چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

هند به مثابه دارالامان فرهنگ ایران(1)



      هند به مثابه دارالامان فرهنگ ایران(1)
جبار رحمانی

بررسی شرایط تاریخی لاهیجی و نقش هند در تمدن ایرانی
حوزه‌های جغرافیایی فلات ایران و سرزمین هند، در طیّ تاریخ بستر ساز ظهور تمدن‌های بزرگی بوده اند. این دو حوزۀ جغرافیایی و تمدنی، به دلیل مجاورت با یکدیگر، رابطه‌ای عمیق و وسیع در عرصۀ فرهنگ پذیری داشته اند. این رابطه را می‌توان  هم در نظام اساطیری هر دو فرهنگ دید، هم در گفتمان های مختلف علمی. داده‌های علم باستان شناسی رابطۀ حوزۀ تمدنی فلات ایران و هند حتی پیش از ورود آریایی ها، در دوتمدن موهنجودارو و حوزه های تمدنی بین‌النهرین و جیرفت و شهر سوخته نشان داده است. در دوره‌های پس از ورود آریائی‌ها نیز اجماع عمومی بر این است که از آریایی‌های مهاجر، یک گروه به ایران و یک گروه هم به هند آمده اند. این منشا مشترک را مطالعات اسطوره‌شناختی و زبان‌شناختی به خوبی نشان داده است. در دوره‌های بعدی با شکل‌گیری امپراطوری‌های قدرتمند هخامنشی وساسانی در ایران و امپراطوری گوپتا در هند، این جریان مبادله همچنان در اشکال مختلف خودش ادامه داشته است. این موضوع با ورود اسلام به ایران و تحولّات تمدنی و فرهنگی ناشی از آن، که سبب شد نظام فرهنگی و جهان‌بینی متفاوتی ازآن‌چه که میراث سنتی آریایی ها در ایران و هند بود، در ایران شکل بگیرد، همچنان با فراز و نشیب ویژه‌ای ادامه پیدا کرد. ورود اسلام به هند این خط افتراق را نیز تا حد بسیاری کم‌رنگتر کرد و راه‌های مبادلۀ فرهنگی میان دو کشور را همچنان باز نگه داشت. مقالۀ حاضر به دنبال بازگویی مجدد مباحث مربوط به اسلام در هند و ایران یا بسیاری از موضوعاتی که متون متعددی در باب آنها نوشته شده، نیست، بلکه به دنبال طرح نوع خاصی از جریان فرهنگ پذیری و مبادلۀ فرهنگی است که در نظریات فرهنگ‌پذیری کمتر بدان توجه شده است.
عموماً درگفتمان‌های علمی مطالعات ایران و هند، از تاثیر ایران بر هند و نقش ایرانیان در هند بحث شده است، یا از سوی دیگر به تاثیر سنت‌های فکری و فرهنگی هند بر ایران، به ویژه حوزۀ فرهنگی شرق ایران و خراسان نوشته های بسیاری منتشر شده است، همۀ این مطالب به تاثیر متقابل این فرهنگ ها بر یکدیگر درجغرافیای خودشان پرداخته اند، به این مفهوم که عناصر فرهنگی یا حاملان فرهنگی ایرانی در جامعۀ هندی چه تاثیری داشته اند و عناصر فرهنگی هندی در درون جامعۀ ایرانی چه اثراتی گذاشته‌اند(ارشاد، 1379)؛ اما به ندرت به این پرداخته شده که نقش هرکدام از این فرهنگ‌ها برای فرهنگ دیگری، جدای از مبادلۀ فرهنگی و جریان فرهنگ پذیری چه بوده است. به عبارت دیگر علاوه بر مبادلۀ فرهنگی، این دو فرهنگ و تمدّن مجاور برای یکدیگر چه پیامدهایی داشته اند. در این مقاله به نقش هند برای فرهنگ ایرانی در چند قرن اخیر خواهیم پرداخت و علاوه بر اینکه یکی ا ز منابع مهم فرهنگی برای فرهنگ ایران بوده، به مثابه  «دارالامان » فرهنگی نیز برای ایران بوده است. در شرایط تاریخی که فرهنگ ایرانی از لحاظ سیاسی و فرهنگی و نظامی درنوعی آشوب و هرج ومرج بوده و بسیاری از نخبگان و بزرگان فرهنگ واندیشه، مکان امنی در ایران برای ادامۀ حیات فکری و حتی در مواردی برای بقا و زنده ماندن نداشته‌اند، هند سرزمینی بوده است که این امکان را فراهم می کرده است و در چنین شرایطی است که جغرافیای هند به مثابه فضایی برای تداوم حیات و خلاقیت فرهنگی اقشار مختلفی از جامعه ایرانی بوده که ناچار بوده‌اند میان ماندن در ناامنی و هرج ومرج و یا هجرت و بقا انتخاب کنند. این موضوع در شرایط خاص جغرافیای تمدنی ایران، به مثابه «گذرگاه حوادث» نقش بسیار مهمی داشته است. در شرایطی که هرکدام از تمدن ها وامپراطوری‌های جهان باستان برای کشور گشایی و فتح جهان آنسو، لاجرم از ایران رد می شده اند و عموما هم به شیوۀ آن دوران دست به قتل عام می زده‌اند، بسیار مهم و حیاتی بوده است؛ از جمله در دورۀ حمله اسکندر، اعراب، مغول ها، افغان ها و حتی دوران استعمار یا در شرایط سیاسی حکام انحصار طلب و مستبد که امکان بقا به اقلیت ها و گروه هایی که ذیل گفتمان فکری و فرهنگی حاکم قرار نمی گرفتند را نمی دادند، طوری که این اقلیت‌ها یا باید به زوال، تن در می دادند یا اینکه مهاجرت را به عنوان بستری برای تداوم فرهنگی و معرفتی خودشان انتخاب می کردند. در چنین شرایطی، نبود این دارالامان با نابودی بخشی از میراث فرهنگی و حداقل افول خلاقیت و انحطاط فرهنگی برابر می شده است.
در نظریه‌های فرهنگ‌پذیری، در باب رابطۀ میان دو فرهنگ متفاوت و یا گاهی مجاور، انواع خاصی  از فرهنگ پذیری را برشمرده اند و هر کدام از این انواع در شرایط خاصی از رابطۀ میان طرفین رابطه شکل می گیرد. اینکه رابطۀ دو طرف، یک رابطۀ همسایگی باشد، یا اینکه یا رابطۀ نابرابر از لحاظ سیاسی و فرهنگی، که در شدیدترین حالت منجر به فتح نظامی سرزمین طرف مقابل می شود، نتایج وابعاد فرهنگ پذیری متفاوت خواهند بود(Ray, 2001 & Hallam, 2000). در بارۀ ایران و هند نیز می توان مصادیق متعددی برای انواع گوناگون فرهنگ پذیری در شرایط مختلف، از مبادلۀ برابر تا فتح نظامی سرزمین دیگری برشمرد. اما در این مبحث به فرهنگ پذیری پرداخته نخواهد شد، بلکه به امکان‌هایی که فرهنگ‌های مجاور یا مشابه برای یکدیگر ایجاد می کنند خواهیم پرداخت. موضوع فرهنگ پذیری، در مرحلۀ بعد می‌تواند مورد بحث قرار گیرد که خارج از محدودۀ این نوشتار است.
نقش هند به عنوان دارالامان فرهنگ ایرانی منافاتی با نقش هند به عنوان منبعی برای مبادلۀ فرهنگی با ایران نبوده است، بلکه در بستر جریان فرهنگی پذیری و به مثابه یک‌گونه خاص از آن بوده است، زیرا مهاجرت‌های فردی و گروهی به عنوان یکی از بسترهای مهم فرهنگ پذیری بوده است. هرچند درنگاهی کلی می‌توان نمونه‌ها و مصادیق متعددی از رابطۀ فرهنگی میان دو جامعه را که در آن گروه‌های از جامعۀ اول برای بقا به جامعۀ دوم مهاجرت کرده اند، برشمرد، عموما این مهاجرت ها درمقیاس بزرگ منشا تمدن سازی بوده اند، اما خاص بودن رابطۀ هند با ایران در این مسئله، این است که شرایطی در جامعه و فرهنگ هندی وجود داشته است که این جامعه را با وجود بسیاری از دشواری‌های ظاهری و مشکلات و موانع، در طی دورۀ بلندی به عنوان دارالامان فرهنگی ایرانی قرار داده است؛ به گونه ای که صرفا نمی توان از یک یا چند گروه محدود مهاجران ایرانی به هند صحبت کرد، بلکه می توان از یک جریان پیوسته مهاجرت های ایرانیان به هند بحث کرد. به همین سبب می توان از هند به عنوان یک موزۀ زنده و جامع از گروه‌های مختلف جامعۀ ایرانی که در شرایط تاریخی مختلف به آنجا مهاجرت کرده‌اند و توانسته‌اند در آنجا پویایی فرهنگی خودشان را همچنان حفظ کنند؛ صحبت کرد (ارشاد1379). در مواردی حتی برخی از این گروه‌های ایرانی در هند، امکان زندگی در وطن اصلی خود را به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک ندارند، امّا سرزمین هند به عنوان نامادری مهربان آنها را درآغوش خود گرفته و حقّ حیات به آنها داده است. در طی این مقاله نشان داده خواهد شد که این موضوع ناشی از ویژگی‌های خاصّی در فرهنگ هندی است که با توجه به  رابطۀ خاص فرهنگ و جامعه ایران و هند، این امکان دائمی برای ایفای نقش به عنوان زمینۀ فرعی برای تداوم حیات و خلاقیّت گروه‌های مختلف فرهنگ ایرانی را فراهم کرده است. با توجّه به این مباحث لازم است که نمونۀ گویایی برای این فرضیۀ تاریخی و فرهنگی مطرح و بررسی شود. به نظر می‌رسد یکی از بهترین و خاص‌ترین نمونه ها برای این بحث، حزین لاهیجی، شاعر و حکیم ایرانی که سال‌های بسیاری در هند به سر برده است. سرنوشت حزین در ایران و هند بهتر از هرنمونۀ دیگری بیانگر نقش هند به عنوان دارالامان برای جامعه ایرانی است. سرنوشت حزین لاهیجی از یک‌سو بیانگر یک دوران هرج و مرج  ناشی از انحطاط یک امپراطوری و استبداد ناشی از ظهور امپراطوری بعدی است و از سوی دیگر بازنمایی قصۀ پر رنج نخبگان ایرانی و شرایط دشوار آنها برای زیستن در مواقع نابسامان و ناامن جامعۀ ایرانی آن زمان است و در نهایت و مهم‌تر از همه بیانگر خصائص ویژۀ جامعۀ هندی است که همیشه این امکان را حتی در دوران حاضر برای گروه‌های مختلف ایر انی فراهم کرده است.
این مقاله برمبنای مطالعۀ اسنادی و آثار زندگینامه خودنوشت حزین لاهیجی و دیوان اشعار او از یک‌سو و بررسی سایر منابع تاریخی و جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی در باب فرهنگ هندی از سوی دیگر انجام شده است. خوشبختانه حزین لاهیجی به دلیل شرایط سیاسی و خانوادگی و موقعیت علمی‌اش، آثار مهمی که یکی از مهم‌ترین آنها تاریخ و سفرنامۀ او است، برجای گذاشته (ر.ک. دیوان حزین لاهیجی به ضمیمه تاریخ و سفرنامه حزین 1350). این اثر هم تحلیلی از دوران انحطاط سلسلۀ صفویه و شرایط ایران آن زمان را ارائه می دهد و هم ارزیابی نویسنده از هند و سایر بلاد اسلامی است و مهم‌تر از همه برخورد هندیان با حزین با وجود همۀ طعنه ها و کنایه های او به آنها را بیان می کند.
همان‌طور که گفته شد در این رابطه، ویژگی‌هایی از جامعه و فرهنگی هندی وجود داشته اند که سبب شده یکی از بهترین امکان‌ها در ایجاد بستری امن و دارالامانی مناسب برای فرهنگ ایرانی باشد. این ویژگی ها را می‌توان از وجوه مختلف جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی، نژادی، اقتصادی و ... برشمرد. مهم‌ترین و نخستین ویژگی، همجواری جغرافیایی ایران و هند بوده است؛ ویژگی دوم،  ریشۀ نژادی مشترک آریایی هندیان و ایرانیان(ارشاد1379)؛ ویژگی سوم بنیان‌های تکثرگرایانۀ فرهنگ و دین در هند است که امکان انحصار گرایی طولانی مدّت به فرهنگ خاصی را نمی دهد، در نتیجه همیشه در این شبه قارۀ پهناور امکان زیست برای فرهنگ های مختلف در یک زمان هست. به همین دلیل انواع مختلف زیست فرهنگی، از ابتدائی ترین تا پیشرفته ترین نوع آن هم‌زمان در این سرزمین یافت می شوند؛ ویژگی چهارم نوعی تساهل و مدارای بالای فرهنگی است که ناشی از تجربۀ هم‌زیستی فرهنگ ها و مذاهب مختلف است. بنابراین، فرهنگ‌ها و مذاهب، جز در شرایط تاریخی خاصی به دنبال حذف دیگر مذاهب نبوده اند؛ ویژگی پنجم، بنا به تجربۀ هم‌زیستی فرهنگ‌های مختلف و تساهل فرهنگی بنیادین در فرهنگ هند، نوعی جهان‌بینی ترکیبی در این جامعه ورای همۀ خرده فرهنگ‌های مذهبی و اجتماعی غالب است. این جهان‌بینی به گونه ای است که می تواند اجتماع نقیضین باشد، به تعبیر دیگر می توان اشکالی از حیات را در کنار هم دید که در نگاه اول نقیض یکدیگرند و امکان وجود همزمان و درکنار هم بودنشان نیست، اما در هند می توان این تجربه هم‌زمان امور متناقض را دید (پاز، 1378). به همین دلیل هم نمی توان هندویسم را از یک‌سو یک مذهب صرف دانست، چراکه هندویسم یک نظام مذهبی ترکیبی از انواع مختلف نظام‌های اعتقادی با ریشه‌های مختلف است و از سوی دیگر هندویسم به مثابه نوعی سبک زندگی، فراتر از یک نظام اعتقادی بوده و عملا جهان بینی فرهنگی مردم را با ساختاری ترکیبی و تکثرگرایانه شکل داده است (ساتیش چاندرا و دریندرا 1384). ویژگی ششم، حکامی با منشا ایرانی، یا حکومت هایی که برخی از ارکان اصلی آن ایرانیان بوده اند، در طی هشت قرن در نقاط مختلف شبه قاره زمینه‌ای برای گسترش سیاسی زبان فارسی فراهم کرده بودند، بگونه‌ای که زبان علمی و زبان درباری و تا حد زیادی زبان ادبی مسلط، زبان فارسی بوده است (شیمل، 1386). درکنار این ویژگی‌های عمدۀ فرهنگ و تمدن هندی می‌توان ویژگی‌های چندی هم برشمرد، که نیازی به طرح آنها در این مختصر نیست. مجموع این عوامل امکان تمدنی خاصی برای فرهنگ و تمدن ایرانی فراهم کرده که در شرایط دوران های نابسامانی تمدنی ایران، برای تداوم حیات و پویایی فرهنگ ایران بسیار حیاتی و مهم بوده است. در مجموع می توان این فرضیه جامعه‌شناختی تاریخی را مطرح کرد که  مجاورت مکانی، مشابهت ساختاری، تعاملات فرهنگی و پیشینۀ تاریخی، سرزمین هند را به یکی از شاهرگ‌های اصلی پویایی و تداوم فرهنگ ایرانی تا دوران معاصر تبدیل کرده است.
 این فرضیه را به خوبی می توان در سرگذشت حزین لاهیجی و شرایط تاریخی دوران او دید. همان‌طور که گفته شد در این مقاله از منظر جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی تاریخی به این مسئله خواهیم پرداخت. بنابراین لازم است نخست به معرفی حزین لاهیجی و سپس به بررسی اوضاع تاریخی او پرداخته شود.
اجداد حزین لاهیجی، اهل لاهیجان و از خاندان‌های عالم‌پرور بوده‌اند، که با مهاجرت پدرش در سنین جوانی به اصفهان، او در اصفهان متولد می شود (ر.ک. تاریخ حزین، 4-2: 1350). او به سفارش پدر در سن 4 سالگی وارد دنیای درس و مدرسه می شود و به تدریج علاقۀ بسیاری به علم و دانش پیدا می کند طوری که :«هیچ شغلی نزد من مرغوب‌تر از خواندن و نوشتن نبود». صاحب تذکرۀ ریاض الشعرا در باب پیشینۀ حزین می نویسد: « اصلش از لاهیجان است و تولد وی در سنۀ یک‌هزار و یک‌صد و سه در دارالسلطنۀ اصفهان واقع شد، آباء و اجدادش طلبۀ علوم بودند و حضرت شیخ در بعضی علوم مهارت دارد و خطوط را شیرین می نوشت. در حسن تقریر و صفای تحریر یگانۀ عصر و در سخنوری جامع انواع طرز سخن و حاوی اقسام روش این فن در عهد خود، اوست. در اوایل حال سیاست بسیار در ایران نموده، اکثر بلاد خراسان ودارالمرز عراق و فارس و آذربایجان را سیر کرده و مدّت‌ها در دارالسلطنۀ اصفهان و دارالعلم شیراز در خدمت افاضل آن زمان تحصیل کرده و با شعرای آن عصر صحبت‌ها داشته و به‌ مدارج کمال ترقی کرد». او در حوزۀ فقه نیز به درجۀ اجتهاد رسیده بود :«... مرا در مسایل فروعیۀ علمیه که مواضع  خلاف فقها بود، اضطرابی و حیرتی روی داد و خاطر مطمئن به فتاوی فقها و معمول بین الناس نمی شد و در آن باب خوض عظیم کردم و ... نظر در رجال حدیث و استادان کردم ...و جهد موفور کردم تا آنکه در مسایلی که مرا محتاج الیه و معمولٌ به بود به قدر وسع خود اطمینانی حاصل آمد و از تقلید محض خاصّه رهایی آمد»(تاریخ حزین، 1350:10) . او با توجه به جایگاهی که در خاندان حکّام صفوی داشته، موقعیت بالایی در نظام سیاسی ایران داشته است و عموما در ایران و حتی در هند درمیان شاه‌زادگان و درباریان و مورد احترام آنها بوده است (ختگ،1380:153). او هرچند اهل ادب و عرفان و حکت بوده، اما هیچ‌گاه کاملا به سمت عرفان و خانقاه کشیده نشد. استعداد ذاتی حزین ایجاب می کرده که در عرفان پیش‌تر برود، اما دل‌مشغولی های فراوان او در سر سامان دادن به اوضاع مملکت و جلوگیری از سقوط سلطنت صفویه از سویی و نداشتن پیری کامل که مستقیما بر حالات او نظارت داشته باشد، از سوی دیگر مانع آن شد که به یک عارف کامل مبدل شود (جعفری بیجار بنه، 1380:27). دغدغه‌های اجتماعی او نیز مانع از این بود که او جهان اجتماعی را به مقصد کنج عزلت رها کند. با وجود موقعیت شخصی و خانوادگی حزین، عموما از پست‌های سیاسی کنار می گرفت، ولی در عین حال به فکر مردم مظلوم هم بود، آنجایی که در میانه هرج و مرج ایران، هر کس به دنبال منافع خودش است او می نویسد: «مرا خود طبیعت مجبول است که ابقای بر باطل و تمکن ظالم نتوانم و بر ادراک ملهوف و نصرت مظلوم و حمایت ضعیف بی اختیار اگر عاجز آیم، آرام محال  زندگی بر من حرام است»(تاریخ حزین، 1350:76). با توجه به مطالب بالا می‌توان گفت حزین نمونۀ بسیار مناسبی از نخبگان سیاسی و فرهنگی و مذهبی جامعۀ ایرانی در عهد خودش بوده است. امّا آنچه که سبب می شود حزین بازنمایی بسیار  مناسبی برای جایگاه و نقش هند برای فرهنگ ایران باشد، شرایط خاص دوران اوست. زمینۀ تاریخی حزین، مصادف بود با انحطاط یکی از بزرگ‌ترین سلسله‌های پادشاهی ایران یعنی صفویه، حکومت مقطعی افعان‌ها و ظهور یکی دیگر از پادشاهان بزرگ تاریخی ایران، که در حوزۀ نظامی نابغه‌ای بسیار برجسته و در حوزۀ سیاسی به نوعی امتداد چرخۀ انحطاط حکّام صفوی بود. این شرایط در کتاب تاریخ حزین به خوبی بازنمایی شده است.  تجربۀ حزین، یکی ازتأسف بارترین دوران‌های تاریخی است که منجر به سقوط صفویه و ظهور افعان‌ها شد. این موضوع را می‌توان باتوجه به توصیفات او از اصفهان قبل از فروپاشی صفویه و ایران بعد از حمله افغان‌ها به خوبی دید: « قرن‌ها بود که معموری و آسودگی و اتمام جمیع نعمت‌های دنیویه در ممالک بهشت نشان ایران نصاب کمال یافته...در اصفهان آن مقدار از افاضل و مستعدان بودند که اگر استیفای اسامی ایشان شود، به طول انجامد و الحق به آن جامعیّت مصر اعظمی در معموره عالم نتوان یافت. هوایی به آن اعتدال و قوّت و لطافت و آبی به آن گوارائی شهری به آن شکوه و رونق و لطافت و نزاهت و کثرت عمارات عالیه و آثار قدیمه و جدیده انبوهی ناز ونعمت در ربع مسکون نشان نداده همانا تربیت و تکمیل نفوس و ابدان انسانیه از تاثیرات آن سرزمین است، همیشه منشائی از افاضل و اکابر و مستعدان و هنرمندان بوده و هرقدر در توصیف خصایص جمیلۀ آن کوشیده شود هنوز ناگفته ماند" (تاریخ حزین، 1350:14). اما این توصیفات حزین بخشی از نفس‌های آخر تمدنی فرو افتاده در مسیرانحطاط است. محمّد افغان زمانی شروع به حرکت کرد که ارکان حکومت ایران رو به سستی و ضعف نهاده بود. دیگر به آزادی مذهب اهمیّت نمی‌دادند، رفتارهای خشنی علیه سنّیان قفقاز، کردستان، افغانستان و دیگر ولایات توسط سلطان حسین آغاز شده بود. این موضوع سبب شورش‌های متعددی توسط مردم مناطق مختلف شده بود.

پایان بخش اول – ادامه دارد