پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

گزیده‌ای از بهترین اشعار عطار نیشابوری


فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطار نیشابوری شاعر، نویسنده، عارف ایرانی در نیمه دوم قرن شش و ربع اول قرن هفتم می‌زیسته است.
او در سال 540 هجری در نیشابور زاده شد. 
عطار داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسله خاصی از مشایخ تصوف نبود و به کار عطاری و درمان بیماران می‌پرداخت. وی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند علاوه بر این شغل عطاری خود عامل بی‌نیازی و بی‌رغبتی عطار به مدح‌گویی برای پادشاهان شد. 

زندگی او به تنظیم اشعار بسیار گذشت. آوازه شعر او در روزگار حیاتش از نیشابور و خراسان گذشته و به نواحی غربی ایران رسیده بوده است. اسنادی نیز در دست است که نشان می‌دهد حلقه درس‌های عرفانی عطار در نیشابور بسیار گرم و پرشور بوده است و بسیاری از بزرگان عصر در آنها حاضر می‌شده‌اند.
در دوران معاصر، شیعیان با استناد به‌برخی شعرهایش بر این باورند که وی دوست‌دار اهل بیت بوده‌است.

سبک نوشتاری عطار مثنوی، نثر و غزل است. آثار عطار «اسرارنامه»، «الهی‌نامه»، «منطق‌الطیر»، «مصیبت‌نامه»، «مختارنامه»، «تذکره الاولیاء» و «دیوان اشعار» (مجموعه قصاید و غزلیات عطار و بیشتر آن‌ها عرفانی و دارای مضمون‌های بلند صوفیانه) هستند. 
عطار نیشابوری در 618 هجری به هنگام حمله مغول در نزدیکی دروازه شهر به دست سربازان مغول کشته شد. علاوه بر این تمام آثار وی سوزانده شد و آثاری که از وی در دست است تنها آثاری است که قبل از حمله مغول، به سایر شهرها برده شده بودند.

آرامگاه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در محله باستانی شادیاخ نیشابور قرار دارد. روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران روز ملی عطار است که هرساله در نیشابور، آرامگاه وی، برنامه‌های عطارشناسی برگزار می‌شود.



	گزیده‌ای از بهترین اشعار عطار نیشابوری | وب


بهترین اشعار عطار نیشابوری


ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیده ی جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست

دم مزن و در فنا همدم عطار باش

**************

برقع از ماه برانداز امشب

ابرش حسن برون تاز امشب

دیده بر راه نهادم همه روز

تا درآیی تو به اعزاز امشب

کارم انجام نگیرد که چو دوش

سرکشی می‌کنی آغاز امشب

گرچه کار تو همه پرده‌دری است

پرده زین کار مکن باز امشب

همچو پروانه به پای افتادم

سر ازین بیش میفراز امشب

مرغ دل در قفس سینه ز شوق

می‌کند قصد به پرواز امشب

دانه از مرغ دلم باز مگیر

که شد از بانگ تو دمساز امشب

دل عطار نگر شیشه صفت

سنگ بر شیشه مینداز امشب

**************

گر مرد رهی ز رهروان باش

در پرده سر خون نهان باش

بنگر که چگونه ره سپردند

گر مرد رهی تو آن چنان باش

خواهی که وصال دوست یابی

با دیده درآی و بی زبان باش

از بند نصیب خویش برخیز

دربند نصیب دیگران باش

در کوی قلندری چو سیمرغ

می‌باش به نام و بی نشان باش

بگذر تو ازین جهان فانی

زنده به حیات جاودان باش

منگر تو به دیده تصرف

بیرون ز دو کون این و آن باش

عطار ز مدعی بپرهیز

رو گوشه‌نشین و در میان باش



	گزیده‌ای از بهترین اشعار عطار نیشابوری | وب



عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزه دُردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای

تا کی از پندار باشم خودپرست

پرده پندار می‌باید درید

توبه زهاد می‌باید شکست

تو بگردان دور تا ما مردوار

دور گردون زیر پای آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم

زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو عطار از جهت بیرون شویم

بی جهت در رقص آییم از الست

**************

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعه دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

**************

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست

چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست

هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای

تا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیست

آنچه می‌جویی تویی و آنچه می‌خواهی تویی

پس ز تو تا آنچه گم کردی ره بسیار نیست

جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس

خود به جز جانان کسی را هیچ استقرار نیست

جمله اینجا روی در دیوار جان خواهند داد

گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست

گر تو باشی گنج نی و گر نباشی گنج هست

بشنو این مشنو که این اقرار با انکار نیست

تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد

بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست


**************

حکایت بوسعید مهنه و قایم از منطق الطیر عطار


بوسعید مهنه در حمام بود

قایمیش افتاد و مردی خام بود

شوخ شیخ آورد تا بازوی او

جمع کرد آن جمله پیش روی او

شیخ را گفتا:«بگو ای پاک جان!

تا جوانمردی چه باشد در جهان؟»

شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است

پیش چشم خلق نا آوردن است»

این جوابی بود بر بالای او

قایم افتاد آن زمان در پای او

چون به نادانی خویش اقرار کرد

شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد

خالقا، پروردگارا، منعما

پادشاها، کارسازا، مکرما

چون جوانمردی خلق عالمی

هست از دریای فضلت شبنمی

قایم مطلق تویی اما به ذات

وز جوانمردی ببایی در صفات

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار

شوخ ما را پیش چشم ما میار



	گزیده‌ای از بهترین اشعار عطار نیشابوری | وب


معراج پیامبر از مصیبت نامه عطار



یک شبی در تاخت جبریل امین

گفت ای محبوب رب العالمین

صد جهان جان منتظر بنشسته‌اند

در گشاده دل بتو در بسته‌اند

هفت طارم را ز دیدارت حیات

تا برآیی زین رواق شش جهات

انبیا را دیده ها روشن کنی

قدسیان را جانها گلشن کنی

اول آدم را که طفل پیرزاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

بود آدم بی پدر بی مادری

او بپروردش زهی جان پروری

حله پوشیدش از عریان خویش

چیست عریان یعنی از ایمان خویش

اولش اسما همه تعلیم داد

وز مسمی آخرش تعظیم داد

بعد از آن در صدر شد تدریس را

درس ما اوحی بگفت ادریس را

در مصیبت نوح راتصدیق کرد

نوحه شوق حقش تعلیق کرد

روی از آنجا سوی ابراهیم داد

صد سبق از خلتش تعلیم داد

در عقب یعقوب را درمانش داد

درد دین را کلبه احزانش داد

سوی یوسف رفت هم سیر فلک

وز ملاحت کرد حسنش خوش نمک

سوی اسماعیل شد جانیش داد

کشته بود از عشق قربانیش داد

کار موسی را بسی غورش نمود

برتر از صد طور صد طورش نمود

از نبی داود را صد راز گفت

سر مکنون زبورش باز گفت

پس سلیمان رادران سلطان سری

داد در شاهی فقر انگشتری

کرد ایوب نبی را نومحل

ملک کرمان با بهشتش زد بدل

رهبر یونس شد از ماهی بماه

کردش از مه تا بماهی پادشاه

تشنه او بود خضر پاک ذات

بر لبش زد قطره آب حیات

چون سر بریده یحیی بدید

با حسین خویش در سلکش کشید

سوی عیسی آمد و مفتیش کرد

در هدایت تا ابد مهدیش کرد

دو کمان قاب قوسین ای عجب

در هم افکندند از صدق و طلب

چون چنین عقدیش حاصل شد ز دوست

قول و فعلش جمله قول و فعل اوست



	گزیده‌ای از بهترین اشعار عطار نیشابوری | وب



حکایت سیمرغ در منطق الطیر عطار

ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شورشد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

هرک دید آن نقش کاری درگرفت

آن پر اکنون در نگارستان چینست

اطلبو العلم و لو بالصین ازینست

گر نگشتی نقش پر او عیان

این همه غوغا نبودی در جهان

این همه آثار صنع از فر اوست

جمله انمودار نقش پر اوست

چون نه سر پیداست وصفش رانه بن

نیست لایق بیش ازین گفتن سخن

هرک اکنون از شما مرد رهید

سر به راه آرید و پا اندرنهید

جمله مرغان شدند آن جایگاه

بی‌قرار از عزت آن پادشاه

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد

عزم ره کردند و در پیش آمدند

عاشق او دشمن خویش آمدند

لیک چون ره بس دراز و دور بود

هرکسی از رفتنش رنجور بود

گرچه ره را بود هر یک کار ساز

هر یکی عذری دگر گفتند باز...

****

تنت قافست و جانت هست سیمرغ

ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس

چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیده تو

وجود جان خود تن دیده تو

همه عالم پر از آثار جان است

ولی جان از همه عالم نهانست

تو سیمرغی ولیکن در حجابی

تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن

بدار الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی

چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی

ز صافی گشته خرسندی بدردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال

برون پر زین قفس وین دام آمال

چو بازان ترک دام و دانه کردی

قرین دست او شاهانه کردی

به پری بر فلک زین توده خاک

همی گردی تو با مرغان در افلاک

وگرنه هر زمان بی بال و بی پر

چو مرغ هر دری گردی به هر در

گهی در آب گردی همچو ماهی

گهی چون آب باشی در تباهی...


گروه فرهنگ و هنر ستاره