یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
گلچینی از بهترین اشعار کاظم بهمنی
کاظم بهمنی شاعر جوان ایرانی 12 اسفند 1364 در تهران به دنیا آمد. بهمنی مدرک مهندسی مکانیک گرایش جامدات دارد. سبک شعری او سنتی بوده و در قالبهای غزل و رباعی طبعآزمایی میکند. از او دو کتاب چاپ شده است: مجموعه غزل «پیشامد» که در سال 1389 انتشار یافت و تا کنون به چاپ یازدهم رسیده است؛ همچنین مجموعه غزل «عطارد» که در سال 1393 برای اولین بار به چاپ رسید و در حال حاضر چاپ نهم آن منتشر شده است. کاظم بهمنی در حال حاضر علاوه بر سرودن شعر «کافه کتاب نام» را در تهران مدیریت میکند.
زیباترین اشعار کاظم بهمنی
خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد
فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق
شاخهای از سردیوار به بیرون جسته
عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی
وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عمق تو دره ژرفیست؛ مرا میخواند
اول قصه هر عشق کمی تکراریست
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم
همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
این دهان باز و چشم بیتحرّک را ببخش
کم اگر با دوستانم مینشینم جرم توست
فکر کردی چیست موزون میکند شعر مرا؟
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم
ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
از رقیبان کمین کرده عقب میماند
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
ساده از «من بی تو میمیرم» گذشتی خوب من
لحظه تشییع من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
در من عاشق، توان ذرهای پرهیز نیست
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
زمین شناس حقیری تو را رصد میکرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
تو ماه بودی و بوسیدنت، نمیدانی...
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
آتشی بودی و هر وقت تو را میدیدم
مثل یک غنچه که از چیده شدن میترسید
هر چه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته
مردهام؛ این نفس تازه من فلسفه دارد
سنگ این است که من فکر کنم «قسمتم این بود»
دوستی با تو میسر که نشد نقشه کشیدم
گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی، حیف...
آمدی بر سر قبرم، نشد از قبر در آیم
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی
اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟
نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟
در پشت دیوار حیاطی شعر خواندی؟
آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
حقا که با من فرق داری لااقل تو
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
از دل همچون ذغالم سرمه میسازم که دوست
نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند
متن آهنگ در محاصره محمد معتمدی سروده کاظم بهمنی
از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر
دیدم از پنجره خانه هوا طوفانیست
رود اروند خبر داده به کارون که نترس
مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند
شاهدم این همه نخلاند که ایمان دارند
همچنان هستی و میجنگی خود میدانی
مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر
اشعار آیینی کاظم بهمنی
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ میفهمد تو را
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
از سر ایمان به داغت گاه میگویم به خویش
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
من که دائم پای خود دل را به دریا میزنم
کعبهای در سینهام دارم که زایشگاه توست
این غبار روی لب هام از فراق بوسه نیست
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
اینکه روزی با تو میسنجند اعمال مرا
من زنی را میشناسم در قیامت بگذریم
اشعار کوتاه کاظم بهمنی
چشمم سر وعده بیثمر میگردد
بیچاره دلم که دربدر میگردد
کُشتی تو مرا و منتظر میمانم
رو کرده به هر که میکند پشتش را
وا کرده برای هر کسی مشتش را
انگشتر خود را به گدا تعارف زد
از مرگ پری درون دریا غوغاست
هر گوشه برای او عزایی برپاست
این شوری افتاده به جان دریا
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید
مقصد آن گونه که گفتند به ما، روشن نیست
هرگز نشدم ساده پذیرای کسی
دل خوش نشدم به شاید امّای کسی
یک عمر گذشت و افتخارم این است:
در جای خودش کعبه حاجات نبود
در ناقه دگر جلوه میقات نبود
میگشت تمام کاروان را عمه
از پشت نقابمان عیان کن ما را
آیینه عبرت جهان کن ما را
اینجا همه ادعای یاری داریم
یک جمعه بیا و امتحان کن ما را
گروه فرهنگ و هنر وب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست