چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

گزیده ای از بهترین شعرهای عاشقانه


شعر عاشقانه راز و نیاز عاشق است با معشوقی که به او نرسیده است، امید وصال دارد و یا حرمان جدایی را باور نکرده است. نوع شعری مخصوص شعر عاشقانه غزل است؛ چرا که غزل در لغت به معنی حدیث عاشقی است. غزل از قرن هفتم رواج یافت. در غزل معشوق مهم است و شاعر با معشوق سخن می گوید. توصیف عشق و زیبایی معشوق اصلی ترین محتوای غزل است. گلچینی از زیباترین اشعار عاشقانه در قالب غزل را در ادامه متن بخوانید.


	گزیده ای از بهترین شعرهای عاشقانه | وب


گلچین شعر عاشقانه زیبا


مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست

که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند

داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

سعدی

~~~~~✦✦✦~~~~~


عاشقی چیست ترک جان گفتن

سر کونین بی‌زبان گفتن

عشق پی بردن از خودی رستن

علم پی کردن از عیان گفتن

رازهایی که در دل پر خون است

جمله از چشم خون فشان گفتن

به زبانی که اشک خونین راست

قصه خون یکان یکان گفتن

همچو پروانه پیش آتش عشق

حال پیدای خود نهان گفتن

عاشق آن است کو چو پروانه

می‌تواند به ترک جان گفتن

شیر چون می‌گریزد از آتش

شیر پروانه را توان گفتن

راهرو تا به کی بود سخنت

برتر از هفت آسمان گفتن

کم نه‌ای از قلم ازو آموز

ره سپرده سخن روان گفتن

کار کن زانکه بهتر است تو را

کار کردن ز کاردان گفتن

جان به جانان خود ده‌ ای عطار

چند از افسانه جهان گفتن

عطار نیشابوری

~~~~~✦✦✦~~~~~


در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

حافظ

~~~~~✦✦✦~~~~~


چنان سیلی که می‌پیچد به هم آبادی ما را

غم تو می‌برد با خود تمام شادی ما را

به این امید می‌گردم مگر خاک رهت گردم

که دامانت برانگیزد غبار وادی ما را

مرا هر چند می‌خواهی ولی در بند می‌خواهی

رها کن گیسوانت را، بگیر آزادی ما را

تو از لیلی نسب داری و من از نسل مجنونم

از این بهتر چه خواهی نسبت اجدادی ما را

اگر با قیس می‌سنجی، جنونم را تماشا کن

هوای بیستون داری، ببین فرهادی ما را

هوای مشک گیسویی، خیال چشم آهویی

ببین بر باد داد آخر، سر صیّادی ما را

جواد زهتاب


	گزیده ای از بهترین شعرهای عاشقانه | وب


این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه آن با هوسی رفت، دلم

نسخه دیگری از نقشه ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده بلخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره تهران شده است

عشق دانشکده تجربه انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی

~~~~~✦✦✦~~~~~


این جا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم

اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

محمدعلی بهمنی

~~~~~✦✦✦~~~~~


می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی

آی... مثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

دانه برفی و آنقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است

می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی

می توانی فقط از زاویه یک لبخند

در دل سنگترین آدمها جا بشوی

بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی

مهدی فرجی


	گزیده ای از بهترین شعرهای عاشقانه | وب


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

مژگان عباسلو

~~~~~✦✦✦~~~~~


وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند

این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

نجمه زارع

~~~~~✦✦✦~~~~~


مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم

چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم

این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار

بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من

بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتاه شود در نظرم

بسته بسته کدوئین خوردم و عاقل نشدم

پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم

بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک

کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم

من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام

از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم

امید صباغ نو


	گزیده ای از بهترین شعرهای عاشقانه | وب


اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام، ناگهانی‌ام

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

رودم، اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم، اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم

من، این من غبار، چرا می‌تکانی‌ام؟

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

این سر که سرشکسته نامهربانی‌ام

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام

شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار

نگذاشت این که بشنوی‌ام یا بخوانی‌ام

این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند

من دوست‌دار بستنی زعفرانی‌ام

حامد عسگری

~~~~~✦✦✦~~~~~


عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

مغرور و بی پروا به سویم پیش می راند

از هر چه دارم چشم می پوشم اگر دنیا

یک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند

زانو به زانوی تو، ای دریای دور از دست

و هیچ کس جز جنگل حَرّا نمی داند

که گاه دریا می تواند با نوازش هاش

تا آخرین رگبرگ هایت را بلرزاند

که گاه دریا می تواند گرم باشد گرم

آن قدر که آوندهایت را بسوزاند

آن قدر که آتش بگیرد شاخ و برگت تا

عریانیِ تو موج ها را هم برقصاند

من ریشه ام در آب و موهایم به دست باد

دلفین پیری در دلم آواز می خواند

دریا نمک بر زخم هایم می زند اما...

اما کسی جز جنگل حَّرا نمی داند

پانته آ صفایی بروجنی

~~~~~✦✦✦~~~~~


از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود

از تو بعید نیست میان دو خنده ات

تاریخ گنگی از خفقان عاشقت شود

توران به خاک خاطره هایت بیافتد و

آرش، بدون تیر و کمان عاشقت شود

چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست

درآینه، بدون گمان عاشقت شود

از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد

خاکستر جهنمیان عاشقت شود

وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست

هر قلب مات بی ضربان عاشقت شود

از من بعید بود ولی عاشقت شدم

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

افشین یداللهی


گروه فرهنگ و هنر وب



همچنین مشاهده کنید