پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
كامو از ديد و زبان ايريس راديش
کامو: آرمان سادگي. ايريس راديش. ترجمة مهشيد ميرمعزّي. تهران: نشر ثالث، 1394. 356 ص.
نويسنده، در آغاز، محيط رشد و پرورش كامو را مصوّر ميسازد. كامو، كنار مادر، زندگي ساده و محقّر و توان گفت فقيرانهاي در الجزيره دارد. در دبستان، دانشآموزي است كه توجّه آموزگارش را جلب ميكند. وي اين دانشآموز متمايز از همشاگردانش را چنين وصف ميكند: ساكت، متمركز، متفكّر، خوشقلب: در پايان سال اوّل تحصيلي ميتوانسته بهراحتي بخواند و بنويسد. كودكي است جدّي، منزوي، خستگيناپذير و پرتلاش؛ كم و آرام حرف ميزند و فراوان مشاهده ميكند.
كامو، در دبيرستان، در روزنامة مدرسه ــ آنچه ما روزنامة ديواري ميخوانيم ــ مينويسد. وي، از شانزدهسالگي، به بيماري سل مبتلا ميگردد و، تا آخر عمر، با آن كشاكش دارد. از اين حيث، با چخوف همسرنوشت است. هر دو با اين بيماري ميسازند و نوعي آشتي ميان آنان و اين مناديِ مرگ برقرار است. امّا كامو، به گناه مسلول بودن، از ورود به Ecole normale supérieure (دانشسراي عالي، در پاريس) محروم ميماند ــ مدرسهاي كه دانشآموختگاني از طرازِ برگسون، دريدا، فوكو، سارتر، سيمون دوبووُآر، ژان ژيردو، و مِرلوـ پونتي داشته است.
وي پاياننامهاش را دربارة قدّيس آوگوستينوس و فلوطين مينويسد؛ ميگويد: «خود را يونانيِ در جهان مسيحي حس ميكردم». در فلوطين، چيزي مييابد كه خود ميپسندد: غرق شدن در دنياي يوناني و هلني كردن فرهنگ مسيحي ـ مسيحيّتي كه از دين مشرقزمين و به تأثير اسطورههاي يوناني ساخته و پرداخته شده باشد. معنويّتِ
يونانيـ شرقي ـ مديترانهاي را نوشابهاي جادويي ميشمارد كه ميتواند دنيا را تغيير دهد. عضو حزب كمونيست الجزيره است و ظاهراً، همچون آندره ژيده از مسيح به كمونيسم رسيده است.
دو رُمانِ او را، كه همزمان روي آنها كار كردهــ بيگانه (1942) و مرگِ شاد، كه در فاصلة سالهاي 1936 و 1935 نوشته شده و بيش از ده سال پس از درگذشت او انتشار يافته است ــ شبيه دوقلوهاي سيامي داراي يك قلب دانستهاند: يكي آتشيمزاج و حرّاف؛ ديگري سرد و كمحرف. در جدايي، كدام بايد زنده بماند و قلب از آنِ او شود؟ سخن پارادُكسال (خلاف مشهور) خود اوست كه ميگويد: عشق به زندگي بدون نوميدي از زيستن وجود ندارد. كامو از زندگي گريزان است و، با اين حال، در دام وسوسههاي آن ميافتد. وي جستوجوي خوشبختي را امري عبث و محال و هماره وراي اراده ميبيند.
به سال 1938 (در بيستوپنج سالگي) الجزيره را ترك ميكند و در پاريس رحل اقامت ميافكند. در جنگ جهاني، به نهضت مقاومت ميپيوندد. طيّ سالهاي 1944-1946، سردبير روزنامة پيكار (Combat) است. در سرمقالة 24 اوت 1944ـ كه فرداي آن آلمانيها شكست را ميپذيرند و دوگُل، در شانزهليزه، نيروي مقاومت را سان ميبيند ــ مينويسد: پاريس، با همة سلاحها، به شبِ ماه اوت شليك ميكند. عدالت با خون مردم بازخريد ميشود.
كاموي رماننويس، مقالهنويس، مبارزِ جنبش مقاومت، سردبيرِ معتبرترين و مهمترين روزنامة پاريس، ويراستارِ انتشاراتيِ بسيار مهم و اسم و رسمدارِ فرانسه، روشنفكر شاخص، با جاذبة زنپسند و مشتري كلوبهاي شبانه تنها يك كمبود دارد و آن اينكه در خانة خودش نيست.
جوهرِ وجود كامو را در احساس بيگانگي و اشتياق به ساده زيستن ميتوان جست. در قاموس او، بيگانگي
به معناي بيگانگيِ انسان است نه بيگانگي از انسان كه سعدي آن را مينكوهد و ميفرمايد: «تو كز محنتِ ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي». مراد كامو آن بيگانگي است كه از احساس پوچيِ زندگي نشئت ميگيرد. كامو پوچي را نه در انسان و نه در جهان بلكه در رويارویيِ اين دو مييابد.
سارتر نخستين كسي است كه بيگانه را رُمان بزرگ ادبيّات فرانسه تشخيص ميدهد و، در آن، قدرت انفجار بازميشناسد. امّا، در نقدِ مبسوط او، طعنة ظريفي نهفته است. نقد سارتر جهتدار است و نقد جهتدار ذاتاً نقد منصفانه نيست. جهتداري مانع آن ميشود كه منتقد با اثرآفرين سنخيّت پيدا كند و او را آنچنان كه هست بشناساند.
در دو بخش بيگانه، دنياي خاموش و ساده و بدون هياهو، از سويي، و فضاهاي تجربيِ رشد فرهنگيِ او، از سوي ديگر، مصوّر گشته است. بيگانگيِ قهرمانِ رُمان، از ديد كامو، نقص نيست ثروت است. در خاموشي، وسعت و چندمعنائيِ جهانِ درون پديدار ميگردد.
در اثر تحقيقيِ اسطورة سيزيف (1942) ، از پوچي زندگي سخن رفته است، همانكه حافظ به آن ميرسد و صلا ميدهد: «جهان و هرچه در او هست هيچ در هيچ است / هزار بار من اين نكته كردهام تحقيق». كامو ايـن پرسش را مطرح ميكند كه «آيا زنـدگي ارزش زيـستن دارد؟». در اين اثر، فيلسوفاني از طراز هايدگر، كيِر كِگور، و ياسپِرس دربارة بيتفاوتيِ كهكشان به مفاوضه مينشينند. نويسنده، در آن، از ديدگاه گرم زندگي سخن ميگويد و تنهايي و بيزاري خود از زندگي و هم اشتياقش را به زندگي بيان ميكند. پوچيِ زندگي آدمي را از انديشيدن به آينده روگردان ميسازد و به فكر مرگ ميكشاند كه البتّه در آينده جاي دارد امّا آيندهاي محتوم و قهري، به تعبير سارتر، موقعيّت مرزي (situation- limite )ــ موقعيّتي كه همچون تولّد انتخاب ندارد.
زندگيِ پوچ با تمثيل معروفي مصوّر ميشود كه، در آن، شاه خواستار لباسي است كه او را از نظرها پنهان دارد و، در پايان، وقتي خيّاط، به ادّعاي خود، چنان لباسي را، بر تنش ميكند، كودكي در جمع انبوهِ مردم و سردمدارانِ خاموش خبر ميدهد كه Le roi n’est pas habillé (شاه لباسي بر تن ندارد). كامو، در اين باب، ميگويد: «مردم آنچنان زندگي ميكنند كه گويي هرگز نميميرند». اين پوچيِ زندگي در اسطورة سيزيف نيز مصوّر است كه خدايان او را محكوم ميكنند تخته سنگي را بارها و بارها به قلة كوه بكشاند و به درّه بغلتاند.
راديش پارههايي از اثر خود را به شرح مناسبات نهچندان دوستانه و گاه حتّي خصمانة سارتر و كامو اختصاص داده است. به نقد سارتر از رُمان بيگانه اشاره شد. كامو نيز، در نقد تهوّع (1938)، اثر سارتر، نويسنده را «داراي مهارتي طبيعي ميخواند كه ميتواند، با آن، در حوزة بيروني تفكّرِ خودآگاه حركت كند». سارتر و كامو، هر دو، روشنفـكر چپگـرايند ــ اگر فرضاً روشنفكر راستگـرا داشته باشيم ــ و هر دو از فلاسفة آلمان متأثّرند. معالوصف، اختلاف آنان، كه هم از آغاز نشانههايش ديده ميشد، با نقد انسان طاغي (1951)، اثر كامو، به قلم سارتر آفتابي ميگردد. غرور سارتر حتّي، در برابر برندة جايزة نوبل، زايل نميشود. كامو، در جوابِ سؤال خبرنگاري ميگويد: «از زماني كه من و سارتر همديگر را ميشناسيم، تنها تفاوتهاي ماست كه جلب نظر ميكند». سارتر نيز، از او، با تحقيري زيركانه ياد ميكند و ميگويد: «كامو نويسندهاي است الجزايريِ مهاجر و درست نقطة مقابل من» و، به طنزي ظريف، ميافزايد: «او زيبا و شيكپوش و خردگراست.» كه اشارهاش به جاذبة او در نظر زنان است ــ جاذبهاي كه حتّي سيمون دوبووُآر از تأثير آن معاف نمانده است. راديش اين دو شخصيّت شاخصِ روز را چهره به چهره قرار ميدهد. وي سارتر را دست و دلباز، لجوج، پرخاشگر، كنجكاو، پرحرف، رُك و راست و، به وقتش، ناجنس و كامو را جدّي، فروتن، كمحرف، وظيفهشناس، فداكار، پارسا، مؤدّب، درخور اعتماد، همدرد و، به وقتش، احساساتي وصف ميكند. مقابلة اين دو، از جهات متعدّد، يادآور مقابلة ولتر و روسو است.
رسيديم به رغبت و اشتياق كامو به سادگي در زندگي و بيزاري از زندگيِ پرجوش و خروش و از غوغاي پاريس. اين اشتياق، به نظر خانم راديش، در شيفتگي او به آفتاب، ستارگان، صحرا، سكوت، و زيبایيِ دريا جلوهگر ميشود. وي همة اين نعمات را، ضمن سفري به همراه دوستان الجزايري در سال 1946 به ايالت پرووانس در جنوب شرقي فرانسه، باز مييابد. همين سفر است كه آشنایي نزديك او با رنه شار، شاعر فرانسوي، را در پي دارد كه در شيفتگي به زندگيِ بيپيرايه همانند اوست. پس از اين سفر است كه عطش كامو به زندگي در محيطي آرام شبيه فضاي زندگي رنه شار حدّت ميگيرد. وي، در نامهاي به رنه شار، از او ميخواهد خانهاي در لوبرون، دور از «سرطانِ پاريس» برايش دستوپا كند و، در اين نامه، دلزدگي و خستگي خود را از زندگي در پاريس و اشتياق خود را به بازگشت به الجزاير پنهان نميدارد.
رنه شار، همچون كامو، سرد و خشن، به پوچي زندگي نمينگرد. كامو او را يونانيِ پيري ميخواند كه اشتباهي به زمان معاصر گام نهاده است ــ «شاعري كه خوشبيني غمانگيزِ فلسفة پيش سقراطي را در ضمير دارد». از نامههاي كامو و شار رايحة مهرِ برادري به مشام ميرسد.
در جنجال كامو و چپگراهاي پاريس بر سر ضدّيّت او با استالينيسم، شار از وي دفاع ميكند. سارترـ به اين بهانه كه اظهار اين ضدّيّت، هرچند خود ضدّيّت موجّه است، مصلحت نيست چون آب به آسياب امپرياليسم ميريزد ــ با او مخـالفت ميورزد. امّا «رندِ عالـمسوز را با مصلحتبيني چه كار/ كارِ مُلك است آنكه تدبير و تأمّل بايدش». كامو
به عدالت و انسانيّت دلبسته است و استالينيسم با اين مقولات تجانسي ندارد.
كامو، در پاريس، همراه معشوقة امريكایي خود مشغول ناهار خوردن است كه يكي از همكاران او در انتشارات گاليمـار مژدة جايزة نوبـل را به او ميدهد. رنگ از چهرة كامو ميپرد و ميگويد بهتر ميبود اين جايزه به مالرو
داده ميشد. گاليمار، به همان مناسبت كوكتلپارتي ميدهد.
كامو، در سخنراني مراسم اعطاي جايزه، آن را به معلّم پير خود در الجزيره تقديم ميكند. سخنراني او معجوني است از اعترافهاي صادقانه به زبان و بياني مؤثّر كه پُرترة نسل او را نشان ميدهد ــ نسلي كه در آغاز جنگ بينالملل به دنيـا آمد و بيست سالگيـش مقارن قدرت گرفتن هيتلر و نخستين محاكمههاي به اصطلاح انقلابيِ استاليني بود، نسلي كه متعاقباً ناظر جنگ داخلي اسپانيا و جنگ جهاني و اردوگاههاي كار اجباري شد.
با خواندن صفحات پاياني اين اثر، به ياد نسل امروزي ميافتيم كه دختران هشت نُه سالهاش را داعش به بهاي سي يورو ميفروشد و آنان، اگر شانس آزادي يا فرار پيدا كنند، روي آن ندارند كه به خانه و خانوادة خود بازگردند. فسوسا كه در فضاي جهنّميِ متمدّن ننگباري زيست ميكنيم!
كتاب از زباني اصل (آلماني) به قلمي نسبتاً خوشخوان ترجمه شده و آراسته به چاپ رسيده است.
* نويسنده و ژورناليست آلماني متولّد 1959.
Radisch, Iris, Camus, Des Ideal der Einfachheit, Rowohlt Verlqlg GmbH, Hamburg 2013.
این مطلب در چهارچوب همکاری های انسان شناسی و فرهنگ و نشریه جهان کتاب منتشر شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست