همه را دعوت می‌کنند و یکی دو تا کارهم می فروشند. همین موضوع آنها را دچار غرور کاذب  می کند. فکر می‌کنند  کسی شده اند، هویتی دست و پا کرده اند. از همین جا هم صدمه می‌خورند و دیگر اصلا دیگر حتی کارهم نمی‌کنند. چون روش و روند مسیر کاریشان غلط‌ بوده است. مهم هست که آدم‌ حواسش باشد  وتواضع را رعایت کند.

توصیف تان دقیقا شرح حال بحران هویت نسل جوان هنرمند است .

هنرمند باید ظرفیت داشته باشد،  ظرفیت  داشتن خیلی مهم است. که وقتی معروف می‌شوی هوا برت ندارد، متوهم نشوی و بفهمی مسیرت چیست. من این را به همه بچه‌هایی که در این بیست و چند سال اینجا آمده اند و می‌آیند گفته ام می گویم و تذکر می‌دهم. بعضی گوش می دهند و بعضی هم، خودتان که می بینید.